پيام قرآن جلد 6

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : پيام قرآن: روش تازه اي در تفسير موضوعي قرآن / ناصر مكارم شيرازي، با همكاري جمعي از فضلا.

مشخصات نشر : تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1377.

مشخصات ظاهري : 10ج.

شابك : دوره 964-440-061-5 : ؛ 25000 ريال: ج.1، چاپ هفتم: 964-440-050-X ؛ 60000 ريال (ج.1، چاپ دهم) ؛ ج.2: 964-440-052-6 ؛ 25000 ريال (ج.2، چاپ هفتم) ؛ 25000 ريال (ج.2، چاپ هشتم) ؛ 40000 ريال (ج. 3، چاپ هشتم) ؛ 60000 ريال: ج.3، چاپ نهم 964-440-053-4 : ؛ 200000 ريال(ج.3، چاپ يازدهم) ؛ ج.4 964-440-054-2 : ؛ 60000 ريال : ج.4 ٬چاپ هشتم 964-440-054-2 : ؛ ج.5: 964-440-055-0 ؛ 25000 ريال (ج.5، چاپ ششم) ؛ 60000 ريال (ج.5، چاپ هشتم) ؛ 2000000 ريال ( ج.5، چاپ نهم ) ؛ ج.6: 964-440-056-9 ؛ 60000 ريال (ج.6 ٬ چاپ هشتم) ؛ ج.7 964-440-057-7 : ؛ 60000 ريال (ج.7، چاپ هفتم) ؛ ج.8: 964-440-058-5 ؛ 40000 ريال (ج.8، چاپ ششم) ؛ ج.9 964-440-059-3 : ؛ 2500 ريال (ج.9، چاپ پنجم) ؛ 60000 ريال (ج.9، چاپ هفتم) ؛ ج.10 964-440-060-7 : ؛ 40000 ريال (ج.10 ٬ چاپ پنجم)

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد دوم، 1376.

يادداشت : ج.1 (چاپ هفتم: 1381).

يادداشت : ج.1 (چاپ هشتم: 1384).

يادداشت : ج. 1 (چاپ نهم: 1386).

يادداشت : ج.1 (چاپ دهم: 1388).

يادداشت : ج.2 (چاپ چهارم: 1381).

يادداشت : ج.2 (چاپ هشتم: 1381).

يادداشت : ج.2 (چاپ نهم: 1386).

يادداشت : ج. 3 (چاپ هشتم: 1386).

يادداشت : ج.3 (چاپ نهم: 1388).

يادداشت : ج.3(چاپ يازدهم: 1392).

يادداشت : ج.4 (چاپ هشتم: 1389).

يادداشت : ج.5 (چاپ ششم: 1381).

يادداشت : ج.5 ( چاپ نهم: 1392 ).

يادداشت : ج.5 (چاپ هفتم: 1386).

يادداشت : ج.5 و 6 (چاپ هشتم : 1389).

يادداشت : ج.7 (چاپ هفتم: 1389)

يادداشت : ج.8 (چاپ ششم: 1386).

يادداشت : ج.9 (چاپ پنجم: 1381).

يادداشت : ج.9 (چاپ هفتم: 1389).

يادداشت : ج.10 (چاپ پنجم : 1386).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. معرفت و شناخت در قرآن مجيد.- ج. 2. خداجويي و خداشناسي در قرآن.- ج.3. طرق معرفت الله در قرآن مجيد.- ج. 4. صفات جمال و جلال در قرآن مجيد.- ج. 5. معاد در قرآن مجيد (1).- ج. 6. معاد در قران مجيد (2).- ج. 7. نبوت خاصه در قرآن مجيد (1).- ج. 8. نبوت خاصه در قرآن مجيد (2).- ج. 9. امامت و ولايت در قرآن مجيد .- ج. 10. حكومت اسلامي در قرآن مجيد.

موضوع : قرآن-- تحقيق

موضوع : الهيات

رده بندي كنگره : BP65/4/م7پ9 1300ي ب

رده بندي ديويي : 297/15

شماره كتابشناسي ملي : م 77-3567

ص: 1

پيشگفتار

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

اشاره

تفسير موضوعى چيست؟ و چه مشكلاتى را حل مى كند؟

پاسخ به اين سؤال مهم اثر عميقى در فهم صحيح تر و بهتر كتاب هائى چون كتاب حاضر دارد، و تا جواب اين دو پرسش روشن نشود نمى توان به خوبى دريافت كه اين گونه كتاب ها چه هدفى را تعقيب مى كند؟

در پاسخ سؤال اوّل يادآور مى شويم كه قرآن مجيد كتابى است كه در طول 23 سال با توجه به نيازها و شرايط مختلف اجتماعى و حوادث گوناگون نازل شده، و همگام با پيشرفت جامعه اسلامى پيشروى كرده است.

آيات سوره هايى كه در مكه نازل شده عمدتاً ناظر به تحكيم پايه هاى ايمان و اعتقاد نسبت به توحيد و معاد، و مخصوصاً مبارزه شديد و پى گير با شرك و بت پرستى است، در حالى كه آيات سوره هايى كه در مدينه نازل شده و طبعاً بعد از تشكيل حكومت اسلامى بوده ناظر به احكام اجتماعى و عبادى و سياسى و تشكيل بيت المال و نظام قضايى اسلام و مسائل مربوط به جنگ و صلح و نبرد با منافقان و امثال آن مى باشد كه اسلام با آن درگير بوده.

بديهى است هيچيك از اين مسائل به صورت يك رساله عمليه يا يك كتاب درسى و كلاسيك مطرح نگشته، بلكه طبق نيازها، و مناسبت ها، و ضرورت ها، آيات نازل گشته است، مثلًا ملاحظه مى كنيم كه احكام مربوط به جهاد و دستورات جنگى و عهدنامه ها و اسيران و غرامت هاى جنگى و مانند آن به طور پراكنده در هر غزوه به مناسبت آن غزوه نازل گشته، درست مانند نسخه هاى يك طبيب ماهر كه هر روز به تناسب حال بيمار مى نويسد تا او را به سلامت كامل برساند.

حال اگر آيات قرآن را كه در هر سوره از سوره ها نازل شده به ترتيب تفسير كنيم نام آن «تفسير ترتيبى» خواهد بود، و اگر آيات مربوط به يك «موضوع» را از تمام قرآن جمع آورى در كنار هم بچينيم، و آن را فصل بندى نموده تفسير كنيم نامش «تفسير موضوعى» است.

مثلًا هرگاه تمام آيات مربوط به جهاد كه در طى ده سال در سوره هاى مدنى نازل شده، يا آيات مربوط به اسماء و صفات خداوند كه در طى 23 سال در تمام قرآن نازل گرديده، در كنار هم قرار گيرد، و در رابطه با يكديگر تفسير شود تفسير موضوعى نام خواهد داشت، در حالى كه اگر هر آيه را در جاى خود

ص: 14

جداگانه مورد بحث و بررسى قرار دهيم همان تفسير ترتيبى است.

هريك از اين دو نوع تفسير مزايا و آثارى دارد كه ما را از يكديگر بى نياز نمى سازد و به مصداق «هر چيز به جاى خويش نيكوست» هر دو نوع تفسير براى پژوهندگان قرآن ضرورى است و لازم است. (البتّه در آغاز كار تفسير ترتيبى سپس تفسير موضوعى)!

«تفسير ترتيبى» اين مزايا را دارد:

جايگاه هر آيه را با زمان و مكان نزولش با آيات قبل و بعدش، با قرائن داخلى و خارجى آن روشن مى سازد كه بدون اينها فهم دقيق معناى آيه ممكن نيست.

به تعبير ديگر تفسير ترتيبى هر آيه اى را درست در جاى خود مى بيند، و رابطه آن را با حيات جامعه اسلامى و پيشرفت و تكامل آن در نظر مى گيرد، و اين رابطه مسائل زيادى را كشف مى كند.

در حالى كه در تفسير موضوعى آيات از شكل حوادث عينى و جزئى در آمده شكل كلى به خود مى گيرد و از جايگاه خود تا حدى دور مى شود.

ولى در عوض تفسير موضوعى مى تواند از مسائل زير پرده بردارد:

1- ابعاد پراكنده يك موضوع را كه در آيات مختلف آمده در كنار هم قرار مى دهد و موضوعات را به صورت چند بعدى و جامع مى نگرد و طبعاً حقايق تازه اى از آن كشف مى كند.

2- ابهاماتى كه در بدو نظر در بعضى از آيات قرآن به چشم مى خورد با توجه به اصل اساسى «القرآن يفسر بعضه بعضاً» (آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند) بر طرف مى سازد.

3- جهان بينى اسلام، و بطور كلى، نگرش آن را در هر مسأله و هر موضوع آشكار مى سازد.

4- بسيارى از اسرار نهفته قرآن را تنها با روش تفسير موضوعى مى توان آشكار ساخت و به ژرفاى آيات آن تا آن جا كه در حوصله استعداد انسان هاست دست يافت.

بنابراين هيچ مسلمان ژرف انديش و آگاهى بى نياز از اين دو نوع تفسير نيست.

گرچه از قديمى ترين ايام حتى از عصر ائمه هدى عليهم السلام تفسير موضوعى مورد توجه بوده، و دانشمندان اسلام در اين زمينه كتاب ها نوشته اند كه نمونه روشن آن كتاب هاى «آيات الاحكام» است، ولى بايد اعتراف كرد كه تفسير موضوعى از رشد شايسته خود بى نصيب بوده، و هنوز مراحل طفوليت خود

ص: 15

را طى مى كند، و بايد در پرتو زحمات دانشمندان به محل شايسته خود برسد.

كتاب حاضر «پيام قرآن» كه با ابداع «يك روش كاملًا تازه» در تفسير موضوعى قرآن، گام هاى جديدى را در اين موضوع برداشته و بحمداللَّه از استقبال گسترده و حمايت روز افزون قشرهاى وسيعى بهره مند بوده است باز در آغاز راه است، و نياز به همكارى و همفكرى بيشتر از سوى علماى اسلام و مفسران عالى مقام دارد تا بتواند به هدف نهايى برسد، و ما هميشه در انتظار نظرات تكميلى اهل نظر و ارباب معرفت بوده و هستيم، و از خداى بزرگ توفيق و هدايت بيشتر را مى طلبيم.

قم- حوزه علميه

آية اللَّه مكارم شيرازى

ص: 16

با همكارى دانشمندان محترم و حجج اسلام آقايان:

محمد رضا آشتيانى

محمد جعفر امامى

عبدالرسول حسنى

محمد اسدى

حسين طوسى

سيد شمس الدين روحانى

محمد محمدى

ص: 17

منزلگاه هاى قيامت

مسأله «معاد» مسأله بسيار گسترده اى است، چرا كه از يك جهان بسيار گسترده سخن مى گويد، و چون عالمى است ناآشنا و از جهات زيادى با جهان ما متفاوت است، طبعاً بحث هاى پيچيده اى دارد.

ولى به دو دليل اين بحث ها «جالب» و «جذاب» است:

نخست اين كه به خاطر تازگى هايش حس كنجكاوى هر انسانى را بر مى انگيزد، و ديگر اين كه توجه به مسأله معاد و مخصوصاً جزئيات آن اثر روانى و تربيتى فوق العاده سازنده اى در روح و جان انسان، و طبعاً در تمام زندگى او دارد، و شايد به همين دليل در قرآن مجيد آن قدر نكات ظريف و جالب و شنيدنى درباره معاد ديده مى شود كه درباره هيچ مسأله اى وجود ندارد.

***

ما در آغاز در نظر داشتيم كه تمام بحث هاى مربوط به «معاد از ديدگاه قرآن» را به صورت «يك مجموعه و در يك جلد» در اختيار خوانندگان عزيز «تفسير پيام قرآن» بگذاريم، و به همين جهت تا آن جا كه ممكن بود در فشردگى بحث ها (بى آن كه خلل به طرح مسائل وارد شود) كوشيديم، ولى به هنگام غوص در درياى بيكران آيات قرآن- با همين فكر قاصر خود- آن قدر گوهرهاى ارزشمند يافتيم كه ديدم امكان ندارد همه را يكجا جمع كنيم، زيرا كتابى مى شد متجاوز از يك هزار صفحه، و چاره اى جز تجديدنظر در آن فكر، و تصميم بر نشر اين مجموعه در دو جلد نيافتيم.

اتفاقاً بحث هاى جلد «اوّل» و «دوّم» كاملًا از يكديگر متمايز شد، در جلد قبل تمام سخن درباره «كليات مسائل مربوط به معاد» بود، و در اين جلد سخن از «جزئيات و ويژگى هاى معاد از ديدگاه قرآن» است.

يا به تعبير ديگر اگر مسأله معاد را به يك ساختمان عظيم و بناى با شكوه تشبيه كنيم، در جلد اوّل سفت كارى و زير بناى ساختمان تمام شده، و در جلد دوّم (همين جلد) به ريزه كارى ها ورو بنا و تزيينات اين ساختمان پرداخته مى شود، و به همين دليل نام «منازل الاخرة- يا- منزلگهاى قيامت» براى آن بسيار مناسب است.

***

ص: 18

ذكر اين نكته نيز ضرورت دارد كه بحث هاى مربوط به معاد عموماً، و آنچه مربوط به جزئيات آن است خصوصاً، بسيار سئوال انگيز است، و «تا آن جا كه در توان داشتيم» سعى كرده ايم كه براى تمام اين «سئوالات» پاسخى از خود «قرآن» يا «احاديث و دلائل منطقى عقلى» بيابيم، و همه جا براى نزديك ساختن اين مفاهيم مهم و پيچيده به اذهان تلاش و كوشش كنيم، ضمناً با استفاده از مثال هاى گويا و زنده مطالب را به اذهان نزديك سازيم و در اين راستا تجربياتى را كه در بحث هاى تفسيرى و اعتقادى داشتيم در اين زمينه به كار گرفتيم، اميد است با اين تلاش توفيقى در اين راه نصيب شده باشد، و البتّه قضاوت با شماست.

مسلّماً اين كار زمينه اى خواهد شد براى تلاش هرچه بيشتر آيندگان، تا تلاش ها در اين راه استمرار يابد، زيرا هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه آخرين سخن را در اين بحث ها گفته است، و چيزى براى گفتن باقى نمانده است.

«خداوند» همه ما را از هر گونه لغزش چه در «علم» و چه در «عمل» چه در «نوشته ها» و چه در «گفته ها» به لطف و كرمش مصون و محفوظ دارد.

و ما را در سايه لطف و عنايتش به سلامت از اين منزلگها، به منزل اصلى يعنى كانون رحمتش «جنان عدن»، «جنة الخلد» برساند كه طى اين راه جز با عنايات و الطاف او براى هيچ كس امكان پذير نيست.

آمين يا رب العالمين.

قم- حوزه علميه- ناصر مكارم شيرازى

شعبان 1411

اسفندماه 1369

ص: 19

بخش اول: نشانه هاى رستاخيز

1- اشراط السّاعه

اشاره

«نشانه هاى رستاخيز»

اشاره:

در حقيقت منزل اوّل از ظهور نشانه هاى رستاخيز آغاز مى گردد، اين حقيقت قابل توجه است كه در قرآن مجيد آيات فراوانى يافت مى شود كه نشانه هاى نزديك شدن قيام قيامت را بازگو مى كند، و به عنوان «اشراط السّاعه» معروف شده است، اين عنوان چنانكه خواهيم ديد از خود قرآن مجيد گرفته شده است، «اشراط» جمع «شَرَط» (بر وزن هَدَف) به معناى «علامت»، و «ساعة» در اين جا به معناى «قيامت» است.

اين علامات حوادث مهم و تكان دهنده اى است كه قبل از قيامت رخ مى دهد و هر كدام هشدارى است براى پايان جهان، يا سر آغازى براى قيام رستاخيز، بايد توجه داشت كه اين حوادث همه يكنواخت نيست، بلكه تفاوت زيادى با هم دارد، و با يك نظر اجمالى مى توان آنها را به سه گروه تقسيم كرد:

1- حوادث مهمى كه «قبل از پايان جهان» تحقّق مى يابد.

2- حوادث هولناكى است كه «در آستانه پايان جهان» رخ مى دهد.

3- حوادث تكان دهنده اى كه در «آغاز رستاخيز» و بازگشت به حيات مجدد حاصل مى شود، و هريك از آنها قابل دقت است:

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و نخست به سراغ «بخش اوّل» مى رويم، و به آيات مربوط به آن گوش جان مى سپاريم:

1- فَهَلْ يَنْظُرُونَ الَّا السّاعَةَ انْ تَأتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ اشْراطُها

(محمد- 18)

2- فَأقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ

ص: 20

(قمر- 1)

3- فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتى السَّماءُ بِدُخانٍ مُبينٍ

(دخان- 10)

ترجمه:

1- آيا آنها جز اين انتظارى دارند كه قيامت ناگهان برپا شود (آن گاه ايمان آورند) در حالى كه هم اكنون نشانه هاى آن آمده است.

2- قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت.

3- منتظر روزى باش كه آسمان دود آشكارى پديد آورد.

تفسير و جمع بندى

نشانه هاى قيامت نمايان شده!

در نخستين آيه از آيات مورد بحث، اشاره سربسته اى به مسأله «اشراط الساعة» شده است، بى آن كه مصداق آن را بيان مى كند، مى فرمايد: «آيا آنها (افراد بى ايمان و استهزا كننده) جز اين انتظارى دارند كه قيامت ناگهان برپا شود آن گاه ايمان بياورند، در حالى كه هم اكنون نشانه هاى آن آمده است»! فَهَلْ يَنْظُرُون الَّا السّاعَةَ انْ تَأْتِيَهُمْ بِغَتَةً فَقَدْ جاءَ اشْراطُها

اما در آن موقع كه قيامت برپا شود ديگر توجه و ايمان آنها سودى نخواهد داشت فَانَّى لَهُمْ اذا جائَتْهُمْ ذِكراهُمْ

همان گونه كه قبلًا اشاره شد، «اشراط» جمع شَرَط به معناى علامت است، بنابراين «اشراط السّاعه» به معناى نشانه هاى قيامت مى باشد، اما در اين كه منظور از تحقق اين نشانه ها كه آيه فوق اجمالًا از آن خبر مى دهد چيست؟ در ميان مفسّران گفتگوست.

غالب مفسّران معتقدند كه منظور از «اشراط» در اين جا همان بعثت و قيام پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و نزول قرآن مجيد آخرين كتاب آسمانى مى باشد، شاهد بر اين معنا را احاديثى از خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دانسته اند، مانند حديث معروفى كه از آن حضرت نقل شده كه فرمود: «بُعِثْتُ انا وَ السَّاعةُ كَهاتَيْنِ، وَ ضَمَ

ص: 21

السَّبّابَةَ وَ الْوُسْطى بعثت من و قيامت مانند اين دوست، و اشاره به دو انگشت مباركش كرد و انگشت «سبّابه» را با انگشت «وسط» در كنار يكديگر قرار داد».(1) 6

بعضى مسأله شق القمر را نيز جزء اشراط الساعه شمرده اند اينها همه در صورتى است كه منظور نشانه هاى نزديك شدن قيامت باشد نه نشانه امكان معاد، در حالى كه بعضى معناى دوّم را برگزيده اند، و گفته اند اصل آفرينش انسان از خاك، و خلقت آسمان ها و زمين، همه نشانه هاى قدرت خدا بر اعاده حيات مردگان است، در اين صورت تمام دلايل امكان معاد جزء نشانه هاى رستاخيز و اشراط الساعة خواهد بود (دقت كنيد).

ولى معناى اوّل صحيح تر به نظر مى رسد، به خصوص اين كه در روايات اسلامى امورى به عنوان نشانه هاى نزديك شدن قيامت و اشراط الساعه شمرده شده، مانند حديثى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود: «مِنْ اشْراطِ السّاعةِ انْ يُرْفَعَ الْعِلْمُ، وَ يَظْهَرَ الْجَهْلُ، وَ يُشْرَبَ الْخَمْرُ وَ يَفْشُو الزِّنا؛ از نشانه هاى قيامت برچيده شدن علم، آشكار شدن جهل، و شرب خمر و كثرت زناست».(2)

حتى در بعضى از روايات قيام حضرت مهدى (ارواحنا فداه) براى مبارزه با ظلم و فساد جزء اشراط الساعة شمرده شده است.

***

قيامت نزديك شد!

در دوّمين آيه سخن از نزديكى قيامت و شق القمر است، مى فرمايد: «قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت»! اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ

اين در حقيقت پاسخ به سؤالى است كه مكرراً از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى كردند كه «قيامت كى خواهد آمد»؟ در اين جا مى فرمايد: «قيامت نزديك است، و يكى از نشانه هاى آن شق القمر است» حادثه اى كه هم دليل بر قدرت خداوند بزرگ بر همه چيز (و ضمناً قدرت بر احياى موتى) بود، و هم از صدق دعوى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آخرين سفير الهى حكايت مى كرد، و هم از نزديكى رستاخيز زيرا همان گونه كه در


1- اين حديث را بسيارى از مفسّران شيعه و اهل سنت با مختصر تفاوتى نقل كرده اند مانند مجمع البيان و تفسير قرطبى و فى ظلال و روح البيان و تفاسير ديگر( ذيل آيه مورد بحث).
2- تفسير نور الثقلين، جلد 5، صفحه 37، حديث 41.

ص: 22

شرح آيه گذشته خوانديم كه خود آن حضرت مى فرمود: «بعثت من از نشانه هاى نزديك شدن قيامت است».

ولى بعضى ديگر از مفسّران گذشته و امروز، آيه را اشاره به حوادثى مى دانند كه در پايان اين جهان و در آستانه قيامت واقع مى شود و از جمله: خورشيد تاريك، و ماه از هم شكافته خواهد شد، و اگر تعبير آيه به «انشق» به صورت فعل ماضى آمده است به خاطر آن است كه در لغت عرب بسيارى از مسائلى كه در آينده قطعى است به صورت فعل ماضى آورده مى شود.

ولى كمتر كسى از مفسّران اين تفسير را پذيرفته است كه آيه ناظر به حوادث پايان دنيا باشد زيرا به هر حال ظاهر آيه ماضى و مربوط به گذشته است، و دليلى ندارد كه آن را بدون قرينه روشن به صورت مستقبل معنا كنيم، و هم روايات فراوانى كه به گفته في «ظلال القرآن» در سر حد تواتر است گواهى مى دهد كه معجزه «شق القمر» در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به وقوع پيوست.(1)

و به نقل مرحوم علامه طباطبايى در «الميزان» اهل حديث و علماى تفسير متفقاً اين معنا را پذيرفته اند كه شق القمر در عصر پيامبر رخ داد» جز چند نفر از مفسّران پيشين (و غير معروف).(2)

ابو الفتوح رازى نيز مى گويد: «قول كسانى كه مى گويند آيه فوق اشاره به حوادث آينده است، خلاف اجماع و اتفاق علماست»!(3)

درباره چگونگى شق القمر (شكافته شدن ماه) و شرح اين اعجاز نبوى، و روايات مربوط به آن، و امكان آن از نظر علوم روز، بحث هاى فراوانى است كه چون خارج از هدف ما يعنى شرح «اشراط الساعه» مى باشد از آن صرفنظر كرده، و علاقه مندان آن را به مطالعه تفسير نمونه، جلد 23، صفحه 12 تا 19 ارجاع مى دهيم.

***

آن روز كه دود غليظى آسمان را فرا مى گيرد

در سوّمين آيه اشاره به يكى ديگر از نشانه هاى نزديكى قيامت شده است و آن روزى است كه دود


1- فى ظلال القرآن، جلد 7، صفحه 644.
2- تفسير الميزان، جلد 19، صفحه 61 و 60.
3- تفسير ابو الفتوح رازى، جلد 10، صفحه 364.

ص: 23

غليظى صفحه آسمان را مى پوشاند و به صورت عذابى در مى آيد، مى فرمايد: «منتظر روزى باش كه آسمان، دود آشكارى پديد مى آورد، و همه مردم را فرا مى گيرد، اين عذاب دردناكى است».

فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَاْتى السَّماءُ بِدُخانٍ مُبينٍ- يَغْشَى النّاسَ هذا عَذابٌ اليمٌ

در تفسير اين آيه در ميان مفسّران گفتگو بسيار است و عمدتاً سه قول بيان شده:

بعضى آن را اشاره به عذاب روز قيامت مى دانند كه دود وحشتناك و شرربارى بر سر مجرمان سايه مى افكند، ولى اين احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه در ذيل اين آيات مى خوانيم: كافران در آن روز تقاضاى برطرف شدن عذاب الهى را مى كنند و اظهار ايمان مى نمايند، و به آنها خطاب مى شود كه «ما كمى عذاب را برطرف مى سازيم ولى شما باز به كار خود بر مى گرديد»!:

انّا كاشِفُوا الْعَذابِ قَليلًا انَّكُمْ عائدُونَ (دخان 15).

اين معنا در قيامت متصور نيست، به خصوص اين كه در آيه بعد از آن مستقلًا اشاره به قيامت و مجازات هاى عظيم آن شده است، و نشانه مى دهد آنچه قبل از آن ذكر شده مربوط به غير قيامت بوده است يَوْمَ نَبْطشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى انّا مُنْتَقِمُونَ (خان 16).

قول دوم اينكه آيه اشاره به قحطى و خشكسالى و مانند آن است كه دامان گروه عظيمى از كفار را در همان زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گرفت، آنها خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و تقاضاى برطرف شدن عذاب كردند، حضرت دعا فرمود و برطرف شدن ولى باز ايمان نياوردند.

بنابراين تفسير «دُخان» (دود) اين جا به معناى مجازى است، چون در ادبيات عرب واژه «دخان» كنايه از شر و بلاى فراگير است، چنانكه فخر رازى در كلمات خود آورده است.(1)

يا از اين جهت كه هنگام خشكسالى گرد و غبار غليظ صفحه آسمان را مى پوشاند كه از آن در اين جا تعبير به «دخان» شده است، زيرا باران نقش مؤثرى در فرو نشاندن گرد و غبار و دود دارد(2) لذا سال هاى قحطى را «سَنَةُ الغَبْراء» (سال پر گرد و خاك) يا «عامُ الرِّمادْ» (سال خاكستر) مى گويند.

اشكالى كه به اين تفسير وارد مى شود اين است كه به هر حال «دخان» در معناى حقيقتش يعنى دود به كار نرفته، و بدون وجود قرينه اى حمل بر معناى مجازى شده است.

تفسير سوّم آن است كه آيه اشاره به يكى از نشانه هاى نزديك شدن قيامت مى كند كه آسمان را دود


1- تفسير كبير، جلد 27، صفحه 242.
2- روح المعانى، جلد 25، صفحه 107 و روح البيان، جلد 8، صفحه 406.

ص: 24

آشكار مى پوشاند، و مردم دست به دامن لطف خدا مى شوند و خداوند با لطف و كرمش كمى اين عذاب را بر طرف مى سازد، ولى باز منكران ايمان نمى آورند.

اين تفسير هم موافق ظاهر آيه، هم مطابق اخبار متعددى است كه در منابع تفسير شيعه و اهل سنت آمده است.

در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه فرمود: «چهار چيز از نشانه هاى نزديك شدن قيامت است: اوّل ظهور دجّال، و ديگرى نزول عيسى و سوّم آتشى است كه از قعر سرزمين عدن برمى خيزد و چهارم دخان (دود) است».

يكى از اصحاب سؤال مى كند، دخان چيست؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آيه فوق را تلاوت فرمود: فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتى السَّماءُ بِدُخانٍ مُبينٍ و سپس افزود. «يَمْلُا ما بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ يَمْكُثُ ارْبَعيْنَ يَوْماً وَ لَيْلَةً امَّا الْمُؤْمِنُ فَيُصيبُ مِنْه كَهيْئَةِ الزَّكْمِةِ وَ امَّا الْكافِرُ بِمَنْزِلَةِ السَّكْرانِ يَخْرُجُ مِنْ مِنْخَرَيْهِ وَ اذْنَيْهِ وَ دُبِرِهِ دودى است كه بين مشرق و مغرب را پر مى كند، و چهل شبانه روز باقى مى ماند، اما مؤمن حالتى شبيه به زكام به او دست مى دهد، و كافر همچون مستان خواهد بود، و دود از بينى و گوش ها و پشت او بيرون مى آيد».(1)

همين معنا با تفاوتى در منابع شيعه نيز آمده است، آن جا كه اميرمؤمنان على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند كه ده چيز قبل از قيامت به طور قطع واقع مى شود: از جمله آنها قيام حضرت مهدى عليه السلام و نزول حضرت عيسى عليه السلام و ظهور دخان را مى شمرد.(2)

بعضى روايات ديگر نيز در اين زمينه وارد شده كه اين تفسير را تأييد مى كند.

بنابراين بهترين تفسير براى آيه همان تفسير سوّم است.

اين بود عمده ترين اشراط السّاعه، در بخش اوّل، كه در قرآن مجيد به آن اشاره شده.


1- تفسير درّ المنثور، جلد 6، صفحه 29.
2- بحارالانوار، جلد 52، صفحه 209- و در تفسير قرطبى جلد 9، صفحه 5950 و غير آنها نيز احاديثى به همين مضمون ديده مى شود.

ص: 25

بخش دوّم: نشانه هايى كه در پايان جهان واقع مى شود

اشاره

از بخش ديگرى از آيات قرآن استفاده مى شود كه در پايان اين جهان، انقلابى عظيم در كائنات و آسمان و زمين رخ مى دهد، و به تعبير ديگر مرگ جهان مرگ تدريجى نيست، بلكه ناگهانى و دفعى و توأم با حوادث تكان دهنده است.

اين حوادث كه قسمتى از نشانه هاى قيامت را تشكيل مى دهد، عبارتند از:

1- متلاشى شدن كوه ها

اين مطلب در آيات متعددى از قرآن مجيد منعكس است و مراحل مختلفى براى آن ذكر شده كه مى توان آن را در هشت مرحله تنظيم و خلاصه كرد:

«نخست» اين كوه ها به لرزه در مى آيند: يَوْمَ تَرْجُفُ الْأرْضُ وَ الْجِبالُ (مزمل- 14)

در مرحله دوّم از جا كنده مى شوند: وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ (حاقه- 14).

در مرحله سوّم به حركت در مى آيند وَتَسيرُ الْجِبالُ سَيْراً (طور- 10).

در مرحله چهارم در هم كوبيده مى شوند فَدُ كَّتا دَكَةً واحِدةً (حاقّه- 14) «زمين و كوه ها يكباره در هم كوبيده مى شوند».

در مرحله پنجم به صورت توده اى از شن هاى متراكم در مى آيند وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثيباً مَهيلًا (مزمّل- 14).

در مرحله ششم به صورت گرد و غبار پراكنده مى شوند وَبُسَّتِ الْجِبالُ بَسّاً فَكانَتْ هَباءاً مُنْبَثّاً (واقعه- 5 و 6).

در مرحله هفتم به شكل پشم هاى حلاجى كه با تند باد حركت كنند و تنها رنگى از آنها در آسمان ديده مى شود در مى آيند وَتَكوُنُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (قارعه- 5).

و سرانجام در هشتمين مرحله شبحى از آنها همجون شبح يك سراب در يك بيابان خشك باقى مى ماند! وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً (نبأ 20).

ص: 26

به اين ترتيب كوه ها به كلى از ميان مى روند و اثرى از آنها باقى نمى ماند و صفحه زمين صاف و هموار خواهد شد فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً (طه 106).(1)

آيا اين حوادث عجيب و هولناك كه دامنگير كوه ها مى شود بر اثر انفجارات درونى، و متلاشى شدن نظام اتمى آنها، و آزاد شدن انرژى هاى نهفته درونى است؟ يا ضربه اى از خارج بر آنها وارد مى شود، مانند برخورد سيّاره هاى آسمانى با سرعت و جاذبه شديد به يكديگر؟ يا علل ديگرى كه امروز براى ما ناشناخته است؟

هيچ كس به درستى نمى تواند پاسخى به اين سؤالات بدهد، و علوم روز نيز از توضيح اين مطلب عاجز است، همين اندازه مى گويد كه در كرات آسمانى در گذشته و حال انفجارات عظيمى روى داده و مى دهد، حتى از تفسير علل آن نيز عاجز است.

همين اندازه مى دانيم كه به شهادت قرآن اين حوادث در پايان دنيا واقع مى شود، هرچند علل آن براى ما ناشناخته است.

***

2- انفجار درياها

ديگر از نشانه هاى پايان اين جهان، و نزديك شدن رستاخيز، انفجار درياهاست، چنانكه در اين زمينه مى خوانيم: وَ اذَا الْبِحارُ فَجِّرَتْ «آن زمان كه درياها منفجر گردد» (انفطار- 3) و در جاى ديگر مى فرمايد: «در آن هنگام كه درياها برافروخته شود»! وَ اذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ (تكوير- 6).

در آيه 6 سوره طور ضمن سوگندهاى متعدد و پى درپى مى گويد: «سوگند به درياى برافروخته»! وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ

بى شك آيه اوّل و دوّم اشاره به «اشراط السّاعه» مى كند، چون آيات بعد از آن به خوبى به اين معنا گواهى مى دهد، و در مورد آيه سوّم اين تفسير ذكر شده كه ناظر به نشانه هاى قيامت است.

در اين آيات در يك مورد تعبير «فُجِّرَتْ» از ماده «فَجْر» به معناى شكافتن به كار رفته، كه ممكن است اشاره به انفجار و برافروختگى درياها باشد.


1- « قاع» به معناى زمين صاف و هموار و« صَفْصَفّ» به معناى زمينى است خالى از هرگونه گياه، و يا زمين صاف و مسطح، و در اين صورت هر دو به يك معنا و براى تأكيد خواهد بود.

ص: 27

اين مسأله امروز براى ما مسأله ساده اى است، چرا كه آب از دو عنصر تشكيل يافته «اكسيژن» و «ئيدروژن» كه هر دو شديداً قابل احتراق است، اگر عواملى سبب تجزيه آب ها شوند، درياها مبدّل به كوره هاى عظيمى از آتش سوزان خواهند شد، و يك جرقّه كوچك كافى است كه عالمى از آتش ايجاد كند.

اين احتمال نيز داده شده كه زلزله هاى شديد آستانه رستاخيز سبب شكافتن زمين ها و راه يافتن درياها به يكديگر مى شوند و نتيجه آن به هم پيوستگى تمام درياچه ها با درياهاى روى زمين است، و يكى از تفسيرهاى آيه همين است.

تفسير سوّمى نيز وجود دارد كه با متلاشى شدن كوه ها و ريخته شدن غبار آنها به درياها، درياها پر مى شود و آب سراسر خشكى ها را فرا مى گيرد.

همين تفسيرهاى سه گانه در مورد عنوان دوّم (سجّرت) كه از ماده «تسجير» مى باشد نيز گفته شده، زيرا «تسجير» در اصل به معناى برافروختن و به هيجان درآوردن آتش، و گاه به معناى پر شدن نيز آمده است، لذا تنور پر از آتش را «مُسَجَّر» مى گويند.

مشتعل شدن درياها يا به خاطر تجزيه آن به دو ماده قابل احتراق اكسيژن و ئيدروژن است، يا به علل ديگرى كه بر ما مخفى است، و پر شدن درياها يا به سبب متلاشى شدن كوه ها و ريختن آن به درياها است، يا فرود سنگ هاى آسمانى در آنها يا علل ناشناخته ديگر.

***

3- زلزله هاى عظيم و ويرانگر!

ديگر از نشانه هاى پايان جهان و قرب قيامت، زلزله هاى بى سابقه و عظيمى است كه تمام كره خاكى ما را به لرزه در آورده، همه چيز را در هم مى ريزد و انسان ها را در لحظات كوتاهى مدفون مى سازد قرآن مى گويد: يا ايُّها النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ انَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَى ءٌ عَظيمٌ «اى مردم از پروردگارتان بترسيد و پرهيزگارى پيشه كنيد كه زلزله رستاخيز مطلب مهمى است».

سپس مى افزايد: «روزى كه آن را مى بينيد (چنان گرفتار وحشت مى شويد كه) مادران شيرده كودكان شيرخوار خود را فراموش مى كنند، هر زن باردارى جنين خود را بر زمين مى نهد و مردم را مست

ص: 28

مى بينى، در حالى كه مست نيستند، ولى عذاب خدا شديد است»! يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا ارْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَتَرى النّاسَ سُكارَى وَ ما هُمْ بِسُكارَى وَلِكنَّ عَذابَ اللَّهِ شَديدٌ (حج 1 و 2).

البتّه همان گونه كه در بخش سوّم «اشراط السّاعه» خواهيم گفت زلزله ديگرى قبل از احياى مردگان صورت خواهد گرفت، كه در بعضى ديگر از آيات قرآن به آن اشاره شده است، اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه مورد بحث اشاره به آن باشد، به قرينه «لكِنَّ عذابَ اللَّهِ شَديدٌ» ولى در اين صورت بايد مسأله زنان باردار و كودكان شيرخوار به معناى مجازى تفسير شود، يعنى شدّت وحشت ناشى از اين زلزله آن قدر زياد است كه اگر زن باردارى باشد سقط جنين مى كند، و اين تفسير خلاف ظاهر آيه است.

به هر حال همين معنا در آيه 14 سوره مزمل نيز آمده است، يَوْمَ تَرْجُفُ الْأرْضُ وَ الْجِبالُ «آن روز كه زمين و كوه ها سخت به لرزه مى افتند».(1)

نظير آن معنا در سوره واقعه آيه 4 نيز آمده است: اذا رُجَّتِ الْأرْضُ رَجّا وَبُسَّتِ الْجِبالُ بَسّاً: «هنگامى كه زمين به شدت به لرزه درآيد و كوه ها درهم كوبيده شود»!

***

4- تاريك شدن خورشيد و ماه و ستارگان!

يكى ديگر از نشانه هاى نزديكى قيامت خاموشى چشمه خورشيد و كدورت و تيرگى ستارگان است، چنانكه قرآن مى گويد: «در آن هنگام كه طومار خورشيد درهم پيچيده شود و ستارگان تاريك گردد»! اذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ اذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ

«كوّرت» از ماده «تكوير» در اصل به معناى پيچيدن و جمع و جور كردن چيزى است، مانند پيچيدن عمامه بر سر، اين واژه به معناى تاريك شدن يا افكندن نيز آمده است، و ظاهراً اين دو معنا در مورد خورشيد لازم و ملزوم يكديگر است، به اين ترتيب كه خورشيد تدريجاً لاغر و جمع و جور مى شود، و رو به تاريكى و بى فروغى مى گذارد.

«انْكَدَرَتْ» از مادّه «انكدار» به معناى تيرگى و تاريكى يا سقوط و پراكندگى است، و ظاهراً هر دو معنا


1- « تَرْجُفُ» از ماده« رجف»( بر وزن كشف) به معناى اضطراب و لرزه شديد است، و از آن جا كه اخبار فتنه انگيز مايه اضطراب جامعه مى شود به آن« اراجيف» مى گويند.

ص: 29

در مورد ستارگان لازم و ملزوم يكديگر است.

آرى طبق گواهى قرآن در پايان جهان، پر فروغ ترين مبدأ نور در منظومه شمسى ما كه مايه روشنايى تمام سيّارات است خاموش و جمع مى شود، و ستارگان ديگر نيز به همين سرنوشت گرفتار مى گردند.

فخر رازى در يكى از عبارات خود مى گويد كه بعضى «كُوِّرَتْ» را از ريشه «كور»! به معناى نابينا دانسته اند(1) كه آن هم به معناى خاموشى آفتاب است.

دانشمندان امروز معتقدند انرژى خورشيد كه در فضا پخش مى شود از احتراق هسته اى به دست مى آيد كه سوخت آن ئيدروژن و خاكسترش هليوم است.(2)

و نيز به همين دليل در هر شبانه روز سيصد و پنجاه هزار ميليون تُن! از وزن اين كره كاسته مى شود، و همين امر سبب مى گردد كه تدريجاً لاغر و كم نور شود و اين همان جمع شدن و كم نور شدن، يعنى دو مفهومى است كه در مادّه «تكوير» طبق گفته ارباب لغت وجود دارد، هرچند در شرائط فعلى به خاطر عظمت اين كره كاسته شدن اين مقدار تأثير فورى در وضع آن ندارد.

البتّه اگر سرعت كاهش به مقياس كنونى باشد ممكن است تحقق اين موضوع ميليون ها يا ميلياردها سال به طول انجامد، ولى هيچ كس از شرايط آينده كيهانى با خبر نيست، ممكن است شرايطى به وجود آيد كه اين كاهش جرم و نور شتاب گيرد، و در مدّتى كوتاه اين مبدأ عظيم وجوشان نور و حرارت به كلى از فعّاليت ساقط گردد.

همين معنا در مورد ساير كرات آسمانى نيز صادق است.

نظام موجود كواكب نيز در هم مى ريزد، گويى تعادل جاذبه و دافعه كه ارتباط با «جرم ها» و «سرعت حركت» آنها دارد به هم مى خورد، و شايد اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد در جايى ديگر به آن اشاره كرده، مى فرمايد: وَ اذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ «آن زمان ستارگان پراكنده شوند و فرو ريزند» (انفطار- 2).

البتّه اين آيه تفسير ديگرى دارد كه در بحث آينده به خواست خدا خواهد آمد.

در سوره قيامت نيز مى خوانيم: «در آن هنگام كه چشم ها در شدّت وحشت به گردش درمى آيد، و ماه بى نور مى گردد، و خورشيد و ماه يكجا جمع مى شود، و انسان مى گويد راه فرار كجاست»؟!


1- تفسير كبير، جلد 31، صفحه 66.
2- زندگى و مرگ ستارگان صفحه 92.

ص: 30

فَاذا بَرِقَ الْبَصَرُ- وَخَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ- يَقُولُ الْإنسانُ ايْنَ الْمَفَرُّ (قيامت- 7 تا 10).

از اين آيات به خوبى مى توان استفاده كرد كه تمام اين حوادث به طور ناگهانى انجام مى شود نه تدريجى وگرنه انسانى در آن زمان وجود نخواهد داشت كه چنين سختى بگويد (دقت كنيد).

جمع شدن خورشيد و ماه ممكن است از اين جهت باشد كه با از بين رفتن تعادل «جاذبه» و «دافعه» كره ماه جذب به مركز اصلى يعنى خورشيد خواهد شد.

اين سخن را با اشاره به آيه ديگرى از قرآن در اين رابطه پايان مى دهيم، مى فرمايد: فَاذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ «هنگامى كه ستارگان محو و تاريك شوند» (مرسلات- 8).

اين تعبير نيز هماهنگ با آيات فوق و از لوازم آنهاست.

مجدّداً يادآور مى شويم كه اين مسائل هم اكنون در جهان هستى در جريان است، ولى به صورت تدريجى، اما در پايان دنيا شدت مى گيرد و طىّ يك سلسله حوادث زنجيره اى تند و ناگهانى اين نظام فرو مى ريزد و به عمر اين جهان، به فرمان خدا، پايان داده مى شود.

***

5- شكافتن كرات آسمانى!

ديگر از نشانه هاى پايان جهان دگرگون شدن نظام كواكب و شكافتن كرات آسمانى است كه در آيات فراوانى از قرآن مجيد به آن اشاره شده و تعبيرات مختلفى درباره آن ديده مى شود.

گاه تعبير به «انشقاق» مى كند: اذَ السَّماءُ انْشَقَّتْ «در آن هنگام كه آسمان (كرات آسمانى) شكافته شود». (انشقاق- 1).

نظير همين معنا در آيه 16 حاقّه نيز آمده است: وَانْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِىَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةُ: «و آسمان ها از هم شكافته مى شوند و سست مى گردند؛ فرو مى ريزند».

در آيه 25 سوره فرقان، همين معنا با مختصر تفاوتى منعكس است: وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ «به خاطر بياور روزى را كه آسمان با ابرها از هم شكافته مى شود»!

منظور از «سماء» در اين آيات كرات آسمانى است كه در پايان جهان بر اثر انفجارهاى پى درپى از هم شكافته مى شود، ولى در اين كه منظور از شكافته شدن با «ابرها» چيست؟ اين احتمال وجود دارد كه

ص: 31

منظور همراه بودن متلاشى شدن آسمان ها با پيدايش ابرهاى سنگينى است كه از گرد و غبار آنها حاصل مى شود (به اصطلاح باء در «الغمام» در اين جا به معناى ملابست است، همان گونه كه در تفسير الميزان به عنوان يك احتمال آمده شده است).(1)

ولى مرحوم علّامه طباطبايى بعيد نمى داند كه تعبير فوق را بر معناى كنائى حمل شود و بگوييم:

منظور كنار رفتن حجاب هاى جهل و نادانى و نمايان گشتن عالم غيب است (و طبعاً در اين صورت «باء» به معناى «عن» خواهد بود) يعنى ابرها كنار مى رود و غيب جهان ظاهر مى شود.

ولى تا دليلى بر اين تفسير كنايى نباشد، قبول آن مشكل است.

جالب اين كه در حديثى از على عليه السلام مى خوانيم: «انَّها تَنْشَقُّ مِنَ الْمَجَرَّةِ!؛ آسمان ها از قسمت كهكشان ها شكافته مى شود».(2)

اين تعبير جالب هماهنگ با آخرين اكتشافاتى است كه دانشمندان در زمينه كهكشان دارند و مى گويند منظومه شمسى و ستارگانى كه مشاهده مى كنيم جزئى از كهكشان بزرگ «راه شيرى» است كه با چشم غير مسلّح مشاهده مى شود، و انشقاق خورشيد و ماه و ستارگان همراه با شكافته شدن اين كهكشان بزرگ است (دقت كنيد).

و گاه تعبير به «انفطار» شده است، مى فرمايد: اذَ السَّماءُ انْفَطَرَتْ «در آن هنگام كه آسمان شكافته شود» (انفطار- 1).

نظير همين معنا در آيه 18 سوره مزمل نيز آمده است، مى فرمايد: السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ «در آن روز آسمان از هم شكافته مى شود».

همان گونه كه قبلًا نيز گفته ايم «انفطار» از ماده «فطر» به معناى شكافتن است.

و گاه مى فرمايد: وَ اذَا السَّماءُ كُشِطَتْ «در آن هنگام كه پرده از روى آسمان برگرفته شود» (تكوير- 11).

اين تعبير ممكن است اشاره به كنار رفتن حجاب هايى باشد كه در اين دنيا مانع از ديدن ملكوت آسمان ها، فرشته ها و بهشت و دوزخ است. در آن روز پرده ها كنار مى رود و انسان حقايق عالم هستى را مى بيند. در اين صورت ارتباطى با مسأله متلاشى شدن آسمان ها ندارد.


1- الميزان، جلد 15، صفحه 202.
2- تفسير فخر رازى، جلد 31، صفحه 103.

ص: 32

بعضى از مفسّران مانند مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» آن را به معناى كنده شدن آسمان ها (كرات آسمانى) از جايگاهشان تفسير كرده اند كه لازمه آن به هم ريختن نظام، و در نورديدن طومار آنها است.(1)

و گاه مى فرمايد وَ اذَا السَّماءُ فُرِجَتْ «در آن هنگام كه آسمان شكافت پيدا كند» (مرسلات- 9).

ماده «فطر» و «فرج» به يك معنا است، يا تفاوت مختصرى دارد، و لذا به گشوده شدن مشكلات نيز «فرج» گفته مى شود كه نقطه مقابل «شدت» و بسته شدن كارهاست.

و گاه تعبير به «فتح» فرموده، چنانكه در آيه 19 نبأ مى خوانيم وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ ابْواباً: «و آسمان گشوده مى شود و به صورت درهاى متعدد در مى آيد».

اين تعبير ممكن است اشاره به شكافته شدن آسمان ها باشد، چنانكه جمعى از مفسّران گفته اند، و در اين صورت هماهنگ با آيات فوق است، يعنى در كرات آسمانى شكاف هاى زيادى ظاهر مى شود كه گويى سرتاسر آسمان تبديل به درها و روزنه هايى گرديده است!

ولى بعضى ديگر آن را بر معناى كنايى حمل كرده و گفته اند: منظور گشوده شدن درهاى عالم غيب، و كنار رفتن حجاب ها، و ارتباط عالم فرشتگان با عالم انسان هاست.(2)

و گاه مى فرمايد: يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً: «در آن روز كه آسمان شديد حركت كند» (طور- 9).

«مَوْر» (بر وزن قول) گاه به معناى حركت شديد، گاه به معناى حركت دورانى، و گاه به معناى رفت و آمد و اضطراب آمده، و لذا به گرد و غبار كه باد به هر سو مى برد «مُور» (بر وزن زور) گفته مى شود.

به هر حال اين تعبير به معناى متزلزل شدن كرات آسمانى و به هم ريختن نظام آنها و طبعاً متلاشى شدن است.

و گاه مى فرمايد: يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ در آن روز كه آسمان همچون فلز گداخته شود»! (معارج- 8).

مفسّران «مُهْل» را به معناى دُرد خاصى كه در روغن يا صمغ هاى درختى ته نشين مى كند، و گاه به معناى طلا و نقره مذاب تفسير كرده اند، و معنى اخير براى تفسير آيه فوق مناسب تر است، و به هر حال


1- « مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 444.
2- تفسير اوّل را طبرسى و فخررازى و بعضى ديگر انتخاب كرده اند و تفسير دوّم را علامه طباطبايى در الميزان( ذيل آيه مورد بحث).

ص: 33

پيدايش چنين حالتى در كرات آسمانى نتيجه متلاشى شدن آنهاست.

و سرانجام در يك تعبير تكان دهنده مى فرمايد: يَوْمَ نَطْوى السَّماءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا اوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُهُ «در آن روز كه آسمان را همچون طومار درهم مى پيچيم و همان گونه كه آفرينش را آغاز كرديم باز مى گردانيم»! (انبياء- 104).

اين تعبير ابعاد دگرگونى آسمان ها و كواكب آسمانى را در پايان جهان به خوبى روشن مى سازد، و نشان مى دهد كه تمام منظومه ها و ستارگان ثابت و سيار همگى مانند يك طومار بهم پيچيده مى شوند، و همان گونه كه در آغاز آفرينش به صورت توده واحدى بودند در مى آيند، بار ديگر خداوند طرحى نوين در عالم هستى مى ريزد و قيامت در اين عالم نو برپا مى شود.

***

از مجموع آنچه در آيات گذشته آمد چنين نتيجه مى گيريم كه قيامت ادامه دنيا نيست، بلكه اين جهان به كلى درهم كوبيده مى شود، زيرا انفجارهاى عظيم و زلزه هاى هولناك همه چيز را در هم مى ريزد و در هم مى پيچد، سپس طرح تازه اى ريخته مى شود و جهان نوينى بر ويرانه هاى اين جهان برپا مى شود و رستاخيز انسان ها در آن عالم جديد است.

***

ص: 34

بخش سوّم: نشانه هاى شروع قيامت

اشاره

در آغاز رستاخيز نيز حوادث عظيمى رخ مى دهد، و همان گونه كه پايان دنيا همراه با حوادث عظيم بود آغاز رستاخيز نيز با حوادث عظيم توأم است.

اين معنا در آيات مختلفى از قرآن مجيد به چشم مى خورد.

1- در يكجا مى فرمايد: يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الارْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا للَّهِ الواحِدِ القَهّارِ: «وعده الهى در آن روز تحقق مى يابد كه اين زمين به زمين ديگر و آسمان ها (به آسمان هاى ديگر) مبدّل مى شود، و انسان ها در پيشگاه خداوند واحد قهّار ظاهر مى گردند» (ابراهيم- 48).

اين دگرگونى اشاره به مرحله سوّم است، زيرا در پايان آيه مى گويد: «در آن روز هركس و هرچه، دارد در برابر خداوند واحد قهار ظاهر مى گردد».

اين نكته قابل توجه است كه منظور از تبديل زمين به زمين ديگر در اين جا عوض شدن ذات آن نيست آن گونه كه شايد بعضى تصور كرده اند، بلكه منظور تبديل صفات آن است، مانند از ميان رفتن كوه ها و صاف و مسطح شدن و توسعه فراوان يافتن، بى آنكه اصل ذات عوض شود.

دليل اين سخن، آيات متعددى است كه مى گويد: در قيامت انسان ها از قبرهايشان بر مى خيزند، مخصوصاً آيه 55 طه كه مى گويد: «ما شما را از اين زمين آفريديم، و به آن باز مى گردانيم، و بار ديگر از آن خارج مى سازيم» مِنها خَلَقْناكُم وَ فيها نُعيدكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اخرى

به هر حال مفسّران براى اين آيه تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند كه غالباً دليلى جز بعضى از روايات مرسل، يا اقوال بعضى از مفسّران پيشين ندارد:

گاه گفته اند زمين مبدل به نقره، و آسمان مبدل به طلا مى شود!

و گاه گفته اند زمين مبدل به آتش، و آسمان ها مبدل به باغ هاى بهشت مى گردد، و يا هر قطعه زمينى به تناسب مؤمنان و كفارى كه بر آن هستند مبدل به نقره يا آتش مى شود.

ولى آنچه از اين آيه اجمالًا استفاده مى شود يك دگرگونى عظيم است هر چند جزئيات آن بر ما روشن نيست.

ص: 35

***

2- در جاى ديگر مى فرمايد: اذا زُلْزِلَتِ الْأرْضُ زِلْزالَها وَ اخْرِجَتِ الْأرْضُ اثْقالَها: «هنگامى كه زمين شديداً به لرزه درآيد و بارهاى سنگين خود را خارج سازد» (زلزال- 1 و 2).

در اين كه منظور از اين زلزله، زلزه اى است كه سرتاسر سطح زمين را به هنگام پايان جهان فرا مى گيرد و سبب ويرانى عالم مى گردد يا زلزله اى است كه به هنگام رستاخيز روى مى دهد؟ در ميان مفسّران گفتگو است (فخر رازى در تفسيرش هر دو قول را نقل كرده است).(1)

ولى با توجه به آيه دوّم اين سوره كه مى گويد: زمين اثقال درونش را بيرون مى ريزد معناى دوّم مناسب تر است، زيرا «اثقال» جمع «ثَقَل» به معناى دفينه ها، و به احتمال قوى در اين جا به معناى انسان ها است كه در آن هنگام از قبرها بيرون مى ريزند، همان گونه كه در (آيه 4 سوره انشقاق) نيز مى فرمايد: وَالْقَتْ ما فيها وَ تَخَلَّتْ «زمين آنچه را در درون دارد بيرون مى افكند و خالى مى شود».

به اين ترتيب زلزله دوّم زلزله اى است كه قبل از احياى مردگان و شروع قيامت صورت مى گيرد، زلزله اى است فرا گير بر خلاف ساير زلزله ها كه هميشه منطقه كوچكى از زمين را شامل مى شود، تعبير به اذا زُلْزِلَتِ الْأرْضُ به طور مطلق، و همچنين تعبير به زِلْزالَها نيز مؤيّد همين معناست.

شبيه اين تعبير بلكه به صورت روشن تر در آيه 44 سوره ق آمده است، آن جا كه مى فرمايد: يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسيرٌ(2): «روزى كه زمين از روى آنها شكافته مى شود و به سرعت (از قبرها) خارج مى شوند، اين جمع كردن براى ما آسان است».

روشن است شكافته شدن سرتاسر زمين و خارج شدن سريع انسان ها از قبرها حتماً آميخته با زلزله هاى فراگير مى باشد كه سراسر جهان را در بر مى گيرد.

به هر حال اين زلزله در آستانه احياى مردگان است نه در پايان جهان، به خصوص اين كه در پايان آيه بجاى احياى مردگان عنوان «حشر» (جمع كردن افراد انسان ها پس از زنده شدن، يا جمع كردن اجزاى بدن ها، و يا جمع كردن ارواح و جسدها) ذكر شده است.

اين زلزه برخلاف ساير زلزله ها، زلزله اى است سازنده نه ويرانگر و ميرانده، زلزله اى است كه به انسان ها اجازه مى دهد به سرعت از قبرها خارج گردند و حيات نوين از سر گيرند.


1- تفسير كبير، جلد 32، صفحه 58.
2- « تَشقق» در اصل« تتشقق» بوده كه يكى از دو« تاء» آن حذف شده است.

ص: 36

نظير همين معنا در سوره نازعات نيز آمده است، مى فرمايد: يَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَةُ- تَتْبَعُها الرّادِفَةُ «روزى كه زلزله ها همه چيز را به لرزه در مى آورد، و به دنبال يك زلزله، زلزله ديگرى رخ مى دهد»! (نازعات 6 و 7).

و بسيارى از مفسّران آيه اوّل را اشاره به نفخه اوّل صور (صيحه عظيمى كه جهان با آن پايان مى گيرد) و آيه دوّم را اشاره به نفخه دوم (صيحه ديگرى كه رستاخيز با آن شروع مى شود) دانسته اند، در حالى كه اين معنا برخلاف ظاهر آيه است، زيرا «راجفه» از ماده «رجف» به گفته مقاييس اللغة در اصل به معناى اضطراب يا به گفته راغب به معناى اضطراب شديد است، و لذا به درياى مواج «بَحرٌ رَجّاف» مى گويند، و «اراجيف» اخبارى است كه افكار عمومى جامعه را متزلزل و مضطرب مى سازد.

درست است كه صيحه هاى عظيم معمولًا توأم با لرزه هاست، ولى در اين جا نيازى نيست كه ما معناى حقيقى را كه همان زلزله نخستين و زلزله دوّم باشد رها كرده، به سراغ معناى مجازى يا لازم معنا برويم.

***

3- دگرگونى سطح زمين يكى ديگر از نشانه هاى شروع رستاخيز است به گونه اى كه زمين به صورت كاملًا مسطح در مى آيد، و انسان ها همگى به طور آشكار بر صفحه آن ظاهر مى شوند، چنانكه قرآن مى گويد: يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالُ وَ تَرَىَ الْأرْضَ بارِزَةً وَحَشَرَنْاهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ احَداً: «به خاطر بياور روزى را كه كوه ها را به حركت در مى آوريم، و زمين را آشكار و مسطح مى بينى، و همه انسان ها را محشور مى كنيم، واحدى را فرو گذار نخواهيم كرد» (كهف 47).

حركت كوه ها مقدمه اى است براى ويران شدن آنها، و به دنبال اين ويرانى همان گونه كه از آيه فوق و بعضى ديگر آيات قرآن استفاده مى شود، زمين كاملًا مسطح و هموار مى گردد، به طورى كه همه انسان ها بر صفحه آن ظاهر و آشكارند.

به اين آيات نيز توجه كنيد: ويَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فُقُلْ يَنْسِفُها رَبّى نَسْفاً- فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً- لا تَرَى فيها عِوَجاً وَ لا امْتاً- يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدّاعِىَ لا عَوَجَ لَهُ ...: «و از تو درباره كوه ها سؤال مى كنند، بگو پروردگارم آنها را (متلاشى مى كند و) بر باد مى دهد- سپس زمين را صاف و هموار و مسطّح و بى آب و گياه رها مى سازد- به گونه اى كه در آن هيچ پستى و بلندى نمى بينى- در آن روز همگى از دعوت كننده

ص: 37

الهى كه هيچ انحرافى در آن نيست پيروى مى كنند .... (طه- 105 تا 108).

به نظر مى رسد كه در اين آيات قسمتى از حوادث پايان جهان و سپس بخشى از حوادث آغاز قيامت بيان شده است.

***

اين بود خلاصه بحث هاى مربوط به اشراط السّاعه و نشانه هاى قيامت كه در سه بخش با استفاده از آيات قرآن مجيد مطرح گرديد، و گوشه اى از دگرگونى هاى عظيم پايان جهان و آغاز قيامت را روشن ساخت.

ص: 38

2- نفخ صور يا فرياد مرگ و حيات

اشاره

اشاره:

در آيات فراوانى از قرآن مجيد اشاراتى به مسأله نفخ صور آمده است، از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه دوبار در صور دميده مى شود: يك بار در پايان جهان كه همه خلايق مى ميرند و اين نفخه مرگ است، و بار ديگر در آستانه رستاخيز كه همه مردگان زنده مى شوند، و اين نفخه حيات است.

در حقيقت توقف و از كار افتادن اين جهان، و آغاز حركت جهان ديگر تشبيه به توقف و حركت لشكرها و قافله ها شده است كه با صداى شيپور مخصوص يا صداى بلند ديگرى همگى با هم از راه رفتن باز مى ايستند و متوقف مى شوند، و با صداى ديگرى به پا مى خيزند و حركت مى كنند.

در اين كه «صور» چيست؟ و منظور از «نفخ» كدام است؟ بحث هاى مشروحى داريم كه بعداً به خواست خدا مى شنويد آنچه در اين جا توجه به آن لازم است اين است كه درباره اين دو حادثه مهم «شش تعبير مختلف» در قرآن مجيد آمده است:

گاه تعبير به «نفخ صور»

گاه تعبير به «صيحة»

گاه تعبير به «نقر فى الناقور»

گاه تعبير به «صاخّة»

و گاه تعبير به «قارعة»

و بالاخره گاهى از آن به «زجرة» تعبير شده است.

شرح اين شش عنوان را در آيات آينده خواهيد خواند.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَ نُفِخَ في الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ في السَّمواتِ وَ مَنْ فى الْأرْضِ الّا مَنْ شاءَ اللَّه ثُمَّ نُفِخَ فيهِ اخْرى فَاذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرونَ

ص: 39

زمر 68)

2- وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فى الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فى السَّمواتِ وَ مَنْ فى الْأرْضِ الّا مَنْ شاءَ اللَّه وَ كُلٌّ اتَوْهُ داخِرِيْنَ

(نمل 87)

3- وَ نُفِخَ فى الصُّورِ فَاذا هُمْ مِنَ الْأجْداثِ الى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ

(يس 51)

4- فَاذا نُفِخَ فى الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ وَ حُمِلَتِ الْأرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً

(حاقه 13 و 14)

5- فَاذا نُفِخَ فى الصُّورِ فَلا انْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَسائَلُونَ

(مؤمنون 101)

6- وَ نُفِخَ فى الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً

(كهف 99)

7- يَوْمَ يُنْفَخُ فى الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً

(طه 102)

8- يَوْمَ يُنْفَخُ فى الصُّورِ فَتَأْتُونَ افْواجاً

(نبأ 18)

9- قَوُلُهُ الْحَقُّ وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فى الصُّورِ

(انعام 73)

10- وَ نُفِخَ فى الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعيدِ

(ق 20)

11- انْ كانَتْ الّا صَيْحَةً واحِدَةً فَاذا هُمْ جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ

(يس 53)

12- ما يَنْظُرُونَ الّا صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ

ص: 40

(يس 49)

13- وَ ما يَنْظُرُ هؤُلاءِ الّا صَيْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ

(ص 15)

14- يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُروجِ

(ق 42)

15- فَاذا نُقِرَ فى النّاقُورِ- فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسيرٌ

(مدثر 8 و 9)

16- فَاذا جائَتِ الصّاخَّةُ- يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْأُ مِن اخيهِ

(عبس 33 و 34)

17- الْقارعَةُ مَا الْقارِعَةُ- وَ ما ادْراكَ مَا الْقارِعَةُ- يَوْمَ يَكُونُ النّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوتِ

(قارعه 1- 4)

18- فَانَّما هِىَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَاذا هُمْ يُنْظُرُونَ

(صافات 19)

ترجمه:

1- و در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند مى ميرند مگر كسانى كه خدا بخواهد، سپس بار ديگر در صور دميده مى شود ناگهان همگى به پا مى خيزند و در انتظار (حساب و جزا) هستند.

2- به خاطر بياوريد روزى را كه در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند در وحشت فرو مى روند جز كسانى كه خداوند به خواهد و همگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند.

3- (بار ديگر) در صور دميده مى شود ناگهان آنها از قبرها شتابان به سوى (دادگاه) پروردگارشان مى روند.

ص: 41

4- به محض اين كه يكبار در صور دميده شود، و زمين و كوه ها از جا برداشته شوند و يكباره درهم كوبيده و متلاشى گردند.

5- هنگامى كه در «صور» دميده شود هيچ گونه نسبى ميان آنها نخواهد بود و از يكديگر تقاضاى كمك نمى كنند (چون كارى از كسى ساخته نيست).

6- .... و در صور دميده مى شود و ما همه را جمع مى كنيم.

7- همان روز كه در صور دميده مى شود و مجرمان را با بدن هاى كبود در آن روز جمع مى كنيم.

8- روزى كه «در صور» دميده مى شود و شما فوج فوج وارد محشر مى شويد.

9- ... سخن او حق است و در آن روز كه در صور دميد مى شود حكومت مخصوص اوست.

10- و در صور دميده مى شود، آن روز، روز تحقق وعده وحشتناك است.

11- صيحه واحدى بيش نيست (فرياد عظيم بر مى خيزد) ناگهانى همگى نزد ما حاضر مى شوند.

12- (امّا) جز اين انتظار نمى كشند كه يك صيحه عظيم (آسمانى) آنها را فرا گيرد در حالى كه مشغول جدال (در امور دنيا) هستند!

13- اينها (با اين اعمالشان) انتظارى جز اين نمى كشند كه يك صيحه آسمانى فرود آيد صيحه اى كه در آن بازگشت نيست (و همگى را نابود سازد).

14- روزى كه همگان صيحه رستاخيز را به حق مى شنود آن روز روز خروج است.

15- هنگامى كه در صور دميده مى شود آن روز- روز سختى است.

16- هنگامى كه آن صداى مهيب (صيحه رستاخيز) بيايد (كافران در اندوه عميقى فرو مى روند) در آن روز كه انسان از برادر خود قرار مى كند.

17- آن حادثه كوبنده و چه حادثه كوبنده اى؟! و تو چه مى دانى كه حادثه كوبنده چيست؟ روزى كه مردم مانند پروانه پراكنده، به هر سوى مى دوند.

18- تنها يك صيحه عظيم واقع مى شود ناگهان همه (از قبرها بر مى خيزند و) نگاه

ص: 42

مى كنند.

تفسير و جمع بندى

نفخه مرگ و نفخه حيات!

در هيجده آيه فوق- همان گونه كه قبلًا اشاره شده با «شش عنوان مختلف» از «نفخ صور» تعبير شده است كه در آيات فوق به ترتيب ذكر شده، و اكنون كه همه آنها را در كنار هم چيده ايم نظرى به تفسير آنها مى افكنيم تا از اين مقارنه، مفهوم واقعى نفخ صور روشن شود.

در نخستين آيه هم اشاره به نفخ صور اوّل شده است و هم نفخ صور دوّم، و تنها آيه اى است كه هر دو در آن جمع است، مى فرمايد: «در صور دميده مى شود و به دنبال آن تمامى كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند مى ميرند، مگر كسانى كه خدا بخواهد» وَ نُفِخَ فى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فى السَّمواتِ وَ مَنْ فى الْأرْضِ الّا مَنْ شاءَ اللَّهُ

صاحب مقاييس اللّغة ماده صَعْق (بر وزن صَعْب) را در اصل به معناى صداى شديد دانسته، و صاعقه را از همين معنا مشتق مى داند، و از آن جا كه «صاعقه» سبب مرگ و نابودى است اين ماده به معناى «مرگ و مير» نيز آمده است، ولى در لسان العرب نخستين معناى آن را بيهوش شدن و از كار افتادن عقل بر اثر شنيدن صداى شديد ذكر كرده است، و معناى ديگر را مرگ و موت شمرده، و حتى يكى از معانى صاعقه را از قول بعضى «مرگ» ذكر كرده است.

به هر حال مفهوم آن در آيه فوق همان مرگ ناگهانى است كه اهل آسمان ها و زمين را (بر اثر نفخ صور) فرا مى گيرد، در اين كه منظور از الّا مَنْ شاءَ اللَّهُ (مگر كسانى كه خدا بخواهد) چيست؟ در ميان مفسّران گفتگوست، بعضى آن را اشاره به جمعى از فرشتگان بزرگ خدا (همچون جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل) دانسته اند، و بعضى اشاره به شهيدان راه خدا، و بعضى علاوه بر چهار فرشته فوق، حاملان عرش الهى را نيز مشمول آن دانسته اند.

ولى به هر صورت مسلم است كه آنها نيز سرانجام به حكم كُلُّ نَفْسٍ ذائَقَةُ الْمَوْتِ (آل عمران- 185) طعم مرگ را مى چشند و تنها ذات پاك خداوند كه حَىٌّ لا يَمُوْتُ است مى ماند وَيَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْأكرامِ (رحمان- 27).

ص: 43

در دنباله آيه اشاره به نفخه دوّم كرده، مى فرمايد: «سپس بار ديگر در صور دميده مى شود و ناگهان همگى به پا مى خيزند و منتظر هستند» (تا به حساب آنها رسيدگى شود) ثُمَّ نُفِخَ فيهِ اخْرى فَاذا هُمْ قِيامُ يَنْظُرُوْنَ

«صور» در اصل به معناى «شيپور» است كه معمولًا براى توقف يا حركت لشكر و گاه كاروان ها از آن استفاده مى كردند و در اين آيه در مورد توقّف عمومى حيات در عالم هستى، و حركت مجدّد آن به كار رفته است، و در اين زمينه شرح مفصّلى داريم كه به خواست خدا در بخش توضيحات مى خوانيد.

***

در دوّمين آيه تنها اشاره به نفخ صور دوّم شده است، و مى گويد: «به خاطر بياوريد روزى را كه در صور دميده مى شود، و تمام كسانى كه در آسمان ها و زمينند در وحشت فرو مى روند» وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فى الصُّوْرِ فَفَزِعَ مَنْ فى السَّمواتِ وَ مَنْ فى الْأرْضِ

بعضى مانند «علامه طباطبايى» در «الميزان» بعيد نمى دانند كه اين آيه اشاره به هر دو نفخ باشد، ولى ذيل آيه كه مى گويد: «همگى با خضوع در پيشگاه خدا حاضر مى شوند» وَكُلٌّ اتَوْهُ داخِرِيْنَ نشان مى دهد كه منظور «نفخ دوّم» است.

در اين جا نيز به جمله استثنائيه الّا مَنْ شاءَ (مگر كسانى كه خدا بخواهد) برخورد مى كنيم كه تفسير آن را در ذيل آيه اوّل دانستيم.

***

سوّمين آيه ناظر به نفخه دوّم، نفخه رستاخيز است، مى فرمايد: «در صور دميده مى شود ناگهان آنها از قبرها شتابان به سوى (دادگاه) پروردگارشان حركت مى كنند» وَ نُفِخَ فى الصُّوْرِ فِاذا هُمْ مِنْ الْأجْداثِ الى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونْ (1)

مفسّران تصريح كرده اند كه اين آيه ناظر به «نفخه دوّم» است، و ذيل آيه و آيات بعد از آن نيز گواه اين معناست.


1- اجداث جمع جدث( بر وزن قفس) به معناى قبر است، و ينسلون از ماده نسل( بر وزن فصل) به معناى راه رفتن سريع است. راغب در مفردات معناى اصلى آن را جدا شدن مى گيرد و اطلاق نسل بر فرزندان آدم را از همين نظر مى داند.

ص: 44

بعضى اين سؤال را در اين جا عنوان كرده اند كه اگر انسان ها در آن روز از حساب الهى وحشت دارند پس چگونه به سرعت به سوى آن مى دوند؟ و در پاسخ گفته شده است كه اين حالتى است كه بدون اختيار در آنها ايجاد مى شود، و به اين وسيله خداوند آنها را به دادگاه خويش فرا مى خواند.

***

چهارمين آيه ناظر به «نفخه اولى» همان نفخه مرگ انسان ها و فناى جهان است، مى فرمايد: «هنگامى كه يك بار در صور دميده شود، و زمين و كوه ها از جا برداشته شوند و با يك ضربه درهم كوبيده و متلاشى گردند، در آن روز واقعه عظيم رخ مى دهد»! فَاذا نُفِخَ فى الصُّوْر نَفْخَةٌ واحِدَةٌ وَ حُمِلَتِ الْأرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَةً واحِدةً- فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةَ

تعبير به «واحدة» در دو مورد از اين آيات، بيانگر اين است كه اين حوادث به طور ناگهانى و به صورت ضربتى تحقق مى يابد، از سوى ديگر اين تعبيرات همگى نشانه قدرت بى پايان خداست كه با يك «نفخه صور» كائنات را دگرگون مى سازد، درست همانند دميدن در يك شيپور كه يك قشون عظيم را به حركت در مى آورد يا از حركت باز مى دارد.

بى شك آيات فوق اشاره به نفخه اولى است، هرچند در لابه لاى آيات آينده سخنى از حوادث محشر و نامه اعمال و اوصاف بهشت نيز آمده است.

اين به خاطر آن است كه حوادث مزبور در راستاى پايان جهان و آغاز رستاخيز صورت مى گيرد و فاصله زيادى ميان آنها نيست، به همين دليل در بسيارى از آيات قرآن مى بينيم كه حوادث پايان جهان و رستاخيز پشت سر يكديگر قرار گرفته اند.

و اين كه بعضى از بزرگان مفسّران اين آيه را اشاره به «نفخه دوّم» دانسته اند(1) بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه با آيه اى كه بلافاصله بعد از آن واقع شده و خبر از متلاشى شدن زمين و كوه ها مى دهد سازگار نيست، گويا آياتى كه (با فاصله) بعد از آن است ايشان را به سوى اين معنا سوق داده، در حالى كه دقت در آيات مختلف قرآن كه در زمينه رستاخيز آمده نشان مى دهد كه حوادث اين دو نفخه گاهى همراه هم ذكر مى شود، كه بايد به وسيله قرائن از هم شناخته شوند.


1- اين تفسير در جلد 19 الميزان، صفحه 397 آمده است.

ص: 45

***

پنجمين آيه به روشنى اشاره به «نفخه دوّم» است چرا كه سخن از بى اثر بودن رابطه هاى خويشاوندى به هنگام «نفخه صور» مى دهد، مى فرمايد: «هنگامى كه در صور دميده مى شود، هيچ گونه نسب در ميان آنها نخواهد بود، و از يكديگر سؤال و تقاضا نمى كنند» فَاذا نُفِخَ فى الصُّورِ فَلا انْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَسائَلُوْنَ

روشن است كه سؤال كردن از يكديگر خواه به معناى خبر گرفتن از حالات يكديگر باشد يا به معناى تقاضاى كمك، همگى در نفخه رستاخيز و حيات است و عجيب است كه بعضى از مفسّران نيز در اين جا احتمال داده اند كه منظور از آن نفخه اولى است!

به هر حال سؤال نكردن از يكديگر به هريك از دو معناى بالا باشد به خاطر آن است كه آنها چنان مشغول به خويشتن و گرفتار كار خود هستند كه به ديگرى نمى پردازند!

در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه آيه فوق با آيات ديگر قرآن كه مى گويد: آنها از هم سؤال مى كنند و يا تقاضاى كمك مى نمايند سازگار است؟ مانند فَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَسائَلُونَ (صافات 50) و همچنين آيه 21 ابراهيم كه مى گويد: وَبَرَزُوا للَّهِ جَميعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذينَ اسْتَكْبَروا انّا كُنّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ انْتُمْ مَغْنُونَ عَنّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَىْ ءٍ: «همه آنها در برابر خدا ظاهر مى شوند در اين هنگام ضعفا (دنباله روان نادان) به مستكبران مى گويند ما پيروان شما بوديم آيا حاضريد سهمى از عذاب الهى ما را بپذيريد و از ما دفع كنيد»؟!

پاسخ اين سؤال با توجه به آيات ديگر قرآن روشن مى شود كه قيامت داراى «مراحل» و «مواقف» متعددى است، و هر مرحله ويژگى هاى خاص خود را دارد.

شاهد اين سخن حديثى است كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ همين سؤال آمده است: «ثَلاثَهٌ مَواطِنٍ تَذْهَلُ فيها كُلُّ نَفْسٍ: حَيْنَ يُرْمى الى كُلِّ انْسانٍ كِتابُهُ، وَ عِنْدَ الْمَوازِيْن، و عَلى جِسْرِ جَهَنَّم!؛ در سه جاست كه هر انسانى همه را جز خود فراموش مى كند: هنگامى كه نامه عمل او به دستش داده مى شود، و هنگامى كه در برابر ترازوى سنجش اعمال قرار مى گيرد، و زمانى كه روى پل جهنم مى آيد»!(1)


1- روح البيان، جلد 6، صفحه 107.

ص: 46

در ششمين و هفتمين آيه باز سخن از «نفخ دوّم» است، مى فرمايد: «در پايان جهان ما آنها را چنان رها مى سازيم كه درهم موج مى زنند وَتَرَكْنا بَعضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوْجُ فى بَعْضٍ

اين يا به خاطر فزونى جمعيّت انسان هاست، و يا به خاطر شدّت وحشت و اضطراب آنان و يا حاكميت هرج و مرج در پايان جهان.

بعضى نيز آن را اشاره به جمعيّت يأجوج و مأجوج بعد از بناء سد ذو القرنين دانسته اند (به تناسب آيات قبل از آن) ولى اين معنا به قرينه آيات بعد بعيد به نظر مى رسد (دقت كنيد).(1)

به هر حال در پايان آيه مى افزايد: «و در صور دميده مى شود و بعد ما همه آنها را جمع مى كنيم» وَ نُفِخَ فى الصُّورِ وَ جَمَعْناهُمْ جَمْعاً

و در آيه بعد مى فرمايد: «روز قيامت روزى است كه در صور دميده مى شود و مجرمان را با بدن هاى كبود در آن روز گردآورى مى كنيم»! يَوْمَ يُنْفَحُ فى الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً

«زُرق» جمع «ازرق» در اصل به معناى آبى رنگ يا كبود است، و در اين جا ممكن است اشاره به كبودى بدن مجرمان، و يا نابينايى چشم آنها، يا عطش شديدى كه بدن را فوق العاده تحت تأثير قرار مى دهد، بوده باشد (هر سه تفسير براى آن ذكر شده است) معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد، زيرا معناى اوّل معناى حقيقتى است و معناى دوّم و سوّم جنبه كنايى دارد.

***

در نهمين و دهمين آيه باز اشاراتى به نفخه دوّم يعنى نفخ حيات و رستاخيز ديده مى شود.

در يك مورد مى فرمايد: «روز قيامت روزى است كه در صور دميده مى شود و شما فوج فوج وارد (محشر) مى شويد» يَوْمَ يُنْفَخُ فى الصُّورِ فَتَاْتُونَ افْواجاً

و در مورد ديگر مى فرمايد: «در صور دميده مى شود و اين همان روز وعده هاى وحشتناك است»! وَ نُفِخَ فى الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعيدِ

فوج فوج بودن مردم در آن روز يا به خاطر آن است كه هر گروهى با رهبرش اعم از پيامبران و غير آنها،


1- ماجراى يأجوج و مأجوج و سدّ ذو القرنين در جلد 12 تفسير نمونه صفحه 551( ذيل آيه 98 كهف) آمده است.

ص: 47

وارد محشر مى شوند، و يا هر دسته اى از مجرمان كه گناه خاصى دارند با هم محشور مى شوند، و يا اين كه هر امتى با پيامبرش وارد صحنه محشر مى شوند.

و در هر حال اين تعبير منافاتى با آيه 95 سوره مريم كه مى فرمايد:

وَكُلُّهُمْ آتيهِ يَوْمَ الْقيامَةِ فَرْداً: «هريك از آنها به صورت تنها در قيامت به پيشگاه او مى آيند» ندارد، زيرا همان گونه كه قبلًا نيز اشاره شد قيامت مواقف و مراحلى دارد، ممكن است در آغاز فوج فوج وارد محشر شوند، سپس فرد فرد در دادگاه عدل الهى حضور يابند (دقت كنيد)

«وعيد» به گفته راغب و جمعى از مفسّران و اهل لغت به معناى وعده هاى شرّ است، در حالى كه كلمه «وعد» هم در «خير» به كار مى رود و هم در «شرّ» و تكيه بر خصوص و عيد در آيه فوق- با اين كه روز قيامت همه روز وعده هاى نيك و هم بد است به خاطر هشدار به مجرمان است.

***

در آيه يازدهم و دوازدهم كه هر دو در سوره يس آمده است سخن از يك «صيحه» فراگير است كه در پايان اين جهان به عنوان «صيحه مرگ» يا آغاز قيامت به عنوان صيحه حيات در همه جا طنين انداز مى شود.

در يك مورد اشاره به «صيحه پايان» جهان كرده، مى فرمايد:

آنها پيوسته سؤال مى كنند كه اين وعده الهى كى خواهد آمد؟ آنها گمان مى كنند اين امر براى خدا مشكل است، نه هرگز چنين نيست «آنها جز اين انتظار ندارند كه يك صيحه آسمانى فرا رسد و ناگهان همه را فرا گيرد در حالى كه مشغول جنگ و جدال (در امور دنيا) هستند»! ما يَنْظُرُوْنَ الّا صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُوْنَ

و در مورد ديگر اشاره به «صيحه دوّم» كرده، مى فرمايد: آن نيز مطلب مشكلى نيست، بسيار سريع و آسان، «يك صيحه بيش نيست، ناگهان همگى نزد ما حاضر مى شوند»! (انْ كانَتْ الّا صَيْحَةً واحِدَةً فَاذا هُمْ جَميعُ لَدَيْنا مُحْضَرُوْنَ

«صيحه» به گفته راغب در «مفردات» در اصل به معناى شكافته شدن چوب يا لباس است كه توأم با صدا باشد، سپس اين واژه بر تمام صداهاى بلند و فرياد اطلاق شده است، اين واژه گاه به معناى طول قيامت نيز آمده است، چرا كه مثلًا يك درخت بلند، گويى فرياد مى زند و مردم را به سوى خود

ص: 48

مى خواند!

ولى «مقاييس اللّغة» معناى اصلى آن را «صداى بلند» ذكر نموده است و «تصيّح» را كه به معناى شكافتن چوب است از «ماده واوى» مى داند و مى گويد در اصل «تصوح» بوده است (دقت كنيد).

به هر حال مفسّران «صيحه اوّل» را نفخ صور اوّل، و «صيحه دوّم» را نفخ صور ثانى دانسته اند، در حالى كه در آيه 51 همين سوره كه ميان اين دو آيه قرار دارد صريحاً اشاره به نفخ صور و برخاستن مردگان از قبرها شده است، مگر اين كه گفته شود اين دو منافات با يكديگر ندارند، چرا كه دوّمى در حقيقت توضيحى براى اولى است، و مفهومش چنين است «نفخ صور دوّم چيزى جز اين نيست كه فرياد عظيمى برمى خيزد و همگى نزد ما حاضر مى شوند».

تمام اين تعبيرات بيانگر اين حقيقت است كه پايان يافتن دنيا و آغاز آخرت و رستاخيز در پيشگاه خداوند قادر متعال بسيار آسان است، و اظهار تعجب مخالفان از اين موضوع بسيار بى مورد مى باشد، تنها با يك صيحه عظيم همه مى ميرند، سپس مى پوسند و خاك مى شوند، و با يك صيحه عظيم ديگر همگى حيات خويش را از سر مى گيرند، و يا سرعت در پيشگاه حق حاضر مى شوند؟

***

در سيزدهمين و چهاردهمين آيه بار ديگر اشاره به دو صيحه مرگ و حيات شده در نخستين آيه مى گويد: اينها (تكذيب كنندگان پيامبران) گويا انتظارى جز اين ندارند كه يك صيحه برخيزد، صيحه اى كه در آن بازگشت نيست (و همه را نابود كند!) وَ ما يَنْظُرُ هؤُلاءِ الّا صَيْحَةً واحِدةً ما لَها مِنْ فَواقٍ

در تفسير اين آيه ميان مفسّران گفتگوست، جمعى آن را اشاره به عذاب استيصال (همان عذاب دنيوى كه ريشه كافران و ظالمان را بر مى كند مانند عذاب قوم نوح و لوط و امثال آنها) دانسته اند، در حالى كه جمعى مى گويد: آيه اشاره به «نفخه صور» است، معناى اوّل با آيات قبل از آن كه سخن از مجازات قوم نوح و عاد و ثمود و امثال آنها مى گويد مناسب تر است، ولى با توجه به اين كه اين آيه تهديدى براى كفار مكه است و طبق آيه 33 انفال وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ انْتَ فيهِمْ «تا زمانى كه تو در ميان آنها هستى خداوند آنان را مجازات نمى كند» عذاب استيصال درباره آنها تصور نمى شد، معناى دوّم مناسب تر به نظر مى رسد (دقت كنيد)

ص: 49

و بنابراين تفسير آيا آيه اشاره به نفخه صور اوّل است يا دوّم؟ در ميان مفسّران گفتگوست، ولى بدون شك لحن آيه با نفخه اوّل سازگارتر است، چرا كه در پايان آن مى فرمايد: «هيچ بازگشتى در آن نيست» و اين تعبير معمولًا براى نفخه مرگ گفته مى شود.

در حديثى كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده نيز به همين آيه براى بيان نفخه اوّل استشهاد شده است.(1)

«فَواق» در اصل- طبق گفته بسيارى از مفسّران و اهل لغت- به معناى فاصله اى است كه در ميان دو مرتبه دوشيدن شير از پستان شتر واقع مى شود كه معناى بازگشت به طور ضمنى در آن افتاده است و اين كه بهبودى مريض و به هوش آمدن افراد بيهوش را «افاقه» مى گويند چون بازگشت به سلامتى و هوشيارى در آن است. و به هر حال منظور اين است كه «صيحه فناى جهان» امكان بازگشت به كسى نمى دهد، و همه چيز در زمان كوتاهى پايان مى گيرد، ورق بر مى گردد و ميان انسان ها و گذشته آنها سد غير قابل نفوذى ايجاد مى شود!

در آيه بعد اشاره به صيحه رستاخيز كرده، مى فرمايد: «در آن روز كه صيحه را به حق مى شنوند، آن روز خروج است» يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُروُجِ

مفسّران اين «صيحه» را همان «صيحه رستاخيز» مى دانند، و ذيل آيه گواه روشنى بر آن است، و منظور از «حقّ» به گفته مرحوم طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير و آلوسى در روح المعانى ممكن است همان بعث و رستاخيز باشد، ولى ظاهر اين است كه حق در اين جا همان معناى اصليش را دارد و به تعبير «الميزان» به معناى قضاى حتمى است و رستاخيز مصداق آن است و تعبير به «يوم الخروج» روز خارج شدن از قبرهاست.

در اين كه چه كسى اين صيحه را مى شنود، ارواح قبل از ورود در اجساد، و يا اين كه هم زمان با صيحه، بدن ها زنده مى شوند و روح به آنها باز مى گردد، و انسان ها ادامه صيحه را مى شنوند، درست مانند بانگى كه بر شخص خواب مى زنند و او را بيدار مى كنند، در ميان مفسّران گفتگوست، هرچند كه معناى دوّم مناسب تر به نظر مى رسد.

در پانزدهمين آيه به تعبير تازه اى برخورد مى كنيم و آن تعبير به «نَقْر» است.


1- تفسير قرطبى، جلد 8، صفحه 5601 و تفسير فخر رازى، جلد 26، صفحه 183.

ص: 50

مى فرمايد: «هنگامى كه در ناقور، كوبيده شود- آن روز روز سختى است و بر كافران آسان نيست» فَاذا نُقِرَ فى النّاقُوْرِ- فَذلِكَ يَوْمِئِذٍ عَسيرٌ- عَلَى الْكافِرينَ غَيْرُ يَسيرٍ.

«نَقْر» به گفته ارباب لغت در اصل به معناى كوبيدن چيزى است.

«ومنقار» به وسيله كوبيدن است و از آن جا كه كوبيدن همراه با صداست گاه اين واژه به معناى ايجاد صدا يا سبب آن كه دميدن در شيپور است آمده، و لذا گروهى آيه را مستقيماً به معناى «نفخ در صور» تفسير كرده اند (نقر به معناى دميدن و «ناقور» به معناى صور).(1)

اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به نقر به خاطر آن است كه صداى شيپور رستاخيز آن قدر عظيم است كه گويى گوش را سوراخ مى كند و در مغز فرو مى رود!

به هر حال اين تعبير اشاره به «نفخ دوّم» است، به گواهى آياتى كه بعد از آن قرار دارد، و از وضع سخت كافران در آن روز خبر مى دهد و به گفته فخر رازى اگر منظور «نفخ اوّل» باشد (چنانكه بعضى از مفسّران احتمال داده اند) آن روز، روز سختى بر كافران نخواهد بود، زيرا روز مردن و رهايى يافتن است، روز سخت، روز قيامت، مقارن صيحه حيات است.(2)

***

در شانزدهمين آيه باز تعبير جديدى ديده مى شود، و آن تعبير «صاخَّة» است.

مى فرمايد: «هنگامى كه «صاخّه» يعنى صداى مهيب بيايد، در آن روز انسان از برادر خود فرار مى كند ... فَاذا جائَتِ الصاخَّةُ يَوْم يَفِرٌ الْمَرْءُ مِنْ اخيِه ...

«صاخَّة» از ماده «صَخّ» به گفته راغب، صداى شديدى است كه از صاحب نطقى بر مى خيزد، و به گفته «مقاييس اللّغة» صيحه اى است كه گوش را كر مى كند، بعضى از مفسّران نيز آن را به معناى كوبيدن سر انسانى به سنگ، و بعضى به معناى استماع و گوش فرا دادن تفسير كرده اند.(3)

به هر حال اين تعبير اشاره به «نفخ صور» است، آن هم نفخه دوّم، همان صيحه عظيمى كه صيحه بيدارى و حيات است، و همگان را زنده كرده به عرصه محشر مى فرستد، در آن روز هر انسانى به قدرى


1- به مجمع البيان، تفسير روح المعانى و روح البيان و تفسير فخر رازى و قرطبى ذيل آيه مورد بحث مراجعه شود.
2- تفسير فخر رازى، جلد 30، صفحه 197.
3- به تفسير مجمع البيان( جلد 10، صفحه 440) و تفسير كبير( جلد 31، صفحه 63) و روح المعانى( جلد 30، صفحه 48) و قرطبى( جلد 10، صفحه 7015) مراجعه شود.

ص: 51

به خود مشغول مى شود كه حتى از برادر و پدر و مادر و دوستان، فرار مى كند!

***

در هفدهمين آيه باز به تعبير ديگرى از مسأله نفخ صور مواجه مى شويم، مى فرمايد: «قارعه» آن «حادثه كوبنده»، وچه حادثه كوبنده اى؟!- تو چه مى دانى كه حادثه كوبنده چيست؟- روزى كه مردم مانند پروانه ها- پراكنده به هر سو مى روند، و كوه ها مانند پشم رنگين حلّاجى شده (در فضا پراكنده) مى گردد- هركس در آن روز ترازوى اعمالش سنگين است، در يك زندگى رضايتبخش خواهد بود الْقارِعَةُ- مَا الْقارِعَةُ- وَ ما ادْراكَ مَا الْقارِعَةُ- يَوْمَ يَكوُنُ النّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثوُثِ- وَ تَكوْنُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْممَنْفُوشِ- فَامَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ- فَهُوَ فى عِيشَةٍ راضيَةِ

«الْقارِعَة» از مادّه «قرع» (بر وزن فرع) در اصل به معناى كوبيدن با شدّت است به گونه اى كه صداى بلندى از آن برخيزد، و به همين جهت، چكش را «مقرعه» مى گويند.

در اين كه منظور از «قارعه» در اين آيات چيست؟ گروهى از مفسّران گفته اند كه اين تعبير يكى از نام هاى قيامت است، زيرا حوادثى كه در آن رخ مى دهد هم ظاهراً شديد و كوبنده است، و هم از نظر كوبيدن قلب، به خاطر شدّت وحشت آن.

بعضى تصريح كرده اند كه اين تعبير بر مجموعه حوادث قيامت كه از نفخ صور اوّل شروع مى شود و پايان آن خاتمه داورى خداوند درباره بندگان است اطلاق شده.(1)

فخررازى در تفسير خود مى گويد: «اجماع مفسّران بر اين است كه اين واژه از نام هاى قيامت است، و سپس در علّت اين نامگذارى امورى را بيان كرده، از جمله اين كه: اين نامگذارى به خاطر نفخه اوّلى است كه سبب نابودى همه ساكنان زمين و آسمان ها مى شود، دوّم اين كه به خاطر اصطكاك شديدى است كه به هنگام تخريب جهان به وجود مى آيد، سوّم به خاطر كوبيدن دل ها با انواع وحشت و ترس است، و چهارم كوبيدن دشمنان خدا با عذاب و رسوايى است.(2)

ولى آياتى كه به دنبال اين آيات آمده نشان مى دهد كه اين تعبير بيشتر ناظر به نفخه اولى است كه همه انسان ها را در وحشت فرو برده، سپس نابود مى كند، و كوه ها را ويران مى سازد، و در تعقيب اين موضوع


1- روح البيان، جلد 10، صفحه 499 و روح المعانى، جلد 30، صفحه 220.
2- تفسير فخررازى، جلد 32، صفحه 70.

ص: 52

حوادث قيامت به عنوان يك تسلسل طبيعى ذكر شده است.

به هر حال تعبير فوق يا اشاره به نفخه اوّل صور است و يا نفخه اوّل جزئى از آن مى باشد، و اما اين احتمال كه اشاره به نفخه دوّم بوده باشد با ترتيب طبيعى آيات نمى سازد، زيرا بسيار بعيد است كه آيه يَوْمَ يَكُونُ النّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ اشاره به نفخه دوّم باشد و آيه بعد از آن وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ اشاره به نفخه اوّلى (دقت كنيد).

***

و بالاخره در هيجدهمين و آخرين آيه باز تعبير ديگرى از آن حادثه به چشم مى خورد، و آن تعبير به «زَجْرَةٌ» (صيحه عظيم) است.

در پاسخ كسانى كه پيوسته از حيات بعد از مرگ اظهار تعجب مى كردند، مى فرمايد: (تعجب نكنيد، اين كار مشكلى نيست) «تنها يك صيحه عظيم واقع مى شود، ناگهان همه (از قبرها بر مى خيزند و) خيره خيره نگاه مى كنند»! فَانّما هِىَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَاذا هُمْ يَنْظُرُونَ

«زَجْرَةٌ» در اصل به معناى راندن با صداى بلند است مانند راندن شتران.(1)

سپس به معناى طرد كردن، و گاه به معناى صدا به كار رفته است.

جمله يَنْظُرُونَ ممكن است به معناى خيره خيره نگاه كردن از روى شدت وحشت باشد، يا نگاه كردن به يكديگر و يا انتظار كشيدن براى حكم نهايى خدا، ولى به هر حال ظاهر آيه به خوبى نشان مى دهد اشاره به «نفخه حيات» است كه انسان ها از قبرها بر مى خيزند، و آماده حساب مى شوند، غالب مفسّران نيز به اين نكته اشاره كرده اند.

***

از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه پايان و آغاز جهان ديگر به صورت ناگهانى و با يك صيحه عظيم رخ مى دهد، گاه از آن تعبير به «صيحه» و گاه «زجره» و «صاخه» كه آن هم به معناى صيحه است، و گاه «نقر»، و در بسيارى از موارد تعبير به «نفخ صور» شده است.


1- به مقاييس اللغة و مفردات راغب ماده زجر مراجعه شود.

ص: 53

در ظاهر، اين آيات، شرح و توضيحى براى چگونگى نفخ صور ديده نمى شود، و در واقع مانند حوادث ديگر مربوط به قيامت تنها شبحى از آن براى ما ترسيم شده است، ولى در احاديث چنانكه خواهد آمد اين مسأله كمى مشروح تر بيان شده، هرچند ابهام كلّى آن بر طرف نگشته، و يا صحيح تر نمى توان ابهام آن را برطرف نمود، چون از اسرار جهان ديگر است و عقل ساكنان دنيا از درك شرح آن عاجز است.

***

توضيحات

1- «نفخ صور» يا فرياد مرگ و حيات چيست؟

مى دانيم «نفخ» به معناى دميدن و «صور» به گفته بسيارى از ارباب لغت به معناى شيپور يا شاخ است (شاخ حيوان را خالى مى كردند و به صورت شيپور در مى آمد، از يك طرف آن را مى دميدند و از طرف ديگر صداى بلندى برمى خواست).

آيا اين تعبير كنايه اى است از فرمان پايان ناگهانى جهان و فرمان آغاز رستاخيز كه از سوى خدا صادر مى شود، و تشبيهى است به آنچه در ميان انسان ها معمول بوده است كه براى توقف يا حركت لشكر و قافله به وسيله شيپور همه را آگاه مى ساختند (البتّه آهنگ شيپور توقف با آهنگ شيپور حركت متفاوت بود).

و هم اكنون نيز در بعضى سربازخانه ها معمول است كه در آخر شب شيپور خاموش باش مى زنند، و همه موظفند در آن ساعت استراحت كنند، و صبحگاهان شيپور بيدار باش كه همه موظفند از خواب برخيزند و آماده شوند.(1)

يا اين كه اين تعبير جنبه كنايى ندارد بلكه واقعاً در شيپور دميده مى شود، ولى واضح است آن، يك شيپور عادى نيست، صاعقه و صيحه عظيمى است كه تمام آسمان و زمين را پر مى كند و سبب مرگ ناگهانى همه موجودات زنده مى شود، و يا همه را به حركت و جنبش در مى آورد و سبب حيات آنها مى شود.


1- اين احتمال در تفسير ابوالفتوح رازى، جلد 9 صفحه 421 آمده است.

ص: 54

اين احتمال مناسب تر، و با ظاهر آيات سازگارتر است.

در حديثى از امام على بن الحسين عليه السلام مى خوانيم: «انَّ الصُّوْرَ قَرْنٌ عَظيمٌ لَهُ رَأْسُ واحِدٌ وَ طَرَفانِ، وَ بَيْنَ الطَّرَفِ الْأسْفَلِ الَّذى يَلى الْأرْضَ الَى الطَّرَفِ الْأعْلَى الَّذى يَلى السَّماءَ مِثْلُ ما بَيْنَ تُخُوْمِ الْأرَضيْنَ السابِعَةِ الى فَوْق السَّماءِ السّابِعَةِ، فيهِ اثْقابٌ بِعَدَدِ ارْواحِ الْخَلائِق، وَسِعَ فَمُهُ ما بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأرْضِ؛

«صور» شاخ بزرگى است كه يك سر، و دو طرف دارد، و فاصله ميان طرف پايين كه در سمت زمين است تا طرف بالا كه در سمت آسمان است به اندازه فاصله اعماق زمين هفتم تا فراز هفتمين آسمان است، و در آن سوراخ هايى به تعداد ارواح خلايق است، و دهانه آن به وسعت ما بين آسمان و زمين مى باشد».(1)

در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم:

«الصُّورُ قَرْنٌ مِنْ نُور فيهِ اثْقابٌ عَلَى عَدَدِ ارْواحِ الْعِبادِ؛ صور شاخى است از «نور» كه در آن سوراخ هايى به تعداد ارواح بندگان است».(2)

اينها همه نشان مى دهد كه اين تعبير كنايه از مطلب مهمى است كه در اين قالب بيان شده است.

ولى در كلمات جمعى از مفسّران ديده مى شود كه «صور» را جمع «صورة» گرفته اند و گفته اند منظور اين است كه در صورت ها و پيكرهاى انسان ها دميده مى شود و آنها زنده مى شوند.

اين تفسير علاوه به اين كه تنها تناسب با نفخه دوّم يعنى نفخه حيات دارد، نه نفخه اوّل، از سوى بعضى از ارباب لغت به شدّت رد شده است.

ابن منظور در لسان العرب از بعضى از علماى لغت نقل مى كند كه اين خطايى فاحش، و نوعى تحريف كلام اللَّه است، چرا كه جمع «صور» در آيات ديگر قرآن به صورت «صُوَر» (بر وزن سخن) آمده است، نه «صُوْر» و اگر كسى جمله «و نُفِخَ فِى الصُّوْر» را «نُفِخَ فِى الصُّوَرِ» (با فتح واو) بخواند بر خدا افترا بسته و كتاب اللَّه را تحريف كرده است.

از اين گذشته اين تفسير با آنچه در روايات فوق آمد نيز سازگار نيست، و نيز با آياتى كه تعبير به «صعقه» و «زجره» و «ناقور» و مانند آن كرده است نمى سازد.

بعيد نيست ابداع كنندگان اين تفسير چون نتوانسته اند «نفخ در صور» به معناى دميدن در شيپور را


1- لئالى الاخبار، جلد 5، صفحه 53( چاپ جديد مكتبة العلامه).
2- علم اليقين، صفحه 892.

ص: 55

هضم كنند، ناچار به سراغ اين تفسير رفته اند در حالى كه نه «صور» يك «شيپور» عادى است و نه «نفخ» شبيه نفخ هاى ما!

به هر حال از ميان سه تفسيرى كه گفته شد، تفسير دوّم مناسب تر و با ظاهر آيات هم آهنگ تر است، اين تفسير دور نمايى از نفخ صور به ما نشان مى دهد هرچند كه از توضيح كامل آن عاجز هستيم.

***

2- تأثير امواج صوتى بر انسان و ساير موجودات

مى دانيم «صوت» نوعى از امواج است كه در هوا، آب يا جامدات به وجود مى آيد، و آنچه با گوش انسان از اين امواج شنيده مى شود صداهايى است كه شدّت تواتر امواج آن از بيست مرتبه در ثانيه كمتر، و از بيست هزار بيشتر نباشد، ولى هستند كسانى كه امواج شديدتر از آن را هم مى شنوند، و در ميان حيوانات خُفّاش ارتعاشاتى را مى شنود كه شدّت تواتر آنها بالغ بر 145 هزار مرتبه در ثانيه است (1) و اين كه معروف است حيوانات قبل از انسان ها وقوع زلزله ها را درك مى كنند شايد به خاطر همين باشد كه آنها امواج صوتى ناشى از آن را كه براى انسان قابل درك نيست احساس مى كنند.

اين را نيز مى دانيم كه امواج شديدگاه همه چيز را درهم مى كوبد، تأثير بمبها و مواد منفجره روى بدن انسان ها و ساختمان ها از طريق همين امواج شديد است كه از آن تعبير به «موج انفجار» مى كنند و مى تواند در يك لحظه هرگونه مقاومتى را در هم بشكند و گاه انسان يا ساختمان را به اجزاى بسيار كوچكى همچون پودر تبديل كند.

بنابراين جاى تعجب نيست كه صيحه رستاخيز و «بانگ صور» در مدّتى كوتاه مايه مرگ انسان ها و در هم شكستن كوه ها شود.

جالب اين كه در نهج البلاغه از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است:

«وَ يُنْفَخُ فى الصُّوْرِ فَتَزْهَقُ كُلُّ مُهْجَةٍ وَتَبْكَمُ كُلُّ لَهْجَةٍ وَ تَذِلُّ الشُّمُّ الشَّوامِخُ، وَ الصُّمُّ الرَّواسِخُ فَيَصيرُ صَلْدُها سَراباً رَقْرَقاً، وَ مَعْهَدُها قاعاً سَمْلَقاً؛ و در صور دميده مى شود و به دنبال آن قلب ها از كار مى افتد، زبان ها بند مى آيد و كوه هاى بلند و سنگ هاى محكم چنان به هم مى خورد كه متلاشى و نرم مى شود، و جاى آن


1- به كتاب صوت صفحه 57 و نجوم براى همه صفحه 90 مراجعه شود.

ص: 56

چنان صاف و هموار مى گردد كه گويا هرگز كوهى وجود نداشته اشت»!(1)

البتّه اينها درباره «نفخه مرگ» است، و مسلّماً «نفخه حيات» چيزى ديگرى است، فريادى است بيدادگر، حيات انگيز نشاط آور، حركت آفرين، كه اطلاعات ما درباره آن مانند ساير امور مربوط به قيامت بسيار اندك است.

***

3- پاسخ به چند سؤال درباره «نفخ صور»

1- آيا نفخ صور فقط دو مرتبه است؟- از آيات قرآن، وجود دو نفخه (نفخه مرگ و نفخه حيات) به خوبى روشن است، و در آيات گذشته به وضوح ديده شد.

ولى از بعضى از روايات استفاده مى شود كه «نفخ صور» سه بار انجام مى گيرد، و حتى به آيات قرآن در اين روايات استدلال شده است.

در لآلى الاخبار از مرحوم ديلمى در ارشاد القلوب در حديثى چنين نقل شده كه اسرافيل سه نفخه دارد، «نفخه فزع» و «نفخه موت» و «نفخه بعث» .... در پايان جهان اسرافيل به زمين مى آيد و نفخه اوّلى را در صور مى دهد كه همان نفخه وحشت و فزع است، همان گونه كه خداوند فرموده وَ نُفِخَ فى الصُّوْرِ ففَزِعَ مَنْ فى السَّمواتِ وَ مَنْ فى الْأرْضِ الّا مَنْ شاءَ اللَّهُ در اين هنگام زلزله عظيمى در سراسر زمين واقع مى شود و مردم حيران و سرگردان مانند افراد مست به هر سو مى روند، و بعد از آن «نفخه صعق» (نفخه مرگ) است همان گونه كه قرآن مى فرمايد: وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فى السَّمواتِ وَ مَنْ فى الْأرْضِ الّا مَنْ شاءَ اللَّهُ (و سپس «نفخه حيات» است همان گونه كه خداوند فرموده: ثُمَّ نُفِخَ فيهِ اخْرى فَاذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُوْنَ (2)

بعضى نيز نفخه چهارمى بر آن افزوده اند و آن نفخه جمع و حضور است كه ظاهراً از آيات 53 سوره يس استفاده شده است: انْ كانَتْ الّا صَيْحَةً واحِدَةً فَاذا هُمْ جَميْعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُوْنَ

ولى در حقيقت همان دو نفخه گسترش يافته و تبديل به چهار نفخه شده است، چرا كه مسأله وحشت عمومى فزع، مقدمه اى است براى مرگ جهانيان كه به دنبال نفخه اوّلى يا صيحه نخستين رخ مى دهد،


1- نهج البلاغه، خطبه 195.
2- لئالى الاخبار جلد 5، صفحه 154( با تلخيص)- شرح آيات سه گانه فوق در بحث هاى قبل گذشت.

ص: 57

همان گونه كه جمع و حشر نيز ادامه همان نفخه حيات است.

اين مطلب را با آيات 6 و 7 سوره نازعات مى توان تأييد كرد كه مى فرمايد:

يَوْمَ تَرْجُفُ الراّجِفَةُ- تَتْبَعُهَا الرّادِفَةُ: «روزى كه زلزله كوبنده همه جا را بلرزاند و پس از آن زلزله اى واقع مى شود كه بندگان را همرديف و حاضر در محشر مى سازد (دقت كنيد).

2- فرشته نفخ صور- در احاديث آمده است كه اين فرشته، اسرافيل است.

بعضى معتقدند كه اسرافيل در زبان سُريانى به معناى بنده خداوند متعال است.(1)

در حديث امام سجّاد على بن الحسين عليه السلام نيز آمده است كه «خداوند به اسرافيل امر مى كند تا به دنيا فرود آيد، و صور با اوست .... و در آن مى دمد».(2)

از بعضى از روايات استفاده مى شود او مقرب ترين فرشته خداست.(3)

و او نخستين فرشته اى بود كه براى آدم سجده كرد.(4)

و اصولًا بودن نفخه مرگ و حيات در دست او، نشانه عظمت مقام اين فرشته است.

ولى از روايتى از امام على بن الحسين عليه السلام استفاده مى شود كه نفخه مرگ از سوى اسرافيل است، و بعد از آن خود اسرافيل هم مى ميرد، و نفخه حيات از سوى خود پروردگار عالم انجام مى گيرد.(5)

***

3- فاصله ميان نفخه ها- از آيات قرآن اجمالًا استفاده مى شود كه ميان نفخه مرگ و حيات فاصله اى وجود دارد (تعبير به «ثُمّ» در آيه 68 سوره زمر، گواه اين معناست) امّا فاصله آنها چه اندازه است، از آيات قرآن چيزى در اين باره استفاده نمى شود.

ولى در بعضى از روايات آمده است كه اين فاصله چهل سال است انَّ ما بَيْنَ النَّفْخَتَينِ ارْبَعُوْنَ سَنَةً ولى آيا اين سال ها همچون سال هاى معمولى دنياست يا همانند سال ها و ايّام قيامت است كه هر روز آن معادل پنجاه هزار سال است، درست بر ما روشن نيست!


1- لغتنامه دهخدا جلد 6 ماده اسرافيل.
2- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 324، حديث 2.
3- سفينة البحار جلد اوّل صفحه 616( ماده سرف).
4- لغتنامه دهخدا( ماده اسرافيل).
5- نورالثقلين جلد 4، صفحه 502، حديث 116.

ص: 58

در هر حال در اين فاصله، دگرگونى هاى عظيم در عالم هستى واقع مى شود، و عالم نوينى براى زندگى مجدّد انسان ها شكل مى گيرد، و در اين فاصله موجود زنده در سرتاسر جهان جز ذات پاك حىّ قيّوم وجود نخواهد داشت.

و اين كه در دو آيه 68 زمر و 87 نحل با ذكر جمله الآ مَنْ شاءَ اللَّهُ (جز كسانى را كه خدا بخواهد) گروهى از مرگ در نفخه ممات استثنا شده اند، به معناى اين نيست كه آنها نمى ميرند، بلكه مرگ آنها به زمانى بعد از آن موكول مى شود، يعنى مرگ آنها تأخير دارد.

شاهد اين سخن جمله كُلُّ نَفْسٍ ذائَقةُ الْمَوْتِ مى باشد كه در سه آيه از قرآن مجيد به آن اشاره شده است.(1)

بايد توجه داشت كه «نفس» مفهوم وسيعى دارد كه همه موجودات زنده را شامل مى شود.

در اين كه چه اشخاصى استثنا شده اند مفسّران احتمالات زيادى داده اند: بعضى گفته اند: گروهى از فرشتگان مقرب مانند اسرافيل و جبرائيل و ميكائيل و عزرائيل هستند، بعضى حاملان عرش را نيز اضافه كرده اند، بعضى گفته اند منظور ارواح شهداست (در بدن هاى مثالى) و بعضى خازنان بهشت و مالكان دوزخ را ذكر كرده اند.

از روايتى از امام على بن الحسين عليه السلام استفاده مى شود كه در صيحه اوّل، همه جز «اسرافيل» كه نفخ صور مى كند مى ميرند، سپس او نيز به فرمان خداوند از جهان مى رود.

***

4- فلسفه «نفخ صور»!

اگر حقيقت نفخ صور دقيقا براى ما روشن نباشد كه نيست، فلسفه تربيتى آن چندان پوشيده ينست، و آنچه فعلًا براى ما هم است آثار تربيتى اين عقائد حقه است.

نفخه صور اولًا بيانگر اين حقيقت است كه مسأله مرگ و حيات عمومى موجودات عالم مسأله و پيچيده اى در پيشگاه خداوند نيست، با يك صيحه عظيم و مرموز و عالمگير همه خلايق مى ميرند، و با يك بانگ عظيم مرموز ديگر همه زنده مى شوند، گويى خفتگانى بوده اند كه با اين فرياد بيدارگر، بيدار


1- آل عمران 185- انبياء- 35- عنكبوت- 57.

ص: 59

مى گردند.

اين پاسخى است به گفته كسانى كه در امر معاد ترديد مى كردند، و آن را مسأله محال يا مشكلى مى پنداشتند و پيوسته بر پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خرده مى گرفتند.

ثانياً: هشدارى است به همه انسان ها كه زندگى را پايدار ندانند و گرفتار غرور و غفلت نشوند، و هر زمان احتمال دهند صيحه رستاخيز و نفخه مرگ برخيزد، و آنها در همان حال به سوى ديار عدم بشتابند و با تمام آرزوهاى دور و دراز در كام مرگ فرو روند.

ثالثاً: چگونگى نفخه صور و پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر درس تربيتى عميق ديگرى به انسان ها مى دهد كه در هر لحظه و هر حال آماده استقبال از چنين حادثه عظيمى باشند، هرگز كار و وظيفه امروز خود را به فردا نيفكنند، چرا كه هيچ تاريخ معينى براى اين حادثه ناگهانى تعيين نشده، و تقريباً بدون مقدمه آغاز مى شود.

در حديثى از امام على بن الحسين عليه السلام مى خوانيم كه بعد از شرح مبسوطى درباره نفخه صور، «راوى» مى گويد: وقتى سخن امام عليه السلام به اين جا رسيد: «رَايْتُ عَلَىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَبْكى عِنْدَ ذلِكَ بُكاءً شَديداً»: امام عليه السلام را در اين حال ديدم كه شديداً گريه مى كند» (و از مسأله پايان ناگهانى دنيا و فرا رسيدن قيامت و حضور در پيشگاه خداوند سخت نگران است).(1)


1- تفسير على بن ابراهيم ذيل آيه 68 زمر، جلد 2 صفحه 253- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 324- حديث 2.

ص: 60

3- نامه عمل

اشاره

اشاره:

در آيات قرآن مجيد بحث هاى گسترده اى درباره «نامه اعمال» (پرونده كارهاى آدمى) ديده مى شود كه از آن با تعبيرات گوناگون و متنوعى ياد شده است.

در بسيارى از اين آيات تعبير به «كتاب» كه مفهوم وسيعى دارد، هم نامه را شامل مى شود و هم كتاب را، شده است.

و در بعضى ديگر تعبير به «زُبر» آمده كه آن هم جمع «زبور»، مفهومى نزديك به كتاب دارد.

در بعضى نيز سخن از «طائر» به ميان آمده كه به معناى پرنده است، پرندگانى كه عرب فال نيك به آنها مى زد و سرنوشت خود را به آنها مربوط مى دانست، قرآن با اين تعبير خود مى گويد: پرنده نيكبختى و بدبختى شما همين نامه اعمال شماست!

در بعضى تنها سخن از «نويسندگان نامه اعمال» است و از آنها تعبير به «رقيب» و «عتيد» يا «رسولان پروردگار» يا «كراماً» يا «متلقيان» شده است كه هر كدام پيامى مخصوص به خود دارد (دقت كنيد).

در اين كه نامه اعمال چيست؟ و آيا هركس يك نامه عمل دارد يا بيشتر؟ و نويسندگان نامه اعمال كيانند؟ و چگونه رقم زده مى شود؟ چگونه به دست راست و چپ انسان داده مى شود؟ بحث هاى فراوانى است كه بعد از ذكر آيات مربوطه و تفسير آن به سراغ آنها خواهيم رفت.

ولى نبايد فراموش كرد كه باز در اين جا پيام هاى تربيتى اين آيات و مسائل اخلاقى مربوط به آن در درجه اوّل اهميّت است.

با اين اشاره به سوى قرآن باز مى گرديم و به آيات اين قسمت گوش جان فرا مى دهيم:

1- انِّا نَحْنُ نُحْيِى الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيى ءٍ احْصَيْناهُ فى امامٍ مُبينٍ

(يس- 12)

2- وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرمينَ مُشْفِقينَ مِمّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما

ص: 61

لِهذا الكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً الّا احْصاها

(كهف- 49)

3- امْ يَحْسَبُونَ انّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلَى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ

(زخرف- 80)

4- وَتَرَى كُلِّ امَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ امَّةٍ تُدْعَى الى كِتابِها ...- هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ انّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

(جاثيه- 28 و 29)

5- وَ كُلَّ انسانٍ الْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ و نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقيهُ مَنْشُوراً- اقْرْء كِتابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً

(اسراء- 13 و 14)

6- وُكُلُّ شَيى ءٍ فَعَلُوهُ فى الزُّبُرِ- وَكُلُّ صَغيرٍ وَ كَبيرٍ مُسْتَطَرٌ

(قمر- 52- 53)

7- وَكُلَّ شَى ءٍ احْصَيْناهُ كِتاباً

(نبأ- 29)

8- كَلّا انَّ كِتابَ الْفُجّارِ لَفى سِجِّينٍ- وَ ما ادْراكَ ما سِجِّينٌ- كِتابٌ مَرْقُومٌ ... كَلّا انَّ كِتابَ الْأبْرارِ لَفى عِلِّيِّيْنَ- وَ ما ادْراكَ ما عِليُّونَ- كِتابٌ مَرْقُوْمٌ- يَشْهَدُهُ الْمُقرَّبُونَ

(مطففّين 7 تا 9 و 18 تا 21)

9- اذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ- ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ الّا لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ

(ق- 17 و 18)

10- وَ انَّ عَلَيكُمْ لَحافِظينَ- كِراماً كاتِبينَ- يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ

(انفطار- 10 تا 12)

11- فَامّا مَنْ اوتِىَ كِتابُهُ بِيَمِينِه فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُ كِتابَيَه ... وَ امّا مَنْ اوتِىَ

ص: 62

كِتابَه بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنى لَمْ اوْتَ كِتابِيَه- وَلَمْ ادْرِ ما حِسابِيَه

(حاقّه- 19 و 25 و 26)

12- فَامّا مَنْ اوتِىَ كِتَابُهُ بِيَميِنهِ- فَسَوْفُ يُحاسَبُ حِساباً يَسيراً- وَ يَنْقَلِبُ الى اهْلِهِ مَسْرُوراً- وَ امّا مَنْ اوتِىَ كِتَابَهُ وَ راءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثَبُوراً- وَ يَصْلى سَعيراً

(انشقاق- 7 تا 12)

13- فَاصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما اصْحابُ الْمَيْمَنَةِ- وَ اصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما اصْحابُ الْمَشْئَمَةِ

(واقعه- 8 و 9)

14- وَ اصْحابُ الْيَمينِ ما اصْحابُ الْيَمينِ- فى سِدْرٍ مَخْضُودٍ ... وَ اصْحابُ الشِّمالِ ما اصْحابُ الشِّمالِ- فى سَمُوْمٍ وَحَميمٍ

(واقعه- 27 و 28 و 41 و 42)

15- وَ اذا الصُّحُفُ نُشِرَتْ ... عَلِمَتْ نَفْسٌ ما احتضَرَتْ

(تكوير 10 و 14)

ترجمه:

1- ما مردگان را زنده مى كنيم، و آنچه را از پيش فرستاده اند و تمام آثار آنها را مى نويسيم، و همه چيز را در «كتاب» احصا كرده ايم.

2- و كتاب (كتابى كه نامه اعمال همه انسان هاست) در آنجا گذارده مى شود، امّا گنهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است ترسان و متوحش اند، و مى گويند واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر اين كه آن را شماره كرده است؟!

3- آنها چنين مى پندارند كه ما اسرار پنهانى و سخنان در گوشى آنها را نمى شنويم آرى رسولان (فرشتگان) ما نزد آنها هستند و مى نويسند.

ص: 63

4- در آن روز هر امتى را مى بينى (كه از شدت ترس و وحشت) بر زانو نشسته، هر امتى به سوى كتابش خوانده مى شود- اين كتاب ماست كه به حق با شما سخن مى گويد (و اعمال شما را بازگو مى كند) ما آنچه را انجام مى داديد مى نويسيم.

5- اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داده ايم، و روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند- (اين همان نامه اعمال اوست به او مى گوئيم) كتابت را بخوان! كافى است كه امروز خود حسابگر خود باشى.

6- و هر كارى را انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است، و هر كار كوچك و بزرگى نوشته مى شود.

7- و ما همه چيز را احصا و ثبت كرده ايم.

8- چنان نيست (كه آنها درباره قيامت خيال مى كنند) مسلماً نامه اعمال فاجران در سجين است!- تو چه ميدانى سجين چيست؟ نامه اى است رقم زده شده و سرنوشتى است حتمى- چنان نيست كه آنها (درباره معاد) خيال مى كنند بلكه نامه اعمال نيكان در عليين است و تو چه مى دانى عليين چيست؟! نامه اى است رقم زده شده و سرنوشتى است قطعى كه مقربان شاهد آنند.

9- به خاطر بياوريد هنگامى كه دو فرشته راست و چپ كه ملازم انسان هستند اعمال او را دريافت مى دارند- هيچ سخنى را انسان تلفظ نمى كند مگر اين كه نزد آن فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموريت است.

10- و بدون شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده والا مقام و نويسنده (اعمال نيك و بد شما) آنها مى دانند، شما چه مى كنيد.

11- امّا كسى كه نامه اعمالش به دست اوست (از فرط خوشحالى و مباحات) فرياد مى زند كه (اى اهل محشر!) نامه اعمال مرا بگيريد و بخوانيد. اما كسى كه نامه اعمال او بدست چپش داده شده مى گويد: اى كاش هرگز نامهِ اعمالم به من داده نمى شد. و نمى دانستم حساب من چيست!

12- امّا كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شده به زودى حساب آسانى

ص: 64

براى او مى شود- و خوشحال به اهل و خانواده اش باز مى گردد و امّا كسى كه نامه اعمالش پشت سرش داده شده به زودى فريادش بلند مى شود كه اى واى بر من كه هلاك شدم! و در شعله هاى سوزان آتش دوزخ مى سوزد.

13- نخست «اصحاب ميمنه» هستند چه اصحاب ميمنه اى؟ گروه ديگر اصحاب شومند چه اصحاب شومى؟

14- و اصحاب يمين چه اصحاب يمينى آنها در سايه درختان سدر بى خار قرار دارند- و اصحاب شمال چه اصحاب شمال؟ (كه نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مى شود) آنها در ميان بادهاى كشنده و آب سوزان قرار دارند.

15- و در آن هنگام كه نامه هاى اعمال گشوده شود- آرى در آن موقع هركس مى داند چه چيز را آماده كرده است!

تفسير و جمع بندى

پرونده اعمال انسان ها

در نخستين آيه سخن از حيات بعد از مرگ و همچنين نامه اعمال است، نامه اى كه با دست قدرت پروردگار نوشته مى شود، و همه اعمال انسان ها يكجا در آن ثبت مى گردد، و از آن به «امام مبين» تعبير شده است، مى فرمايد:

«ماييم كه مردگان را زنده مى كنيم و آنچه را از پيش فرستاده اند و تمامى آثارشان را مى نويسيم و همه چيز را در كتاب مبين احصاى كرده ايم» انّا نَحْنُ نُحْيِى الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلُّ شَيى ءٍ احْصَيناهُ فى امامٍ مُبين

در اين كه منظور از «آثار» چيست؟ بعضى گفته اند: ما قَدَّمُوا اشاره به اعمالى است كه انسان انجام مى دهد، و آثارهُمْ اشاره به سنّت هايى است كه از او به يادگار مى ماند، يا آثار خير و صدقات جاريه مانند بناها و اوقاف و كتاب هاى علمى تربيتى.

بعضى نيز گفته اند: منظور از «ما قدمّوا» نيات است كه قبل از عمل حاصل مى شود، و «آثار» اشاره به اعمال است كه بعد از آن صورت مى پذيرد.

ص: 65

بعضى گفته اند: «ما قدّموا» اشاره به اعمال خوب و بد، و «آثار» اشاره به قدم هايى است كه انسان براى انجام اين اعمال بر مى دارد (قدم را از اين نظر «اثر» گفته اند كه روى زمين از خود اثر مى گذارد، مخصوصاً در زمين هاى خاكى).

در حديثى در شأن نزول اين آيه مى خوانيم: «گروهى از انصار (طايفه بنى سلمه) خانه هايشان از مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دور بود و شكايت خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كردند كه حضور در جماعت براى آنها سخت و سنگين است، آيه نازل شد و به آنها نويد داد هر گامى را كه بر مى دارند ثبت مى شود».(1)

و منظور از «امام مبين» به گفته بسيارى از مفسّران، «لوح محفوظ» است كه همه حقايق در آن ثبت است، بنابراين از تعبير فوق استفاده مى شود غير از نامه عملى كه هركسى مخصوص به خود دارد، يك «نامه عمل كلّى» وجود دارد كه به منزله «دفتر كلّى» نسبت به «دفتر اعمال» همه انسان هاست، و شرح اين سخن در بحث «تعدد نامه هاى اعمال» به خواست خدا خواهد آمد.(2)

تعبير به «مبين» اشاره به روشنگرى لوح محفوظ و نامه اعمال نسبت به همه كارهاست، چرا كه چيزى از اعمال نيك و بد را فروگزار نمى كند.

در روايات متعددى آمده است كه منظور از «امام مبين» امام معصوم عليه السلام است كه بيانگر همه حقايق به فرمان خدا و به تعليم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد.

از جمله در حديثى در تفسير على بن ابراهيم عليه السلام از اميرمؤمنان عليه السلام مى خوانيم كه فرمود:

«انَا وَاللَّهِ الْامامُ الْمُبينُ! ابَيِّنُ الْحَقَّ مِنَ الْباطِلَ وَ وُرِّثْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم به خدا سوگند، منم، امام مبين كه حق را از باطل آشكار مى سازم، و آن را به ارث از رسول اللَّه گرفته ام»!.(3)

جمع ميان اين تفسيرها چنين است كه امام مبين، مفهوم وسيعى دارد همان گونه كه ظاهر آن اشاره به نامه اعمال است كه همه كارهاى انسان ها را تبيين مى كند، باطن آن مى تواند اشاره به امام معصوم عليه السلام باشد كه با علم سرشار خود كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ارث برده حق را از باطل تبيين كند.


1- مجمع البيان، جلد 8، صفه 418 و تفسير فخررازى، جلد 26، صفحه 49، و تفسير قرطبى، جلد 8 صفحه 56، 54.
2- درباره لوح محفوظ در جلد 26 تفسير نمونه ذيل آيه 22 سوره بروج صفحه 353 بحث شده است.
3- تفسير على بن ابراهيم، جلد 2، صفحه 212.

ص: 66

دوّمين آيه همين معنا را با صراحت بيشترى تعقيب كرده، مى فرمايد: «روز قيامت، كتاب (اعمال انسان ها در دادگاه عدل الهى) گذارده مى شود، و گنهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است، سخت در وحشتند، و مى گويند: اى واى بر ما اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر آنكه آن را احصاء كرده است»؟! و وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً الّا احْصاها

در اين كه آيا اين كتاب نامه اعمال عمومى انسان هاست كه در آيه قبل به آن اشاره شده بود، يا نامه اعمال عمومى هر امّت، و يا نامه اعمال خصوصى هر انسان؟ (زيرا همان گونه كه در بحث هاى آينده به خواست خدا خواهد آمد وجود اين سه قسم نامه اعمال از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود) هر سه احتمال در تفسير آيه ممكن است، هرچند ذكر كلمه «كتاب» به صورت مفرد مى تواند اشاره به همان نامه عمومى تمام انسان ها باشد.

ضمناً از اين آيه به خوبى استفاده مى شود، چنان جزئيات اعمال انسان ها و كارهاى نيك و بد، اعم از بزرگ و كوچك در اين نامه عمل منعكس است كه حتّى صاحبان آن از ديدنش به وحشت مى افتند، و سبب وحشت آنها از يكسو حضور در دادگاه عدل الهى به خاطر اين اعمال است، و از سوى ديگر به خاطر اين كه بسيارى از اين اعمال را فراموش كرده بودند، و يا اصولًا اهميتى براى آن قائل نبودند، ولى اكنون همه را در مقابل خود مى بينند، و از سوى سوّم رسوائى بزرگ نزد خلايق!

توجه داشته باشيد لا يُغادِرُ از ماده «غَدْر» به معناى ترك كردن است.

بنابراين مفهوم جمله اين است كه چيزى را فروگذر نمى كند، و اين كه پيمان شكنى را «غدر» مى گويند به خاطر ترك وفاى به آن است.

***

در سوّمين آيه سخن از نوشتن و كتابت رسولان پروردگار است، مى فرمايد:

«آنها گمان مى كنند ما اسرار نهايى و سخنان در گوشى آنها را نمى شنويم، آرى مى شنويم، و رسولان ما نزد آنان حاضرند، و همه را مى نويسند» امْ يَحْسَبُونَ انّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلَى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِم يَكْتُبُونَ

روشن است كه تضادى ميان اين آيه و آيه نخست كه مى گفت: ما اعمال آنها را مى نويسيم، وجود ندارد، زيرا كار رسولان و فرشتگان خدا در حقيقت كار خداست، چون به فرمان او انجام مى گيرد.

ص: 67

اين احتمال نيز وجود دارد كه نامه اعمال عمومى انسان ها «امام مبين» با قدرت خدا مستقيماً نوشته مى شود، و نامه خصوصى هر فرد كه در اين آيه مطرح است به دست فرشتگان خدا.

تعبير به «رسل» جمع «رسول» كه منظور از آن در اين جا فرشتگان خداست، مفهومش اين نيست كه نزد هريك از انسان ها چندين فرشته مأمور ثبت اعمال است، بلكه ممكن است نزد هر كدام يك يا دو فرشته حاضر باشد كه نسبت به مجموع انسان ها صورت جمع به خود مى گيرد.

«زمخشرى» در «كشّاف» مى گويد: منظور از «سرّ» در آيه فوق حديث نفس است كه انسان در باطن با خود دارد، و يا با ديگرى در يك مكان خالى سخن مى گويد، اما نجوى سخنى است كه ميان جمع به صورت در گوشى بگويد.(1)

***

نامه هايى كه سخن مى گويند!

در چهارمين آيه باز مسأله ثبت اعمال به خدا نسبت داده شده، و اضافه بر اين نشان مى دهد كه نامه اعمال در آن روز به زبان مى آيد و سخن مى گويد! آيه مى فرمايد:

«در آن روز هر امتى را مى بينى كه از شدت وحشت به زانو در آمده است، هر امتى به سوى كتاب و نامه اعمالش فرا خوانده مى شود (و به آنها مى گويند) امروز جزاى آنچه را انجام مى داديد به شما مى دهند».

سپس مى افزايد: «اين نوشته ماست كه به حق با شما سخن مى گويد، (آرى) آنچه را انجام مى داديد ما مى نوشتيم»!

وَتَرَى كُلَّ امّةٍ جاثِيَةً كُلُّ تُدْعى الى كِتابِها الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ- هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ انّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

(جاثيه 28 و 29)

اين آيه به روشنى سخن از نامه اعمال امت ها مى گويد كه يكى از اقسام سه گانه نامه اعمال است، و تعدد اين نامه ها در حقيقت تأكيدى است بر ثبت و ضبط تمام اعمال آدمى، و فراموش نشدن كوچكترين


1- « تفسير كشّاف»، جلد 4، صفحه 265.

ص: 68

اعمال او.

تعبير به «تُدعى» نشان مى دهد كه از آنها دعوت مى شود كه نامه اعمال خود را بخوانند و در حقيقت خود حسابرس خويش باشند همان گونه كه در آيه 14 سوره اسراء با صراحت آمده است: أقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْم عَلَيْكَ حَسِيباً: «نامه اعمالت را بخوان، كافى است كه خود حسابگر خويش باشى»!

«جاثية» از ماده «جُثُوّ» (بر وزن عُلوّ) به معناى نشستن بر سر زانو است، اين حالت در اهل محشر يا به خاطر آن است كه از شدت وحشت همگى به زانو در مى آيند و يا شبيه حالتى است كه در قديم الايام متهمان به هنگام حضور در دادگاه موقع اعلام رأى به خود مى گرفتند، يعنى از حالت جلوس به حالت نيم خيز در مى آمدند، حالتى كه انسان به هنگام انتظار رويدادهاى مهمى به خود مى گيرد.

جالب اين كه باز در اين جا نوشتن نامه اعمال به ذات پاك خداوند نسبت داده شده است تا معلوم شود نويسنده نامه اعمال كسى است كه نه غفلت درباره اوتصور مى شود و نه خطا، از همه چيز آگاه است، و نسبت به همه چيز احاطه دارد.

«نَسْتَنْسِخُ» از ماده «نسخ» در اصل به گفته ارباب لغت به معناى زائل كردن چيزى به وسيله چيز ديگر است، و از آن جا كه لازمه آن نفى چيزى و اثبات چيز ديگرى است، گاه اين واژه در معناى «نفى» به كار مى رود، و گاه در معناى «اثبات» و گاه هر دو، و از آن جا كه «نسخه بردارى» يا «عكسبردارى» چيزى، اثبات مطلبى است توأم با صرف نظر كردن از مطلب قيل واژه (نسخ» و «استنساخ» در مورد آن نيز به كار مى رود.

در پنجمين آيه به تعبير ديگرى درباره «نامه اعمال» برخورد مى كنيم، و آن تعبير به «طائر» (پرنده) است، مى فرمايد: «طائر هر انسانى را بر گردنش قرار داده ايم، و روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند»

سپس مى افزايد: (به او مى گوييم «كتابت را بخوان كافى است كه امروز خود حسابگر خويش باشى»! وَكُلَّ انْسانٍ الْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نُخْرجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً- اقْرَءْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً

«طائر» در اصل به معناى پرنده است، و در اين جا به گفته بسيارى از مفسّران به معناى عمل يا نامه اعمال است، و اين به خاطر آن است كه رسم عرب بر اين بود كه به وسيله پرندگان فال نيك و بد

ص: 69

مى زدند، بعضى از پرندگان را نشانه نيك بختى و سعادت مى شمردند و اگر به هنگام خروج از منزل يا از شهر در برابرشان نمايان مى گشت، دليل بر پيروزى و موفقيت مى دانستند، و به عكس بعضى از پرندگان را شوم و دليل بر شوربختى و شكست مى پنداشتند، و به اين ترتيب «طائر» در معناى نيك بختى و بدبختى استعمال مى شد لذا بعضى از مفسّران تصريح كرده اند كه معادل كلمه طائر در فارسى، همان بخت است (1)، و از آن جا كه قرآن عامل اصلى خوشبختى و بدبختى را اعمال انسان مى شمرد اين واژه را در مورد نامه اعمال به كار برده است، يعنى قرآن از يك مفهوم خرافى و پندارى، يك واقعيت عينى ساخته و مردم را به سوى او فرا خوانده است.

البتّه با توجّه به جمله وَ نُخْرِجَ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند) مى توان گفت كه تفسير «طائر» به «عمل» مناسب تر از «نامه اعمال» است، چرا كه نامه عمل جداگانه ذكر شده است، از طرفى بودن اعمال در گردن انسان به معناى اين است كه هرگز از او جدا نمى شود، اگر خوب باشد مايه زينت و آبروى اوست و اگر بد باشد همچون غُل زنجير او را آزار مى دهد.

دو نكته ديگر در اين آيه نيز قابل توجّه است: نخست گشوده بودن نامه اعمال در قيامت كه همگان از آن آگاه مى شوند، و مايه رسوايى صاحبش و يا عزت و آبروى او نزد خلايق است، ديگر اين كه نوشته هاى نامه عمل آن قدر روشن است كه نيازى به حسابگر نيست، كافى است انسان خود حساب خويش را برسد!، همچون رنگ پريده و وا رفته، و حالت پژمردگى و افسردگى بيمار كه نشانه حال زار اوست، و به عكس، طراوت و شادابى چهره او دليل بر بهبودى حال او مى باشد، و به اين ترتيب خود او مى تواند از حال خويش مطلّع گردد، و نياز به گواهى ديگرى ندارد.

***

در ششمين آيه به تعبير تازه اى در مورد اعمال برخورد مى كنيم و آن واژه «زُبُر» جمع زبور به معناى كتاب است، مى فرمايد: «تمامى اعمالى را كه آنها انجام مى دادند در كتاب ها (نامه عمل آنها) ثبت است و هر كار كوچك و بزرگى نوشته مى شود» وَكُلُّ شَيى ءٍ فَعَلُوهُ فى الزُّبُرِ وَ كُلُّ صَغيرٍ وَ كَبيرٍ مُسْتَطَرٌ


1- فخررازى اين سخن را در تفسير خود جلد 20، صفحه 167 از ابو عبيده نقل كرده است.

ص: 70

گرچه اين آيات اشاره به وضع اقوام پيشين است كه اعمالى همانند كفّار عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داشتند، ولى بديهى است وقتى مى گويد: اعمال آنها ثبت و ضبط شده، مفهومش اين است كه اعمال همه شما نيز چنين است.

«زُبُر» در اصل از زُبْرَة (بر وزن سفره) به معناى قطعه عظيم آهن، گرفته شده سپس اين واژه بر خطوط درشت و عظيم كه بر صفحات بزرگى نگاشته مى شود اطلاق گرديده، و لذا راغب در مفردات مى گويد:

كُلُّ كِتابٍ غَليظَ الْكِتابَةِ يُقالُ لَهُ زَبُوْرٌ: «هر نامه اى كه با خطوط درشت و زبر نوشته شده، به آن زبور گفته مى شود» و از اين تعبير استفاده مى شود كه «زبور» هر كتابى نيست، بلكه عظمت خطوط و استحكام آنها نيز در آن شرط است و انتخاب اين تعبير براى نامه اعمال، انتخابى است پر معنا، و بيانگر استحكام و صراحت نامه اعمال است.

تعبير به «صغير» و «كبير» مخصوصاً با مقدم داشتن «صغير» بر «كبير» كه نه تنها در اين جا بلكه در چند مورد از قرآن مجيد درباره نامه اعمال آمده، اشاره به اين است كه هيچ گونه استثنائى در ثبت اعمال درباره هيچ عمل و هيچ كس وجود ندارد.(1)

«مسْتَطَرٌ» از ماده «سطر» كه آن نيز به معناى نوشتن است تأكيد ديگرى است بر مسأله ثبت اعمال، البتّه نه تنها اعمال بلكه گفتارها و نيّت ها نيز در مفهوم هر دو آيه جمع است. (دقت كنيد).

***

در هفتمين آيه بعد از آن كه اعلام مى دارد كافران هرگز اميد حساب اعمال را در رستاخيز ندارند (و به همين دليل) آيات الهى را تكذيب مى كنند مى افزايد: (اين در حالى است كه) «ما همه چيز را قطعاً احصا كرده و مى نويسيم» وَ كُلَّ شَيى ءٍ احْصَيْناهُ كِتاباً

«احْصَيْناهُ» از ماده احصا در اصل از «حصى» به معنى «سنگريزه» گرفته شده، و از آن جا كه در گذشته براى شمارش اشيا به جاى استفاده از انگشتان از دانه هاى سنگ استفاده مى كردند واژه «احصا» به معناى شمارش و نگه داشتن حساب چيزى آمده است، و لذا بعضى از مفسّران گفته اند مفهوم آن در اين جا با «كتاب و نوشتن» يكى است (و به همين دليل «كتاباً» را مفعول مطلق براى «احْصَيْنا» گرفته اند، در حالى


1- به آيات 121 سوره توبه و 49 كهف مراجعه شود.

ص: 71

كه «مفعول مطلق» بايد از مصدر همان فعلى باشد كه پيش از آن است، ولى چون معناى هر دو واژه يكى است مى تواند يكى جانشين ديگرى شود.(1)

***

نامه هايى در عليين و نامه هايى در سجين

هشتمين آيه كه در دو مورد از سوره مطفّفين وارد شده اشاره به نامه اعمال نيكان و بدان مى كند، و جزئيات بيشترى از آن را فاش مى سازد، نخست درباره نامه اعمال «بدان» مى فرمايد: «چنين نيست كه آنها (درباره قيامت) مى پندارند، مسلّماً نامه اعمال گنهكاران در «سجّين» است- و تو چه مى دانى كه سجّين چيست؟- نامه اى است رقم زده شده و سرنوشتى است حتمى»! كَلّا انَّ كِتابَ الْفُجَّارَ لَفِى سِجِّينِ- و ما ادْراكَ ما سِجِّينٌ- كِتابٌ مَرْقُوْمٌ

سپس در چند آيه بعد در همان سوره درباره نامه اعمال نيكان مى فرمايد: «چنين نيست كه آن ها (درباره معاد مى پندارند) نامه اعمال نيكان در «عليين است- و تو چه مى دانى علّيين چيست؟ نامه اى است رقم زده شده و سرنوشتى است قطعى- كه مقرّبان شاهد آنند» كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِى عِلِّيِّينَ- وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ- كِتَابٌ مَّرْقُومٌ- يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ

قابل توجّه اينكه در اين آيات سخن از «سجّين» و «عليين» است كه نامه اعمال نيكان و بدان در آن نگهدارى مى شود، لذا بايد دقيقاً معنى اين دو واژه روشن شود.

«سجّين» صيغه مبالغه از ماده «سجن» به معناى «زندان» است، و معانى مختلفى در اين جا براى آن ذكر كرده اند مانند: دوزخ، يا محل خاصى از دوزخ كه نامه بدكاران در آن جا بايگانى مى شود، ولى از همه صحيح تر چنين به نظر مى رسد كه «سجّين» كتاب جامعى است كه نامه اعمال همه انسان هاى بد به طور مجموعى در آن گردآورى مى شود، و به تعبير ساده مانند «دفتر كلّ» است كه حساب همه طلبكاران و بدهكاران در آن جا جمع است، زيرا همان گونه كه سابقاً نيز اشاره كرديم نامه هاى اعمال متعدد است.

و امّا «عليين» جمع «عِلّى» (بر وزن ملّى) در اصل از «علّو» به معناى «بلندى» گرفته شده است، و اشاره به مكان هاى بلند و مرتفع است، و لذا به اشخاصى كه ساكن قسمت هاى مرتفع كوه ها هستند


1- جمعى نيز احتمال داده اند« كتاباً» حال بوده باشد، ولى احتمال اول صحيح تر به نظر مى رسد.

ص: 72

اطلاق مى شود و در اين جا طبق گفته جمعى از مفسّران به معناى برترين مكان بهشت يا برترين مكان آسمان است.

ولى با مقايسه به آنچه در بالا درباره سجين گفته شد به نظر مى رسد كه آن هم به معناى ديوان بزرگى است كه نامه اعمال نيكان و پاكان در آن يكجا جمع است، و ديوان و دفترى است بسيار بلند مرتبه و والا مقام و در جوار قرب پروردگار.(1)

***

فرشته هاى مراقب!

در نهمين آيه سخنى از نامه اعمال ظاهراً نيست، ولى اين حقيقت با تعبير ديگرى مطرح شده است، مى فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى كه دو فرشته راست و چپ كه ملازم انسان هستند اعمال او را دريافت مى دارند» اذ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ

روشن است كه دريافت و تلقّى آنها اشاره به ثبت كردن در نامه اعمال است.

سپس براى تأكيد بيشتر مى فرمايد: «هيچ سخنى را انسان تلفّظ نمى كند مگر اين كه نزد آن مراقبى ماده براى انجام مأموريت است».

ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ الّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتيدٌ

«يَتَلَقَّى» از ماده «لقاء» به معناى ديدار است، ولى در اين جا تلقّى اعمال كنايه از دريافت و ثبت و ضبط آنهاست، و «متلقيان» به معناى دو فرشته اى است كه مأمور دريافت و ثبت اعمال انسان ها هستند.

«قعيد» از ماده «قعود» به معناى نشستن است، و در اين جا به معناى ملازم و مراقب مى باشد، همان طور كه در تعبيرات روز مرّه نيز مى گوييم فلان كس جليس و همنشين فلان شخص است يعنى ملازم و مراقب اوست.(2)

«يَلْفِظُ» از ماده لَفْظ» در اصل به معناى پرتاب كردن چيزى است، همان گونه كه گفته مى شود «لَفَظَ الرُّحى الدَّقيقَ» (آسياب آرد را به بيرون پرتاب كرد).


1- بايد توجّه داشت كه« علّيين» طبق قاعده جمع مذكّر عاقل است( در حالى كه« سجين» مفرد مى باشد) ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه به مكان مرتفع و مقام بلند به خاطر ساكنان بلند مقام آنها اطلاق گردد.
2- با توجه به اين كه« متلقيان» تثنيه است بايد« قعيد» نيز به صورت تثنيه( قعيدان) باشد، ولى آيه در حقيقت محذوفى دارد و در تقدير چنين است: عن اليمين قعيد و عن الشمال قعيد كه اوّلى به قرينه دوّمى حذف شده است.

ص: 73

اين واژه در مورد چيزى كه انسان از دهان به بيرون مى اندازد اطلاق مى شود، و اين كنايه زيبايى است در مورد سخنانى كه از دهان بيرون مى آيند، گويى اشيايى هستند كه به خارج پرتاب مى شوند.

«رقيبْ» به گفته راغب در مفردات از ماده «رقبه» به معناى «گردن» است و به شخصى كه محافظت و مراقبت از چيزى مى كند «رقيب» گفته مى شود يا به خاطر اين كه به اطراف گردن مى كشد، تا از آنچه گرد او مى گذرد با خبر گردد، و يا اين كه «رقبه» و گردن چيزى را كه تحت محافظت اوست حفظ مى كند.

«عَتيدْ» از ماده «عَتاد» (بر وزن جهاد) به معناى مهيا ساختن و ذخيره كردن چيزى قبل از حاجت است، لذا به كسى كه مهياى انجام كارى است «عتيد» گفته مى شود. ولى در «مقاييس اللغة» معناى اصلى آن را «زور» و «نزديكى» شمرده است كه نسبت به معناى سابق لازم و ملزوم محسوب مى شود.

به هر حال آيا اين دو وصف هر كدام مربوط به يكى از آن دو فرشته است كه يكى مراقب است و ديگرى آماده ثبت و ضبط و نوشتن، يا وصف هر دو است به اين معنا كه هر دو مراقب اعمال آدمى هستند، و هر دو همواره آماده نوشتن.

بعضى از مفسّران معتقدند «رقيب» نام فرشته راست (كه مأمور نوشتن اعمال نيك است) و «عتيد» نام فرشته چپ است (كه مأمور نوشتن اعمال شر مى باشد).

ولى از تعبيرات بعضى از مفسّران بر مى آيد كه هر دو وصف را براى هر دو فرشته شمرده اند، يعنى هر كدام از آنها مراقب است و در عين حال آماده نوشتن.

درباره اين دو فرشته روايات متعددى نقل شده كه بسيار پر معناست، از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم «هنگامى كه انسان عمل نيكى انجام مى دهد فرشته راست پاداشى ده مقابل مى نويسد، و هنگامى كه عمل شرى انجام مى دهد و فرشته چپ مى خواهد آن را ثبت كند فرشته راست مى گويد: هفت ساعت به او مهلت ده، و اگر در اين مدت توبه و استغفارى داشته باشد چيزى بر او نمى نويسد اما اگر توبه نكند فقط يك گناه براى او مى نويسد».(1)

پيام هاى تربيتى اين گونه روايات بسيار قوى و روشن است ضمناً اين روايت و پاره اى از روايات ديگر نشان مى دهد كه كار اين دو فرشته از هم جداست، شرح بيشتر در اين زمينه به خواست خدا در بخش توضيحات خواهيد خواند.


1- مجمع البيان، جلد 9، صفحه 144، همين مضمون در روح المعانى، جلد 26، صفحه 164 و تفسير مراغى جلد 26، صفحه 161 آمده است.

ص: 74

***

نويسندگان نامه عمل

در دهمين آيه سخن از «كاتبان» نامه عمل، و وسعت اطلاعات و آگاهى آنهاست، مى فرمايد: «به طور مسلّم نگاهبانانى بر شما گمارده شده- والا مقام و نويسنده- از اعمال شما به خوبى مطلعند و مى دانند چه مى كنيد» وَ انَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ- كِراماً كاتِبِينَ- يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ

روشن است كه منظور از «حافظين» در اين جا فرشتگانى است كه مأمور حفظ و نگهدارى اعمال انسان ها هستند، نه حفظ كردن در مقابل حوادث گوناگون.

در واقع خداوند اين فرشتگان را به چهار وصف توصيف كرده است كه لازم و ملزوم يكديگرند، اوّل محافظت و مراقبت نسبت به اعمال انسان هاست.

سپس با توصيف آنها به «كرام» (جمع كريم) اشاره به بزرگوارى آنها مى كند، گرچه مأمور ثبت تمام اعمال انسانى هستند ولى اين كار هرگز آميخته با خشونت نيست، بلكه توأم با لطف و بزرگوارى است!

بعضى گفته اند: بزرگوارى آنها از اين نظر است كه اعمال نيك را بلافاصله با پاداشى ده برابر ثبت مى كنند، و در ثبت اعمال بد چنانكه قبلًا هم طبق روايتى اشاره شد چند ساعت به تأخير مى اندازند، شايد صاحب عمل توبه كند، گاه نيز گفته شده بزرگوارى آنها به اين است كه اعمال نيك را به آسمان ها مى برند و ميان فرشتگان افشا مى كنند، ولى اعمال بد را با الهام از ستّار العيوب بودن خداوند كتمان مى كنند!

بعلاوه بزرگوارى آنها سبب مى شود كه انسان مراقبت بيشترى از اعمال خود كند چرا كه هيچكس دوست ندارد كار زشتى نزد شخص بزرگوارى انجام دهد.

توصيف سوّم «كاتبين» است كه شرحى است بر چگونگى محافظت آنها نسبت به اعمال آدمى، صريحاً مى گويد: آنها همه اعمال را مى نويسند تا بدانيد چيزى از آنها فوت نمى شود.

و از آن جا كه حفظ و كتابت نياز به آگاهى همه جانبه دارد، در چهارمين توصيف مى فرمايد: «آنها مى دانند شما چه مى كنيد» اين تعبير هم سخنان را شامل مى شود و هم اعمال اعضاى تن و هم اعمال قلبى.

ص: 75

ذكر واژه «حافظين» به صورت جمع يا به خاطر اين است كه دو فرشته در روز و دو فرشته در شب مراقب اعمال انسان ها هستند (همان گونه كه در بعضى از روايات آمده)(1) يا به خاطر اين كه مخاطب همه انسان ها هستند و فرشتگانى كه مراقب همه مردم هستند، جمع مى باشند.

***

نامه اعمال در دست راست يا چپ؟

يازدهمين آيه اشاره به مطلب تازه اى مى كند و آن وضع نامه اعمال در دست انسان ها در قيامت است كه بدكاران نامه اعمالشان به دست چپ، و نيكوكاران به دست راستشان سپرده مى شود، و اين خود يكى از نشانه هاى روشن براى مشخص ساختن وضع خوبان و بدان در دادگاه محشر است، مى فرمايد:

«اما كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شده (با يك دنيا افتخار) فرياد مى زند كه اى اهل محشر! نامه اعمال مرا بگيريد و بخوانيد! من مى دانستم قيامتى در كار است و به حساب اعمالم مى رسند»! فَاما مَنْ اوتِىَ كِتابَهُ بِيَميِنِه فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَه- انّى ظَنَنْتُ انّى مُلاقٍ حِسابِيَه

و به عكس «كسى كه نامه اعمالش به دست چپش داده شده فرياد مى زند: اى كاش هرگز نامه اعمالم به من داده نمى شد!- اى كاش هرگز نمى دانستم حساب من چيست؟ و اى كاش مرگم فرا مى رسيد»! وَ امّا مَنْ اوتِىَ كِتابَهُ بِشمِالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنى لَمْ اوتَ كِتابِيَه- وَلَمْ ادْرِ ما حِسابِيَه- يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةُ

آيا دست راست و چپ اشاره به همان عضو مخصوص بدن است؟ يا كنايه از خير و شر؟ چرا كه دست راست را كنايه از خير مى دانند و چپ را كنايه از انحراف و شر.

اين معنا به صورت احتمال در تفسير فى ظلال القرآن آمده است، ولى نياز يا ضرورتى به اين تأويل نيست، بكله به راستى نيكوكاران نامه عمل را در دست راست دارند و بدكاران در دست چپ و اين نشانه اى است براى شناسايى آنها در آن روز.

كلمه هاؤُمْ» به گفته بسيارى از مفسّران و ارباب لغت مركب از «هاء» كه اسم فعل و به معناى خُذْ (بگير) است و «ميم» كه ضمير جمع مذكر مخاطب است، و اين واژه مانند فعل امر صرف مى شود گفته


1- وسائل الشيعه، جلد 3، صفحه 154 و 155 باب 28 از ابواب مواقيت- در اين باب روايات متعددى است كه مى گويد: هرگاه كسى نماز صبح را در آغاز طلوع فجر انجام دهد ملائكه شب و روز كه در حال تغيير مأموريتند هر دو آن را ثبت مى كنند، در تفسير آيه 78 سوره اسراء\i ان قرآن الفجر كان مشهوداً\E نيز روايات متعددى از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده است( به تفسير نمونه ذيل همان آيه مراجعه كنيد).

ص: 76

مى شود هاءَ، هاءِ، هائُما، هاؤُم هائُنَّ (براى مفرد مذكر مفرد مؤنث تثنيه جمع مذكر و جمع مؤنث) و گاه همزه تبديل به كاف مى شود، و گفته مى شود هاكَ، هاكِ هاكُما، هاكُمْ، هاكُنَّ.

ضمناً «هاء» در آخر «كِتابِيَه وَ حِسابِيَه» به اصطلاح ها «سَكْت» است و ضمير نيست و به اين ترتيب فقط براى استراحت در كلام است و مفهوم خاصى ندارد.

در حديثى از عبداللَّه پسر «حنظله» معروف به «غسيل الملائكه» كه از شهداى احد مى باشد آمده است كه مى گويد روز قيامت خداوند بنده خويش را نگه مى دارد و سيئاتش را در پشت نامه اعمالش ظاهر مى سازد و به او مى گويد تو اين عمل را انجام دادى؟ مى گويد: آرى اى پروردگار! سپس به او مى فرمايد: من تو را به خاطر آن رسوا نكردم (لذا دستور دادم پشت نامه اعمال تو بنويسند تا كسى آن را نبيند!) و من آن سيئات را براى تو (به خاطر حسناتت) بخشيدم) اينجاست كه مؤمن (با نهايت شادى و سرور) فرياد مى زند هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَه (بگيريد و نامه اعمال مرا بخوانيد اى اهل محشر)!(1)

***

همين معنا (بدون نامه اعمال نيك در دست راست و بدان در دست چپ) در دوازدهمين آيه مورد بحث با مقدارى تفاوت آمده است، مى فرمايد: «اما كسى كه نامه عملش به دست راستش داده شده به زودى و به آسانى به حسابش رسيدگى مى شود، و خوشحال به سوى خانواده اش باز مى گردد، و اما كسى كه نامه عملش را به پشت سرش داده اند به زودى فريادش بلند مى شود كه كه اى واى بر من كه هلاك شدم! و در شعله هاى سوزان آتش دوزخ وارد مى شود»! فَامّا مَنْ اوتِىَ كِتابَه بِيَمينِهِ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِسَاباً يَسيراً وَ يَنْقَلِبُ الى اهْلِهِ مَسْرُوراً وَ امّا مَنْ اوتِىَ كِتابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ فَسَوفَ يَدْعُو ثُبُوراً وَ يَصْلَى سَعيراً

در آيات قبل سخن از بودن نامه اعمال بدكاران به دست چپ آنها بود، و در اين آيات از پشت سر است، اين به خاطر آن است كه مجرمان هنگامى كه نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند از شدت شرمسارى دست خود را پشت سر مى گيرند تا مردم اين سند جرم و رسوائى را كمتر ببينند! و يا به خاطر آن است كه دست چپ آنها به پشت سرشان بسته شده و همان گونه كه آنها «كتاب خدا» را در دنيا پشت سر انداختند، در آنجا نامه اعمالشان پشت سرشان قرار مى گيرد! و يا به خاطر آن است كه صورت آنها به


1- تفسير دُرّالمنثور، جلد 6، صحفه 261 و تفسير فى ظلال القرآن، جلد 8، صفحه 256( گرچه اين حديث از خود عبداللَّه بن حنطله نقل شده ولى قاعدتاً آن را بالواسطه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شنيده است).

ص: 77

پشت سر باز مى گردد و آنها براى ديدن نامه اعمالشان آن را به دست چپ در طرف پشت سر مى گيرند.

هريك از اين معانى سه گانه باشد با آيات قبل كه مى گويد نامه اعمال بد كاران در دست چپ آنها است منافاتى ندارد.

در اينكه منظور از اهل (خانواده) در اينجا چه كسانى هستند؟ بعضى گفته اند: زنان و فرزندان و بستگان نزديك اهل ايمان و اهل نجات است كه پيش از آنها وارد بهشت شده اند، و بعضى ديگر آن را اشاره به همسران بهشتى مى دانند، بعضى ديگر نيز آن را به معناى ساير مؤمنان پيشگام در بهشت دانسته اند، زيرا مؤمنان همگى اهل يكديگرند و در حقيقت جزء يك خانواده اند.

ولى تفسير اوّل مناسب تر است بخصوص اينكه همين تعبير (اهل) در آيه 13 همين سوره به معناى خانواده و زن و فرزندان و بستگان نزديك آمده است، و اتّحاد سياق ايجاب مى كند كه هر دو به يك معنا باشد.

***

در سيزدهمين آيه همين تقسيم دو گانه (تقسيم مردم به صاحبان نامه عمل در دست راست و دست چپ) به صورت ديگرى آمده است، مى فرمايد: «اصحاب ميمنه چه اصحاب ميمنه اى» (و چه سرنوشت پرافتخار و مسرّت بخشى؟) فَاصحْابُ الْمَيْمَنَةِ ما اصْحابُ الْمَيْمَنَةِ سپس مى افزايد: «و اصحاب مشئمه چه اصحاب مشئمه اى»؟ (با چه سرنوشت شوم و دردناكى) وَ اصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما اصْحابُ الْمَشْئَمَةِ

«ميمنه» از مادّه «يمن» به معناى سعادت و خوشبختى است، بعضى نيز آن را از ماده «يمين» به معناى دست راست تفسير كرده اند، و مى گويند اينها همان كسانى هستند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود (درست است كه ماده «يمن» و «يمين» از يك ريشه است، ولى يكى به معناى بركت و سعادت و ديگرى به معنى دست راست است كه آن را مظهر بركت مى دانستند).

راغب در مفردات معتقد است كه ريشه اصلى همان مفهوم دست راست را دارد و از آنجا كه خير و بركت را با كارهايى كه به وسيله دست راست انجام مى گرفت مى دانستند اين واژه به معناى خير و بركت نيز آمده است.

نقطه مقابل آن «مشئمه» از ماده شوم است، و به گفته مقاييس اللّغه معناى اصلى آن همان دست چپ

ص: 78

است، ولى از آنجا كه دست چپ و كارهايى كه با آن انجام مى شود را اشاره اى به تيره بختى و ناميمونى مى دانستند كلمه شوم در اين معنا به كار رفته است و به اين ترتيب «اصحاب الميمنه» و «اصحاب المشئمه» در اصل به همان معناى صاحبان دست راست و دست چپ است، كه نامه اعمالشان به دست راست يا چپ آنها داده مى شود، و تفسير آن به گروه «خوشبخت و سعادتمند» و گروه «بدبخت و تيره روز» معناى دوّم محسوب مى شود.

فخررازى در تفسير خود «اصحاب الميمنه» را به اصحاب جنّت و بهشت تفسير كرده مى گويد: اين يا به خاطر آن است كه نامه اعمالشان به دست راستشان است يا از جهت اين است كه از دست راست آنها در عرصه محشر نورى ساطع مى شود همان گونه كه قرآن مى گويد: يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ ايْديِهمْ و بِايْمانِهِمْ (حديد- 12) و يا به خاطر آن است كه دست راست دليل بر خير و نيكى است و عرب مرغانى را كه از طرف راست آنها حركت مى كردند به فال نيك، و آنهايى را كه از طرف چپ پرواز مى كردند به فال بد مى گرفتند.(1)

جمله ما اصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ ما اصْحابُ الْمَشْئَمَةِ كه به صورت «استفهاميه» آمده اشاره به مقام بسيار بلند گروه اوّل و مقام بسيار پايين گروه دوّم است، گويى علو مقام و كثر بركات گروه اوّل به قدرى است كه از دسترس فكر انسان بيرون است و اين تعبير كنايه لطيفى از همين معنا مى باشد، به عكس تعبير دوّم كه كنايه از شدت انحطاط مى باشد.

البته در اين آيات سخنى از نامه عمل به ميان نيامده ولى با توجه به ساير آيات قرآن كه اين دو واژه را در مورد نامه هاى اعمال به كار برده تفسير فوق مناسب به نظر مى رسد.

***

در چهارمين آيه كه ادامه آيات فوق در همين سوره واقعه است مى فرمايد: «و اصحاب يمين (صاحبان دست راست) چه اصحاب يمينى؟ آنها در سايه هاى (فرح بخش) درختان سدر بى خار قرار دارند» وَ اصْحابُ الْيَميْنِ ما اصْحابُ الْيَمينِ- فى سِدْرٍ مَخْضُودٍ

سپس در چند آيه بعد مى افزايد: «و اصحاب شمال (صاحبان دست چپ) چه اصحاب شمالى؟-


1- تفسير كبير فخررازى، جلد 29، صفحه 142.

ص: 79

آنها در ميان بادهاى كشنده و آب هاى سوزان هستند» وَ اصْحابُ الشِّمالِ ما اصْحابُ الشِّمالِ فى سَمُومٍ وَ حَميمٍ

در تفسير اين آيات، بسيارى از مفسّران همان معانى ذكر شده در تفسير آيات قبل را برگزيده اند، گاه گفته اند منظور كسانى هستند كه نامه اعمالشان به دست راست يا به دست چپ آنها داده مى شود، و گاه آنها را صاحبان يمن و بركت و خوشبختى يا صاحبان تيره روزى و بدبختى، و گاه به معناى كسانى كه از سمت راست به سوى بهشت يا از سمت چپ به سوى جهنم مى روند و يا نور آنها در سمت راستشان به حركت در مى آيد دانسته اند.(1)

***

نامه عمل ما در برابر چشم همگان!

در پانزدهمين و آخرين آيه به تعبير تازه اى در زمينه نامه اعمال برخورد مى كنيم كه بسيار گوياست مى فرمايد: «در آن هنگام كه نامه هاى اعمال گشوده شود .... در آن موقع هركس مى داند چه چيزى را آماده كرده است»؟! وَ اذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ ... عَلِمَتْ نَفْسٌ ما احْضَرَتْ

«نُشِرَتْ» از ماده «نشر» به معناى گستردن و باز كردن است اين تعبير در مورد نامه عمل يا به خاطر آن است كه به هنگام مرگ پيچيده مى شود و در قيامت به هنگام حساب گشوده خواهد شد، مانند پرونده هايى كه با ختم بازپرسى بسته مى شود، و سپس در دادگاه باز مى شود و يا به خاطر آن است كه همه آنها نزد خداوند جمع است و در قيامت در ميان صاحبانش منتشر و تقسيم مى شود.

هريك از مفسّران يكى از اين معانى را برگزيده و بعضى دو احتمال را با هم ذكر كرده اند اما تفسير اوّل مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال نامه هاى اعمال چنان گسترده خواهد شد كه نه تنها صاحبان آنها از آن آگاهى مى يابند و اعمال فراموش شده را به خاطر مى آورند، بلكه اهل محشر نيز از آن مطلع و آگاه مى شوند، و اين خود يكى از اسباب شادى و آرامش نيكو كاران و ناراحتى و عذاب بدكاران است.

آيه 13 سوره اسراء كه مى گويد: وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقيامَةِ كِتاباً يَلْقيهُ مَنْشُوراً (روز قيامت براى او نامه اى


1- تفسير تبيان( جلد 9، صفحه 493) و تفسير مجمع البيان و تفسير فخر رازى و تفسير فى ظلال القرآن( ذيل آيات مورد بحث).

ص: 80

بيرون مى آوريم كه آن را گسترده مى يابد» نيز گواه اين معناست.

***

از مجموع آنچه در آيات فوق آمد به خوبى استفاده مى شود كه علاوه بر آگاهى و احاطه علمى خداوند نسبت به اعمال انسان ها، و گواهى اعضاء بدن، و ساير شهود، روز قيامت، اعمال او در نامه اى ثبت است.

اين كار به وسيله رسولان و فرشتگان الهى انجام مى گيرد.

روز قيامت كه نامه هاى اعمال بدكاران در دست چپ و نيكوكاران در دست راست آنهاست به سخن درمى آيد و همه گفتنى ها را مى گويد.

نامه گشوده مى شود و اهل محشر از نيك و بد آن آگاه مى گردند.

صاحبان اعمال نيك با شادى و افتخار همه را به مطالعه اعمالشان دعوت مى كنند و بدكاران از شدت ترس و وحشت و رسوايى فريادشان بلند مى شود.

در اين تعبيرات «نكات تربيتى زيادى» نهفته است كه در بخش توضيحات خواهد آمد.

***

توضيحات:

1- نامه اعمال در روايات اسلامى

موضوع «نامه عمل» يا «صحيفه اعمال» بازتاب گسترده اى در روايات اسلامى دارد كه قسمتى از اين روايات بعنوان تفسير آيات گذشته آمده است و قسمتى نيز مستقل از آنهاست كه به عنوان نمونه به چند حديث آموزنده كه هر كدام نكته مهمى را در بر دارد اشاره مى كنيم:

1- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: اذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ دُفِعَ الَى الْانسانِ كِتابُهُ، ثُمَّ قيلَ لَهُ اقْرَأْ قلتُ: فَيَعْرفُ ما فيهِ؟ فَقالَ: انَّ اللَّهَ يُذْكِّرُهُ فَما مِنْ لَحْظَةٍ وَ لا كَلِمَةٍ وَ لا نَقْلِ قَدَمٍ، وَ لا شَى ءٍ فَعَلَهُ الّا ذَكَرَهُ كَأَنَّهُ فَعَلَهُ تِلْكَ السّاعَةِ! فَلِذلِكَ قالُوا يا وَيْلَتَنا ما لِهذا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبيرَةً الّا احْصاها؟!: «هنگامى كه قيامت برپا شود نامه عمل انسان را به دست او مى دهند، سپس به او گفته مى شود بخوان!- راوى مى گويد: من

ص: 81

عرض كردم آيا آنچه را در آن است مى شناسد- فرمود: خداوند به او يادآورى مى كند، هيچ چشم بر هم زدن، سخن گفتن، و برداشتن گام و نه چيز ديگرى كه او انجام داده وجود ندارد مگر اينكه آنها را به خاطر مى آورد، گويى در همان ساعات انجام داده است و لذا مى گويند اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ كار بزرگ و كوچكى نيست مگر آنكه آن را شمارش و ثبت نموده است؟!

2- در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى خوانيم كه امام امير المؤمنين عليه السلام فرمود: وَنَسْتَغْفِرُهُ مِمّا احاطَ بِهِ عِلْمُهُ، وَ احْصاهُ كِتابُهُ، عِلْمٌ غَيْرُ قاصِرٍ، و كِتابٌ غَيْرُ مُغادِرٍ: «من از خدا مغفرت مى طلبم از آنچه علمش به آن احاطه دارد، و كتابش (نامه اعمال بندگان) آن را احصا كرده، علمى كه قصورى در آن نيست، و كتاب و نامه اى كه چيزى را فرو گذار نكرده است».(1)

3- در حديثى از امام باقر عليه السلام چنين آمده است: وَلَيْسَتْ تَشْهَدُ الْجَوارِحُ عَلَى مُؤْمِنٍ، انّما تَشْهَدُ عَلَى مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ، فَامَّا الْمُؤْمِنُ فَيُؤْتى كِتابُهُ بِيَمينِهِ: «اعضاى مؤمن بر ضد او شهادت نمى دهند، اين شهادت مخصوص كسانى است كه مستحق عذابند، اما مؤمن نامه اعمالش را به دست راست او مى دهند».(2)

4- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «خداوند متعال هنگامى كه مى خواهد به حساب مؤمن رسيدگى كند نامه عملش را به دست او مى دهد، و او را حسابرس خود مى سازد و مى فرمايد: بنده من! آيا فلان كار و فلان كار را انجام داده اى؟ عرض مى كند: پروردگارا! آرى، من انجام داده ام، مى فرمايد: من تو را بخشيدم و آن گناهت را (به خاطر حسنات فراوانى كه انجام دادى) مبدل به حسنات كردم (در اين هنگام او عارى از هرگناه در ميان مردم ظاهر مى شود) مردم مى گويند: سبحان اللَّه! آيا اين بنده حتى يك گناه نداشته؟ و اين همان است كه خداوند در قرآن فرموده: فَامّا مَنْ اوتِىَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسيراً وَ يَنْقَلِبُ الى اهْلِهِ مَسْرُوراً: «اما آنها كه نامه اعمالشان به دست راستشان سپرده شده، حساب آسانى خواهد داشت، سپس خوشحال به سوى خانواده خود (در بهشت) مى روند».(3)

5- در سنن «ترمذى» از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين نقل شده است كه فرمود: يُعْرَضُ النّاسُ يَوْمَ الْقِيامَةِ


1- نهج البلاغه، خطبه 114.
2- بحارالانوار، جلد 7، صفحه 318، حديث 14.
3- بحارالانوار، جلد 7، صفحه 324، حديث 17.

ص: 82

ثَلاثُ عَرْضاتٍ: فَامّا عَرْضَتانِ فَجِدالٌ وَ مَعاذيرٌ، وَ امَّا الْعَرْضَةُ الثّالِثَةُ فَعِنْدَ ذلِكَ تَطِيْرُ الصُّحُفُ فى الْايْدى فَآخِذٌ بِيَمينِهِ، وَ آخِذٌ بِيَمينِهِ، وَ آخِذٌ بِشِمالِهِ: «مردم در روز قيامت سه بار (به پيشگاه خداوند يا دادگاه او) عرضه مى شوند: اما در دو عرضه اوّل و دوّم جدال و عذر خواهى هاست (گاه كوشش مى كنند گناهان خود را متوجه ديگرى سازند، و گاه در مقام بيان عذر مى آيند) و اما در عرضه سوّم نامه هاى اعمال پرواز مى كند، و در دست ها قرار مى گيرد، گروهى به دست راست و گروهى به دست چپ».(1)

از اين تعبير ضمناً معناى «تطاير كتب» كه در عبارات مختلفى آمده است معلوم مى شود، و آن اينكه نامه هاى اعمال از محل اصلى (نزد عرش خدايا عليين و سجين و ... كه مركز جمع آورى آنهاست) حركت مى كنند، و در دست صاحبانشان قرار مى گيرند، اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه نامه اعمال صفحه روح انسانى نيست، بلكه آثارى است كه در بيرون وجود او ثبت شده است (دقت كنيد).

2- ماهيت نامه عمل چيست؟

بى شك نامه اعمال در قيامت چيزى مانند ورق هاى كاغذ و دفتر و كتاب معمولى نيست، بلكه نقوشى است گويا، غير قابل انكار، كه هيچكس را يارى نفى آن نمى باشد، شاهد اين سخن اينكه اگر به شكل دفتر و اوراق معمولى باشد هزاران برگ لازم است كه اعمال يك عمر را در آن بنويسند و چنين كتابى براى همه به آسانى قابل مطالعه نيست، و نمى تواند مايه رسوايى بدكاران و افتخار نيكوكاران گردد، در جايى از آيات و روايات به خوبى استفاده مى شود كه اعمال آدمى در آن چنان ثبت است كه با يك گناه مى توان بر آن واقف شد!

از اين گذشته خطوط و نقوش معمولى چنان نيست كه قابل انكار نباشد، در حالى كه از آيات و روايات به خوبى بر مى آيد كه خطوط اين كتاب قابل انكار نيست، سندى است زنده و روشن براى هركس، و حتى براى صاحبان آن.

در اينجا چند تفسير مختلف براى نامه عمل وجود دارد كه بايد دقيقاً مورد بررسى قرار گيرد:

1- بعضى در تفسير آن گفته اند: هِىَ بِعَيْنِها نَفْسُهُ الَّتى رَسَخَتْ فيها آثارُ اعْمالِهِ بِحَيْثُ انْتَقَشَتْ بِها: «آن عيناً همان روح آدمى است كه آثار اعمالش در آن راسخ شده به گونه اى كه با آن نقش گرفته»!(2)


1- سنن ترمذى، جلد 4، صحفه 617، حديث 2425.
2- تفسير صافى ذيل آيه 13 سوره اسراء( صحفه 312( چاپ سنگى).

ص: 83

مطابق اين تفسير كه در كلمات مرحوم فيض كاشانى آمده «نامه اعمال» كنايه از روح آدمى است كه آثار اعمالش در آن نقش مى بندد.

روشن است اين معنا كنايى با ظواهر آيات قرآن سازگار نيست، چرا كه قرآن مى گويد نامه اعمال نيكان به دست راستشان و بدان به دست چپشان يا پشت سرشان داده مى شود، و اين تعبير با تفسير مزبور نمى سازد، مگر اينكه تعبير به «يمين» و «شمال» و ساير تعبيرات آيات و روايات را در اين زمينه نيز بر معناى كنايى حمل كنيم و اين خلاف ظاهرها، بدون دليل جائز نيست. بعلاوه چنانكه قبلًا گفتيم اين تفسير با مسأله «تطاير كتب» هرگز سازگار نمى باشد.

2- مرحوم علامه طباطبايى در الميزان تعبير ديگرى دارد و با استفاده از آيه 30 سوره آل عمران يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ: «روزى كه هر انسانى اعمال نيك و بد خود را حاضر مى بيند ...» مى گويد: «نامه اعمال حقايق اعمال انسانى را در بر دارد، و مانند خطوط و نقوش معمولى در كتاب هاى دنيا نيست، آن نفس اعمال انسانى است كه خداوند آدمى را آشكارا بر آن آگاه مى كند، و هيچ دليلى بهتر از مشاهده نيست، اين كتاب در دنيا از درك انسان پنهان است، و حجاب غفلت روى آن را پوشانده، روز قيامت خداوند آن را مى گشايد، و پرده هاى غفلت را كنار مى زند، و انسان را از آن با خبر مى سازد».(1)

اين معنا نيز با آنچه درباره فرشتگان نويسنده نامه اعمال و ساير ويژگى ها كه در آيات و روايات آمده هماهنگ نيست چرا كه منظور از حقايق اعمال، ظاهراً همان آثارى است كه در درون جان انسان باقى مى گذارد و همان ايرادى كه بر كلام مرحوم فيض كاشانى بود بر آن نيز وارد مى شود.

نويسنده «روح المعانى» همين تفسير را با شرح مبسوطى ذكر كرده، سپس اعتراف مى كند كه با ظواهر آيات قرآن سازگار نيست.(2)

ممكن است گفته شود اعمال انسان همان گونه كه در درون جان او اثر مى گذارد در عالم بيرون، در فضا و هواى اطراف، در زمينى كه بر آن زندگى مى كند و در همه چيز اثر دارد، گويى بر آنها نقش مى بندد،


1- تفسير الميزان ذيل آيه 13، اسراء جلد 13، صفحه 58( با تلخيص).
2- روح المعانى، جلد 15، صحفه 32.

ص: 84

نقوش طبيعى و غير قابل آنكار، نقوشى كه به وسيله قوا و نيروهاى عالم هستى و فرشتگان در دل اين موجودات ثبت مى شود، و در قيامت پرده از آن برداشته مى شود، و آشكار مى گردد، اين آثار از تمام محيط بيرون جمع آورى مى شود، و فشرده مى گردد، و به دست هركس داده مى شود و با يك نگاه در آن حال هركس معلوم است.

مسلماً اين آثار در دنيا براى ما محسوس و قابل درك نيست، امّا بى شك آنها وجود دارند، و روزى كه در آن ديد تازه اى پيدا مى كنيم همه اينها را مى بينيم، و مى خوانيم و تصديق مى كنيم.

دانشمندان امروز با مطالعه فسيل ها و سنگواره هايى كه از جانداران ميليون ها سال قبل باقيمانده نه تنها شك آنها را ترسيم مى كنند، بلكه از بسيارى از حقايق زندگى آنها آگاه مى شوند.

مسلماً «فسيل و سنگواره» خود حيوان نيست، بلكه آثارى است كه از خود در لابلاى قشرهاى زمين باقى گذارده اند.

در واقع سنگ هاى زمين نامه اعمال و اشكال آن حيوانات است، اما با خطوطى نگاشته شده كه براى هيچ كس قابل انكار نيست.

نمى گوييم نامه عمل در قيامت اين گونه است چرا كه بارها گفته ايم ما از قيامت و مسائل مربوط به معاد تنها شبحى مى بينيم، ولى از پاره اى جهات، «اثر طبيعى بودن» مى تواند همانند آن باشد.

قابل توجه اينكه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در تفسير آيه 14 سوره اسراء فرمود:

يَذْكُرُ الْعَبْدُ جَميعَ ما عَمِلَ وَ ما كُتبِبَ عَلَيْهِ، حَتّى كَأنَّهُ فَعَلَهُ تِلْكَ السّاعَةَ، فَلِذلِكَ قالُوا يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً الّا احْصاها: «انسان با قرائت نامه اعمال خود تمام آنچه را انجام داده است به خاطر مى آورد گويى همه را در همان ساعت انجام داده، لذا مى گويند: اى واى بر ما اين چه كتابى است كه هيچ عمل بزرگ و كوچكى نيست مرگ اينكه آن را احصاء كرده است».(1)

3- بعضى نيز احتمال داده اند كه نامه اعمال «ضمير باطن» يا وجدان مخفى انسان است، در روانشناسى امروز به ثبوت رسيده كه اعمال انسانى در وجدان يا شعور ناآگاه او اثر مى گذارد.

اين تعبير بى شباهت به تعبير فيض كاشانى و ديگر مفسرانى كه قبلًا گفته شد نيست، و در واقع تعبير نوينى است از همان معناى قديمى.

تا اينجا چهار تفسير براى نامه عمل ذكر شد كه از همه مناسب تر تفسير سوّم است.

به هر حال يا بايد بگوييم چون مسأله نامه اعمال در قرآن مجيد در آيات مختلف و در روايات فراوانى


1- نورالثقلين، جلد 3، صفحه 267، حديث 115.

ص: 85

وارد شده است ما بايد به آن ايمان داشته باشيم هرچند مفهوم و محتواى آن را تفصيلًا ندانيم، همان گونه كه در مسائل ديگرى از امور مربوط به آخرت با چنين وضعى روبه رو هستيم، يا اينكه نام اعمال همان مجموعه آثارى است كه عمل ما در بيرون وجود ما مى گذارد و در قيامت به فرمان الهى جمع آورى شده و در اختيار ما قرار مى گيرد، به تعبير ديگر مجموعه آثار تكوينى است كه مى توان آن را از جهاتى تشبيه به فيلم ها و نوارهاى ضبط صوت يا فسيل هاى حيوانات كرد، نمى گوييم عيناً چنين است، بلكه مى گوييم از جهاتى شبيه به آن است (دقت كنيد).

***

3- فلسفه نامه اعمال

بدون شك بيان گسترده و شرح نامه اعمال در آيات قرآنى و روايات مخصوصاً با توجه به اينكه تمام جزئيات اعمال و سخنان و نيات در آن ثبت مى شود در درجه اوّل به منظور آثار تربيتى آن است و كراراً گفته ايم قرآن شرح تمام معارف واقعى را وسيله اى براى تهذيب نفوس، و تكامل ارواح، و تقويت مبانى اخلاق و تقوى، قرار داده، و به انسان ها هشدار مى دهد كه مراقب گفتار و رفتار خويش باشند كه همه چيز ثبت مى شود و يكجا در قيامت بى كم و كاست ارائه داده خواهد شد.

درست است كه احاطه علمى پروردگار ما فوق همه اينهاست و كسى كه ايمان كامل به احاطه علمى خداوند و حضور وجودى او در همه جا و هر زمان دارد، نيازى به نامه اعمال ندارد، ولى در غالب مردم، توجه به اين حقيقت مى تواند منشأ آثار فراوانى باشد.

كسى كه مى داند دائماً نوار ضبط صوتى همراه اوست و يك دستگاه كاملًا مجهز فيلمبردارى مى كند، و سرانجام تمام اين فيلم ها، و آن نوارها، به صورت پرونده زنده و گويا و غير قابل انكارى در يك دادگاه عدل بزرگ مطرح مى شود، به طور يقين چنين انسانى كاملًا مراقب اعمال و رفتار و گفتار خويش خواهد بود، و تقواى نيرومندى بر درون و برون وجود او حاكم مى شود.

ايمان به مسأله نامه عمل كه هر صغير و كبير در آن مستطر است و فرشتگانى كه شب و روز با انسانند و مأمور ثبت و ضبط اين اعمالند، و ايمان به اين حقيقت كه در صحنه محشر نامه اعمال در برابر ديده همگان گشوده مى شود و تمام گناهان مستور در آن نمايان مى گردد و مايه رسوايى در ميان دوست و

ص: 86

دشمن است عامل باز دارنده عجيبى از گناهان است.

به عكس نامه اعمال نيكوكاران سبب آبرو و اعتبار و افتخار آنها مى گردد، حتى از آنچه در مثال نوار و فيلم گفته شد برتر و بالاتر و موثرتر است و اين انگيزه مهمى بر اعمال نيك خواهد بود، منتها گاه ايمان ها ضعيف است، و گاه حجاب غفلت مايه دورى انسان از اين حقايق مهم مى گردد، و گرنه ايمان به اين اصل قرآنى براى تربيت هر انسانى كافى است.

و لذا در ضمن بعضى از دعاها (كه مسلماً همه آنها نيز درس هايى براى تربيت انسان ها هستند) روى اين معنا تكيه شده است، چنانكه در دعاى معروف كميل مى خوانيم: وَكُلُّ سَيّئَةٍ امَرْتَ بِاثْباتِها الْكِرامَ الكاتِبينَ، الَّذينَ وَ كَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ ما يَكُونُ مِنَّى، وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلىَّ مَعَ جَوارِحى، وَ كُنْتَ انْتَ الرَّقيبَ عَلَىَّ مِنْ وَرائِهمْ، وَ الشّاهِدَ لِما خَفِىَ عَنْهُمْ: «خداوندا! تمام گناهانى را كه به نويسندگان بزرگوار (از فرشتگان) دستور داده اى آنها را ثبت كنند بر من ببخش، همان فرشتگانى كه مأمورشان ساخته اى آنچه از من سر مى زند ضبط كنند، و آنها را علاوه بر اعضاى تنم شهود بر من قرار دادى، و در ماوراى آنها خودت مراقب من بوده اى، و گواه منى بر آنچه از آنها پنهان مانده است.

اين بحث را با حديث پر معنايى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم:

در احتجاج طبرسى آمده است «مردى از امام صادق عليه السلام پرسيد علت وجود ملائكه مامور ثبت اعمال نيك و بد چيست؟ با اينكه مى دانيم خداوند «عالم السّر و الخفيات و ما هو اخفى» است و هر چيزى را كه مخفى تر از آن وجود ندارد مى داند؟!

امام عليه السلام در پاسخ فرمود: اسْتَعْبَدَهُم بِذلِكَ وَجَعَلَهُمْ شُهُوداً عَلى خَلْقِهِ لِيَكُونَ الْعِبادُ بِمُلازَمَتِهِمْ ايّاهُمْ اشَدَّ عَلى طاعَةِ للَّهِ مُواظَبَةً، وَ عَنْ مَعتصيَتِهِ اشَدَّ انْقِباضاً، وَكُمْ مِنْ عَبْدٍ يَهِمُّ بِمَعْصيَةٍ فَذَكَرَ مَكانَهُما فَارْعوى و كَفَّ، فَيَقُول رَبِّى يُرانى، و حَفَظَتى عَلىَّ بِذالِكَ تَشْهَدا!:

«خداوند اين فرشتگان را مأمور عبادت خود ساخته، و آنها را شهود بر بندگانش قرار داده، تا بندگان به خاطر ملازمت آنان بيشتر مواظب اطاعت الهى باشند، و از معصيت او بيشتر اجتناب كنند، و چه بسيار بندگانى كه تصميم بر گناه مى گيرند سپس به ياد اين دو فرشته مى افتند و خوددارى مى كنند و مى گويند: پروردگار ما، ما را مى بيند و فرشتگان حافظ اعمال نيز گواهى مى دهند».

***

ص: 87

4- اقسام نامه هاى عمل

همان گونه كه قبلًا نيز اشاره شد از آيات قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه براى هر انسانى سه نوع كتاب يا نامه عمل وجود دارد: نخست: كتابى است كه براى هر انسانى جداگانه موجود است و تمام جزئيات اعمال او در آن منعكس است و همان است كه گاه به دست راست و گاه به دست چپ داده مى شود، اين معنا در تعدادى از آيات مورد بحث منعكس مى باشد از جمله: آيه 13 سوره اسراء وَ كُلَّ انْسانٍ الْزَمناهُ طائرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقيه مَنْشوُراً اقْرَأْ كِتابَكَ كفَى بِنَفسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً

تعبير «كُلَّ انْسانٍ» (هر انسانى) و همچنين «كِتابَكَ» (نامه اعمال خودت) اشارات روشنى به اين نامه اعمال اختصاصى است، جمله هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَه و جمله يا لَيْتَنى لَمْ اوتَ كِتابِيَه (در سوره حاقه آيات 19 و 25 كه مى گويد: (بياييد ناه اعمال مرا بخوانيد) يا مى گويد: (اى كاش نامه اعمال من به دست من سپرده نمى شد) اشارات ديگرى در همين زمينه است.

دوم: نامه اعمال امت هاست كه مجموعه اعمال يك امّت در آن جمع است، چنانكه در آيه 28 سوره جاثيه مى خوانيم: كُلُّ امّةٍ تُدْعى الى كِتابِها «هر امتى به سوى نامه اعمالش فرا خوانده مى شود».

تعبير به «كتاب» به صورت مفرد نه جمع، آن هم براى يك امّت شاهد مقصود ماست.

سوم: كتاب واحدى است كه اعمال همه امت ها و تمام اوّلين و آخرين در آن ثبت است، و در حقيقت به منزله دفتر كل همگانى و مركزى محسوب مى شود، در آيه 49 سوره كهف به اين نامه عمل اشاره شده، مى فرمايد: وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرى الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمّا فيهِ «كتاب در آنجا گذارده مى شود، و مى بينى كه همه گناهكاران از آنچه در آن است ترسانند»!

و از اين روشن تر آيه 12 سوره يس است كه بعد از ذكر احياء مردگان و بيان نوشتن اعمال و آثار آنها از سوى خداوند، مى افزايد: وَ كُلَّ شَى ءٍ احْصَيْناهُ في امامٍ مُبينٍ (ما همه چيز را در «كتاب آشكارا» احصاءِ كرديم) زيرا ذكر «كتاب» به صورت نكره كه به معناى مفرد است آن هم براى ثبت همه چيز دليل بر جمع اعمال تمام خلايق بلكه همه اشياء در يك كتاب است.

مرحوم علّامه طباطبايى در تفسير «الميزان» نيز اشاره به اين سه نوع نامه اعمال فرموده، هرچند آياتى

ص: 88

كه مورد استشهاد ايشان است با آنچه در بالا آورديم در بعضى قسمت ها متفاوت است.(1)

ناگفته نماند كه از آيات سوره مطففين (آيه 7 و 18) ممكن است استفاده شود كه «ابْرارْ» و «فُجّارْ» «نيكان» و «بدان» نيز هريك كتابى مخصوص به خود دارند انَّ كِتابَ الْفُجّارِ لَفي سِجِّينٍ ... انَّ كِتابَ الْابْرارِ لَفى عِلِّيِّينَ و اين نوع چهارمى از نامه هاى اعمال محسوب مى شود.

به هر حال واضح است كه منافاتى در ميان اين كتاب ها نيست، و هيچ مانعى ندارد كه يك «عمل» را براى محكم كارى و تأكيد در كتاب ها و دفترهاى متعدد ثبت كنند، مردم در زندگى دنياى خود نيز گاه چنين كارهايى را انجام مى دهند.

و در هر صورت اينها همه تأكيدى است براى اين حقيقت كه انسان كاملًا بيدار و هشيار باشد، و بداند اعمال او نه در يك جا كه در چندين جا ثبت و ضبط مى شود و امكان ندارد كارى از او سر زند و روز قيامت حساب نشود، و تازه در ماوراى همه اينها علم و آگاهى پروردگار است.

***

5- ويژگى هاى نامه اعمال

از مجموع آيات و روايات گذاشته مشخصات زير براى نامه اعمال به دست مى آيد:

1- نامه اعمال كارنامه تمامى عمر انسان است، و هيچ چيز را فرو گذار نمى كند.

2- نامه اعمال چنان گويا و زنده است كه جايى براى كمترين انكار يا شك و ترديد باقى نمى گذارد، و هركس مى تواند با مشاهده آن قضاوت كند، حتى خود مجرمان درباره خودشان!

3- نويسندگان نامه اعمال دو فرشته اند كه به خاطر تعبيرات قرآن «رقيب» و «عتيد» نام گرفته اند، و چنانكه گفتيم از بعضى روايات استفاده مى شود كه فرشتگان روز و شب از هم جدا هستند، و هر كدام جاى خود را به ديگرى مى دهند، در بعضى از آيات قرآن نيز اشاره سربسته اى به اين معنا ديده مى شود.

4- از بعضى از روايات برمى آيد كه علاوه بر آنها فرشتگان ديگرى نيز مأموريت ثبت بعضى از اعمال خاص هستند، مثلًا در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: اذا كانَ يَوْمُ الْجُمْعَةِ كانَ عَلَى كُلِّ بابٍ مِنْ ابْوابِ الْمَسْجِدِ ملائِكَةٌ يَكْتُبُونَ الْاوَّلَ فَالْاوَّلَ، فَاذا جَلَسَ الْامامُ طَوَوْا الصُّحُفَ وَ جاؤُا يَسْتَمِعُونَ الذِّكْرَا:


1- تفسير الميزان جلد 3، صفحه 348.

ص: 89

«هنگامى كه روز جمعه مى شود بر هر درى از درهاى مسجد فرشتگانى مى نشينند كه نام اشخاص را يكى بعد از ديگرى به ترتيب مى نويسند، و هنگامى كه امام (بر منبر) مى نشيند (قبل از شروع خطبه ها) آنها نوشته هاى خود را جمع كرده و براى استماع ذكر خدا مى آيند»!.(1)

5- از بعضى از روايات استفاده مى شود كه «حسنات» را فوراً مى نويسند اما «سيئات» را با يك مهلت خواهند نوشت (شايد از كار خود نادم شود و توبه كند).

اين بحث را با چند جمله پر معنا از دعاهاى معروف امام سجّاد على بن الحسين عليه السلام در «صحيفه سجاديه» پايان مى دهيم، و همه، در اين جمله ها با حضرتش همصدا مى شويم:

امام به پيشگاه خدا چنين عرضه مى دارد: الّلهُمَّ يَسِّرْ عَلَى الْكِرامِ الْكاتِبيْنَ مَؤُنَتَنا، وَ امْلَا لَنا مِنْ حَسَناتِنا صَحائِفَنا، وَ لا تُخْزِنا عِنْدَهُمْ بِسُوءِ اعْمالِنا(2) ... فَصَلِّ عَلى مُحمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْ خِتامَ ما تُحْصِى عَلَيْنا كَتَبَهُ اعْمالِنا تَوْبَةً مَقْبُولَةً:(3):

«پروردگارا! كار ما را بر فرشتگان بزرگوارى كه اعمالمان را مى نويسند آسان گردان، و نامه هاى اعمال ما را از حسنات ما پر نما، و ما را نزد آنها به خاطر اعمال بدمان رسوا مگردان ... خداوندا! بر محمد و آلش درود بفرست، و آخرين مطلبى را كه نويسندگان نامه اعمال ما مى نويسند توبه قبول شده اى قرار ده»!


1- صحيح مسلم جلد 2، صفحه 587، حديث 850- شايد مفهوم ذيل حديث اين باشد كسانى كه براى شركت در نماز جمعه از موقع مزبور تأخير مى كنند نام آنها در آن طومار ثبت نخواهد شد!
2- صحيفه سجاديه به دعاى ششم.
3- همان مدرك دعاى يازدهم.

ص: 90

4- تجسّم اعمال

اشاره

اشاره

آنها كه با آيات قرآن آشنا هستند به خوبى مى دانند كه در قرآن آيات فراوانى داريم كه ظاهر آن حاكى از «تجسم» يا «تجسّد» اعمال در قيامت است يعنى در آن روز عمل هركس، اعم از نيك و بد، در برابر او حاضر مى گردد، و مايه نشاط و سرور، يا شكنجه و عذاب، و سبب افتخار و آبرو و يا رسوايى و شرمسارى مى گردد.

آيا ممكن است اعمال آدمى باقى بماند، در حالى كه عبادت از مجموعه حركاتى است كه بعد از انجام محو و نابود مى گردد؟ و از اين گذشته آيا ممكن است «عمل» كه جزء عوارض وجود انسان است تبديل به ماده و جسم گردد، و به صورت مستقلى ظاهر شود؟

از آنجا كه بسيارى از مفسّران پاسخى براى اين دو سؤال نداشتند چاره اى جز اين نمى ديدند كه در تفسير اين گونه آيات قرآنى قائل به حذب و تقدير باشند، و بگويند منظور از «حضور عمل» يا «مشاهده اعمال» حضور و مشاهده جزاى عمل و ثواب و عقاب آن است.

ولى ما امروز فكر مى كنيم كه هيچ يك از دو ايراد فوق بدون پاسخ نيست، بنابراين دليلى نمى بينيم كه ظواهر اين آياتى را كه دلالت بر مجسم شدن اعمال آدمى دارد انكار كنيم.

و اتفاقاً محتواى اين آيات با توجه به معناى حقيقى آنها (نه معانى مجازى) بسيار جالب، پر معنا، نافذ و مؤثر و حل كننده بسيارى از مشكلات و سؤالات مربوط به عالم قيامت و عقاب آن است و از نظر تربيتى نيز فوق العاده مفيد و مؤثر است.

با اين اشاره كه شرح آن به خواست خدا بعداً خواهد آمد به سراغ قرآن مى رويم و به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- يَوْمَئذٍ يَصْدُرُ النّاسُ اشْتاتاً لِيُرَوا اعْمالَهُمْ- فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خيراً يَرَهُ- وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَراً يَرَهُ

(زلزال 6 و 7 و 8)

ص: 91

2- وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّك احَداً.

(كهف 49)

3- يَوْمَ تَجِدُ كَلُّ نَفسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ انَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ امَداً بَعيداً.

(آل عمران 30)

4- وَبَدا لَهُمْ سَيّئاتُ ما كَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزُوُنَ

(زمر 48)(1)

5- سَيُطَوَّقُوْنَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ.

(آل عمران 180)

6- وَ اذَا الْجَحيمُ سُعِّرَتْ- وَ اذَا الْجَنَّةُ ازْلِفَتْ- عَلِمَتْ نَفْسٌ ما احْضَرَتْ

(تكوير 12 تا 14)

7- وَ لِكلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَلِيُوَفِّيهُمْ اعْمالَهُمْ وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ.

(احقاف 19)

8- وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ اعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ

(زمر 70)

9- وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ الَيْكُمْ وَ انْتُمْ لاتُظْلَمُونَ

(بقره 272)(2)

10- ثُمَّ تُوَفّى كُلٌّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ

(بقره 281، آل عمران 161)

11- يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها في نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِا نْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ

(توبه 35)(3)


1- شبيه همين معنا در زمر آيه 51 نيز آمده است.
2- آيات ديگرى نيز به همين مضمون داريم مانند: نحل 111، آل عمران 25، هود 111.
3- آيه 24 زمر نيز همين معنا را مى رساند.

ص: 92

12- انَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

(طور 16، تحريم 7)(1)

ترجمه:

1- در آن روز مردم به صورت گروه هاى مختلف از قبرها خارج مى شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود- پس هركس به اندازه سنگينى ذره اى كار خير انجام داده آن را مى بيند، و هركس به اندازه ذره اى كار بد كرده آن را مى بيند.

2- و همه اعمال خود را حاضر مى بينند و پروردگارت به احدى ظلم نمى كند.

3- روزى كه هركس آنچه را از كار نيك انجام داده حاضر مى بيند، و دوست دارد ميان او و آنچه از اعمال بد انجام داده فاصله زمانى زيادى باشد.

4- در آن روز اعمال بدى را كه انجام دادده اند براى آنها ظاهر مى شود، و آنچه را استهزاء مى كردند بر آنها واقع مى گردد.

5- ... به زودى در روز قيامت آنچه را درباره آن بخل ورزيدند همانند طوقى به گردن آنها مى افكنند!

6- در آن هنگام كه دوزخ شعله ور گردد و در آن هنگام كه بهشت نزديك شود، آرى در آن موقع هركس مى داند چه چيزى را آماده كرده است؟!

7- و براى هر كدام از آنان درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند، تا خداوند كارهاى آنها را بى كم و كاست به آنها تحويل دهد، و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد!

8- و به هركس آنچه انجام داده است بى كم و كاست داده مى شود، و خدا نسبت به آنچه انجام مى دادند از همه آگاه تر است.

9- ... و آنچه را از اموال انفاق مى كنيد براى خودتان است (ولى) جز براى رضاى خدا انفاق نكنيد، و آنچه از اموال انفاق مى كنيد به شما داده مى شود و به شما ستم نخواهد شد.


1- آيات ديگرى نيز به همين مضمون داريم مانند: اعراف 147 و 180، سبأ 33.

ص: 93

10- و سپس به هركس آنچه را انجام داده باز پس داده مى شود.

11- در آن روز كه آن طلا و نقره را در آتش جهنم گداخته كرده و با آن پيشانى و پهلوها و پشت هايشان را داغ مى كنند (و به آنها مى گويند) كه اين همان چيزى است كه براى خود گنجينه ساختيد! پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوختيد!

12- ... تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد.

***

تفسير و جمع بندى

آن روز هم اعمال خود را مى بينند!

در نخستين آيه كه در آخر سوره زلزال آمده است سه بار به مسأله تجسم اعمال اشاره شده، مى فرمايد: «در آن روز مردم به صورت گروه هاى مختلف از قبرها خارج مى شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود»!.

يَوْمئذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ اشْتاتاً لِيُرَوْا اعْمالَهُمْ

سپس اضافه مى كند: «پس هركس به اندازه سنگينى ذرّه اى كار خير بجا آورده آنرا مى بيند».

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ

و باز در تعقيب آن مى افزايد: «و هركس به اندازه سنگينى ذرّه اى كار بد كرده آن را مى بيند».

وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ

«اشْتاتْ» جمع «شتّ» (بر وزن شطّ) به معناى متفرق و پراكنده است (1) و پراكندگى صفوف مردم در آن روز ممكن است به واسطه اين باشد كه هر امتى با امامشان وارد محشر مى شوند، يا صفوف بدكاران و نيكو كاران، عالمان و متعلمان، شهيدان و غير شهيدان، هر كدام جداگانه است.

«مِثْقالْ» به معناى سنگينى و «ذرَّه» به معناى اجزاء بسيار كوچك است، لذا گاه به ذرات گرد و غبار و گاه به مورچه هاى كوچك تفسير شده است.

ظاهر اين آيات به خوبى نشان مى دهد كه نفس اعمال نيك و بد در برابر صاحبان آنها در محشر ظاهر


1- تاج العروس فى شرح القاموس ماده« شت» بعضى نيز آن را جمع« شتيت» و بعضى جمع« شتات» دانسته اند.

ص: 94

مى شود، هرچند بسيارى از مفسّران بر اثر عدم پذيرش تجسّم اعمال به دلائلى كه در آغاز به آن اشاره شد در اينجا واژه «جزاء» در تقدير گرفته اند، منظور حضور و مشاهده جزاى اعمال است و گاه گفته اند كه «رؤيت» در اينجا به معناى علم و معرفت است كه همان مشاهده با چشم عقل است، و گاه گفته شده منظور مشاهده نامه اعمال است، و مسلم است كه اين سه تفسير هر سه بر خلاف ظاهر آيه مى باشد، زيرا تقدير گرفتن «جزاء» يا «صحائف» اعمال مخالف ظاهر آيه است، و رؤيت به معناى مشاهده با چشم است، و رؤيت به معناى علم و معرفت معمولًا دو مفعول مى گيرد، در حالى كه در اينجا يك مفعول بيشتر ندارد (دقت كنيد).

شايان توجه اينكه «ابن عباس» با اينكه از قديم ترين مفسّران اسلام است مسأله تجسّم اعمال را در اينجا پذيرفته، و در روايتى كه از او نقل شده مى گويد:

لَيْسَ مِنْ مُؤمِنٍ وَ لا كافِرٍ عَمِلَ خَيْراً اوْ شَرّاً الّا اراهُ اللَّهُ ايّاهُ، امَّا الْمُؤْمِنُ فَيَغْفِرُ لَهُ سَيِّئاتَهُ، وَ يُثيبُهُ بِحَسَناتِهِ و امَّا الْكافِرُ فَيَرُدُ حَسَناتَهُ تَحْسيراً لَهُ

«هيچ مؤمن و كافرى نيست كه عمل نيك يا بدى انجام داده مگر اينكه خدا عملش را به او نشان مى دهد، اما مؤمن سيئاتش را مى بخشد و حسناتش را ثواب مى دهد، و اما كافر حسناتش را رد مى كند تا گرفتار حسرت شود».(1)

در احاديث معصومين عليهم السلام كه ناظر به تفسير آيات فوق است نيز تعبيراتى آمده كه گواه بر تجسّم اعمال است، مثلًا در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود:

فَمَنْ كانَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ عَمِلَ فى هذِهِ الدُنْيَا مِثْقالَ ذَرَّةٍ مِنْ خَيْرٍ وَجَدَهُ، وَ مَنْ كانَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ عَمِلَ فى هذِهِ الدُنْيا مِثْقالَ ذَرَّةٍ، مِنْ شَرٍّ وَجَدَهُ:

«هركس از مؤمنان در اين دنيا به اندازه سنگينى ذره اى كار نيك انجام دهد آن را مى يابد، و هر كدام از مؤمنين در اين دنيا به اندازه سنگينى ذره اى كار شر انجام داده باشد آن را مى يابد».(2)

***

در دوّمين آيه به تعبير ديگرى در اين زمينه برخورد مى كنيم، بعد از آنكه اشاره به نامه اعمال مى كند،


1- تفسير« روح البيان»، جلد 10، صفحه 494.
2- تفسير« نورالثقلين»، جلد 5، صفحه 650.

ص: 95

مى فرمايد: «آنها همه اعمال خود را حاضر مى بينند».

وَوَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً.

بنابراين هرچه مى كشند از عمل خويش مى كشند «و پروردگار تو به هيچ كس ستم نمى كند».

وَ لا يَظْلِمُ رَبّكَ احَدَاً.

باز در اينجا جمعى از مفسّران كه مسأله تجسّم عمل براى آنها غير مقبول بوده گاه آيه را به معناى حضور نوشته هاى اعمال در نامه عمل تفسير كرده اند، و گاه به معناى حضور جزاى اعمال ولى بعضى، احتمال حضور نفس عمل را نيز داده اند.(1)

به گفته مرحوم علّامه طباطبايى در الميزان ذيل آيه نيز مى تواند تأييدى بر اين مطلب باشد، چرا كه حضور خود عمل براى اثبات نفى ظلم از پروردگار بهتر و واضح تر است (دقت كنيد).

در سوّمين آيه همان تعبير با صراحت و عموميت بيشترى مطرح شده، زيرا در آيه قبل سخن از كافران و مجرمان بود، ولى در اينجا مى فرمايد: «روزى كه هركس آنچه را از كار نيك انجام داده حاضر مى بيند، و دوست مى دارد ميان او و آنچه از اعمال بد انجام داده فاصله زمانى زيادى باشد».

يَوْمَ تَجِدُ كُلٌ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوْءٍ تَوَدُّ لَوْ انَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ امَداً بَعيداً.

در تفسير اين آيه دو معنا ذكر شده: نخست اينكه هركس هر كار خوب و بدى انجام داده در آن روز حاضر مى بيند، دوم اينكه هركس هر كار خوبى كرده باشد حاضر مى بيند، و دوست دارد ميان او و كار بدش فاصله زيادى باشد (اين تفاوت مربوط به آن است كه در كجاى آيه وقف كنيم بعد از محضراً يا بعد از سؤء).(2)

ولى نتيجه در هر دو يكى است، چرا كه از معناى دوّم نيز استفاده مى شود كه اعمال سوء او نزد وى حاضر است هرچند آرزو مى كند با آن فاصله زيادى داشته باشد.

اين احتمال نيز از سوى بعضى از مفسّران داده شده است كه مجرمان دوست مى دارند بين آنها و بين آن روز فاصله زيادى باشد.(3)

قابل توجّه اين كه معمولًا انسان آرزو مى كند ميان او و امورى كه مورد تنفّر اوست فاصله مكانى


1- « روح المعانى»، جلد 15، صفحه 267« روح البيان»، جلد 5، صفحه 254.
2- در صورت اوّل واو و ما عملت من سوء استينافيه است و در صورت دوّم واو عاطفه خواهد بود. و جمله« تودّ» جمله حاليّه است.
3- اين احتمال در تفسير« روح البيان» جلد 2، صفحه 21 و در تفسير« فى ظلال» جلد اوّل صفحه 569 آده است.

ص: 96

زيادى باشد در حالى كه «امد بعيد» كه در آيه آمده به معناى فاصله زمانى دور است، ممكن است اين تعبير به خاطر آن باشد كه در فاصله هاى مكانى احتمال حضور و تصادم بيشتر است اما در فاصله زمانى، احتمال برخورد به هيچ وجه ممكن نيست، مثلًا كسى كه در سال هاى جنگ هاى جهانى در منطقه دور دستى از صحنه جنگ بوده باز كم و بيش احساس نگرانى مى كرده، اما آنها كه فاصله زمانى زيادى با اين جنگ ها دارند طبيعى است كه هيچگونه احساس نگرانى نكنند.

بايد توجّه داشت كه «امَد» هميشه براى زمان مى آيد، و به گفته راغب در مفردات معناى آن با «ابد» نزديك است، با اين تفاوت كه «ابد» زمانى است كه هيچ حدّ محدودى ندارد، ولى «امد» داراى حدّ مجهولى است در آيه قبل سخن از حضور اعمال بود، و در اين آيه سخن از احضار اعمال است، يعنى مطلبى افزون تر در برابر دارد، طبق اين آيه خداوند به قدرت مطلقه اش تمام اعمال نيك و بد را احضار مى فرمايد، چه صاحبان اعمال بخواهند و چه نخواهند، و لذا بعضى از مفسّران گفته اند اين تعبير از تعبير آيه پيشين هول انگيزتر است.

***

در چهارمين آيه باز با تعبير تازه اى در اين زمينه روبه رو مى شويم مى فرمايد:

«در آن روز اعمال بدى را كه انجام داده اند براى آنان آشكار مى شود».

وَ بَدالَهُمْ سَئَّاتُ ما كَسَبُوا.

و عذاب و كيفر الهى «و آنچه را مسخره مى كردند (از مسائل مربوط به قيامت و عذاب و كيفر الهى) بر آنها واقع مى شود».

وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزؤُنَ

«بَدا» از ماده «بَدْو» به معناى آشكار شدن كامل است و «باديه» را از اين جهت «باديه» گفته اند كه سرزمينى است آشكار بر خلاف شهرها با آن خانه ها و كوچه هاى پر پيچ و خم كه معمولًا در گذشته در درون ديوارهاى بلندى بنام «سور بلد» پنهان بودند.

«سَئَّاتُ ما كَسَبُوا» به معناى اعمال سوء است، ولى بعضى آن را به معناى كيفرهاى اين اعمال تفسير كرده اند، يا اينكه واژه جزا را در تقدير گرفته اند، ولى ظاهر آيه اين است كه اعمال سوء آنها در آن روز به

ص: 97

وضوح آشكار مى شود، زيرا «سيئات» جمع «سيئه» به معناى «عمل بد» است نه به معناى «بدى عمل» (دقت كنيد).

اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه بسيارى از اعمال سوء در اين عالم چهره واقعى خود را مخفى مى دارد، مانند اعمال ريايى كه براى غير خدا انجام شده است، ولى در آن روز كه روز بروز و ظهور است چهره واقعى تمام اعمال آشكار مى گردد، چنانكه در حديثى از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: هِيَ الاعْمالُ حَسَبُوها حَسَناتٍ فَوَجَدُوها فى كَفَّةِ السَّيِّئاتِ!: «اين همان اعمالى است كه آن را حسنه مى پنداشتند در آن روز آن را در ترازوى عمل در كفه سيئات مى بينند»! (تعبير اين حديث به نوبه خود شاهد ديگرى بر مسأله تجسّم عمل است).(1)

***

در پنجمين آيه باز با تعبير جديد درباره اين موضوع مواجه مى شويم، بعد از آنكه از بخيلان مذمت مى كند و مى گويد اين كار به نفع آنها نيست بلكه به زيان آنهاست، مى افزايد: «به زودى در قيامت آنچه را درباره آن بخل ورزيدند به صورت طوقى (سنگين) به گردن آنها مى افكنند»!.

سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ.

از اين تعبير استفاده مى شود اموالى كه حقوق واجب آنها پرداخته نشده و كسى از آن استفاده ننموده در قيامت همچون طوقى به گردن بخيلان خواهد افتاد، همان گونه كه در دنيا نيز سنگينى آن بر دوش آنها است بى آنكه بهره اى از آن بگيرند!.

در تفسير عيَّاشى از امام باقر عليه السلام نقل شده كه در توضيح معناى اين آيه فرمود!

ما مِنْ عَبْدٍ مَنَعَ زَكاةَ مالِهِ الَّاجَعَلَ اللَّهُ ذلِكَ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثُعْباناً مِنْ نارٍ مُطَوَّقاً فى عُنُقِهِ!:

«هيچ بنده اى نيست كه از پرداختن زكات خوددارى كند مگر اينكه خداوند آن را روز قيامت مبدل به اژدهايى آتشين مى كند كه طوق گردن او مى شود».(2)

در اينكه منظور از بخل نمودن در «آنچه خداوند از فضلش به آنها داده است» چيست؟ بعضى از مفسّران آنرا ناظر به مسأله بخل در مورد علم و دانش دانسته اند، به قرينه شأن نزولى كه از ابن عباس نقل


1- تفسير روح البيان، جلد 8، صفحه 121.
2- تفسير عياشى، جلد 1، صفحه 207، حديث 158.

ص: 98

كرده اند كه آيه درباره كتمان يهود نسبت به نشانه هاى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است.(1)

اين در حالى است كه در روايات متعدد آيه به عنوان مانع الزكاة تفسير شده است، و بعيد نيست كه آيه مفهوم وسيع و گسترده اى داشته باشد و همه مواهب الهى را از آنچه گفته شد و غير آن را شامل شود.

باز در اينجا مى بينيم كه جمعى از مفسران ظاهر آيه را نپذيرفته و آن را به جزاى اعمال تفسير كرده اند، و يا گفته اند منظور اين است كه آنها را در قيامت «مكلف» مى كنند تا مثل آن اموال را بياورند در حالى كه قادر نيستند (يعنى آنچه بر گردن آنهاست تكليف است نه خود (اموال).

ولى اين تفسيرها علاوه بر اينكه دليلى ندارد، و مخالف ظاهر آيه است، با روايات متعددى كه از پيشوايان دين در تفسير آيه نقل شده سازگار نيست.

***

در ششمين آيه باز ديگر با تعبير «حضور و احضار عمل» روبه رو مى شويم، مى فرمايد: «در آن زمان كه دوزخ شعله ور گردد و بهشت نزديك شود هركسى مى داند چه چيزى را حاضر ساخته است»؟!.

وَ اذَا الْجَحيمُ سُعِّرَتْ- وَ اذَا الْجَنَّةُ ازْلِفَتْ- عَلِمَتْ نَفْسٌ ما احْضَرَتْ

مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد: ما احْضَرَتْ به معناى ما وَجَدَتْ حاضراً مِنْ عَمَلِها مى باشد (يعنى آنچه را از اعمال خود حاضر مى يابد).

و عجب اينكه به دنبال آن مى گويد: احضار اعمال يك معناى مجازى دارد چون عمل چيزى نيست كه باقى بماند زيرا بعد از انجام نابود مى شود، پس منظور اين است كه حساب هيچكدام فرو گذار نمى شود! و بعضى گفته اند منظور حاضر يافتن نامه هاى اعمال است.(2)

بعضى نيز آن را به معناى يافتن عقاب اعمال تفسير كرده اند.

در حالى كه همان گونه كه در توضيحات خواهد آمد عمل هرگز فانى نمى شود.

و پيوسته باقى مى ماند و هيچ مانعى ندارد كه در آن روز به صورت مناسبى مجسم گردد.

احضار عمل خواه به معناى «حاضر ساختن» باشد يا «حاضر يافتن» (چون به هر دو معنا تفسير شده)


1- روايت ابن عبّاس در بسيارى از تفاسير از جمله تفسير قرطبى و تفسير روح المعانى و تفسير المنار ذيل آيه مورد بحث آمده است.
2- مجمع البيان، جلد 1، صفحه 444.

ص: 99

گواهى بر مقصود ما در اين بحث است.

***

در آنجا اعمالتان تحويل داده مى شود

در هفتمين آيه و آيات هشتم و نهم و دهم تعبير ديگرى در زمينه تجسّم اعمال به چشم مى خورد، زيرا در اين آيات آمده است كه اعمال انسان در قيامت اعم از نيك و بد به طور كامل به او تحويل داده مى شود، و انسان همه آنها را دريافت مى كند (دقت كيند).

ظاهر تمام اين آيات دريافت خود عمل است نه جزاى عمل يا نامه عمل.

در آيه هفتم مى فرمايد: براى هر كدام از آنها (افراد جن و انس) درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند، و هدف آن است كه اعمال آنها را بى كم و كاست به آنها تحويل دهد، و بر آنها هيچ ستمى نخواهد شد».

وَلِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَلِيُوَفِّيَهُمْ اعْمالَهُمْ و هُمْ لا يُظْلَمُونَ

و در آيه هشتم بعد از اشاره به دادگاه قيامت و نامه اعمال و شهود و گواهان و عدم ظلم و ستم بر هيچ كس مى فرمايد: «و به هركس آنچه انجام داده است تحويل داده مى شود و خدا نسبت بى آنچه انجام مى دادند از همه آگاه تر است».

وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ

گويى اين آيه به منزله تعليلى است براى داورى به حق و عدم ظلم و ستم بر هيچ كس، كه در آيه قبل از آن آمده است، يعنى چگونه ممكن است ظلم و ستمى بر كسى برود در حالى كه اعمالشان را به آنها مى دهند؟ آن هم از سوى كسى كه از همه كس نسبت به اعمال آنها آگاه تر است!

همين معنا در نهمين آيه نيز آمده مى فرمايد: «آنچه از خوبى ها (در راه خدا) انفاق مى كنيد بى كم و كاست به شما داده مى شود و ستمى بر شما نخواهد شد».

وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ الَيْكُمْ وَ انْتُم لا تُظْلَمُوْنَ

و بالاخره در دهمين آيه نيز همين معنا در عبارتى كاملًا گسترده و فراگير آمده است مى فرمايد: «در آن روز كه به سوى خدا بازگشت مى كنيد و به هركس آنچه را انجام داده باز پس داده مى شود و به آنها ستمى

ص: 100

نخواهد شد».

ثُمَّ تُوَفى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ

وُفِّيَتْ وَ تُوَفّى وَ يُوَفِّى همه از ماده «وفا» است كه به معناى رسيدن به كمال است، و تَوْفِيَة به معناى پرداختن چيزى به طور كامل مى باشد و تَوَفّى به معناى گرفتن چيزى به طور كامل است.

بايد توجه داشت كه قرآن در بعضى از موارد مى گويد: «صابران پاداش خود را بى حساب مى گيرند».

انَّما يَوَفّى الصَّابِرُونَ اجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ (زمر 10)

ولى در آيات فوق و بعضى ديگر از آيات قرآن مى گويد: خود اعمال را دريافت مى دارند، و چنانكه خواهيم گفت اين دو با يكديگر منافات ندارد، چرا كه از مجموع آيات قرآن استفاده مى شود و در آن روز هم پاداش و كيفر به اعمال تعلق مى گيرد، و هم نفس اعمال آدمى نزد او خواهد آمد، اين درست به آن مى ماند كه اگر انسان از مقررات رانندگى تخلف كند احياناً هم گرفتار خسارت تصادف ها مى شود، و هم مشمول جريمه!

و اينكه بسيارى از مفسران تمام اين آيات را كنايه از پرداخت جزاى اعمال گرفته اند سخنى است كه دليل روشنى ندارد، بلكه چنانكه ديديم بسيارى ديگر از آيات قرآن و احاديث فراوانى كه بعداً اشاره خواهد شد همه گواه بر تجسم اعمال انسان در آن روز است، و لذا ما اين آيات را بر همان معنى ظاهرش رها مى سازيم و بر اساس آن بحث تجسّم اعمال را بنا مى نهيم همان گونه كه جمعى از محققان اهل تفسير و حديث چنين كرده اند.

***

در يازدهمين آيه بعد از اشاره به اموالى كه مردم به صورت گنجينه در مى آورند و در راه خدا انفاق نمى كنند و عذاب دردناكى كه دامان آنها را مى گيرد مى فرمايد: «اين عذاب دردناك روزى است كه آن سكه ها را در آتش جهنم گرم و سوزان كرده با آن صورت ها و پهلوها و پشت هايشان را داغ مى كنند (و به آنها مى گويند) اين همان چيزى است كه براى خود گنجينه مى ساختيد! پس بچشيد آنچه را براى خود گنج كرديد»!

يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فى نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ ظُهُوُرُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لإنْفُسِكُمْ فَذُقوا ما كُنْتُمْ

ص: 101

تَكْنِزُونَ

اين آيه به روشنى مى گويد: درهم و دينارهايى كه به صورت گنج در آمدند و در راه خدا هرگز مصرف نشدند در صحنه قيامت ظاهر مى شوند، و در آتش دوزخ گداخته خواهند شد و بر پيشانى و پشت و پهلوى زراندوزان مى گذارند، و به آنها مى گويند اينها همان گنجينه هاى شماست! (دقت كنيد).

در اينكه چرا اين اعضاء سه گانه را داغ مى نهند؟ بعضى گفته اند به خاطر اينكه قسمت عمده بدن را شامل مى شود.(1)

و بعضى گفته اند به خاطر اين است كه نخست در برابر مستمندان چهره درهم مى كشيدند سپس پهلوى تهى مى كردند و بعد پشت مى نمودند، لذا بر اين اعضاء سه گانه كه وسيله بى اعتنائى به محرومان بوده در آن روز داغ مى نهند.

و گاه گفته شده زراندوزان هنگامى كه به مقصود خود نائل مى شوند نخست آثار فرح در صورتشان نمايان مى شود، و بعد به خوردن از بهره اين اموال مشغول مى شوند به گونه اى كه پهلوهايشان بالا مى آيد، و از آن لباس هاى فاخر تهيه مى كنند و بر پشت مى افكنند، به همين دليل اين سه عضو محل مجازات آنهاست.(2)

درست است كه اين آيه صريحاً تجسّم اعمال را بيان نمى كند، بلكه فقط حضور آن اموال را در آن صحنه نشان مى دهد، ولى همين تعبير مى تواند اشاره اى به مسأله تجسّم اعمال باشد، با اينكه ظاهراً اين سكه ها و اين اموال محو ونابود مى گردد ولى در آنجا حكم معاد، بازگشت مى نمايد و اعمال آنها به صورت داغ نهادن بر چهره و پشت و پهلو تجسّم مى يابند!

در اينكه منظور از كنز (گنج) در اينجا چيست؟ گفتگو بسيار است ولى بدون شك «كنز» مفهوم گسترده اى دارد كه هرگونه مال پر قيمتى را كه جمع آورى كنند و در جايى ذخيره و پنهان نمايند شامل مى شود.

با اين حال آيا مفهوم آيه اين است كه هركس ثروتى اضافه بر نيازمندى هاى زندگى جمع آورى كرده و كنارى بنهد، حرام است، و مشمول اين مجازات الهى خواهد شد؟ و يا اينكه آيه مربوط به كسانى است


1- مجمع البيان، جلد 5، صفحه 26.
2- فخر رازى مجموعاً شش وجه در تفسير خود جلد 16، صفحه 48 آورده است و در تفسير« روح المعانى» و« روح البيان» و« قرطبى» ذيل آيه مورد بحث نيز اشاراتى به اين وجوه ديده مى شود.

ص: 102

كه حقوق واجب شرعى مانند زكات و غير آن را نمى پردازند اما كسى كه حقوق واجب را ادا كند كار حرامى مرتكب نشده و مشمول اين مجازات نخواهد بود.

معروف در ميان فقهاء و مفسّران و محدثان معناى دوّم است، و احاديث متعددى در اين زمينه در منابع اسلامى (اعم از منابع شيعه و اهل سنت) وارد شده است» چنان كه در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم:

اىُّ مالٍ ادَّيَتْ زَكاتَهُ فَلَيْسَ بِكَنْزٍ:

«هر مالى كه زكات آن اداء شود كنز نيست».(1)

اين احتمال نيز وجود دارد كه هرگاه جامعه اسلامى بر اثر سرمايه هاى راكد گرفتار مضيقه و مشقّت شود بر سرمايه داران واجب است كه آن را از طريق انفاق يا سرمايه گذارى براى توليد كار و تأمين نيازمندى ها، مصرف كنند، و چنان كه در چنين شرايطى اموال خود را از جريان خارج ساخته و كنز نمايند مشمول آيه فوق خواهند شد، و شايد حديثى كه از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده كه فرمود:

ما زادَ عَلَى ارْبَعَةِ آلافٍ فَهُوَ كَنْزٌ ادَّى زَكاتَهُ اوْلَمْ يُؤَدِّها وَ ما دُوْنَها فَهِيَ نَفَقَةٌ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ اليمٍ

«آنچه بيش از چهار هزار (درهم) باشد «كنز» محسوب مى شود، خواه زكاتش را داده باشد يا نه، و بيش از آن هزينه زندگى (ساليانه) است، پس اين گونه افراد را به عذاب دردناك بشارت ده».(2)

***

جزاى شما همان اعمال شماست!

در آخرين و دوازدهمين آيه تعبير ديگرى در اين زمينه ديده مى شود كه خلاصه مفهومش اين است:

جزاى شما در قيامت اعمال شماست و اين تعبير در چندين آيه از قرآن مجيد ديده مى شود، گاه مى فرمايد: «تنها اعمالى را كه انجام مى داديد جزاى شماست»! إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

عين اين تعبير در آيه 16 طور و آيه 7 تحريم نيز آمده است.

و در آيه 54 يس مى فرمايد: وَ لا تُجْزَوْنَ الَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ


1- تفسير المنار، جلد 10، صفحه 406- در صحيح بخارى نيز بابى تحت عنوان« ما ادى زكاته فليس بكنز»( آنچه زكاتش پرداخته شده كنز نيست) جلد 1، جزء 3، صفحه 132 همچنين تفسير نور الثقلين جلد 2، صفحه 213.
2- تفسير« نورالثقلين» جلد 2، صفحه 213، حديث 132.

ص: 103

«جزا داده نمى شويد مگر به اعمالتان».

و در آيه 90 نمل مى فرمايد: هَلْ تَجْزَوْنَ الَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

«آيا جزاى شما جز اعمال شما خواهد بود»؟! و در 52 يونس مى خوانيم

هَلْ تُجْزَوْنَ الَّا بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ

«آيا جزايى جز آنچه انجام مى داديد به شما داده مى شود»؟!.

و تعبيرات ديگرى از همين قبيل با مختصرى تفاوت بنابراين ظاهر اين آيات اين است كه جزاى انسان همان اعمال اوست، آرى اعمال اوست كه به سوى او باز مى گردد، و او را آزار مى دهد، يا غرق فرح و شادى و سرور مى كند، و اين دليل روشنى است بر مسأله تجسم اعمال و بازگشت اعمال انسان به سوى او و نيز تأكيد مجددى است بر مسأله عدالت خداوند، چرا كه آنچه انسان مى كشد از اعمال خود مى كشد!.

در اينجا باز مى بينيم بعضى كلمه «باء» را در تقدير گرفته اند (باء سببيت) و گفته اند در تقدير بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ است يعنى جزا شما به سبب اعمالى است كه انجام مى داديد(1) در حالى كه تقدير خلاف ظاهر است، و بدو دليل جائز نيست، و در آيات فوق نيازى به تقدير نمى بينيم، چه مانعى دارد خود اعمال انسان در آن حاضر گردد و بخش عمده اى از جزاى او را تشكيل دهد؟.

مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان ذيل آيه 7 سوره تحريم مى گويد:

اىْ انَّ الْعَذَابَ الَّذى تُعَذَّبُونَ بِه هُوَ عَمَلُكُمُ السَّى ء الَّذِى عَمِلْتُمُوهُ وَ قَدْ بَرَزَ لَكُمْ الْيَوْمَ حَقيقَتُهُ»:

«يعنى عذابى كه شما گرفتار آن مى شويد همان عمل سوء شماست كه انجام داديد و امروز حقيقت آن ظاهر و آشكار شده».(2)

***

از مجموع آياتى كه در بالا تفسير آن را دانستيم به خوبى روشن مى شود كه اگر ظواهر اين آيات را دستكارى نكنيم، تأويل و توجيهى براى آن در نظر نگيريم، و تقدير جمله يا كلمه اى براى آن قائل نشويم، و به تعبير روشن تر ظواهر آيات را آنچنان كه هست صاف و درست تفسير كنيم از آنها استفاده مى شود در


1- بعضى نيز« على» در تقدير گرفته اند و گفته در تقدير\i عَلى ما كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ E است.
2- تفسير الميزان، جلد 19، صفحه 388.

ص: 104

قيامت و در دادگاه عدل الهى، يا مراحل ديگر آن روز، اعمال ما مجسّم مى گردد و به صورت هاى مناسبى در برابر ما ظاهر مى شود.

اعمال بد به صورت موجوداتى زشت و زننده موذى و ناراحت كننده، و اعمال خوب به صورت موجوداتى زيبا و جالب و دلپذير و روح بخش در آن صحنه ظاهر مى گردند، و همراه صاحبانش خواهند بود.

***

توضيحات

1- تجسم اعمال در روايات اسلامى:

در روايات اسلامى اعم از احاديثى كه از طرف شيعه يا اهل سنت رسيده است مسأله «تجسم» بازتاب گسترده اى دارد، به گونه اى كه مرحوم شيخ بهائى در يكى از سخنانش مى گويد: تَجَسُّمْ الأعْمالِ فى النَّشْأَةِ الاخْرَوِيَّةِ قَدْ وَرَدَ فى احادِيثَ مُتَكَثِّرَةٍ مِنْ طُرُقِ الْمُخالِفِ وَ الْمُؤالِفِ

«تجسّم اعمال در جهان ديگر در احاديث زيادى از طرق موافقين و مخالفين نقل شده است»(1) و ما در اينجا از ميان آنها به احاديثى زير قناعت مى كنيم:

1- در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم «قيس بن عاصم» (صحابى مشهور) مى گويد با جماعتى از «بنى تميم» خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيدم ... عرض كردم اى پيامبر خدا ما را موعظه كن، موعظه اى كه از آن بهره مند شويم، زيرا ما جمعيتى هستيم كه از بيابان ها عبور مى كنيم (و دور از شهر زندگى داريم) پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: انَّ قَيْسُ! انَّ مَعَ الْعِزّ ذُلَّا وَ انَّ مَعَ الْحَيَاةِ مَوْتاً وَ انَّ مَعَ الدُّنْيا آخِرَةً، فَانَّ لِكُلِّ شَى ءٍ حَسيباً و انَّ لِكُلِّ اجَلٍ كِتاباً، وَ انَّهُ لا بُدَّلَكَ يا قَيْسُ مِنْ قَرينٍ يُدْفَنُ مَعَكَ وَ هُوَ حَىٌ، وَ تُدْفَنُ مَعَهُ وَ انْتَ مَيِّتٌ، فَانْ كانَ كَريماً اكْرَمَكَ، وَ انْ كانَ لَئيماً اسْلَمَكَ، ثُمَّ لا يُحْشَرُ الَّا مَعَكَ، وَ لا تُحْشَرُ الَّا مَعَهُ، وَ لا تُسْئَلُ الَّا عَنْهُ، فَلا تَجْعَلْهُ الَّا صالِحاً، فَانَّهُ انْ صَلُحَ آنَسْتَ بِهِ وَ انْ فَسَدَ لا تَسْتَوْحِشْ الَّا مِنْهُ، وَ هُوَ فِعْلُكَ :

«اى قيس با عزت، ذلت است، و با حيات مرگ، و با دنيا آخرت، و هر چيزى حسابگرى دارد، و هر اجلى كتابى، اى قيس! تو همنيشنى خواهى داشت كه با تو دفن مى شود در حالى كه او زنده است، و تو با


1- « بحارالأنوار»، جلد 7، صفحه 228.

ص: 105

او دفن مى شوى در حالى كه تو مرده اى، اگر او گرامى باشد تو را گرامى مى دارد، و اگر پست باشد تو را تسليم (بدبختى) مى كند.

او فقط با تو محشور مى شود، تو نيز فقط با او، و تنها از او سؤال مى شوى، پس آن را صالح قرار ده، چرا كه اگر صالح باشد موجب آرامش تو است، و اگر فاسد باشد مايه وحشت تو است، و او عمل تو است!.

جالب اينكه در ذيل اين روايت آمده است كه «قيس بن عاصم» عرضه داشت: يا رسول اللَّه! دوست دارم اين كلام در قالب اشعارى ريخته شود تا به آن در برابر كسانى كه نزد ما هستند مفتخر باشم، و آن را ذخيره كنم، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد «حسان بن ثابت» را حاضر كنند، ولى مردى بنام «صلصال بن صلصال» در خدمت حضرت صلى الله عليه و آله و سلم حاضر بود، عرض كرد اى رسول خدا! ابياتى به نظرم رسيده گمان مى كنم موافق مقصود قيس باشد، فرمود بخوان! او اشعارى خواند كه بعضى از آن چنين است:

تَجَنَّبْ خَليطاً مِنْ مَقالِكَ انَّماقَرينُ الْفَتى فى الْقَبْرِ ما كانَ يَفْعَلُ

وَ لَنْ يَصْحَبَ الانْسانَ مِنْ قَبْلِ مَوْتِهِ وَ مِنْ بَعْدِهِ الَّا الذَّى كانَ يَعْمَلُ!

از سخنان پراكنده بپرهيز كه همنشين انسان در قبر اعمال اوست.

و هيچ چيز قبل از مرگ و بعد از مرگ با انسان مصاحبت نمى كند مگر عمل او.(1)

2- در حديث ديگرى از ابو بصير از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام آمده است: «هنگامى كه بنده مؤمن مى ميرد همراه او در قبر شش صورت وارد مى شود كه يك صورت از همه زيباتر است ... صورتى در طرف راست، صورتى در طرف چپ، صورتى در پيش رو، و ديگرى در پشت سر، و ديگرى در پائيين پا، و آن صورتى كه از همه زيباتر است بالاى سر او قرار مى گيرد، و هرگاه عذابى از سمت راست آيد صورت سمت راست مانع مى شود، و همچنين از پنج جهت ديگر.

صورتى كه از همه زيباتر است خطاب به بقيه كرده مى گويد: شما كيستيد؟ خدا جزاى خيرتان دهد، صورت طرف راست مى گويد: من نمازم، و آن كه دست چپ است مى گويد من زكاتم، و آن كه پيش رو است مى گويد: روزه ام و آنكه پشت سر است مى گويد: حج و عمره ام و آنكه پايين پاست مى گويد من


1- همان مدرك صفحه 228 و 229 ولى از روايت مرحوم صدوق در كتاب« خصال» استفاده مى شود كه اين اشعار را خود« قيس بن عاصم» بالبداهه بيان كرده و بيت اوّل مطابق نقل صدوق چنين است: تَخْيَّرْ خَليطاً مِنْ فِعالِكَ انَّماقَرينُ الْفَتى فى الْقَبْرِ ما كانَ يَفْعَلُ « دوستى براى خود از اعمال خود انتخاب كن كه قرين انسان در قبر عمل اوست»( خصال جلد 1 باب الثلاثة حديث 93).

ص: 106

نيكى هايى هستم كه نسبت به برادرانت كردى سپس آنها به آن صورت زيبا مى گويند: تو كيستى كه از همه زيباترى ... مى گويد:

انَا الْوَلايَةُ لِالِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم «من ولايت آل محمّدم»!(1)

3- در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه فرمود: «جبرئيل به من گفت:

يا مُحَمَّدُ! عِشْ ما شِئْتَ فَانّكَ مَيِّتّ ... وَ اعْمَلْ ما شِئْتَ فَانّكَ مُلاقِيه:

«اى محمد! هرچه مى خواهى عمر كن ولى سرانجام بدرود حيات خواهى گفت، و هر عملى مى خواهى انجام بده كه سرانجام آن را ملاقات خواهى كرد».(2)

4- باز در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم:

انّ الْمُؤْمِنَ اذا خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ صُوِّرَ لَهُ عَمَلُهُ فى صُوْرَةٍ حَسَنَةٍ فَيَقُولُ لَهُ ما انْتَ؟ فَوَ اللَّه انِّى لاراكَ امْرَأَ صِدْقٍ، فَيَقُوُلُ لَهُ انا عَمَلُكَ فَيَكُوْنُ لَهُ نُوْرَاً وَ قائِدَاً الى الْجَّنَةِ ... «هنگامى كه مؤمن از قبرش (در قيامت) خارج مى شود عمل او در صورت زيبايى در برابر او ظاهر مى شود و مى گويد: تو كيستى كه به خدا سوگند من تو را شخصى صادقى مى بينم؟ او در جوابش مى گويد: من عمل توام، و او براى مؤمن نور و روشنايى و راهنما به سوى بهشت است».(3)

5- و بالاخره در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: اذا وُضِع الْمَيِّتُ فى قَبْره مُثِّلَ لَهُ شَخْصٌ وَ قالَ لَهُ يا هذاكُنَّا ثَلاثَةً، كانَ رِزْقُكَ فَاْنْقَطَعَ بِانْقطاعٍ اجَلِكَ، وَ كانَ اهْلُكَ فَخَلَّفُوكَ وَ انْصَرَفُوا عَنْكَ وَ كُنْتُ عَمَلُكَ فَبَقَيْتُ مَعَك، اما انِّى كُنْتُ اهْوَنُ الثّلاثَةِ عَلَيْكَ!:

«هنگامى كه ميّت در قبر گذارده مى شود، شخصى در برابر او نمايان مى گردد و به او مى گويد: اى انسان! ما سه چيز بوديم: يكى رزق تو بود كه با پايان عمرت قطع شد، و ديگرى خانواده ات بودند كه تو را گذاشتند و رفتند، و من عمل توام كه با تو مانده ام ولى من از هر سه براى تو كم ارزش تر بودم.(4)

احاديث در اين زمينه بسيار است از جمله احاديث معراج كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از كنار بهشت و دوزخ مى گذرد، و هر گروهى از بدكاران را به عذاب و كيفرى شبيه اعمال خود گرفتار ديد و نيز امال نيكو كاران را مشاهده كرد كه سبب پيدايش مرافق تازه اى در بهشت مى شود.


1- كتاب محاسن طبق نقل علّامه مجلسى، جلد 6، صفحه 234، حديث 50.
2- كنز العمال، جلد 15، صحفه 546.
3- « كنز العُّمال»، جلد 14، صفحه 366.
4- فروغ كافى، جلد 3( كتاب الجنائز)، صفحه 240، حديث 14.

ص: 107

اخبارى كه درباره غيبت وارد شده و تجسّم آن را به صورت پاره گوشت گنديده اى كه غيبت آن را تناول مى كند بيان مى داد شاهد ديگرى بر اين مدّعاست.

از مجموع روايات و آيات گذشته به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه اعمال آدمى در صورت هاى مناسبى در عالم برزخ و قيامت، مجسّم مى گردد، حتّى تعبير الذَّينَ يَأكُلُونَ امْوالَ الْيَتامى ظُلْماً انَّما يَأكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً:

«كسانى كه اموال يتيمان را از روى ظلم و ستم مى خوردند، فقط در شكم خود آتش داخل مى كنند» (نساء- 10) نشان مى دهد كه باطن عمل در عالم دنيا نيز از نوعى تجسّم برخوردار است به طورى كه مال يتيم در باطن به شكل آتش سوزان است، هر چند كسانى كه چشم واقع بين ندارند آن را نمى بينند.

دليلى ندارد كه همه اين آيات و روايات را بر معناى مجازى و كنايى حمل كنيم، و همه را تأويل و توجيه نماييم، با اينكه عمل به ظواهر آنها بى مانع است و مشكلى ايجاد نمى كند، چنانكه شرح آن خواهد آمد.

***

2- تجسّم اعمال در منطق عقل

عمده اشكالى كه در مسأله تجسّم اعمال براى گروهى پيدا شده همان است كه از بعضى از كلمات مرحوم طبرسى در مجمع البيان استفاده مى شود، و آن اين است كه عمل از جنس «عرض» است نه «جوهر» (خواص ماده است و نه خود ماده) و ديگر اينكه عمل بعد از وجودش محو و نابود مى شود، و لذا آثارى از سخنان و گفته ها و اعمال گذشته ما ديده نمى شود، مگر اعمالى كه تغييرى در بعضى از مواد موجود گذارده، مثلًا سنگ و چوب و آجرى را به شكل خانه اى در آورده كه آن هم تجسّم عمل نيست، بلكه دگرگونى هاى ناشى از عمل است (دقت كنيد).

ولى با توجه به دو نكته پاسخ اين دو ايراد روشن مى شود، و هم چگونگى تجسّم اعمال.

نخست اينكه امروز ثابت شده هيچ چيز در جهان از ميان نمى رود حتّى اعمال ما كه به صورت انرژى هاى مختلفى ظاهر مى گردد، اگر ما سخن مى گوييم صداى ما به صورت امواج خاص صوتى در فضاى اطراف پخش مى شود، و به مولكول هاى موّاج هوا و ديوارهاى اطراف و بدن ما اصابت كرده و

ص: 108

تبديل به انرژى ديگرى مى شوند، آن انرژى نيز ممكن است چندين بار تغيير شكل دهد، ولى به هر حال نابود نمى گردد، حركات دست و پاى ما نيز نوعى انرژى است، اين انرژى ميكانيكى هرگز نابود نمى شود، ممكن است تبديل به انرژى حرارتى يا انرژى ديگر گردد، خلاصه اينكه نه تنها مواد اين جهان كه انرژى هاى آن نيز ثابت و پايدارند، هر چند تغيير شكل مى دهند.

ديگر اينكه اين نكته نيز با مطالعات دانشمندان و آزمايش هاى آنها به ثبوت قطعى رسيده است كه ميان «مادّه» و «انرژى» رابطه نزديكى است، يعنى ماده و نيرو دو مظهر از يك حقيقتند، و «ماده» همان نيروى متراكم و فشرده است، و «نيرو» همان ماده گسترده، و لذا در شرائط معينى مى توانند تبديل به يكديگر شوند.

انرژى اتمى چيزى جز تبديل «ماده» به «انرژى» نيست يا به تعبير ديگر شكافتن دانه هاى اتم و آزاد كردن انرژى آن.

هم اكنون ثابت شده كه انرژى حرارتى خورشيد چيزى جز انرژى اتمى كه از انفجار اتم هاى خورشيد سرچشمه مى گيرد نيست و به همين دليل هر شبانه روز مقدار زيادى از وزن خورشيد كم مى شود هرچند اين مقدار در برابر وزن و حجم خورشيد ناچيز است.

بدون شك همان گونه كه ماده قابل تبديل به انرژى است، انرژى نيز قابل تبديل به ماده است، يعنى اگر نيروها و انرژى هاى پخش شده را بار ديگر متراكم، و حالت جسميت و جرم به خود بگيرد، به صورت جسمى نمايان مى شود.

بنابر اين هيچ مانعى ندارد كه اعمال و گفتار ما كه انرژى هاى مختلفى هستند و هرگز محو و نابود نمى شوند، بار ديگر به فرمان پروردگار جمع آورى شده و به صورت جسمى درآيند، و مسلم است كه هر عمل جسمى خواهد شد متناسب با ويژگى هايش، نيروهايى كه راه اصلاح و خدمت و درستى و تقوى به كار گرفته شده به صورت زيبايى متناسب آن در مى آيد، و نيروهايى كه در راه جور و ستم و زشتى و فساد به كار رفته به صورت زشت و ناپسند و تنفرآميز مجسّم مى گردد!.

بنابراين مسأله تجسّم اعمال را مى توان يكى از معجزات علمى قرآن محسوب داشت و در آن روز كه مسأله بقاء انرژى ها، و تبديل ماده به انرژى و بالعكس، مطلقاً در ميان دانشمندان مطرح نبود، با صراحت در آيات و روايات عنوان گرديد.

ص: 109

بنابراين نه مشكلى از ناحيه «عرض» بودن اعمال وجود دارد، و نه مشكلى از ناحيه نابودى آنها، زيرا همان گونه كه گفتيم اعمال نابود نمى شود، و عرض و جوهر در حقيقت جلوه هاى يك حقيقتند، اين مطلب با توجه به حركت جوهرى آشكارتر مى شود! زيرا قائلين به حركت جوهرى از حركاتى كه در عرض واقع مى شود براى حركت در جوهر استدلال مى كنند و معتقدند اينها از هم جدا نيتسند (دقت كنيد).

اين نكتة را نيز مناسب است براى تكميل مطلب، يادآور، شويم:

دانشمند معروف فرانسوى «لاوازيه» اصل «بقاء ماده» را با تلاش پيگير خود كشف كرد، و اثبات نمود كه مواد جهان هرگز از ميان نمى رود، بلكه دائماً تغيير صورت مى دهد.

ولى چيزى نگذشت كه «پير كورى و همسرش» براى نخستين بار رابطه ميان انرژى و ماده را از مطالعه روى اجسام راديو اكتيو (اجسامى كه اتم هاى ناپايدار دارند و تدريجاً قسمت هايى از آنها تبديل به انرژى مى شود) كشف كردند و قانون بقاء ماده تبديل به «قانون بقاء «ماده- انرژى» شد، و به اين ترتيب اصل بقاء ماده متزلزل گرديد، و اصل بقاء مجموعه ماده- انرژى جهان جانشين آن گشت، و كم كم مسأله تبديل ماده به انرژى از طريق شكستن اتم به وسيله دانشمندان جنبه عملى به خود گرفت، و معلوم شد كه اين دو (ماده و انرژى) رابطه نزديك با هم دارند و قابل تبديل به يكديگرند، و به عبارت ديگر دو شكل از يك حقيقتند.

اين كشف بزرگى علمى تحول شگرفى در مطالعه دانشمندان و مسائل عملى ايجاد كرده، و وحدت عالم هستى را بيش از پيش به اثبات رساند.

اين اصل در مسأله معاد و بحث تجسّم اعمال انسان و دفع اشكالاتى كه پيشينيان در اين مسأله داشته اند به ما كمك فراوان مى كند و موانعى را كه بر راه اثبات تجسّم، فكر مى كردند بر مى دارد.

***

3- تجسّم اخلاق و روحيات آدمى

علاوه بر مسأله تجسّم اعمال از روايات اسلامى استفاده مى شود كه خلق و خوى هاى آدمى نيز در آن روز در چهره و اندام انسان ظاهر مى گردد، و به همين دليل افراد به صورت هاى مختلفى وارد عرصه

ص: 110

محشر مى شوند، صورت هايى كه مناسب خلق و خوى آنهاست، آنها كه قلبى مملو از نور ايمان داشتند چهره هايى سفيد و نورانى دارند، و به عكس آنها كه قلبهايى تاريك از ظلمت كفر داشتند چهره هايشان سياه و تاريك است، چنانكه قرآن مى گويد:

يَوْمَ تَبْيَضَ وُجُوهٌ وَ تَسْؤَدُّ فَامَّا الذَينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ اكَفَرْتُمْ بَعْدَ ايمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُرونَ- وَ امَّا الذّينَ ابْيَضَتْ وُجُوهُهُمْ فَفى رَحْمَةِ اللَّه هُمْ فيها خالِدُونَ

«روزى كه كه صورت هايى سفيد و صورت هايى سياه مى شوند، اما آنها كه صورتهايشان سياه است (به آنها گفته مى شود) آيا بعد از ايمان كافر شديد؟ پس بچشيد عذاب را به خاطر كفرتان؟ و اما آنها كه چهرهايشان سفيد است در رحمت خداوند خواهند بود و جاودانه در آن مى مانند» (آل عمران 106 و 107).

و در جاى ديگر درباره سرنوشت گنهكاران در قيامت مى فرمايد:

كَانَّما اغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَيْلِ مُظْلِماً:

«آنچنان صورتهايشان تاريك است كه گويى پاره هاى شب ظلمانى صورتشان را پوشانده»! (يونس 27).

يكى آن روز روز ظهور و بروز است، و خلق و خوى هاى درون و ملكات نفسانى ظاهر و آشكار مى گردد تمام جسم انسان را به رنگ خود در مى آورد.

هر خيالى كو كند در دل وطن روز محشر صورتى خواهد شدن!

سيرتى كان در وجودت غالب است هم بر آن تصوير حشرت واجب است

در آيه 18 سوره نبأ آمده است: يَومَ يُنْفَخُ فى الصُّورِ فَتَأَتُونَ افْواجاً:

«روزى كه در صور دميده مى شود و شما به صورت فوج وارد محشر مى شويد».

بعضى از مفسران بزرگ در تفسير اين آيه حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است:

جمعى ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در منزل ابو ايّوب انصارى در محضر آن حضرت بودند «معاذبن جبل» از تفسير آيه فوق سؤال كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى معاذ!

از مطلب عظيمى سؤال كردى! سپس اشك از ديدگان مباركش جارى گشت، بعد فرمود: ده گره از

ص: 111

امت من جداگانه در قيامت محشور مى شوند و با ساير مسلمانان متفاوتند، بعضى به صورت حيوانات، و بعضى نابينا، و بعضى كر و لال، و بعضى چنان متعفن و بد بو هستند كه از مردار نيز گنديده ترند! سخن چين ها به صورت بوزينه ها، حرام خوارها به صورت خوك ها، حاكمان ظالم نابينا، خود پسندان، كر و لال، و شهو پرستان گنديده تر از مردار محشور خواهند شد.(1)

گشته گرگان يك به يك خوهاى تومى درانند از غضب اعضاى تو!

اين سخن هاى چو مارو كژدمت مار و كژدم مى شود گيرد دمت!

زانيان را گنده اندام نهان خمر خواران را بود گنده دهان

گند مخفى كان به دل ها مى رسيدگشت اندر حشر محسوس و پديد!


1- مجمع البيان، جلد 10، صحفه 423- اين حديث را بسيارى مفسران ديگر مانند ابوالفتح رازى و قرطبى و روح البيان و تفسير صافى ذيل آيه مورد بحث ذكر كرده اند.

ص: 112

محكمه عدل الهى

اشاره

شهود و ميزان و حساب

اشاره:

مهمترين منزلگاه قيامت مرحله رسيدگى به حساب خلايق در دادگاه عدل الهى با حضور شاهدان مختلف و سنجش اعمال در ترازوى مخصوص سنجش است.

دادگاهى كه پشت خلايق را مى لرزاند، و همه را غرق وحشت و اضطراب مى كند، دادگاهى كه قاضى و داورش خداست و فرشتگان مقرب شهود آن هستند.

و بالاخره دادگاهى كه كوچكترين و بزرگان اعمال انسان همه در آن پرونده دارد و حتى نيات افراد نيز به حساب كشيده مى شود.

آيات معاد در اين زمينه بسيار است، گاه اشاره به اصل دادگاه رستاخيز كه حاكم و داورش خداست مى كند، گاه اشاره به شهود و گواهان. اين دادگاه، گاه به مسأله ميزان سنجش و گاه چگونگى محاسبه بندگان در آن روز.

آيات مربوط به اين قسمت علاوه بر اينكه نكات ظريف و دقيقى در تمام اين زمينه ها مطرح مى كند داراى پيام هاى مهم تربيتى است كه دل هاى و جان ها را با نور تقوى و هدايت روشن مى سازد انسان را متوجه مسئوليتهايش مى كند و در مسير سعادت و تكامل پيش مى برد.

با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم و به آيات زير كه برگزيده اى از هر گروه از آيات مربوط به اين بخش است گوش جان فرا مى دهيم.

1- وَ انْ كُلُّ لَمَّا جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ (يس 32).

2- اللَّهُ يَحْكُمُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فيما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ (حج 69)

3- فَما يُكَذَبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ الَيْسَ اللَّه بِاحْكَمِ الْحاكِمينَ (تين 7 و 8).

4- فَالَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهيدٌ عَلَى ما يَفْعَلُونَ (يونس 46).

5- فَكَيْفَ اذا جِئْنا مِنْ كُلَ امَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنابِكَ عَلَى هؤُلاءِ شَهيدْاً (نساء

ص: 113

41).

6- وَجائَتْ كُلَ نَفْسٍ مَعَها سائقٌ وَ شَهيدٌ (ق 21).

7- يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ الْسِنَتُهُمْ وَ ايْديهِمْ وَ ارْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُوْنَ (نور 24).

8- وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْ تُمْ عَلَيْنا قالُوا انْطَقَنَا اللَّهُ الّذى انْطَقَ كُلِّ شَى ء (فصلت 21).

9- يَوْمَئذٍ تُحَدِّثُ اخْبَارَها بِانّ رَبَّكَ اوْحى لَها (زلزال 4 و 5).

10- وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسُ شيْئا وَ انْ كان مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ اتَيْنَا بَها وَ كَفَى بنا حاسِبينَ (انبياء 47).

11- وَ الْوَزْنُ يَوْمَئذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَاؤلئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ- و مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ فَاؤلئِكَ الذَّينَ خَسِرُوا انْفُسَهُمْ

12- هذا ما تُوْعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسابِ (ص 53)

13- انّ اللَّه سَريعُ الحِسابِ (آل عمران 199- مائده 4- ابراهيم 51- غافر 17).

14- الالَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ اسْرَعُ الَحاسِبيْنَ (انعام 62).

15- انّ الَيْنا ايابَهُمْ ثُمَّ انّ عَلَيْنا حَسابَهُمْ (غاشية 25 و 26).

16- اقْرَأ كِتابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً (اسراء 14).

ترجمه

1- و همه آنها روز قيامت نزد ما حاضر مى شوند!

2- خداوند ميان شما در آنچه اختلاف داشتيد در قيامت داورى مى كند.

3- پس چه چيز سبب مى شود (اى انسان) كه بعد از اين همه (دلائل) روز جزاء را تكذيب كنى؟! آيا خداوند بهترين حكم كنندگان نيست!

4- در هر حال بازگشتشان به سوى ماست سپس خداوند گواه است بر

ص: 114

آنچه آنها انجام مى دادند.

5- حال آنها چگونه خواهد بود در آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلبيم و تو را گواه اين امّت قرار خواهيم داد.

6- هر انسانى وارد محشر مى گردد در حالى كه همراه او، سوق دهنده و شاهدى است.

7- در آن روز كه زبان ها و دست ها و پاهايشان بر ضد آنها به اعمالى كه مرتكب مى شدند گواهى مى دهند.

8- آنها به پوست هاى تن خود مى گويند: چرا بر ضد ما گواهى داديد؟

جواب مى دهند همان خدايى كه هر موجودى را به نطق در آورده ما را گويا ساخته است.

9- در آن روز زمين تمام خبرهاى خود را بازگو مى كند، چرا كه پروردگارت به او وحى كرده است.

10- ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم. لذا به هيچ كس كمترين ستمى نمى شود، و اگر به مقدار سنگينى يك دانه خردل (كار نيك و بد باشد) ما آن را حاضر مى كنيم و كافى است كه ما حساب كننده باشيم.

11- و وزن كردن (اعمال و سنجش ارزش هاى آنها) در آن روز حق است، كسانى كه ميزان هاى (عمل) آنها سنگين است رستگارانند- و كسانى كه ميزان هاى (عمل) آنها سبك است افرادى هستند كه سرمايه وجودى خود را به خاطر ظلم و ستم كه به آيات ما مى كردند از دست دادند.

12- اين چيزى است كه براى روز حساب به شما وعده داده مى شود (وعده اى تخلف ناپذير).

13- خداوند سريع الحساب مى باشد (و به سرعت حساب تمام اعمال نيك آنها را رسيدگى كرده، به آنان پاداش مى دهد).

14- ... بدانيد داورى مخصوص اوست، و او سريع ترين حسابگران

ص: 115

است!

15- مسلماً بازگشت آنها به سوى ماست- و مسلماً حساب آنها نيز با ما است.

16- (اين همان نامه اعمال اوست- به او مى گوييم) كتابت را بخوان! كافى است كه امروز خود حسابگر خويش باشى!

تفسير و جمع بندى

همه در آن دادگاه بزرگ احضار مى شوند!

در نخستين آيه سخن از حضور همه اقوام در پيشگاه خداوند در آن دادگاه عدل است، بعد از آن كه اشاره به اقوام قرون پيشين مى كند كه چگونه به خاطر گناهانشان هلاك و نابود شدند مى فرمايد: «همه آنها به طور مسلم نزد ما احضار مى شوند (تا به حساب آنها رسيدگى شود)» وَ انْ كُلٌّ لَمَّا جَميعُ لَدَيْنا مُحْضرُونَ (1)

درست است كه در اين دنيا و در همه حال تمام انسان ها و همه اشياء در محضر خدا هستند، زيرا او همه جا حاضر است و از ما به ما نزديك تر مى باشد، ولى اين مسأله در قيامت شكل تازه اى به خود مى گيرد، زيرا از يكسو پرده هاى غفلت و حجاب جهل و نادانى كنار مى رود، ديده ها تيز بين مى شود، دل ها بينا مى گردد، و از سوى ديگر آثار خدا از هر زمان آشكارتر مى شود، و دادگاه عدلش بر پا مى گردد، اينجاست كه حضور همگان در محضر او چهر تازه اى پيدا مى كند و همگان به خوبى آن را احساس مى نمايند.

در دوّمين آيه سخن از داورى خداوند است، و حكومت و قضاوت او در ميان انسان ها، و پايان دادن به تمام اختلافاتى كه در اين دنيا داشتند: اختلاف در مسائل عقيدتى، در برنامه هاى عملى و در تمام امور ديگر، مى فرمايد: «خداوند ميان شما روز قيامت در آنچه اختلاف داشتيد داورى مى كند».

اللَّه يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ


1- جمعى از مفسّران تركيب آيه فوق را چنين مى دانند كه« انْ» نافيه است و« لَمَّا» به معناى« الّا» است و« جميع» به معناى« مجموع» خبر« كل» مى باشد، تنوين« كُلٌ» نيز بدل از مضاف اليه محذوف است و در اصل« كُلَّهم» بوده و« مُحْضرُون» با خبر بعد از خبر است يا صفت براى« جميع» بنابراين معناى جمله چنين است:\i وَ ما كُلَّهُمْ الّا مُجْمَعُونَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مُحْضَروُنَ لَدَيْنا\E احتمالات ديگرى نيز در تركيب آيه داده شده است كه ضعيف به نظر مى رسد.

ص: 116

مسلّم است انواع حجاب ها كه در اين دنيا فكر و قلب انسان ها را احاطه كرده (حجاب حب ذات و خود خواهى، حجاب منافع شخصى و گروهى، حجاب تعصب و لجالج، حجاب گناهان و اصولًا حجاب عالم ماده كه در دنيا بسيار پر رنگ است) اجازه نمى دهد كه اختلافات اقوام و گروه ها و ملت ها برطرف گردد، ولى در آنجا كه همه اين حجاب ها ديده مى شود و حاكميت و داورى مخصوص خداوند است تمام اين اختلافات پايان مى گيرد و چنانكه خواهيم ديد مدعيان پرگو و خود خواه چنان نرم مى شوند و بر سر عقل مى آيند كه خود داور و حسابگر خويش مى شوند!

در سومين آيه همين معنا در لباس ديگرى ظاهر شده است پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روى سخن را به انسان ناسپاس كه خداوند او را در «احسن تقويم» آفريده، سپس بر اثر سوء اعمالش به «اسفل السافلين» كشيده شده و معاد و رستاخيز را به باد استهزا و سخريه گرفته است كرده مى گويد: «چه چيز سبب مى شود كه بعد اين همه دلائل و نشانه ها، روز جزا را انكار كنى»؟ فَما يُكَذَّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ (1) «آيا خداوند بهترين داوران نيست»

الَيْسَ اللَّه بِاحْكَمِ الْحاكِمينَ

آرى او بهترين داوران است، چرا كه از يكسو عالم او به همه چيز احاطه دارد، و هيچ چيز از او پنهان نيست، و نخستين شرط داورى صحيح آگاهى است، و از سوى ديگر او نيازى به هيچ كس و هيچ چيز ندارد تا به خاطر آن بر خلاف حق داورى كند، اين انسان ها محتاج هستند كه تحت تأثير منافع شخصى و گروهى و گاه عواطف و احساسات بى دليل، حكمى بر خلاف حق مى دهند، بنابراين او احكم الحاكمين و بهترين داوران است.

قابل توجه اينكه در بسيارى از تفاسير، اين روايت از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه وقتى اين آيات را به پايان مى رساند مى فرمايد:

بَلى وَ انَا عَلَى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدينَ

«آرى من گواهى مى دهم كه روز جزا حق است، و خداوند احكم الحاكمين است» اين حديث دليل بر


1- غالب مفسّران گفته اند روى سخن در اين آيه به انسان هايى است كه در آيات پيش اشاره به صفات آنها شده، ولى بعضى احتمال داده اند مخاطب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است( تفسير مجمع البيان، فخر رازى، قرطبى و فى ظلال القرآن ذيل آيه مورد بحث) در صورت اوّل« يكذّبك» به معناى( يجعلك كاذبا) تفسير شده، و در صورتى كه مخاطب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم باشد« يكذّبُ» به همان معناى ظاهر آن است يعنى« ما ينسبك الى الكذب» و در هر صورت منظور اين است كه بعد از اين همه آيات و دلائل روشن براى رستاخيز نه جاى كذب است، و نه جاى تكذيب مدعى رستاخيز.

ص: 117

تفسيرى است كه در بالا ذكر شد (دقت كنيد).

***

گواهان محشر

در چهارمين آيه سخن از «گواهان روز قيامت» است، اشاره به ذات پاك خداوند كه نخستين گواهان است كرده، مى فرمايد: «بازگشت همه آنه به سوى ماست، سپس خداوند گواه است بر آنچه آنها انجام مى دهند».

فَالَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّه شَهيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ (1)

دادگاهى كه حاكمش خدا و شاهد و گواهش نيز در درجه اوّل ذات پاك اوست آيا ممكن است چيزى در آن مورد غفلت قرار گيرد، و در حساب نيايد؟.

مسلماً از چنين دادگاهى بايد در اضطراب و وحشت بود نه به خاطر احتمال داورى به غير حق بلكه به خاطر اعمالمان!

بعضى از مفسّران شهادت و گواهى را در اينجا به معناى جزا و مجازات تفسير كرده اند، در حالى كه ضرورتى بر چنين تفسير خلاف ظاهرى نيست، زيرا مانعى ندارند كه ذات پاك خداوند نيز در آن روز گواهى بر اعمال بندگان دهد، و گواهى خود را از طريق الهام به فرشتگان مأمور حساب بيان دارد.

بعضى نيز گفته اند گواهى خداوند همان است كه اعضاى پيكر انسان را به نطق در مى آورد تا آنچه را انجام دادند بازگو كند.

***

در پنجمين آيه باز هم سخن از گواهان محشر است، ولى در اينجا سخن از گواهى پيامبران نسبت به امت هاى خود، و پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به ساير پيامبران است، مى فرمايد: «حال آنها چگونه خواهد بود در آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلبيم و تو را گواه آنها مى آوريم»؟!


1- در تفسير الميزان آمده است كه« ثم» در آيه فوق براى تراخى در بيان است، نه تراخى در زمان در حالى كه تراخى زمانى نيز در مورد آيه تصور مى شود، زيرا خداوند نخست مردم را محشور مى كند و بعد از آن گواهى بر اعمالشان مى دهد زيرا منظور گواهى به هنگام حساب است.

ص: 118

فَكَيْفَ اذا جِئْنا مِنْ كُلَ امَّةٍ بِشهيدٍ وَ جِئْنابِكَ عَلَى هؤلاءِ شَهيداً.

البته در آيه فوق اين نكته با صراحت ذكر نشده كه گواهى هر امتى پيامبر آنهاست، ولى قرائن نشان مى دهد كه مطلب همين است زيرا پيامبر هر امّت شايسته ترين كسى است كه گواهى بر امت خويش دهد.

و نيز در آيه تصريح نشده كه منظور از «هؤلاء» (اينها) دقيقاً كيانند؟ و لذا مفسران دو احتمال ذكر كرده اند: بعضى گفته اند اشاره به امت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه آن حضرت در قيامت شاهد و گواه بر آن خواهد بود، صالحان امت را معرفى مى كند و مجرمان و تكذيب كنندگان را نيز معرفى خواهد كرد.(1)

ولى بسيارى از مفسّران گفته اند «هؤلاء» اشاره به جماعت انبياء است كه در جمله قبل به آنها اشاره شده، و به اين ترتيب پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم گواه گواهان و شاهد شاهدان است.

در اينكه شهادت انبياء عليه السلام بر امت ها يا شهادت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم بر انبياء عليهم السلام چگونه خواهد بود با اينكه معناى «شهود» آگاهى توأم با حضور است، و هريك از انبياء، و همچنين شخص پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در يك محدوده خاص زمانى امّت خود بوده اند، ممكن است از اين جهت باشد كه روح آنها در عالم برزخ نيز ناظر احوال امت هاست، و اين منافات با آيه 117 مائده كه از زبان حضرت مسيح مى گويد:

وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً ما دُمْتُ فيهمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ انْتَ الرَّقيبَ عليهم

«من تا آن زمان در ميان آنها (نصارى) بودم شاهد اعمال آنها بودم، ولى هنگام كه مرا باز گرفتى تو مراقب آنان بودى»! ندارد، زيرا به نظر مى رسد كه شهادت در اين آيه به معناى حضور توأم با مراقبت و جلوگيرى از انحراف است، نه فقط مسأله گواهى و حضور (دقت كنيد).

در مورد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز ممكن است حضور و روح مقدّسش در طول تاريخ بشريت سبب اين آگاهى و حضور بوده باشد، همان گونه كه در روايات آمده است كه اولين مخلوق خدا نور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بود.(2)

احتمال ديگرى در معناى «شهادت» در اينجا وجود دارد و آن مقياس سنجش بودن است، زيرا يك فرد نمونه مى تواند عملًا گواهى بر خوبى خوبان (كسانى كه با او شباهت دارند) و بدى بدان (كسانى كه از


1- اين احتمال در تفسير كشاف، جلد 1، صفحه 512 و تفسير مجمع البيان، جلد 3، صفحه 49، آمده است.
2- بحارالانوار، جلد 15، صفحه 4.

ص: 119

او دورند) بوده باشد، و در اين صورت مفهوم آيه منحصر به شهود قيامت نخواهد بود.

قابل توجه اينكه در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: «روزى آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم به «ابن مسعود» فرمود: قرآن براى من بخوان! عرض كرد: اى رسول خدا! تو قرآن را به ما آموختى؟ فرمود:

دوست دارم آن را از ديگرى بشنوم، ابن مسعود سوره نساء را گشود، هنگامى كه به آيه فوق فَكَيْفَ اذا جِئْنا مِنْ كُلَّ امَّةٍ بِشَهيدٍ ... رسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گريه كرد.(1)

و در نقل ديگرى در ادامه همين روايت آمده است چنان گريه كرد كه گونه هايش تر شد سپس فرمود: يا رَبِّ هذا عَلَى مَنْ انا بَيْنَ ظَهْرانِيِّهِمْ، فَكَيْفَ مَنْ لَمْ ارَهُمْ:

«خداوندا اين نسبت به كسانى است كه من در ميان آنها هستم، پس چگونه خواهد بود نسبت به كسانى كه من آنها را نديده ام»؟!(2)

گريه شديد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ظاهراً براى مواقف وحشتناك محشر و سنگينى مسئوليتى است كه بر دوش او گذارده شده، مسئوليت گواهى بر حاضران، و از آن مهمتر بر غائبان كه به تأييد الهى قادر برآن خواهد شد.

***

در ششمين آيه سخن از «شهادت فرشتگان» در آن دادگاه بزرگ است مى فرمايد هر انسانى وارد محشر مى گردد در حالى كه همراه او سوق دهنده و شاهدى است.

وَ جَائَتْ كُلَ نَفْسٍ مَعَها سائقٌ وَ شَهيْدٌ.

«سائق» او را به سوى دادگاه عدل الهى مى راند و سوق مى دهد و «شهيد» بر اعمال او گواهى مى دهد.

گرچه در آيه تصريح نشده كه اين «سوق دهنده» و «شاهد از فرشتگان است يا غير آنها؟ و اگر فرشته است كدام يك از فرشتگان الهى است؟ ولى قرائن نشان مى دهد كه آنها حتماً از فرشتگانند، چرا كه مناسب ترين افراد براى اين مأموريت بزرگ آنها مى باشند، و مناسب اين است كه همان دو فرشته مأمور ثبت «حسنات» و «سيئات» باشند كه از همه فرشتگان از اعمال آدمى آگاهترند، ولى بعضى «سائق» را به معناى «فرشته مرگ» كه او را به مردن سوق داده، و شاهد را به معناى عمل انسان، يا اعضاء تن يا نامه


1- تفسير كبير، جلد 10، صفحه 105.
2- تفسير قرطبى، جلد 3، صفحه 1767- اين حديث را ديگران با تفاوت هايى نقل كرده اند.

ص: 120

اعمال او مى دانند، و بعضى نيز سائق را «شيطان» و شاهد را فرشته دانسته اند، ولى هيچيك از اين تفسيرها جز آنچه گفتيم مناسب ظاهر آيه نيست.

به هر حال فرشته اوّل در حقيقت مانع فرار اوست، و فرشته دوّم مانع انكار او نه راهى براى گريز وجود دارد، و نه طريقى براى انكار اعمال.

حال اين اشخاص درست شبيه حال مجرمانى است كه در اين دنيا آنها را به سوى داده گاه مى برند، مأمورى از پشت سر براى سوق آنها به دادگاه، و مأمورى از پيش رو با پرونده اى درباره اعمال آنان!

در نهج البلاغه آمده است كه اميرمؤمنان على عليه السلام بعد از ذكر اين آيه فرمود:

سائقٌ يَسُوقُها الى مَحْشَرِها وَ شاهِدٌ يَشْهَدٌ عَلَيْها بِعَمَلِها!:

«راننده اى او را به سوى محشر مى راند، و شاهدى بر اعمال او گواهى مى دهد».(1)

***

در هفتمين آيه سخن از «گواهى اعضاى بدن» انسان در آن دادگاه بزرگ است، مى فرمايد: «آن روز كه زبان ها و دست ها و پاهايشان بر ضد آنها نسبت به اعمالى كه مرتكب شدند گواهى مى دهد».

يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهمْ الْسِنَتُهُمْ وَ ايْدِيهِمْ وَ ارْجُلُهُمْ بِما كَانُوا يَعْمَلُونَ

«آرى در ان روز خداوند جزاى واقعى آنها را بى كم و كاست مى دهد».

يَوْمَئذٍ يُوَفّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَ

***

آيه بعد (آيه هشتم) نيز شبيه آن است با اين تفاوت كه سخن از «گواهى پوست هاى بدن» مى گويد، مى فرمايد: هنگامى كه دشمنان خدا در كنار دوزخ مى آيند گوش ها و چشم ها و پوست هاى تنشان به اعمال آنها گواهى مى دهد در اين هنگام «آنها به پوست هاى تن خود مى گويند: چرا بر ضد ما گواهى داديد»؟!

وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُّمْ عَلَيْنَا.


1- نهج البلاغه، خطبه 85.

ص: 121

«آنها در پاسخ مى گويند: همان خدايى كه هر موجودى را به نطق درآورده ما را ناطق ساخته است»!

قالُوا انطَقَنَا اللَّهُ الّذى انْطَقَ كُلّ شَى ءٍ.

ظاهر آيات فوق اين است كه خداوند به اعضاى تن و حتى به پوست بدن توانايى و شعور مى دهد تا به سخن درآيند و هر عضوى هر كارى را انجام داده بازگو كند. گوش آنچه را شنيده، و چشم آنچه را ديده، پوست آنچه را لمس كرده، زبان آنچه را گفته، دست آنچه را انجام داده، و پا راهى را كه رفته است (اين شش عضو هر كدام اعتراف به اعمالى كه انجام داده اند مى كنند).

اينكه از بعضى از مفسّران استفاده مى شود كه بعضى از اين اعضاء مانند زمان گواهى بر تمام اعمال آدمى مى دهد نه فقط بر اعمال خودش، تناسبى با ظاهر آيات ندارد، و از اينجا روشن مى شود كه اگر بعضى از اعضاء در اين آيات نيامده (مانند قلب و مغز و لب ها و دندان ها و امثال آن، نسبت به نيت ها و غذاها و گفتارها) به معناى اين نيست كه گواهى مخصوص به اين شش عضو است، بلكه ظاهراً هر عضوى اعمال خود را بازگو مى كند، و چه شاهد صادقى بهتر از آنها.

روشن است كه اين شهادت، شهادت اعضاء است، هرچند به قدرت خدا داد انجام يافته، نه مستقيما شهادت خداوند، آن گونه كه در تفسير فخررازى از بعضى به عنوان يك تفسير نقل شده است.(1)

جالب اينكه طبق اين آيات گنهكاران در آن روز فقط پوست هاى تن خود را مورد سؤال قرار مى دهند كه چرا شما بر ضد ما گواهى داديد؟! يا «چگونه شما بر ضد ما گواهى داديد»؟ (در يك صورت از علت است، و در صورت دوّم سؤال از كيفيت!» و اما از پنج عضو ديگر چنين سؤالى نمى كنند، شايد اين به خاطر آن است كه شهادت پوست ها از همه عجيب تر و كاملًا غير منتظره مى باشد، بعلاوه سؤال از پوست هاى تن درباره تمام كارهايى است كه به نحوى با بدن لمس شده است، و اختصاص به عضو معينى ندارد، نه آن گونه كه بعضى از مفسّران گفته اند كه تنها اشاره به «فرج» است!

آخرين سخن در اين بحث اين است كه از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود كه نخست ساير اعضاى بدن غير از زبان گواهى مى دهند و هنگامى كه مسائل آفتابى شد زبان نيز اعتراف به حقيقت مى كند، چنانكه در آيه 65 سوره يس مى خوانيم:

الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى افْواهِهِمْ وَ تُكَلَمُنا ايْديْهِمْ وَ تَشْهَدُ ارْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ


1- تفسير فخر رازى، جلد 23، صفحه 194.

ص: 122

«امروز بر دهان آنها مهر مى نهيم، و دست هاى آنها با ما سخن مى گويد، و پاهايشان به اعمالى كه انجام دادند گواهى مى دهد».

در نهمين آيه سخن از «گواهى و شهادت زمين» نسبت به اعمال انسان است، مى فرمايد: «در آن روز (روز رستاخيز) زمين تمام خبرهاى خود را بازگو مى كند».

يَوْمَئذٍ تُحَدِّثُ اخْبارَها.

«چرا كه پروردگارت به او وحى كرده است» بِانّ رَبَّكَ اوْحَى لَها.

و به اين ترتيب يكى از مهمترين گواهان در آن روز همين زمينى است كه اعمال خود را بر آن انجام مى دهيم، چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است كه سؤال فرمود: مى دانيد منظور از «اخبار» چيست؟ اصحاب عرض كردند: خدا و رسولش آگاه تر است.

فرمود: اخْبارُها انْ تَشْهَدَ عَلَى كُلً عَبْدٍ وَ امَةٍ بِما عَمِلُوا عَلَى ظَهْرِها تَقُولُ عَمِلَ كَذا وَ كَذا، يَوْمَ كَذا، فَهذا اخْبارُها!:

«منظور از خبر دادن زمين اين است كه اعمال هريك از بندگان خدا را اعم از مرد وزن كه روى زمين انجام داده اند خبر مى دهد مى گويد فلان شخص، در فلان روز، فلان كار را انجام داد، اين است خبر دادن زمين».(1)

و نيز از ابوسعيد خدرى نقل شده كه مى گفت: هنگامى كه در بيابان هستى صدايت را به أذان بلند كن، چرا كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم مى فرمود: لا يَسْمَعُهُ انْسٌ وَ لا جِنُّ وَ لا حَجَرٌ (وَ لا شَجَرٌ) الَّا يَشْهَدُ لَهُ: «هيچ جن و انسانى و قطعه سنگى (و درختى) آن را نمى شنود مگر اينكه براى او (در قيامت) گواهى مى دهند».(2)

ولى بعضى از مفسّران احتمالات ديگرى در تفسير آيه داده اند، از جمله اينكه: زمين از قيام رستاخيز خبر مى دهد در آن هنگام كه در انسان با مشاهده زلزله رستاخيز مى گويد: زمين را چه مى شود (كه اين گونه مى لرزد) و قَالَ الانْسانَ مالَها.

اين احتمال نيز داده شده است كه زمين خبر از انسان هايى كه از درون خود بيرون مى افكند مى دهد،


1- تفسير« مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 526 همين معنا در تفسير« قرطبى» و تفسير« روح المعانى» و« فخر رازى» ذيل آيه مورد بحث آمده است.
2- مجمع البيان، جلد 10، صفحه 526- آنچه در ميان پرانتز در بالا نقل شد مطابق روايتى كه در روح البيان، جلد 10، صفحه 493 آمده است.

ص: 123

و مى گويد: «اين بدن فلان شخص و فلان شخص است».(1)

ولى تفسير اوّل علاوه بر اينكه با مجموع آيات سوره سازگارتر است با احاديث متعددى كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده هماهنگى دارد.

در احاديث متعددى نيز از حضرت على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «زمين روز قيامت گواهى بر نماز و حتى تقسيم بيت المال مى دهد، از جمله فرمود:

صَلّوا الْمَسَاجِدَ فى بِقاعٍ مُخْتَلِفَةٍ فَأنّ كُلَّ بُقْعَةٍ تَشْهَدُ لِلْمُصَلَى عَلَيْها يَوْمَ الْقِيامَةِ.

«در مساجد، در قسمت هاى مختلف نماز بخوانيد، زيرا هر قطعه زمينى در قيامت براى كسى كه روى آن نماز خوانده گواهى مى دهد».(2)

در اينكه زمين چگونه خبر مى دهد، بعضى ظاهر آيه را پذيرفته اند كه در آن روز به فرمان خدا داراى درك و شعور و قدرت بيان خواهد شد، و حوادثى را كه بر او گذشته است بازگو مى كند، اين مطلب جاى تعجب نيست چرا كه روز قيامت روز حيات واقعى است وَ انّ الدَّارَ الاخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ (عنكبوت 64) حتى زمين ممكن است داراى نوعى حيات و شعور شود!

بعضى نيز گفته اند: منظور اين است كه خداوند امواج صدا را به قدرت خود در آن مى آفريند و در واقع گوينده سخن خداست (اين معنا شبيه به نوارهاى ضبط صوت در عصر ماست كه فردا با شعورى صدا را در آن ضبط مى كند).

اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از تكلّم و سخن گفتن زمين، ظاهر شدن اثار اعمالى است كه انسان بر صفحه زمين انجام داده، زيرا هر عملى كه او انجام مى دهد در پيرامون خود آثارى بجا مى گذارد.

ولى از همه مناسب تر تفسير اوّل است.

از مجموع آيات گذشته اين معنا به دست آمد كه در قيامت علاوه بر گواهى پروردگار نسبت به اعمال انسان ها پيامبران و فرشتگان و اعضاء بدن و زمين نيز گواهى مى دهند.

***

ترازوى سنجش اعمال


1- تفسير قرطبى ذيل آيه مورد بحث.
2- لئالى الاخبار، جلد 5، صفحه 79( چاپ جديد).

ص: 124

دهمين آيه ناظر به مسأله «ميزان» و ترازوى سنجش اعمال است، مى فرمايد «ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم، لذا به هيچ كس كمترين ظلمى نمى شود» وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً.

همه چيز با اين ترازوى سنجش وزن مى شود، بزرگ باشد يا كوچك «حتى اگر به اندازه سنگينى يك دانه خردل باشد آن را (براى حساب) مى آوريم (و به ميزان مى نهيم) و كافى است كه ما حساب كننده باشيم» وَ انْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ اتَيْنا بِها وَ كَفَى بِنا حاسِبِيْنَ

دانه خردل دانه بسيار كوچك و كم وزنى است كه در كوچكى و حقارت ضرب المثل است، اشاره به اينكه كوچكترين اعمال نيز در آن روز مورد سنجش قرار مى گيرد.

«موازين» جمع «ميزان» به معناى وسيله سنجش وزن است، اين تعبير نشان مى دهد كه در آن روز نه فقط يك ترازو كه ترازوهاى متعددى براى سنجش اعمال گذاشته مى شود.

بعضى گفته اند ممكن است براى هر انسانى ترازويى باشد، يا براى اهر امتى ترازويى، و يا براى هر عملى يك ترازو، مثلًا نمازها را با يك ترازو بسنجند، و روزه ها و حج و جهاد را هر كدام با ترازويى مخصوص به خود.

بعضى گفته اند ترازو در حقيقت يك بيش نيست، به خاطر رواياتى كه بعداً به آن اشاره خواهد شد، و صيغه جمع در اينجا براى بيان عظمت است، ترازويى است بسيار عظيم كه كار هزاران ترازو را انجام مى دهد!.(1)

ولى چنانكه خواهيم گفت هيچ دليلى بر اين تفسير كه مخالف ظاهر آيه است نداريم بلكه دليل بر تعدّد ميزان ها داريم.

مهم اين است كه در اينجا منظور از «ميزان» روشن مى شود كه آيا به معناى همين ترازوهاى معمولى كه داراى دو كفه است، هرچند بسيار بزرگ و عظيم باشد؟!

و در اين صورت وزن كردن اعمال با آنها در حالى كه عمل وزنى ندارد لابد به خاطر آن است كه نامه اعمال را در آن مى نهد و مى سنجند، و يا به خاطر تجسّم عمل و داراى وزن شدن.

خلاصه اينكه آنها كه ترازوهاى آن جهان را همچون ترازوهاى اين دنيا پنداشته اند مجبور شده اند كه


1- روح المعانى، جلد 17، صفحه 50 و 51.

ص: 125

براى اعمال انسان ها در آنجا نوعى سنگينى و وزن قائل شوند، تا قابل توزين با آن ترازوها باشد.

ولى قرائن نشان مى دهد كه منظور از «ميزان» وسيله سنجش به معناى عام آن است، زيرا مى دانيم هر چيزى وسيله سنجش مناسب خود دارد، وسيله سنجش حرارت را «ميزان الحراره» يا دما سنجش مى گويند، و وسيله هوا را «ميزان الهواء» يا «هوا سنج».

بنابراين منظور از ميزان هاى سنجش اعمال كسانى هستند كه اعمال نيكان و بدان را با اعمال آنها مى سنجند، چنانكه مرحوم علامه مجلسى از شيخ مفيد نقل مى كند كه در روايت آمده: إنّ اميرَ الْمُوْمِنينَ وَ الأئمّةَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ عليه السلام هُم الْمَوازينُ «امير مؤمنان و امامان از فرزندان او عليه السلام ميزان هاى عدل قيامتند».(1)

در «اصول كافى و معانى الاخبار» نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده كه شخصى از معناى آيه فوق سؤال كرد، فرمود: هُمُ الانْبِياءُ وَ الاوْصِياءُ عليه السلام ميزان هاى سنجش همان «پيامبران و جانشينان آنها هستند»!(2)

در يكى از زيارات مطلقه اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: السَّلامُ عَلَى مِيزَانِ الأعْمالِ: «سلام بر ميزان سنجش اعمال»!(3)

در واقع اين شخصيت هاى بزرگ و نمونه، مقياس هاى سنجش اعمالند، و اعمال هركس به آن اندازه اى كه به آنها شباهت دارد «وزين» است، و آنچه به آنها شباهت ندارد بى وزن يا كم وزن است، حتى در اين جهان نيز اولياء اللَّه نيز مقياس سنجشند ولى در جهان ديگر اين مسأله به مرحله ظهور و بروز مى رسد.

و از اينجا روشن مى شود كه چرا «موازين» جمع بسته شده است زيرا اين بزرگواران متعددند.

البته روايات و مطالب ديگرى در زمينه «ميزان عمل» داريم كه در بخش توضيحات خواهد آمد.

***

يازدهمين آيه نيز توضيح و تكميلى بر همين بحث ميزان اعمال و سنجش نيك و بد در آن روز است، مى فرمايد: «وزن كردن (اعمال) در آن روز حق است، كسانى كه ميزان هاى (عمل) آنها سنگين است آنها رستگارند، و كسانى كه ميزان هاى (عمل) آنها سبك است كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را به


1- بحارالانوار، جلد 7، صفحه 252.
2- تفسير برهان، جلد 3، صحفه 61- و اصول كافى، جلد 1، صفحه 419 نظير اين حديث در تفاسير ديگر آمده است.
3- مرحوم محدث قمى در« مفاتيح الجنان» اين زيارت را به عنوان زيارت اول از زيارت مطلقه آورده است.

ص: 126

خاطر ظلمى كه نسبت به آيات ما مى كردند از دست داده اند»!. وَ الْوَزْنُ يَوْمَئذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَاولئكَ هُمُ الْمُفْلحُونَ- وَ مَنْ خَفّتْ مَوازينُهُ فَاولئكَ الذّين خَسِرُوا انْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ

قابل توجّه اينكه در اينجا براى هر انسانى چند ميزان ذكر شده، اين تعبير تفسيرى را تقويت مى كند كه مى گويد: هر عمل ميزانى دارد.

اين احتمال نيز داده شده كه روح و جسم و گفتار و كردار و نيّات انسان- هر كدام براى خود ميزان سنجشى در آن روز دارد.

اينها همه در صورتى است كه «موازين» را جمع «ميزان» بدانيم در حالى كه بعضى مَوازين را جمع «موزون» دانسته اند (يعنى چيزى كه وزن مى شود كه همان اعمال انسان باشد) در اين صورت مسلماً هر انسانى داراى «موازين» است، يعنى اعمال گوناگونى دارد كه در آن روز وزن مى شود، ولى اين معنا بعيد به نظر مى رسد، چرا كه غالب ارباب لغت و مفسّران موازين را جمع ميزان ذكر كرده اند و در روايات گذشته نيز «موازين» به معناى وسائل سنجش وزن» آمده بود.

بنابراين سنگينى ترازوها به خاطر سنگينى اعمالى است كه در آن مى نهند.

در زمينه ميزان عدل قيامت بحث هاى ديگرى است كه در بخش توضيحات به خواست خدا خواهد آمد.

***

محاسبه سريع اعمال

در دوازدهمين و سيزدهمين و چهاردهمين آيات مورد بحث، سخن از روز حساب، و سرعت محاسبه اعمال از سوى خداوند در آن روز است، در آيه نخست بعد از اشاره به باغ هاى جاودانى بهشت و نعمت هاى گوناگون آن، مى فرمايد:

«اين چيزى است كه براى روز حساب به شما وعده داده مى شود» (هَذا ما تُوعَدُوْنَ لِيَوْمِ الْحِسابِ).

يعنى مسأله «حساب» و رسيدگى به اعمال در آن روز به قدرى روشن است كه آن روز «روز حساب» ناميده شده است.(1)


1- « لام» در« ليوم الحساب» براى اختصاص است و اينكه بعضى احتمال داده اند در اينجا لام علت است، مناسب به نظر نمى رسد.

ص: 127

در آيه بعد سخن از سرعت حساب به ميان آمده، مى فرمايد: «خداوند سريع الحساب است» (انَّ اللَّه سَريعُ الْحِسابِ).

اين مطلب كه خداوند با سرعت حساب بندگان را رسيدگى مى كند در آيات متّعددى از قرآن مجيد ديده مى شود(1) اين تكرار نشانه اهميت موضوع است، زيرا از يكسو بشارتى است براى نيكوكاران كه در آن روز به سرعت پاداش خود را دريافت مى دارند، و از سوى ديگر تهديدى است براى بدكاران مجازاتشان هرگز به تأخير نمى افتد، به سرعت حسابشان را مى رسند و حقشان را در دستشان مى گذارند! ...

درباره سرعت حساب الهى در آن روز تعبيراتى در بعضى از روايات ديده مى شود كه بسيار تكان دهنده است:

در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است انَّه سُبْحانَهُ يُحاسِبُ جَميْعَ عِبادِهِ عَلَى مِقْدارِ حَلْبِ شاةٍ: «خداوند حساب تمام بندگانش را در زمان كوتاهى به اندازه زمان دوشيدن يك گوسنفد رسيدگى مى كند».(2)

اين تشبيه در حقيقت براى نشان دادن كوتاهى زمان حساب است، لذا در روايت ديگرى آمده: انَّ اللَّه يُحاسِبُ الْخَلائِقَ كُلَّهُمْ في مِقْدارِ لَمْحِ الْبَصَرِ: «خداوند حساب همه بندگان را تنها در يك چشم بر هم زدن رسيدگى مى كند»!.(3)

دليل اين سرعت روشن است، زيرا حساب منوط به علم و آگاهى كامل، قدرت فوق العاده و رعايت عدالت از هر نظر است، و چون خداوند همه اين صفات را در حد اكمل داراست مى تواند در يك چشم بر هم زدن حساب همگان را برسد.

اصولًا وضع اعمال انسان ها و آثارى كه از خود در روح و جسم ما به يادگار مى گذارد چنان است كه خود به خود حساب همه كارها را حفظ مى كند، و از اين نظر مى توان آنها را به اتومبيل ها، هواپيماها و كشتى ها تشبيه كرد كه با داشتن دستگاه هاى كيلومتر سنج هميشه حساب تمام مسيرهايى را كه در گذشته عمر خود داشته اند حفظ مى كند، و با يك نگاه مى توان فهميد آنها در تمام عصر خود چقدر راه


1- علاوه بر آيه فوق در 4 مائده، 51 ابراهيم، 17 غافر عين همين تعبير ديده مى شود.
2- مجمع البيان، جلد 3، صفحه 313.
3- همان مدرك، جلد 1 و 2، صفحه 298.

ص: 128

پيموده اند، منتها ديده اى مى خواهد كه اين مسافت سنج ها را در وجود انسان، در چشم و گوش و دست و پا و روح و جان او ببيند و بخواند!

اين تعبيرات همه داراى پيام هاى تربيتى مهمى است كه با اندكى دقت روشن مى شود.

***

پانزدهمين آيه مورد بحث، سخن از حسابگرى اعمال بندگان يعنى خداوند به ميان آورده و با صراحت مى فرمايد: «مسلماً بازگشت همه آنها به سوى ماست، و سپس به طور قطع حساب همه آنها با ما خواهد بود، (انَّ الَيْنا ايابَهُمْ ثُمَّ انّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ).

در حالى كه در شانزدهمين آيه كه آخرين آيه مورد بحث است مى فرمايد: «روز قيامت به هر انسانى خطاب مى شود نامه اعمالت را بخوان كافى است خودت امروز حسابگر خويش باشى»! (اقْرَءْ كِتابَكَ كَفَى بِنَفسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً).

البته در اين دو تعبير تضادى نيست، حساب كننده اصلى خداست، ولى به انسان نيز گفته مى شود تو مى توانى حسابگر خويش باشى، و نتيجه همه اين محاسبه ها يكى است، چرا كه مدارك حساب آن قدر روشن، و پاداش ها معيّن و قوانين الهى در آن روز صريح و آشكار است كه جائى براى استنباطهاى نظرى كه مايه اختلاف احكام قضات مى شود وجود ندارد.

قابل توجه اينكه در جمله هاى «انَّ الَيْنا ايابَهُمْ» «ثُمَّ انَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ» «الَيْنا» و «عَلَيْنا» كه خبر است مقدم شده و مفيد حصر است، يعنى بازگشت آنها تنها به سوى ماست، و حساب آنها فقط بر ما خواهد بود، و به اين ترتيب هر احتمال و توهّم ديگرى را نفى مى كند.

به هر حال اين تهديدى است نسبت به كفّار و مجرمانى كه از آيات حق روى گردانند، كه در آيه هاى پيشين اين آيه به آنها اشاره شده است و ضمناً مى تواند بشارتى باشد براى «اولياء اللَّه» كه مى دانند حسابشان با خدا، و بازگشتشان به سوى آن محبوب دل هاست، و اگر در كنار اعمال صالح لغزشى داشته اند با لطف و كرمش، قابل حلّ است.

اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه در بعضى از روايات و زيارتنامه ها آمده است كه «بازگشت خلق» و «حساب آنها» با على عليه السلام يا ائمّه معصومين عليهم السلام است، و همين موضوع سبب خرده گيرى بعضى از

ص: 129

مفسّران اهل سنّت مانند «آلوسى» در «روح البيان» شده، كه اين سخن با آنچه در آيات فوق آمد ناسازگار مى باشد. در حالى كه همه مى دانيم حضرت على عليه السلام و ائمّه معصومين عليه السلام همگى مجرى فرمان خدا هستند، بنابراين حسابرسى آنها حسابرسى خداست، درست همچون اعمالى كه فرشتگان در عالم «تكوين» و «تشريع» انجام مى دهند كه همگى كارهاى خدا محسوب مى شود چون به امر و فرمان او است، و در عين حال به فرشتگان نيز نسبت داده شده.

در واقع اشتباه معروفى را كه اين برادران همه جا كرده اند در اينجا نيز تكرار شده، و آن اشتباه «ما بالعرض» و «ما بالذات» است به تعبير روشن تر هيچ كس نمى گويد حسابرسى و بازگشت خلائق به طور استقلال با على عليه السلام و ساير امامان معصوم عليه السلام است، بلكه همه مى گويند اين كار ذاتاً از آن خداست، ولى بالواسطه از آن آنها مى باشد (همان گونه كه در مسأله شفاعت و علم غيب و مانند اينها نيز گفته ايم كه همه اين امور بالذات از آن خداست: و بالعرض براى انبياء و اولياء يا فرشتگان است).

عجب اينكه او (آلوسى) در پايان كلامش توجه مختصرى به اين نكته كرده ولى باز مسير بحث را عوض مى كند و مى گويد اگر منظور اين است چه خصوصيتى على عليه السلام از ميان انبياء و مرسلين و ملائكه مقرّبين دارد؟!.(1)

پاسخ اين سؤال نيز معلوم است، على عليه السلام فرد شاخص و اعلاى آنهاست و از آنجا كه در ميان امّت اسلامى مجهول القدر بود، خدا مى خواهد از اين طريق مقام والاى او را به همه اهل عالم نشان دهد.

شاهد سخن اينكه: در بسيارى از كتب اهل سنّت، رواياتى ديده مى شود كه نشان مى دهد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره على عليه السلام فرمود: «تو قسمت كننده بهشت و دوزخى» از جمله:

1- «ابن مغازلى» در كتاب «مناقب اميرالمؤمنين» عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند كه به على عليه السلام فرمود: انَّكَ قَسيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ: «تو تقسيم كننده بهشت و دوزخى»:(2)

2- همين معنا از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مناقب خوارزمى نيز آمده است.(3)

3- «ابن حجر» در «الصواعق المحرقه» از دار قطنى نقل مى كند كه على عليه السلام در شوراى شش نفرى عمر ضمن يك سخن طولانى فرمود: آيا در ميان شما جز من كسى هست كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره او


1- تفسير روح المعانى، جلد 30، صفحه 118 و 119.
2- احقاق الحق، جلد 4، صفحه 259.
3- مناقب، صفحه 234.

ص: 130

گفته باشد: يا عَلى انْتَ قَسيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ؟!

همه گفتند نه.(1)

4- «حافظ سليمان قندوزى حنفى» در كتاب خود «ينابيع المودة» يك باب تحت همين عنوان (في بيان كون علي عليه السلام قسيم الجنة و النار) مطرح كرده و روايات متعددى ذيل آورده است.(2)

5- حتى «ابن اثير» در كتاب «نهايه» در ماده «قسم» اين حديث را آورده است.

6- در شعرى كه به امام شافعى منسوب است همين معنا با صراحت ديده مى شود:

عَلىٌ حُبُّهُ جُنَّة قَسيمُ النّارِ وَ الْجَنّةِوَ صِىُّ الْمُصْطَفَى حَقَّا امامُ الانْسِ وَ الْجِنَّةِ

(3)

و احاديث فراوان ديگر، با اين حال با چه جرأتى آلوسى در روح المعانى اين سخن را دروغ و تهمتى در مورد على عليه السلام مى پندارد؟! چرا بايد اجازه دهيم كه تعصب ها مانع تحقيقات علمى گردد؟

***

توضيحات

1- دورنمايى از آن دادگاه بزرگ

با اينكه مسلماً درك حقايق مربوط به قيامت «به طور تفصيل» براى ما زندانيان عالم دنيا امكان پذير نيست، چرا كه جهانى است فوق اين جهان و برتر و بالاتر از آن كه حتى تصور مفاهيم حاكم بر آن جهان براى ما بسيار مشكل است، همان گونه كه براى طفل دبستانى تصور علوم گسترده دانشگاهى امكان پذير نيست.

ولى با اين حال يك ترسيم اجمالى از آيات فوق و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است از آن دادگاه مى توان ارائه داد.

جهانى است كه همه حقايق پنهانى در آن آشكار مى گردد، موجودات بيجان جان مى گيرند و همه جا و همه چيز يك پارچه حيات و زندگى خواهد بود.

از دست و پا و چشم و گوش گرفته، تا پوست تن، و ساير اعضاى پيكر، همه به نطق در مى آيند، و


1- الصواعق، صفحه 124( طبع قاهره).
2- ينابيع الموده، صفحه 83( طبع دار الكتب العراقية).
3- ينابيع الموده، صفحه 86.

ص: 131

اعمالى را كه انجام داده اند بازگو مى كنند.

از سوى ديگر تمام اعمال آدمى در برابر او مجسم شده، و در آنجا حضور مى يابد نامه هاى اعمال كه با خطوط غير قابل انكارى ترسيم شده از يكسو، شاهدانى از فرشتگان و انبيا و اولياء از سوى ديگر، و برتر از همه اينها گواهى ذات پاك خداوند بر اعمال انسان هاست.

صحنه اى است تكان دهنده و بسيار وحشتناك كه حتى اعمالى به اندازه يك خردل و يك ذره مورد محاسبه قرار مى گيرد، و نيت ها در پرونده هاى اعمال كاملًا نمايان است!

در يك لحظه به حساب همه مى رسند، و حق و عدالت بر تمام آن دادگاه بزرگ سايه افكنده، و كوچك و بزرگ حتى انبياى مرسلين در آن دادگاه حاضر مى شوند.

تمامى اختلافات برچيده شده، و همه جرّ و بحث ها پايان مى گيرد، نسبت به تمام مظلومان عالم از ظالمان احقاق حق مى شود، و آنچه را كه بسيارى از مردم هرگز باور نمى كردند آشكار را با چشم خود مى بينند!

ايمان و اعتقاد به اين حقايق مى تواند نيرومندترين امواج تربيتى را در درون جان و دل انسان به حركت درآورد، خود كامگى ها را افسار كند، شهوات را مهار زند، بى تقوايى ها را پايان دهد، و از اين انسان خاكى فرشته اى پاك و پاكيزه بسازد!:

در حقيقت هدف قرآن مجيد نيز از شرح اين حقايق در اين كتاب انسان ساز يعنى قرآن مجيد همين بوده است.

***

2- گواهان در قيامت

همان گونه كه در آيات فوق خوانديم شاهدان آن دادگاه بسيارند.

در درجه اوّل ذات پاك خداست.

سپس انبياء مرسلين.

و بعد فرشته هاى مقرّبين.

و بعد از آن اعضاء و جوارح انسان.

ص: 132

سپس زمينى است كه انسان بر آن مى زيسته.

بعلاوه در روايات اسلامى به جز اين پنج گواه به گواهان ديگرى نيز اشاره شده است.

ششم اوصيا و امامان معصوم، چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در ذيل آيه 41 سوره نساء (فَكَيْفَ اذا جِئْنا مِنْ كُلِّ امَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلَى هؤُلاءِ شَهيداً) فرمود: نَزَلَتْ في امَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم خَاصَّةً! فى كُلِّ قَرْنٍ مِنْهُمْ امامٌ مِنّا شاهِدٌ عَلَيهِمْ، وَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله و سلم شاهِدٌ عَلَيْنا!: «اين آيه درباره امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم بالخصوص نازل شده كه در هر قرنى از اين امت امامى از ما خواهد بود كه گواه بر آنهاست و محمد صلى الله عليه و آله و سلم گواه بر ماست».(1)

ذكر امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم بالخصوص ممكن است از جهت تأكيد باشد، يعنى مخصوصاً اين امت در هر قرن گواهى از امامان معصوم دارند، بنابراين منافاتى باگواه بودن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به انبياى پيشين ندارد.

هفتمين گواه محشر، طبق بعضى از روايات، «زمان» است، همان گونه كه در روايتى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: ما مِنْ يَوْمٍ يَمُرُّ عَلَى ابْنِ آدَمَ الا قالَ لَهُ ذلِكَ الْيَوْمُ يَابْنَ آدَمَ انا يَوْمٌ جَديدٌ، وَ انا عَلَيْكَ شَهيدٌ فَقُلْ فِيَّ خَيْراً، وَ اعْمَلْ فِيَّ خَيْراً، اشْهَدُ لَكَ بِهِ في القِيامةِ، فَانَّكَ لَنْ تَراني بَعْدَهُ ابَداً!:

«هيچ روزى بر فرزند آدم (انسان ها) نمى گذرد، مگر اينكه آن روز به او مى گويد: اى فرزند آدم! من روز تازه اى هستم، و گواه بر توام، در من سخن نيكو بگو و عمل نيك انجام ده، تا در قيامت براى تو گواهى دهم، چرا كه بعد از اين هرگز مرا نخواهى ديد».(2)

راستى اين همه شاهد و گواه براى چيست؟ زمين و زمان و فرشتگان و پيامبران و اعضاء پيكر انسان، و از همه بالاتر خدا؟ مگر تنها گواهى پروردگار كافى نيست؟

آرى كافى است چرا كه او «احسن الناظرين» و «احكم الحاكمين» است و «عالم السرّ و الخفيّات» است، ولى چون هدف تربيت انسان بوده، و هر قدر شهود و گواهان و مراقبين اعمال انسان بيشتر باشند تأثير تربيتى قوى ترى در او دارند، تا اين حد عدد گواهان را بالا مى برد، گواهانى كه از هر سو انسان را احاطه كرده و بر اعمال او كاملًا واقفند.

بدون شك كسى كه تنها به يكى از اين گواهان توجه داشته باشد مراقب اعمال خويش است تا چه


1- اصول كافى، جد 1، صفحه 190.
2- بحار الانوار، جلد 68- 181، حديث 35( طبع بيروت).

ص: 133

رسد به اينكه مؤمن به وجود تمام اين گواهان گردد.

وآنگهى اين گواهان جنبه قرار دادى و مأموريت ادارى ندارند، تا سؤال شود چرا اينهمه گواه براى يك عمل منصوب شده اند؟ اينها يك سلسله واقعيت هاى عينى و خارجى است، زيرا اعمال ما هرچه باشد در اعضاء پيكر ما اثر مى گذارد، و پوست تن ما همچون نوارى است كه آثار يك عمل ما را در خود ضبط مى كند، همچنين محيط ما و زمينى كه بر آن هستيم و زمانى كه در آن زندگى مى كنيم همه آثار ما را در خود حفظ مى كنند.

حضور فرشتگان يا شهود ارواح پاك انبياء و اوصياء نيز يك واقعيت است كه از قدرت و عظمت روحى آنها سرچشمه مى گيرد، حضور خداوند متعال نيز در همه جا و در هر زمان و مكان واقعيتى است غير قابل انكار.

امروز دانشمندانى را مى شناسيم كه با مطالعه طبقات و قشرهاى زمين و فسيل هاى حيوانات نهفته در آنها، و آثارى كه از انسان ها پيشين باقيمانده، به چگونگى زندگى آنها واقف مى شوند، و رساله ها و كتاب ها در اين زمينه مى نويسند.

اگر بشر بتواند با علم محدودش اينچنين از حوادث گذشته و انسان ها و حيوانات پيشين- به خاطر آثار باز مانده از آنان سخن بگويد و گواهى و شهادت دهد، در حالى كه دنيا مخفيگاه است و آخرت دار الظهور و يوم البروز است.

قيامت چگونه خواهد بود؟

اينجاست كه وقتى انسان در اين موضوعات دقيقاً فكر مى كند و به عمق آن مى انديشد، به راستى تكان مى خورد و گاهى فريادش بلند مى شود كه اى واى از اين همه غفلت من كه با اين همه شاهد و گواه اينچنين عمل كرده ام!

***

3- ترازوى عمل چيست؟

مرحوم «شيخ مفيد» مى گويد: «معناى ميزان آن گونه كه گروهى از اخباريين جامد فكر مى كنند كه ترازوهاى اعمال همچون ترازوهاى دو كفه اى اين جهان هستند، نيست، بلكه همان گونه كه در خبر وارد

ص: 134

شده اميرمؤمنان و امامان از ذريه او عليهم السلام ترازوهاى سنجش در قيامتند، آنها هستند كه موازنه ميان اعمال و پاداش و كيفر آنها بر قرار مى سازند».(1)

ولى بعضى از مفسّران اين سخن را نپذيرفته و معتقدند ترازويى همچون ترازوهاى سنجش اين جهان در آن روز برپا مى شود و اعمال انسان داراى وزن خواهند بود و يا نامه اعمال را كه داراى وزن است با آنها مى سنجند.

بعضى نيز مانند مرحوم علّامه مجلسى (رضوان اللَّه عليه) مى گويند: «ما به ميزان به طور اجمال ايمان داريم اما درباره جزئيات و چگونگى آنها از پيش خود چيزى نمى گوييم».

قابل توجه اينكه در خبرى آمده است كه داود عليه السلام از خداوند تقاضا كرد كه ميزان را به او ارائه دهد، خداوند ميزان را به او نشان داد، هر كدام از كفه هاى آن به اندازه فاصله مشرق تا مغرب بود!

هنگامى كه داود اين منظره را مشاهده كرد مدهوش شد، هنگامى كه به هوش آمد عرض كرد خداى من چه كسى مى تواند كفه آن را از حسنات پر كند؟ خطاب آمد اى داود! من هنگامى كه از بنده ام راضى باشم آن را با يك دانه خرما (كه در راه خدا انفاق كند) پر مى كنم»! (رُويَ انَّ داوُدَ عليه السلام سَأَلَ رَبَّهُ انْ يُرِيَهُ الْميزانَ فَاراهُ، كُلُّ كَفَّةٍ كَما بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْربِ، فَغُشيَ عَلَيْهِ، ثُمَّ افاقَ فَقالَ: الهي! مَنِ الَّذي يَقْدِرُ انْ يَمْلا كَفَّتَهُ حَسَناتٍ؟ فَقالَ يا داوُدُ انِّي اذا رَضيتُ عَنْ عَبْدي مَلَاتُها بِتَمْرَةٍ.(2)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه وقتى از معناى ميزان از حضرتش سؤال كردند فرمود: الْمِيزانُ الْعَدْلُ: «ترازوى سنجش همان عدالت است».(3)

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه جمع ميان اين احاديث چگونه است؟ در بعضى از آنها «ميزان» به معناى وجود مقدس امامان معصوم عليهم السلام و در حديث اخير به معناى عدل، و در حديث داود چيزى كه كفه هاى آن تمام زمين و آسمان را پر كرده است تفسير شده، و اين سه در ظاهر با هم متضادند.

ولى با توجه به يك نكته اين تضاد صورى بر طرف مى شود و آن اينكه حقيقت ميزان همان عدل الهى است، و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم عليهم السلام نمونه و مظهر عدل او هستند، و از سوى ديگر


1- « بحارالانوار»، جلد 7، صفحه 252( با كمى تلخيص).
2- تفسير روح البيان، جلد 5، صحفه 486 ذيل آيه 47 انبياء- همين مضمون با مختصر تفاوتى در تفسير فخررازى ذيل آيه فوق، و در تفسير روح المعانى ذيل همين آيه آمده است.
3- تفسير نور الثقلين، جلد 2، صفحه 5.

ص: 135

مى دانيم قانون عدل سراسر زمين و آسمان را زير بال و پر گرفته (بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّموات وَ الارْضُ).(1)

و از اينجا روشن مى شود كه چرا داود از مشاهده عظمت ميزان مدهوش شد، زيرا عظمت مقام عدل و مقامات محمّد و آل محمّد عليه السلام به قدرى بود كه اعمال خود را در مقابل آن ناچيز يافت، و جالب اينكه اين ترازوى با آن عظمت با يك دانه خرما كه روح اخلاص در آن باشد و موجب خشنودى حق شود پر مى گردد.

بعضى از محققان معتقدند كه پيشوايان معصوم و اولياء خدا به منزله يك كفه ترازو هستند، و خود انسان ها با اعمال و عقائد و نياتشان به منزله كفه ديگرند كه در قيامت اين دو با هم موازنه و سنجيده مى شود، و اين سخن را مى توان از تعبيرات قرآن كه مى گويد: «مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ ...» (كسانى كه ميزان هاى آنها سبك است) يا «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ ...» (كسانى كه ميزان آنها سنگين است) يا تعبيرى كه در سوره كهف آيه 105 آمده كه درباره گروهى از كافران مى گويد: فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْنا (روز قيامت براى آنها وزنى برپا نمى كنيم)، استفاده كرد، چرا كه سبك بودن ميزان به خاطر نداشتن اعتقادات حق و اعمال صالح از سوى گروهى، و سنگين بودن آن به خاطر داشتن اين سرمايه هاى وزين از سوى گروه ديگر است، و به هر حال انسان ها از يكسو و اولياء اللَّه از سوى ديگر، با هم موازنه مى شوند، و به هر اندازه ما شباهت و نزديكى به عقائد و اوصاف و اعمال آنها داشته باشيم ميزان عمل ما سنگين تر است (دقت كنيد).

***

4- چه اعمالى در ميزان سنگين است؟

در روايات اسلامى تعبيرات مختلفى درباره اعمالى كه در ميزان عدل الهى در قيامت سگنين و مايه نجات و رو سفيدى است ديده مى شود كه در حقيقت بيانگر نظام ارزشى اسلام در مسائل مختلف است:

1- از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: ما مِنْ شَى ءٍ يُوْضَعُ في الْميزانِ اثْقَلُ مِنْ حُسْنِ


1- مرحوم فيض كاشانى اين حديث را از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در تفسير صافى در ذيل آيه 7 سوره الرحمن نقل مى كند.

ص: 136

الْخُلْقِ، وَ انَّ صاحِبَ حُسْنِ الْخُلْقِ لَيَبْلُغُ بِهِ دَرَجَةَ صاحِبِ الصَّوْمِ وَ الصَّلاةِ: «چيزى در ميزان عمل سنگين تر از حسن خلق نيست، و صاحب حسن خلق به خاطر آن به درجه صاحب نماز و روزه مى رسد».(1)

2- در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه در باب شهادت به يگانگى خدا و نبوت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم: خَفَّ مِيزانٌ تَرْفَعانِ مِنْهُ، وَ ثَقُلَ ميزانٌ تُوضَعانِ فيهِ: «ميزانى كه اين دو از آن برداشته شوند سبك است، و ميزانى كه اين دو در آن گذاشته شوند سنگين است»!.(2)

در حديث ديگرى از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام آمده است: ما في الْميزانِ شَى ءٌ اثْقَلُ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ انَّ الرَّجُلَ لَتُوْضَعُ اعْمالُهُ في الْميزانِ فَتَميل بِهِ، فَيُخْرِجُ الصَّلاةَ عَلَيْهِ فَيَضَعُها في مِيزانِهِ فَيُرَجَّحُ به !: «چيزى در ترازوى عمل سنگين تر از صلوات بر محمّد و آل محمّد صلى الله عليه و آله و سلم نيست، و كسانى هستند كه تمام اعمالشان را در ميزان مى گذارند، ميزان آن را سبك نشان مى دهد، در اينجا صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بيرون مى آورد و برآن مى افزايد ميزانش سنگين مى شود».(3)

4- در بعضى از روايات نيز آمده است كه اذكارى همچون الْحَمْدُ اللَّه وَ سُبْحانَ اللَّه وَ اللَّه اكْبَرُ و همچنين لا الهُ الّا اللَّه ميزان عمل را در قيامت پر مى كند.(4)

از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه گاه اعمال ظاهراً كوچكى به قدرى در پيشگاه خدا ارزش دارد كه ترازوى عمل را سنگين مى كند و آن را پر مى سازد، و اين به خاطر اهميتى است كه اين امور از نظر اسلام دارد: «حقيقت توحيد» «حقيقت حمد» «حقيقت تسبيح» و همچنين «ارتباط و پيوند معنوى با محمّد و آل محمّد صلى الله عليه و آله و سلم» و «حسن خلق» همه از اين امور است.

در بعضى از احاديث گذشته خوانديم كه گاه يك دانه خرما كه از روى اخلاص كامل در راه خدا انفاق شده است تمام كفه ترازوهاى عدل الهى را كه به پهنه آسمان و زمين است پر مى كند!

5- از پاره اى از روايات نيز استفاده مى شود كه در آن روز انسان ها را نيز در ميزان سنجش مى نهند، و وزن مى كنند، از جمله مرحوم طبرسى در مجمع البيان ذيل آيه 105 كهف مى گويد: در روايت صحيح داريم كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: انَّهُ لَيَأْتي الرَّجُلُ الْعَظيمُ السَّمينُ يَوْمَ القِيامَةِ لايَزِنُ جَناحَ بَعُوْضَةٍ: «در روز قيامت مردان فربه بزرگ جثه اى در دادگاه خدا حاضر مى شوند كه وزنشان حتى به اندازه بال مگسى


1- سنن ترمذى، جلد 4، صفحه 363، حديث 2003.
2- نور الثقلين، جلد 5، صفحه 659( حديث 8).
3- اصول كافى، جلد 2، صفحه 494 باب الصلاة على النبى، حديث 15 در بحارالانوار همين معنا در جلد 91، صفحه 56( حديث 31) از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده.
4- همان مدرك، صفحه 547، حديث 5.

ص: 137

نيست»!.(1)

چرا كه اعمال و افكار و شخصيتشان در اين جهان على رغم حسن ظاهرشان همه تو خالى و پوك بوده است.

***

5- از چه چيزها سؤال مى شود؟

باز در اينجا روايات زيادى داريم كه درباره نخستين امورى كه مورد سؤال و حساب قرار مى گيرد بحث مى كند كه هر كدام تعبير پرمعنايى مخصوص به خود دارد، و مطالعه آنها در تربيت انسان و نشان دادن ارزش هاى اسلامى بسيار مؤثر است از جمله:

1- در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است: «لا تَزُوْلُ قَدَ ما عَبْدٍ يَوْمَ الْقِيامَةِ حَتِّى يُسْئَلُ عَنْ عُمْرِهِ فَيْما افْناهُ، وَ شَبابِهِ فيما أبْلاهُ وَ عَنْ مالِهِ مِنْ ايْنَ اكْتَسَبَهُ وَ فيما انْفَقَهُ، وَ عَنْ حُبِّنا اهْلَ الْبَيْتِ»: در قيامت هيچيك از بندگان قدم از قدم بر نمى دارد تا از چهار چيز بازپرسى شود از عمرش كه در چه راهى آن را صرف كرده و از جوانيش كه در چه راهى آن را از دست داده؟ و از مالش كه از كجا آورده و در چه راهى مصرف كرده؟

و از محبت ما اهل بيت»!.(2)

2- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه روز قيامت براى هر بنده اى از بندگان خدا براى هر روزى از ايام عمرش بيست و چهار خزانه گشوده مى شود به تعداد ساعات شب و روز، خزانه اى را مملو از نور و سرور مى بيند و به هنگام مشاهده آن چنان خوشحالى و انبساطى به او دست مى دهد كه اگر بر تمام اهل دوزخ تقسيم كنند درد آتش را فراموش مى كنند، و اين همان ساعاتى است كه پروردگارش را اطاعت كرده.

سپس ديگرى را براى او مى گشايند آن را تاريك و مى يابد، و چنان ترسى و وحشتى به او دست مى دهد كه اگر تقسيم بر اهل بهشت بشود لذت نعمت هاى آن را فراموش مى كنند، و آن ساعتى است كه در آن معصيت خدا كرده!

سپس خزينه ديگرى را براى او مى گشايند آن را خالى مى بيند نه در آن اسباب سرور است و نه ناراحتى، و اين ساعتى است كه در آن خوابيده يا مشغول اعمال مباح دنيا بوده، چنان حالت تأسف و


1- مجمع البيان، جلد 6، صفحه 497.
2- خصال صدوق( مطابق نقل بحارالانوار، جلد 7، صفحه 258، حديث 1).

ص: 138

احساس غبن به او دست مى دهد كه قابل توصيف نيست زيرا مى توانست آن را از حسنات پر كند و نكرد، و اين است كه خداوند مى فرمايد: (ذلك يوم التغابن).(1)

3- باز در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه: انا اوّلُ قادِمٍ عَلَى اللَّه يُمَّ يَقْدِمَ عَلَيَّ كِتابُ اللَّه ثُمَّ يَقْدِمُ عَلَىَّ اهل بيتى، ثُمَّ يَقْدِمُ عَلَىَّ امَّتى، فَيَقِفُوْنَ، فَيْسئلُهُمْ، ما فَعَلْتُمْ في كِتابي وَ اهْلِبيْتِ نَبِيَّكُمْ: «من نخست كسى هستم كه به پيشگاه خدا حاضر مى شوم سپس كتاب اللَّه (قرآن) بر من وارد مى شود، پس اهل بيتم وارد مى گردند، بعد امتم بر من وارد مى شوند، آنها مى ايستند و خداوند از آنها مى پرسد با كتاب من و اهلبيت پيامبرتان چه كرديد.(2)

4- در حديثى از امام باقر عليه السلام آمده است: اوَّلُ ما يُحاسَبُ بِهِ العَبْدُ الصَّلاةُ فَانْ قُبِلَتْ قُبِلَ ما سِواها: «نخستين چيزى كه بندگان بايد حساب آنرا پس دهند نماز است كه اگر قبول شود بقيه مقبول خواهد شد».(3)

5- در حديث ديگرى آمده است: انَّ اوَّلَ ما يُسْئَلُ عَنْه العَبْدُ يَوْمَ القيامَةِ عَنْ جُلَسائِه: «نخستين چيزى كه بنده در قيامت از آن سؤال مى شود درباره همنشينان اوست».(4)

ممكن است در ميان احاديث مربوط به نخستين چيزى كه انسان از آن سؤال مى شود تضادى احساس شود كه اگر اين يكى اوّل است آن يكى چگونه اوّل مى تواند باشد، ولى ظاهراً منظور اين است كه يك گروه از كارهاست كه در مرحله اوّل از آنها سؤال مى شود و تمام آنچه در اين احاديث آمده جزو همان گروه است.

ضمناً اين احاديث اهميّت موضوعات مزبور را از ديدگاه اسلام روشن مى سازد يعنى «مسأله توحيد ايمان به نبوت، محبت اهلبيت، نماز، همنشين، ...».

اين احتمال نيز وجود دارد كه در قيامت مواقفى است كه در هر موقف اولين چيزى كه از سؤال مى شود يكى از اين امور است.

6- در حديثى نيز امير مؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود: اتّقُوا اللَّهَ فى عِبادِهِ وَ بِلادِهِ فَانَّكُمْ مَسئوُلونَ حَتَّى عَنِ البِقاعِ وَ البَهائِمِ: «از خدا بترسيد و پرهيزكارى را مورد بندگان خدا و شهرها و آباديش پيشه كنيد،


1- بحارالانوار، جلد 7، صفحه 263( حديث 15).
2- همان مدرك، حديث 22.
3- همان مدرك، صفحه 267، حديث 33.
4- درالمنثور، جلد 5، صفحه 273.

ص: 139

چرا كه شما در پيشگاه خدا حتى از اراضى و حيوانات سؤال مى شويد».(1)

اين حديث نشان مى دهد كه انسان حتى در برابر ويرانگى در محيط زيست و كشتن بى دليل حيوانات مسئوليت دارد و در آن روز باز خواست مى شود.

***

6- آسانى و سختى حساب محشر

از مجموع روايات و حتى از اشاراتى كه در بعضى از آيات قرآن آمده، به خوبى استفاده مى شود كه حساب روز قيامت، فوق العاده دقيق است: در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه به مردى فرمود:

«چرا با برادر مسلمانت اين چنين رفتار مى كنى»؟ عرض كرد: «فدايت شوم، حقى بر او داشتم و تا آخر از او گرفتم»! امام فرمود: بگو ببينم اينكه خدا مى فرمايد: گروهى از بدى حساب مى ترسند (وَ يَخافُونَ سُوْءَ الْحِسابِ) آيا فكر مى كنى از ظلم و ستم خداوند بيمناكند؟ نه واللَّه!، از اين مى ترسند كه در حساب آنها دقت شود و تا آخرين مرحله، حساب از آنها بگيرند (پس سوء الحساب چيزى جز اين نيست).(2)

در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: انَّما يُداقُّ اللَّهُ الْعِبادَ في الْحِسابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلَى قَدْرِ ما آتاهُمُ مِنَ العُقُولِ في الدُّنْيا: «خداوند در قيامت، نسبت به حساب هركسى به مقدار عقلى كه در دنيا به او داده دقت و سختگيرى مى كند».(3)

و از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه رابطه نزديكى در ميان «ميزان فهم و شعور» و «مسئوليت ها» است، چرا كه حساب الهى به نسبت مسئوليت ها صورت مى گيرد!

ولى در مقابل اين گروه كه در حسابشان سختگيرى و مناقشه مى شود، گروهى هستند كه حساب براى آنها بسيار آسان است، همان ها كه قرآن درباره آنان مى گويد: فَامَّا مَنْ اوتي كِتابَهُ بِيَمينِهِ يُحاسَبُ حِساباً يَسيراً: «اما كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شده به زودى حساب آسانى براى او مى شود» (انشقاق آيه 7 و 8).

و در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ حاسَبَهُ اللَّه حِساباً يَسيراً، وَ ادْخَلَهُ الْجَنَّةَ


1- نهج البلاغه، خطبه 167.
2- بحارالانوار، جلد 7، صفحه 266، حديث 27.
3- اصول كافى، جلد اول، صفحه 11، حديث 7.

ص: 140

بِرَحْمَتِهِ: «سه چيز است در هركس باشد، خداوند حساب او را آسان مى كند و او را به رحمتش در بهشت وارد مى سازد».

عرض كردند: اى رسول خدا! آنها چه چيز است؟

فرمود: تعْطي مَنْ حَرَمَكَ، وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ، وَ تَعْفُو عَمَّنْ طَلَمَكَ: «عطا كنى به كسى كه تو را محروم كرده، و پيوند برقرار كنى با كسى كه از تو بريده، و عفو كنى كسى را كه به تو ستم كرده است».(1)

و نيز از روايات استفاده مى شود كه «حسن خلق» باعث آسانى حساب در قيامت است، در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: حَسِّنْ خُلْقَكَ يُخَفِّفِ اللَّه حِسابَكَ: «اخلاق خود را نيكو كن تا خداوند حسابت را آسان كند».(2)

به هر حال از مجموع اين مدارك اسلامى استفاده مى شود كه مردم در مورد حساب الهى كاملًا با هم متفاوتند گروهى نسبت به حسابشان بسيار سختگيرى مى شود، آنها كسانى هستند كه در دنيا در حساب بندگان خدا سخت مى گرفتند، و يا كج خلق و ظالم و ستمگر بودند.

گروه ديگرى، حسابشان بسيار آسان است، به خاطر اعمال نيك و خوشرفتارى و آسان گرفتن بر بندگان خدا، يا به خاطر اينكه اصولًا آلوده به مال و مقام دنيا كمتر بوده اند.

اما گروه سوّمى هستند كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند، چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه در تقسيم گروه هاى مردم در قيامت فرمود: وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يَدْخُلُوْنَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ، لانَّهُمْ لَمْ يَلْبِسُوا مِنْ امْرِ الدُّنْيا بِشَي ءٍ، وَ انَّمَا الْحِسابُ هُناكَ عَلى مَنْ تَلْبِّسَ بِها هيهُنا: «كسانى هستند كه بدون حساب داخل بهشت مى شوند، زيرا آلوده به چيزى از امور دنيا نبودند، حساب در آنجا مخصوص كسانى است كه در اينجا آلوده به امور دنيا باشند».!(3)

و در مقابل كسانى نيز هستند كه بدون حساب وارد دوزخ مى شوند! چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: انَّ اللَّه عَزَّوَجَلَّ يُحاسِبُ كُلَّ خَلْقٍ الَّا مَنْ أشْرَكَ بِاللَّه عَزَّوَجَلَّ فَإِنَّهُ لا يُحاسَبُ وَ يُؤْمَرُ بِهِ الَى النَّارِ:

«خداى متعال به حساب همه مردم رسيدگى مى كند مگر كسى كه براى خدا همتايى قرار دهد، بدون


1- نورالثقلين، جلد 5، صفحه 537، حديث 12.
2- بحارالانوار، جلد 68، صفحه 383، حديث 20.
3- ميزان الحكمة، جلد 2، صفحه 414.

ص: 141

حساب به سوى آتش فرستاده مى شود».!(1)

و نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: ... وَ امَّا الثَلاثَةُ الذينَ يُدْخِلُهُمْ النَّارَ بِغيْرِ حِسابٍ فَامامٌ جائَرٌ وَ تاجِرٌ كَذُوْبٌ وَ شَيْخٌ زانٍ:! «سه طايفه اند كه بدون حساب وارد دوزخ مى شوند، پيشواى ستمگر، تاجر دروغگو، پير مرد زنا كار»!.(2)

اين بحث را با حديث ديگرى در همين زمينه پايان مى دهيم: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمود: سِتَّةٌ يَدْخُلُونَ النَّارَ بِغَيْرِ حِسابٍ الامَراءُ بِالْجَوْرِ، وَ الْعَرَبُ بِالْعَصَبِيّةِ، وَ الدَّهاقِيْنُ بِالْكِبْرِ، وَ التُّجّارُ بِالْكَذِبِ، وَ الْعُلَماءُ بِالْحَسَدِ، وَ الاغْنِياءُ بِالْبُخْلِ:

«شش گروهند كه بدون حساب وارد دوزخ مى شوند، فرمانروايان به خاطر ستم، و عرب به خاطر شدت تعصّب، و كدخدايان (خوانين) به خاطر تكبر، و تجّار به خاطر دروغ، و علماء به خاطر حسد، و ثروتمندان به خاطر بخل»!(3)

خداوند! به لطف و كرمت، حساب قيامت را بر ما آسان كن، و بر ما ترحّم فرما، تو مى دانى با دست خالى و پرونده تاريك به سوى تو مى آييم يا ارْحَمَ الراحمينَ وَ يا اكْرَمَ الاكْرَمينَ.


1- بحارالانوار، جلد 7، صفحه 260، حديث 7.
2- بحارالانوار، جلد 72، صفحه 337، حديث 5.
3- ميزان الحكمة، جلد 2، صفحه 419.

ص: 142

صراط و مرصاد

اشاره

اشاره:

در روايات به طور صريح، و در آيات به طور اشاره، مطالبى درباره «صِراط» يعنى پلى كه بر روى دوزخ كشيده شده و همگان بايد از آن بگذرند آمده است، و همچنين اشاراتى به «مِرْصادْ» كه گاه به همان معناى صراط تفسير شده و گاه به معناى گذرگاه مخصوص از همان صراط.

مجموع اين تعبيرات نشان مى دهد كه براى وصول به كانون رحمت الهى يعنى بهشت بايد از روى جهنم گذشت، و اين كار جز براى نيكان و پاكان ميسر نيست.

افراد آلوده و مجرم و ظالم و تبهكار هرگز قدرت عبور از اين پل و گذرگاه را ندارند، و به زودى سقوط در دوزخ مى كنند.

در تفسير اين دو لفظ و همچنين حقيقت «صراط» و «مرصاد» سخنان فراوانى در روايات اسلامى و بحث هاى مفسّران آمده است كه توجّه به آنها، علاوه بر اينكه بخشى از مسائل مربوط به معاد را روشن مى سازد، اثر تربيتى قابل توجهى در دل هاى افراد آماده دارد.

با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم و به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَ انْ مِنْكُمْ الا وارِدُها كانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً- ثُمَّ نُنِّجى الَّذينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِلمينَ فيها جِثِاً (مريم 71 و 72).

2- انَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ (فجر 14).

3- وَلَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلَى اعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَانَّي يُبْصِرُوْنَ (يس 66).

4- انَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً- لِلطّاغينَ مَآباً (نبأ 21 و 22).

ترجمه

1- همه شما (بدون استثناء) وارد جهنم مى شويد! اين امرى است حتمى و فرمانى است قطعى از پروردگارتان! سپس آنها را كه تقوا پيشه كردند از آن رهايى مى بخشيم، و ظالمان را در حالى كه (از ضعف و ذلت) به زانو در آمده اند در آن رها مى سازيم.

ص: 143

2- مسلماً پروردگار تو در كمينگاه است.

3- و اگر بخواهيم چشمان آنها را محو مى كنيم، سپس براى عبور از راه مى خواهند به يكديگر پيشى بگيرند، امّا چگونه مى توانند ببينند؟!

4- جهنم كمينگاهى است بزرگ!- و محل بازگشتى براى طغيانگران.

***

تفسير و جمع بندى

راه بهشت از دوزخ مى گذرد

در نخستين آيه روى سخن را به همه انسان ها كرده مى فرمايد:

«همه شما (بدون استثناء) وارد دوزخ مى شويد، و اين بر پروردگار تو امرى است حتمى و قطعى» (وَ انْ مِنْكُمْ الّا وارِدُها كانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِاً).

بعد مى افزايد: «سپس آنها را كه پرهيزگار بوده اند رهايى مى بخشيم، و ستمگران را در حالى كه به زانو در آمده اند در آن وا مى گذاريم» ثُمَّ نُنَجِّي الَّذينَ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظَّالِمينَ فيها جَثِيّاً.

در اينكه منظور از ورود در جهنم در اينجا چيست؟ مفسّران سخن بسيار گفته اند، و تفسيرهاى گوناگونى دارند:

عده اى بر اين عقيده اند كه «ورود» در اينجا به معناى دخول نيست، زيرا اين واژه در اصل به معناى قصد آب كردن است، لذا هنگامى كه شتران را به سوى آب مى برند تعبير به «اوْرَدْتُ الابِلَ الْماءَ» مى شود، قرآن مجيد نيز درباره موسى عليه السلام هنگامى كه در كنار چاه آب شهر مدين رسيد مى فرمايد: وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ «هنگامى كه موسى وارد آب مدين شد» (قصص 23).

مفهوم اين سخن اين است كه همه انسان ها به نزديكى جهنم مى آيند و اين همان چيزى است كه از آن تفسير به «صراط» يعنى پلى كه بر روى دوزخ است شده كه همه بايد از آن بگذرند، مجرمان در همان جا مى مانند و سقوط مى كنند و مؤمنان به سرعت از آن مى گذرند و داخل بهشت، مى شوند، كوتاه سخن اينكه به گفته الميزان «ورود چيزى بيش از حضور و اشراف توأم با قصد نيست».

يا به تعبير فخر رازى (يكى از دو تفسيرى كه ذكر كرده) ورود به معناى نزديكى است.

ص: 144

ولى از مجموع آيات مختلف قرآن كه اين واژه در آن به كار رفته است چنين استفاده مى شود كه اين واژه هم به معناى حضور و نزديكى به كار رفته و هم به معناى دخول، يعنى مفهوم عامى دارد كه هر دو را شامل مى شود لذا خطاب به بت پرستان مى گويد: انَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُوَنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ انْتُمْ لَها وارِدونَ- لَوْ كانَ هَؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كلٌ فيها خالِدونَ: «شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد هيزم جهنميد! همگى در آن وارد مى شويد، اگر اينها خدايان بودند هرگز در آن وارد نمى شدند، و همه جاودانه در آن خواهند بود» (انبياء 98 و 99).

بنابراين مانعى ندارد كه ورود در آيه مورد بحث به معناى قرب و نزديكى و اشراف تفسير شود و اشاره اى به پل صراط باشد.

شاهد اين تفسير حديثى است كه از امام صادق عليه السلام آمده است كه در تفسير آيه فوق فرمود: اما تَسْمَعُ الرَّجُلَ يقولُ: وَرَدْنا مَاءَ بَنى فُلانٍ، فَهُوَ الوُرُودُ، وَ لَمْ يَدْخُلْه: «آيا نمى شنوى كه كسى مى گويد ما وارد آب فلان طائفه شديم (يعنى در كنار آن قرار گرفتيم) اين ورود است در حالى داخل نشده است».(1)

از اين تعبير روشن تر حديث كوتاهى است كه قرطبى طبق روايتى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند به اين مضمون كه فرمود: الوُرُودُ الَمَمرُّ عَلَى الصِّراطِ: «ورود همان عبور از صراط است».(2)

تفسير ديگرى كه طرفداران فراوانى در ميان مفسرين دارد اين است كه واقعاً همه انسان ها داخل دوزخ مى شوند، منتها بر مؤمنان سرد و سالم خواهد بود، همان گونه كه آتش نمرودى بر ابراهيم عليه السلام سرد و سالم شد، و بر كافران و مجرمان سوزنده و شعله ور خواهد بود.

گويى مؤمنان به خاطر عدم سنخيت با آتش همانند يك ماده خاموش كننده آتشند، در حالى كه كفار به خاطر سنخيتشان همچون موادى هستند كه وقتى بر آتش مى ريزد شعله ورتر مى گردد! (دقت كنيد).

شاهد اين تفسير روايتى است كه از «جابر بن عبداللَّه انصارى» نقل شده كه شخصى از او درباره تفسير اين آيه سؤال كرد، «جابر» به گوش هاى خود اشاره كرد و گفت: با اين دو گوش خود از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه اگر دروغ بگويم هر دو كر باد، مى فرمود: «ورود به معناى دخول است، هيچ نيكوكار و بدكارى نيست مگر اينكه داخل جهنم مى شود منتها نسبت به مؤمنان سرد و سالم خواهد بود همان گونه كه بر


1- تفسير برهان، جلد 3، صفحه 20.
2- تفسير قرطبى، جلد 6، ذيل آيه مورد بحث.

ص: 145

ابراهيم شده».(1)

اگر اين تفسير را انتخاب كنيم آيه دليلى بر مسأله پل صراط نخواهد بود.

***

در دوّمين آيه به عنوان تهديدى نسبت به طغيان گران، بعد از ذكر عذاب دنيوى آنها و مجازات هاى دردناكى كه دامن گير آنها شده، مى فرمايد: «پروردگار تو مسلماً در كمينگاه است» (انَّ رَبّكَ لَبِالمِرْصادَ).

«مرصاد» از ماده «رصد» (بر وزن حَسَدْ) به معناى آمادگى براى مراقبت از چيزى است، و اين همان است كه در فارسى از آن تعبير به در كمين بودن مى كنيم، بنابراين «مرصاد» به معناى «كمينگاه» است.

در اينكه منظور از «مرصاد» در اينجا چيست؟ بعضى گفته اند يعنى خداوند در كمين گردنكشان در اين دنياست و به موقع آنها را در هم مى كوبد، و به تعبيرى كه در تفسير الميزان آمده «خداوند مراقب اعمال بندگان خويش است، تا زمانى كه طغيان و فساد را از حد بگذرانند آنها را به اشدّ عذاب مجازات مى كند».(2)

در اين صورت در آيه اشاره اى به مسأله «صراط» نيست، ولى در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: المِرْصادُ قَنْطَرَةٌ عَلَى الصِّراطِ لا يَجُوْزُها عَبْدٌ بِمَظْلَمَةٍ: «مرصاد پلى است بر صراط، كسى كه حق مظلومى بر گردن او باشد از آن نخواهد گذشت»!.(3)

در حديث ديگرى كه در روضه كافى از امام باقر عليه السلام از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده مى خوانيم كه بعد از ذكر مشخصات پل صراط فرمود: وَ هُوَ قَوْلُ اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالى انَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ: «اين همان چيزى است كه خداوند متعال فرموده ان ربك لبالمرصاد».(4)


1- تفسير ابو الفتوح رازى، جلد 7، صفحه 431( اين حديث را جمعى ديگر از مفسّران از جمله در نور الثقلين و تفسير فخررازى نقل كرده اند).
2- تفسير الميزان، جلد 20، صفحه 409( صفحه 281 طبع بيروت).
3- بحارالانوار، جلد 8، صفحه 64- همين روايت در تفسير برهان، جلد 4، صفحه 458 به عنوان تفسيرى بر آيه شريفه i ان ربك لبالمرصاد\E از امام صادق عليه السلام نقل شده است.
4- نورالثقلين، جلد 5، صفحه 572- تفسير برهان، جلد 4، صفحه 458.

ص: 146

از اين دو حديث كه ناظر به تفسير آيه فوق است استفاده مى شود كه آيه مزبور ناظر به قيامت و پل صراط است.

البته هيچ مانعى ندارد كه آيه ناظر به هر دو باشد، يعنى خدا در كمينگاه طغيانگران هم در اين جهان، و هم در جهان ديگر در كنار صراط است، ولى به هر حال آيه مفهوم مكانى ندارد، چرا كه از براى خداوند مكانى نيست، بلكه منظور احاطه وجودى خداوند بر همه اين امور است.

در حديثى نيز از ابن عباس آمده است كه مى گفت بر جهنم هفت پل قرار دارد، نزد پل اوّل از «ايمان» سؤال مى شود اگر آن را به طور كامل ارائه دهد به پل دوّم مى رود، و در آنجا از «نماز» سؤال مى شود، اگر به طور كامل ارائه دهد به پل سوّم مى رود، در آنجا سؤال از «زكات» مى شود، اگر آن را ارائه دهد به پل چهارم مى رود، در آنجا از «روزه» ماه مبارك رمضان سؤال مى شود، اگر آن را ارائه دهد به پل پنجم مى رود، در آنجا از «حج و عمره» سؤال مى شود، اگر آنها را ارائه دهد به پل ششم مى رود، و در آنجا از «صله رحم» سؤال مى شود اگر آنرا ارائه دهد به پل هفتم مى رود، در آنجا از «مظالم و حقوق بندگان» از او سؤال مى كنند ... و اين است معناى سخن خداوند انَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ.(1)

بسيار بعيد به نظر مى رسد كه اين سخن با اين تفصيلات استنباط شخصى ابن عباس بوده باشد، قاعد تا آن را به صورت يك روايت از رسول خدا يا على عليه السلام شنيده است.

تعبير به «مرِصاد» در آيه 21 سوره نبأ نيز آمده است آنجا كه مى فرمايد: انَّ جَهَنّمَ كانَتْ مِرصاداً «مسلماً دوزخ كمينگاه است» (براى طغيانگران).

ولى ظاهر اين آيه اين است كه خود دوزخ كمينگاه طغيانگران و مجرمان است، اما با توجه به آنچه در آيه قبل آمد جمعى از مفسّران گفته اند منظور از مرصاد در اينجا پلى است كه از روى جهنم مى گذرد، آنجا كمينگاه اين گروه مى باشد و چون قادر بر عبور از آن نيستند در جهنم سقوط مى كنند(2) بعلاوه تعبير به «كمينگاه» معمولًا در مورد طرق و گذرگاه ها به كار مى رود و جهنم كه به اصطلاح آخر خط است تناسب چندانى با مسأله كمينگاه ندارد، و اين قرينه ديگرى بر تفسير فوق است.

***

در سوّمين و آخرين آيه بعد از اشاره به وضع كفار و مجرمان در قيامت، و اينكه در آن روز بر دهان آنها مهر نهاده مى شود و تنها دست و پايشان سخن مى گويد، مى فرمايد: «و اگر بخواهيم چشمان آنها را محو


1- تفسير قرطبى، جلد 10، ذيل آيه مورد بحث.
2- اين تفسير را مرحوم« علّامه طباطبايى» در الميزان و« فخر رازى» در تفسير كبير و« راغب» در مفردات و« قرطبى» درتفسير خود، ذيل آيه سوره نبأ به عنوان تنها تفسير يا به عنوان يكى از تفاسير ذكر كرده اند.

ص: 147

و نابوده مى كنيم سپس براى عبور از صراط مى خواهند بر يكديگر پيشى بگيرند، اما چگونه مى توانند ببينند» (وَلَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلَى اعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَانّى يُبْصِرُونَ).(1)

بسيارى از مفسّران اين آيه را ناظر به وضع اين گروه در دنيا دانسته اند و «صراط» را به معناى «طريق حق» تفسير كرده اند، يعنى آنها مى كوشند طريق حق يا طريق نجات را پيدا كنند در حالى كه خداوند به خاطر اعمالشان چشم هايشان را نابينا ساخته و قادر به مشاهده آن نيستند!

ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه ناظر به وضع اين گروه در قيامت به هنگام عبور از صراط (پل دوزخ) باشد، در آنجاست كه اگر خدا اراده كند چشمانشان را به كلى محو مى سازد تا نتوانند از آن پل بگذرند هر قدر تلاش و كوشش كنند.

ظاهر عبارت تفسير «في ظلال» همين معناست، در تفسير قرطبى نيز به عنوان يك احتمال به آن اشاره شده، بعلاوه از «عبداللَّه بن سلام» در تفسير اين آيه چنين نقل شده: «هنگامى كه روز قيامت گردد و صراط (روى دوزخ) كشيده شود، منادى صدا مى زند محمّد صلى الله عليه و آله و سلم و امتش برخيزند! همه امت اعم از خوب و بد بر مى خيزند، و به دنبال حضرتش حركت مى كنند، تا از صراط بگذرند، وقتى روى صراط آمدند، خداوند چشمان فاجران آنها را نابينا مى سازد، آنها مى خواهند از «صراط» بگذرند، ولى چگونه مى توانند ببينند»؟.(2)

بسيار بعيد به نظر مى رسد كه اين بيان استنباط شخصى «عبداللَّه بن سلام» باشد، زيرا اينها از اخبار غيبى آينده است كه جز معصومين عليهم السلام از آن آگاه نبودند، به همين دليل بعيد نيست كه آن را به عنوان روايتى از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم تلقى كنيم.(3)


1- « طَمَسْنا» از ماده« طَمْس»( بر وزن شمس) به معناى محو و نابود كردن آثار چيزى است، و در اينجا ممكن است به معناى محو كامل چشم يا محو كامل نور آن باشد.
2- تفسير قرطبى، جلد 8، صفحه 5494( ذيل آيه مورد بحث).
3- « عبداللَّه بن سلام» از علماى اهل كتاب بود كه اسلام را انتخاب كرد، و نام اصليش« الحصين» بود كه بعد از اسلام، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن را به« عبداللَّه» تبديل كردند، بعضى از علماى رجال او را مجهول الحال دانسته، و گاه بعضى قرائن بر ضعف او شمرده اند، ولى از آنجا كه ابن داود او را در قسم اوّل كتابش كه مربوط به رجال معتبر است ذكر كرده آن را قرينه اى بر حسن حال او دانسته اند.

ص: 148

توضيحات

حقيقت صراط چيست؟

گرچه همان گونه كه بارها گفته ايم كه آگاهى تفصيلى نسبت به حقايق مربوط به قيامت و جهان پس از مرگ كه عالمى است برتر و بالا از اين جهان، براى اهل دنيا غير ممكن است، ولى اين امر مانع از آگاهى اجمالى نسبت به آن نخواهد بود!

آنچه از آيات و روايات اسلامى استفاده مى شود، اين است كه صراط پلى است بر دوزخ در مسير بهشت كه نيكان و بدان بر آن وارد مى شوند، نيكان به سرعت از آن مى گذرند و به نعمت هاى بى پايان حق مى رسند، و بدان سقوط كرده، سرازير دوزخ مى شوند!، حتى از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه سرعت عبور مردم از آن بستگى به ميزان ايمان و اخلاص و اعمال صالح آنها دارد.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «مِنْهُمْ مَنْ يَمُرُّ مِثْلَ الْبَرْقِ، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمُرُّ مِثْلَ عَدوْ الفَرَسِ، وَ مِنْهُمُ مَنْ يَمُرُّ حَبْواً، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمُرُّ مَشْياً، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمُرُّ مُتَعَلِّقاً قَدْ تَاخُذُ النَّارُ مِنْهُ شَيْئاً وَ تَتْرُكُ شَيْئاً!: «بعضى مانند برق از آن مى گذرند، و بعضى همچون اسب تيزرو، بعضى با دست و زانوها، بعضى همچون بيادگان، و بعضى به آن آويزان مى شود (و مى گذرند) گاه آتش دوزخ از آنها چيزى را مى گيرد و چيزى را رها مى كند».(1)

چرا بايد از روى جهنم به سوى بهشت رفت؟ در اينجا نكات لطيفى است.

از يكسو بهشتيان با مشاهده دوزخ قدر عافيت بهشت را بهتر مى دانند، و از سوى ديگر وضع صراط در آنجا تجسمى است از وضع ما در اينجا، بايد از روى جهنم سوزان شهوات گذر كرد و به بهشت تقوا رسيد، و از سوى سوّم تهديدى است جدّى براى همه مجرمان و آلودگان كه سرانجام گذرگاهشان از اين راه باريك خطرناك است.

لذا در حديث «مفضل بن عمر» مى خوانيم كه مى گويد از امام صادق عليه السلام درباره «صراط» سؤال كردم فرمودند صراط همان طريق به سوى معرفت و شناخت خداوند متعال است.

سپس افزود: هُما صِراطانِ: صِراطٌ في الدُّنْيا، وَ صِراطٌ في الاخِرَةِ، فَامَّا الصِّراطُ الذِّي في الدُّنْيا فَهُوَ الامامُ الْمَفْرُوضُ الطّاعَةِ، مَنْ عَرَفَهُ في الدُّنْيا وَ اقْتَدَى بِهُداهُ مَرَّ عَلَى الصِّراطِ الذَّي هُوَ جِسْرُ جَهَنَّمَ في الاخِرَةِ، وَ مَنْ لَمْ


1- امالى صدوق، مجلس 33.

ص: 149

يَعْرِفُهُ في الدُّنْيا زَلَّتْ قَدَمُهُ عَنِ الصِّراطِ في الاخِرَةِ، فَتَردَّى في نارِ جَهَنَّمَ: دو صراط است، صراطى در دنيا و صراطى در آخرت، و امّا صراط در دنيا همان امام واجب الاطاعه است، هركس او را بشناسد و به هدايت او اقتدى كند از صراطى كه پلى است بر جهنم در آخرت مى گذرد، و هركس او را در دنيا نشناسد قدمش بر صراط آخرت مى لرزد و در آتش جهنم سقوط مى كند».(1)

در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام اين دو صراط (صراط دنيا و آخرت) به صراط مستقيم معتدل بين «غلّو» و «تقصير» و «صراط آخرت» تفسير شده است.(2)

اين نكته نيز قابل توجّه است كه در روايات اسلامى عبور از اين راه پر خطر مشكل شمرده شده است، در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (وهم از امام صادق عليه السلام آمده است: انَّ عَلَى جَهَنَّمَ جِسْراً ادَقُّ مِنْ الشَّعْرِ وَاحَدُّ مِنْ السَّيفِ: «بر دوزخ پلى است باريك تر از مو و تيزتر از شمشير»!.(3)

صراط «مستقيم» و حقيقت «ولايت» و «عدالت» در اين دنيا نيز چنين است، باريكتر از مو، و تيزتر از شمشير، چرا كه خطّ مستقيم خط باريكى بيش نيست، و بقيه هر چه هست خطوط انحرافى در چپ و راست است.

و طبيعى است كه صراط قيامت كه تجسّم عينى از اين صراط است چنين باشد.

ولى با اين حال همان گونه كه قبلًا نيز اشاره شد گروهى با سرعت در سايه ايمان و اعمال صالح از اين جاده خطرناك مى گذرند.

بدون شك ارتباط با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مى تواند عبور از اين جاده مخوف را آسان سازد، در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: اذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ وَ نُصِبَ الصِّراطُ عَلَى جَهَنَّمَ لَمْ يَجُزْ عَلَيْهِ الا مَنْ كانَ مَعَهُ جَوازٌ فيه وَلايَةُ عَليِّ بْنِ ابي طالِبٍ عليه السلام : «روز قيامت هنگامى كه صراط روى جهنم قرار داده شود تنها كسانى از آن عبور مى كنند كه اجازه اى داشته باشند و در آن اجازه ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام بوده باشد».(4)

نظير همين معنا به تعبير ديگر درباره بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السلام آمده است.


1- معانى الاخبار، صفحه 32، حديث 1.
2- بحار، جلد 8، صفحه 69، حديث 18.
3- ميزان الحكمه، جلد 5، صفحه 348- در حديث امام صادق عليه السلام به جاى جمله: انَّ عَلَى جَهَنَّمَ جِسْراً كلمه الصراط آمده است( بحار، جلد 8، صفحه 64، حديث 1).
4- بحارالانوار، جلد 8، صفحه 68، حديث 11.

ص: 150

بديهى است ولايت على عليه السلام و فاطمه عليها السلام از ولايت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و علاقه به قرآن و اسلام و ساير پيشوايان معصوم جدا نيست، در واقع تا ارتباطى از نظر ايمان و اخلاق و عمل با اين پيشوايان بزرگ برقرار نباشد عبور از صراط ممكن نيست، و در اين زمينه روايات متعددى وارد شده است، (علاقمندان براى آگاهى بيشتر مى توانند به بحار الانوار، جلد 8 فصل صراط، مخصوصاً روايات 12، 13، 14، 15، 16، 17 مراجعه كنند).

آخرين سخن در اينجا درباره بُعد تربيتى ايمان به چنين صراطى است، گذرگاهى مخوف، لغزنده، خطرناك، باريك تر از مو، تيزتر از شمشير، گذرگاهى كه مواقف و ايستگاه هاى متعددى دارد، و در هر موقف از چيزى سؤال مى كنند، در يك جا از نماز، جاى ديگرى از امانت وصله رحم، جايى از عدالت، و مانند آن، گذرگاهى كه اجازه عبور از آن بدون ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اميرمؤمنان على عليه السلام و تخلّق به اخلاق آنها امكان پذير نيست، و بالاخره گذرگاهى كه هركس به مقدار نور ايمان و عمل صالحش توانايى عبور از آن را دارد، و اگر كسى نتواند به سلامت از آن بگذرد سقوطش در دوزخ حتمى است، و هرگز به كانون نعمت هاى معنوى و مادى پروردگار، يعنى بهشت راه نخواهد يافت.

توجّه به اين معانى، و ايمان به آن بدون شك بازتاب گسترده اى در اعمال انسان و تربيت او خواهد داشت، و او را به دقت هرچه بيشتر در انتخاب راه هاى زندگى، و جدا سازى دقيق حق از باطل، و تخلق به اخلاق اولياء اللَّه وادار مى سازد.

ص: 151

بهشت و بهشتيان

اشاره

اشاره

تمام بحث هاى معاد سرانجام به يكى از دو نقطه ختم مى شود: «بهشت» و «دوزخ».

بهشت يعنى كانون انواع مواهب نعمت هاى الهى، اعم از معنوى و مادى، و دوزخ كانون انواع رنج ها و شكنجه ها و حرمان ها از هر قبيل.

در اينكه حقيقت بهشت چيست؟ و چگونه است؟ و در كجاست؟ و هم اكنون وجود دارد يا بعداً آفريده مى شود؟ سخن بسيار است، و مى توان براى يافتن پاسخ اين سؤالات از تصريحات يا اشاراتى كه در آيات قرآن آمده است كمك گرفت.

بعلاوه آيات بيشمارى درباره صفات بهشت و بهشتيان، و نعمت هاى مختلف بهشتى، باغ ها و نهرها و چشمه ها، طعام ها و شراب هاى طهور، لباس ها، و همسران، و دوستان، و خدمتگزاران، و احترام و اكرام فوق العاده از سوى فرشتگان و نيز مواهب معنوى و لذات روحانى، در قرآن آمده است كه بخش عظيمى از آيات مربوط به «معاد» را تشكيل مى دهد.

باز در اينجا اشاره به اين نكته را ضرورى مى دانيم كه ما هر ترسيمى از بهشت در ذهن خود داشته باشيم، و هر فكرى در سر بپروانيم با معيارها و مفاهيمى است كه از مواهب اين جهان داريم، و قطعاً ترسيم كامل بهشت نخواهد بود كه آن چيزى است برتر و بالاتر و فراتر و عميق تر از آنچه ديده ايم و نوشته ايم و خوانده ايم، و فراتر از جهان ما.

ولى با اين حال مى توان يك ترسيم اجمالى و شبح مانند، با مطالعه آيات و روايات از آن در دست داشت، ترسيمى كه داراى بعد تربيتى فوق العاده اى است، و در واقع هر انسانى را كه داراى هرگونه انگيزه معنوى و مادى باشد به سوى خود فرا مى خواند و جلب و جذب مى كند، و او را براى نيل به آن به تهذيب نفوس و پاكسازى عقيده، و پاكى اعمال و درستى گفتار و رفتار دعوت مى نمايد.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و آيات مربوط به بهشت را در گروه هاى مختلف، با گوش جان، از زبان قرآن مى شنويم.

ص: 152

جالب اينكه اين آيات در هشت گروه به تعدادى درهاى بهشت، جمع آورى شده!.

ص: 153

1- اسباب وُرود به بهشت از ديدگاه قرآن

اشاره

درباره اوصاف بهشتيان آيات فراوانى در قرآن مجيد وارد شده كه در مجموع صفات و اعمالى كه انسان را به بهشت مى رساند و او را در آن جايگاه رفيع و والا جاى مى دهد، كاملًا مشخص مى سازد، و ديدگاه اسلام را در مسأله نجات و سعادت ابدى و تكامل بشر روشن مى كند.

اين اوصاف به شرح زير است:

1- ايمان و عمل صالح

نخستين چيزى كه سرمايه اصلى نجات و خمير مايه سعادت و كليد درهاى بهشت شمرده شده ايمان و عمل صالح است، قرآن مى گويد: وَ الذِّينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ اولئكَ اصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ (بقره 82).

«كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند ياران بهشتند، و جاودانه در آن خواهند ماند».

اين تعبير يا شبيه آن در آيات بسيارى وارد شده است كه تكرار آن بيانگر، اهميت موضوع و توجه خاص قرآن نسبت به آن مى باشد.(1)

به اين ترتيب قرآن پرده هاى اوهام گروهى از اهل كتاب و مقلدين آنها را در ميان اقوام و ملل ديگر، كه تصوّر مى كردند مسأله نجات و ورود در بهشت بر اساس يك سلسله روابط، يا ضوابطى غير از ايمان و عمل صالح است، پاره مى كند، و انسان ها را براى ساختن خويش در دو بُعد «عقيد» و «عمل» بسيج مى نمايد، و اتفاقاً آيه مورد بحث به دنبال آياتى درباره قوم يهود است كه خود را قوم برگزيده خداوند مى دانستند، و گاهى فرزندان خدا خطاب مى كردند! و مى گفتند: «اگر هم گناه كرده باشيم جز چند روزى آتش دوزخ به ما نخواهد رسيد» گويى عهد و پيمانى با خدا بسته بودند!

بديهى است رابطه «ايمان» و «عمل صالح» رابطه «درخت» و «ميوه» است، يك درخت سالم (از درختان ميوه) خالى از ميوه نخواهد بود، همچنين ايمان از عمل صالح جدا نخواهد شد، مگر ايمان هاى


1- آل عمران 136، نساء 124، اعراف 42، حج 14، و 23 و 56، عنكبوت 58، زمر 74، احقاف 14، محمد 12 و آيات ديگر.

ص: 154

ضعيف و كم نور كه در برابر شهوات و هوى و هوس ها از اثر مى افتد لذا در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه وقتى از حقيقت ايمان سؤال كردند فرمود: الايمانُ انْ يُطاعَ اللَّهَ فَلا يُعْصَى: ايمان آن است كه اطاعت خدا شود و معصيت او نشود».(1)

و به تعبير روشن تر عمل صالح تجسّم ايمان قلبى است!

البته اين سخن بدان معنا نيست كه معصيتكاران يا مرتكبان كبيره كافرند(2) آن گونه كه خوارج مى پنداشتند، بلكه منظور اين است ايمان قوى هرگز از عمل صالح جدا نيست، هرچند ايمان هاى ضعيف را با ارتكاب كبائر مى سازد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه غالباً در آيات قرآن ايمان بر عمل صالح مقدم داشته شده، با اينكه به نظر مى رسد انجام واجبات و ترك محرمات كارى مشكل تر از ايمان است، و قاعدتا بايد مقدم داشته شود، اين به خاطر آن است كه قرآن با اين بيان مى خواهد اشاره به ريشه و اساس بودن ايمان نسبت به اعمال صالح كند.

آخرين سخن در اين مبحث اينكه تعبير به ايمان و عمل صالح، آنچنان تعبير گسترده اى است كه تمام مراحل ايمان به خدا و ساير مبانى اعتقادى را از يسكو، و انجام هرگونه كار شايسته فردى و اجتماعى و عبادى و سياسى را از سوى ديگر شامل مى شود، اين بود نخستين كليد درهاى بهشت.

***

2- تقوى

عامل ديگر تقوى و پرهيزگارى است كه در آيات فراوانى از قرآن مجيد نيز روى آن تكيه شده است، از جمله در سوره مريم بعد از اشاره جَنَّاتُ عَدْنٍ (باغ هاى جاودانه بهشت) و بخشى از نعمت هاى آن مى فرمايد: «اين همان بهشتى است كه ما به ارث به بندگان پرهيزگار خود مى بخشيم» (تِلْكَ الْجَنَّةُ التَّي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيّاً) (مريم- 63).(3)


1- اصول كافى، جلد 2، صفحه 33، حديث 3.
2- از اصولى كه مورد اتفاق خوارج است اين است كه مرتكبان كبائر را تكفير مى كنند( سفينة البحار ماده خرج).
3- آيات زير نيز اشاره به رابطه« تقوى» و« ورود در بهشت» دارد: آل عمران- 15- 133- 198 و رعد- 35 و حجر- 45- و نحل 31 و فرقان- 15 و شعراء- 90- و زمر- 20 و 73 و دخان- 51 و محمّد- 15- و ق- 31 و ذاريات- 15 و آيات ديگر.

ص: 155

مى دانيم در نظام ارزشى اسلام، تقوى موقعيت بسيار والايى دارد همان گونه كه در آيه 13 سوره حجرات كه به عنوان يك شعار اسلامى مشهور شده است مى خوانيم: انَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّه اتْقاكُمْ: گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست.

با اينحال جاى تعجب نيست كه در آيات فراوانى از قرآن مجيد، تقوى در حقيقت به عنوان كليد بهشت شناخته شده، و مى دانيم تقوى به معناى خويشتن دارى، و پرهيز از گناهان، و هرگونه تخلّف در برابر فرمان خدا و حق و عدالت است، يا به تعبير ديگر آن حالت خدا ترسى باطنى و كنترل درونى است كه انسان را از هرگونه آلودگى باز مى دارد، يعنى چنان مفهوم جامعى دارد كه انجام همه وظائف الهى اخلاقى انسان را فرا مى گيرد.

تعبير به «تلك» در آغاز آيه كه اشاره به دور است در واقع اشاره اى است به عظمت مقام بهشت، گويى آنچنان والا است كه از دسترسى فكر و انديشه ما فراتر است.

تعبير به «ارث» ممكن است اشاره به يكى از نكات زير باشد:

1- «ارث» به معناى هرگونه تمليك پايدار است، زيرا تنها ملكى كه قابل فسخ و بازگشت نيست ملكى است كه از طريق ارث به انسان مى رسد، بهشت براى پرهيزكاران نيز چنين است.

2- وراثت بيش از آنكه جنبه قانونى و تشريعى داشته باشد جنبه تكوينى و طبيعى دارد كه طبق آن صفات پدران و مادران به فرزندان منتقل مى گردد، بنابراين منظور از تعبير به ارث در آيه فوق، وجود يك رابطه معنوى تكوينى در ميان «تقوى» و «بهشت» است.

3- اموالى كه به ارث مى رسد، اموالى است كه معمولًا انسان براى آن زحمتى نكشيده، گويى نعمت هاى بهشتى آنچنان عظيم است كه اعمال پرهيزكاران در مقابل آن كاملًا ناچيز محسوب مى شود، مثل اينكه بهشت را بدون زحمت و مجاناً به آنها داده اند، چرا كه زحمات آنها در برابر اين نعمت بسيار كم اهميت است.

و به تعبير ديگر درست است كه اعمال انسان و تقواى او پايه استحقاق بهشت است، ولى عظمت نعمت هاى بهشتى چنان است كه گويى رايگان به پرهيزگاران داده مى شود.

اينجاست كه مى گوييم پاداش هاى الهى در عين اسحقاقى بودن جنبه تفضّلى دارد.

4- در روايت پر معنايى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در تفسير اين مطلب مى خوانيم: ما مِنْ احَدٍ الا وَلَهُ مَنْزلٌ

ص: 156

في الْجَنَّةِ، وَ مَنْزِلٌ في النّارِ!: فَامَّا الْكافِرُ فَيَرِثُ الْمُؤْمِنَ مَنْزِلَهُ مِنَ النّارِ، وَ الْمُؤْمِنُ يَرِثُ الْكافِرَ مَنْزِلَهُ مِنَ الْجَنّةِ: هر انسانى منزلگاهى در بهشت و منزلگاهى در جهنم دارد، كافران منزل دوزخى مؤمنان را به ارث مى برند، و مؤمنان جايگاه بهشتى كافران را!.(1)

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه همه انسان ها آزاد آفريده شده اند، هم استعداد بهشتى شدن را دارند و هم دوزخى شدن را، و اين بسته به انتخاب خود آنهاست.(2)

***

3- احسان و نيكوكارى

عامل ديگرى كه از اسباب مهم ورود در اين كانون بزرگ نعمت الهى است مسأله احسان و نيكوكارى با آن مفهوم وسيع و گسترده است كه در آيات متعددى به آن اشاره شده، از جمله در آيه 85 مائده بعد از اشاره به وضع گروهى از علماى مسيحى كه با شنيدن آيات قرآن منقلب شدند، و سيلاب اشك از چشمانشان جارى شد، و ايمان آوردند و اعتراف به حق كردند، مى فرمايد: خداوند به خاطر اين سخن به آنها باغ هايى از بهشت كه از زير درختانش نهرها جارى است بخشيد، جاودانه در آن خواهند ماند، و اين است جزاى احسان كنندگان! (فَاثابَهُمُ اللَّه بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِها الانْهارُ خالدِينَ فيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ).(3)

درست است كه قرآن مى گويد آنها اين همه نعمت را به خاطر سخنى دال بر عظمت قرآن و ايمان به آن دريافت داشتند، ولى مسلماً تنها سخن نبود، سخنى بود آميخته با ايمان كه تمام وجود آنها را فرا گرفته بود، و لذا در آيات قبل از آن مى گويد: تَرَى اعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ: «چشم هاى آنها را مى بينى كه (از شدت شوق) به خاطر حقيقتى را كه دريافته اند اشك مى ريزد»!.

در اينكه چگونه گفتار آنها مصداق «احسان و نيكى» بود؟ مى توان گفت: آنها هم قرآن را خوب مطالعه و بررسى كردند و هم به خوبى اعتراف و اقرار نمودند، و هم به خوبى عمل كردند.


1- نور الثقلين، جلد 2، صفحه 31، حديث 121- مجمع البيان ذيل آيه 43 اعراف- در تفسير على بن ابراهيم نيز همين معنا با تعبير ديگرى از امام صادق عليه السلام ذيل آيه 11 سوره مؤمنون نقل شده است.
2- تعبير به« ارث» در مورد بهشت منحصر به آيه فوق نيست در آيات 10 و 11 مؤمنون و 43 اعراف و 72 زخرف و 85 شعراء نيز آمده است و اين يك تعبير پر معناست.
3- همين معنا در آيات زمر 34 و مرسلات 44 نيز آمده است.

ص: 157

در بعضى از روايات «احسان» به عنوان عبادت و بندگى توأم با يقين كامل، و احساس مراقبت پروردگار در همه حال، تفسير شده است، چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه از حضرتش درباره «احسان» سؤال كردند فرمود: انْ تَعْبُدَ اللَّه كَانَّكَ تَراهُ فَانْ لَمْ تَكنْ تَراهُ فِانَّهُ يَراكَ: «آن گونه خدا را پرستش كن كه گويى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او قطعاً تو را مى بيند»!(1)

روشن است آنكس كه احساس چنين مراقبتى مى كند نه تنها عبادتش عبادتى شايسته، و داراى روح و حقيقت است، بلكه آثار اين احساس در تمام اعمال و رفتار و گفتار او ظاهر مى شود.

***

4- جهاد و شهادت

هركس مختصر آشنايى با منطق قرآن و اسلام داشته باشد مى داند مقام مجاهدان و شهيدان در اسلام فوق العاده والا است، قرآن با صراحت وعده بهشت را به اين گروه ايثارگر داده است، از جمله در آيه 11 توبه مى فرمايد: «خداوند از مؤمنان جان ها و اموالشان را خريدارى مى كند كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد (به اين گونه كه) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند، اين وعده حقى است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن (سه كتاب بزرگ آسمانى) آمده، و چه كسى نسبت به عهدش از خدا وفادارتر است، حال كه چنين است بشارت باد بر شما به خاطر معامله اى كه با خدا كرده ايد، و اين پيروزى بزرگى است» (انَّ اللَّه اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ انْفُسَهُمْ وَ امْوالَهُمْ بِانَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّه فَيَقتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّا في التَّوراةِ وَ الأنْجيلِ وَ الْقُرآنِ وَ مَنْ اوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُم الذَّي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ) (توبه 111).(2)

و راستى اين تجارت بى نظير و بى مانندى است: خريدار خداوند، فروشندگان مؤمنان مجاهد، متاعى كه خريدارى مى شود جان ها و اموالى است كه خداوند خودش به آنها بخشيده، بهايى كه براى آن پرداخته مى شود بهشت جاويدان، و سند اين معامله سه كتاب بزرگ آسمانى است، و به دنبال همه اينها تبريكى است كه اين خريدار به اين فروشنده مى گويد!

چه تعبيرات زيبا و دلنشين؟ و چه معامله پر سود؟ در برابر يك متاع زود گذر و ناپايدار چه بهاى پر


1- تفسير نورالثقلين، جلد 1، صفحه 553، حديث 579( ذيل آيه شريف 125 نساء).
2- همين معنا در آيات 20 و 21 و 88 و 89 سوره توبه و 12 صف و 142 آل عمران آمده است.

ص: 158

بركت و جاودانى با چه لطف و محبتى كه در اين معامله از سوى خدا ابراز شده؟!.

لذا در حديثى مى خوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد بود آيه را با صداى بلند تلاوت فرمود و مردم تكبير گفتند، مردى از انصار خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و پرسيد راستى همين آيه بود كه نازل شد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود آرى، مرد انصارى (از روى خوشحالى) گفت: بَيْعٌ رَبيحٌ لانُقيلُ وَ لانَستَقيلُ: «معامله اى است بسيار پر سود، نه تقاضاى فسخ آن را خواهيم كرد و نه فسخ آن را مى پذيريم».(1)

آن بيع را كه روز ازل با تو كرده ايم هرگز در آن حديث اقاله نمى رود

ضمناً از آيه فوق استفاده مى شود كه نه تنها شهيدان راه خدا، بلكه پيروزمندان در جهاد نيز مشمول چنين معامله اى با خدا هستند، همين قدر كه جان خود را در طبق اخلاص گذارده و به ميدان جهاد مى آورند مصداق معامله با خداست، و اينكه «يَقْتُلُونَ» (دشمن را مى كشند) مقدم بر «يُقْتَلونَ» (خود آنها شهيد مى شوند) شده است، دليل بر اين است كه هدف اصلى درهم كوبيدن دشمن است نه شهادت! بنابراين شهادت مقام والائى است كه در اين مسير عائد گروهى از سعادتمندان مى شود، اما هرگز جهاد به منظور نيل به شهادت انجام نمى شود، يا به تعبير روشن تر شهادت هدف نيست، بلكه گذرگاهى است در راه هدف.

***

5- ترك هواپرستى

ديگر از امورى كه به عنوان اسباب ورود در بهشت معرفى شده «ترس از خدا و مبارزه با هواى نفس» است، در آيه 40 و 41 نازعات مى فرمايد: «اما آن كس كه از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از هوا و هوس باز دارد بهشت جايگاه اوست» (وَ امَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهى النَّفْسَ عَنِ الْهوى فَانَّ الْجَنَّةَ هِي الْمأوَى).

بدون شك رابطه نزديكى ميان «خوف از خدا» و «نهى نفس از هوى پرستى) است كه يكى به منزله درخت و ديگرى ميوه است، هنگامى كه خوف حق در اعماق روح انسان ريشه دار شد، ستيزى از درون


1- تفسير درالمنثور، طبق نقل تفسير الميزان، جلد 9، صفحه 429( طبع بيروت 405).

ص: 159

در برابر هواى نفس آغاز مى گردد، و مى دانيم سرچشمه تمام مفاسد و گناهانى كه در روى زمين است همان «هوى پرستى» است پس خود خدا سرچشمه همه اصلاحات است.

لذا در حديثى در ذيل آيه 43 فرقان ارَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهُهُ هَواهُ از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمده است: ما تَحْتَ ظِلِّ السَّماءِ مِنْ الهٍ يُعْبَدُ مِنْ دُوْنِ اللَّه اعْظَمُ عِنْدَ اللَّه مِنْ هَوىً مُتَّبَعٍ؛ «در زير آسمان هيچ بتى نزد خدا بزرگتر از هوى و هوسى كه از آن پيروى كنند نيست»!(1)

قابل توجه اينكه نقطه مقابل اين دو صفت (خوف از خدا و نهى نفس از هوى) در آيات قبل از آن در همان سوره نازعات دو وصف «طغيانگرى» و «مقدم داشتن دنيا بر آخرت» و نتيجه آن دوزخ شمرده شده است (وَ امَّا مَنْ طَغَى وَ اثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَانَّ الْجَحيمَ هِيَ الْمَأْوَى) و به راستى خمير مايه تمام بدبختى ها اين دو صفت و سرچشمه تمام نيك بختى ها آن دو صفت است (دقت كنيد).

به گفته بعضى از مفسّران سرچشمه هاى هفتگانه گناه كه در آيه 14 آل عمران آمده است: زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشِّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الأنْعامِ وَ الْحَرْثِ «محبت زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب ها (و مركب ها) ى ممتاز و دام ها و زراعت ها در نظر مردم جلوه داده شده است» همه در هوى پرستى خلاصه مى شود، و سرچشمه هوى پرستى عدم معرفت و عدم خوف از خداست.(2)

در اينكه منظور از «مقام رب» در آيه مورد بحث چيست؟ مفسّران تفسيرهاى گوناگونى دارند: بعضى آن را اشاره به مواقف قيامت و از جمله موقف حساب مى دانند(3) و بعضى اشاره به مقام عدالت او مى دانند و همه اينها در حقيقت بازگشت به ترس از اعمال و گناهان مى كنند، زيرا خداوند «ارحم الراحمين» است و در ذات او چيزى كه مايه خوف انسان گردد نيست، ولى همان گونه كه مجرمان از ديدن قاضى عادل مى ترسند و از شنيدن نام محكمه و دادگاه وحشت مى كنند گنهكاران نيز از مقام عدل و حساب و علم خدا خائفند (دقت كنيد).

در حقيقت دوزخى در اين جهان است به نام دوزخ شهوات، و دوزخى در جهان ديگر دوزخ مجازات كه از اين دوزخ سرچشمه مى گيرد!.


1- تفسير درالمنثور، جلد 5، صحفه 72.
2- تفسير روح البيان، جلد 10، صفحه 327.
3- بنابراين« مقام ربه» به معناى« مقامه عند ربه» است.

ص: 160

اين بحث را با حديثى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم فرمود: مَنْ عَلِمَ انَّ اللَّه يَراهُ وَ يَسْمَعُ ما يَقُولُ، وَ يَعْلَمُ ما يَعْمَلُهُ مِنْ خَيْرٍ اوْ شَرَّ، فَيَحْجُزُهُ ذلِكَ عَنِ الْقَبيحِ مِنَ الاعْمالِ، فَذلِكَ الذَّي خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى: «كسى كه مى داند خدا او را مى بيند و آنچه را مى گويد مى شنود، و آنچه را از نيك و بد عمل انجام مى دهد، و اين توجه او را از اعمال زشت باز مى دارد، او كسى است كه از مقام پروردگارش خائف است، و خود را از هواى نفس باز داشته».(1)

***

6- پيشگامان در ايمان

پيدايش هر آئين جديد الهى با سنت شكنى هايى همراه است، مخصوصاً آئينى همچون اسلام كه در محيط بسيار خرافى و آلوده به انواع مفاسد، و مملو از ارزش هاى كاذب و غلط ظاهر گشت.

بديهى است پيشگام شدن در ايمان به چنين پيامبرى كارى بسيار مشكل است و نياز به شهامت فراوان دارد، زيرا هميشه پيشگامان در ايمان مورد هجوم جاهلان متعصب قرار دارند و چون در اقليتند جان و مال و حيثيتشان همواره در خطر است.

بعلاوه آنها «اسوه اى» براى ديگران محسوب مى شود و سببى براى پيشرفت آئين حق در دنيا روى اين جهات چهارگانه پيشگامان امتياز بزرگى دارند و اينجاست كه قرآن مجيد وعده قطعى بهشت را به آنها داده و در آيه 10 سوره واقعه مى فرمايد: «و پيشگامان پيشگام، آنها مقربانند، و در باغ هاى پر نعمت بهشت جاى دارند» (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ- اولئكَ الْمُقَرَّبُونَ- في جَنَّاتِ النَّعيمِ).(2)

اين در صورتى است كه «سابقون» را به معناى سابقون در ايمان تفسير كنيم، ولى بعضى از مفسّران آن را به سبقت در طاعة اللَّه (اطاعت فرمان خدا) يا سبقت در نمازهاى پنجگانه، يا جهاد، يا هجرت، يا توبه، تفسير كرده اند، در اين صورت نيز مى تواند شاهدى براى مقصود باشد، چرا كه پيشگامان در اين اعمال خير نيز اسوه و قدوه ديگرانند، و هم مردمانى ايثارگر و با شهامت و متوكل بر خدا، شايسته بهره مند شدن از جنات نعيمند.


1- تفسير نور الثقلين، جلد 5، صفحه 197، حديث 48( اصول كافى، جلد 2، صفحه 70( باب الخوف و الرجاء) حديث 101.
2- همين معنا در آيه 21 حديد و 133 آل عمران نيز آمده است.

ص: 161

در روايات اسلامى «سابقون» به اميرمؤمنان على عليه السلام كه نخستين مسلمان از جنس مردان بود، و گاه به چهار نفر «هابيل» و «مؤمن آل فرعون» و «حبيب نجّار» و «علي عليه السلام» تفسير شده كه هر كدام در عصر و زمان خود مصداق روشن و نمونه اتم از سبقت در ايمان و جهاد و اعمال خير بودند.(1)

قابل توجه اينكه نخستين موهبتى كه خداوند در اين آيات براى آنها قرار داده موهبت قرب به خدا است (اولئكَ الْمُقَرَّبُونَ) كه از تمام نعمت هاى عظيم و جنات النعيم برتر و بالاتر و والاتر است.

و با اينكه «جنات» (باغ هاى بهشت) بدون ذكر نعيم كه جمع نعمت است كافى براى اداى مقصود مى باشد ولى ذكر اين دو با هم تأكيد و اهميت بيشترى را در مورد نعمت هاى بهشت در بر دارد.

اين تعبير مى تواند اشاره به مطلب ديگرى نيز باشد كه باغ هاى بهشتى فقط كانون نعمت است، برخلاف باغ هاى دنيا كه اداره و نگهدارى و حفظ آن هميشه با زحمات فراوانى همراه بوده و هست، و هر زمان بيم آفت و فنا و نابودى درباره آن مى رود.

***

7- هجرت و جهاد

هجرت به معناى «دورى از كانون كفر و شرك و ظلم و گناه» در بسيارى از موارد تنها راه حل مشكلات مؤمنان و نيكان و پاكان است، آنها با دور شدن از چنين محيطى خود را مى سازند، و جمعيت خويش را آماده مى كنند، و جذب نيرو مى نمايند، تا براى جهاد و هجوم بر سردمداران شرك و ظلم آماده تر گردند.

اين همان كارى بود كه مسلمانان دوبار آن را انجام دادند: «هجرت خصوصى» گروهى از مسلمين از مكه به حبشه، و هجرت عمومى مسلمانان از مكه به مدينه سر فصل جديدى در تاريخ اسلام شد.

بديهى است ترك خانه و كاشانه و بستگان و دوستان، وطن مورد علاقه، كار بسيار مشكلى است، و مشكل ديگر آماده شدن براى جهاد و هجوم بر كانون كفر و فساد، و لذا قرآن مجيد مهاجران را با صراحت به نعمت هاى جاودان بهشتى بشارت داده است در آيات 20 تا 22 توبه مى فرمايد: «آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند، و در راه خدا با اموال و جانهايشان جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است، و آنها رستگارانند- پروردگارشان آنها را به رحمت از سوى خود و خشنودى (خويش) و باغ هاى


1- براى آگاهى از اين احاديث به كتاب احقاق الحق، جلد 3، صفحه 114، و جلد 15، صفحه 345 به بعد و تفسير نور الثقلين، جلد 5، صفحه 209، حديث 18 و 19 و 20 و 21.

ص: 162

بهشتى كه در آن نعمت هاى جاودانه است بشارت مى دهد».

(الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيل اللَّه بِامْوالِهِمْ وَ انْفُسِهِمْ اعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّه وَ اولئكَ هُمُ الْفائَزُونَ- يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ).(1)

در اين آيه سخن از كسانى در ميان است كه داراى سه وصف «ايمان» و «هجرت» و «جهادند» (البته هريك از اين سه وصف رابطه علت و معلولى با وصف ديگر دارد، ايمان آنها سبب هجرت شد، و هجرت آنها مقدمه اى بر جهاد بود) و پاداش آنها نيز سه چيز قرار داده شده است: «رحمت الهى» و «خشنودى او» و «باغ هاى پر نعمت بهشت» به اين ترتيب در برابر هر كار نيكى پاداشى عظيم به آنها داده مى شود، ايمان سبب آمرزش گناهان مى گردد و هجرت موجب جلب رضايت حق، و جهاد با اموال و انفس سبب بهره مندى از باغ هاى پر نعمت بهشت است.

در ميان مفسّران معروف است كه «شيبه» و «عباس» هر كدام بر ديگرى تفاخر مى كردند، يكى مى گفت: من كليد دار خانه كعبه و آباد كننده مسجد الحرامم!.

و ديگرى مى گفت: منصب سقاية الحاج (آب رساندن به زوار خانه خدا) بر عهده من است! علي عليه السلام فرمود: افتخار من در اين است كه ايمان آورده ام و هجرت و جهاد كرده ام! آيه فوق نازل شد و برترى امام عليه السلام را بر همه آنها بيان كرد.(2)

مفسّران در اينجا بحث هاى فراوانى دارند كه چگونه قرآن مجيد درجه مؤمنان مهاجر مجاهد را برتر از غير مؤمنان شمرده است؟ در حالى كه غير مؤمنان اصلًا درجه اى ندارند، ولى در يك پاسخ كوتاه مى توان گفت: اولًا در مورد صفات تفضيلى بسيار مى شود كه در طرف مقابل اصلًا فضيلتى نيست، مانند وَلَعَبْدٌ مُؤمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ: «بنده با ايمان از بت پرست بهتر است» (بقره 221) و امثال اين تعبير در قرآن و روايات و كلمات روزمرّه فراوان ديده مى شود.

از اين گذشته نفس عمل آبرسانى به حجاج و آباد كردن مسجد الحرام كار با فضيلتى است از هركس كه سر بزند، منتها اگر انجام دهندگان كافر و بى ايمان باشند اعمال نيك آنها حبط و بى اثر مى شود.


1- همين معنا در آيه 100 توبه هم آمده است.
2- شواهد التنزيل ابوالقاسم حسكانى ذيل آيه مورد بحث، صفحه 244 به بعد( با تلخيص) همين مضمون يا با كمى تفاوت در كتاب هاى فراوانى از اهل سنت نقل شده است( براى توضيح بيشتر به احقاق الحق، جلد 3، صفحه 122 تا 127 مراجعه فرماييد).

ص: 163

8- صبر و تحمل در برابر شدائد

مسأله استقامت خمير مايه همه كارهاى مثبت، و پايه اصلى هرگونه اطاعت و ترك معصيت است، بنابراين جاى تعجب نيست كه يكى از اسباب مهم ورود در بهشت شمرده شود، چنانكه در آيه 12 سوره دهر مى خوانيم «خداوند به آنها (نيكان) به خاطر صبرشان بهشت و لباس هاى حرير (بهشتى) پاداش داده است»:

«وَ جَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً».(1)

و به هنگام ورود در بهشت فرشتگان به آن ها خوشامد مى گويند: خوشامدى كه دليل عظمت مقام صابران است، مى گويند: «درود بر شما! به خاطر صبر و استقامتى كه داشتيد».

سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ (رعد 24).

مى دانيم آيه مورد بحث از آيات سوره دهر است كه به گفته گروه كثيرى از مفسّران شيعه واهل سنت درباره علي و فاطمه و زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السلام نازل شده، زيرا صبر و شكيبايى را در حد اعلى نشان دادند، و سه روز پى در پى، روزه خود را با آب افطار نمودند، و غذاى خويش را به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» بخشيدند، اين همان صبر در برابر اطاعت است.

بديهى است صبر و شكيبايى در برابر مشكلات و مصائب زندگى و ايستادگى در مقابل حوادث سخت، و همچنين صبر و شكيبايى در برابر عوامل پرهيجان گناه و معصيت نيز از كليدهاى بهشت است.

قابل توجه اينكه در اين آيه از ميان تمام نعمت هاى بهشتى روى مسأله لباس هاى پر ارزش و زيبا تكيه شده است، اين مطلب يا به خاطر آن است، اين گروه از صابران علاوه بر اينكه غذاهاى خود را ايثارگرانه به گرسنگان مى دادند لباس هاى خويش را نيز به آنها مى بخشيدند و تنها به يك لباس ساده قناعت مى كردند، يا اينكه جمال ظاهر انسان در درجه اوّل با لباس است همان گونه كه جمال باطن با تقوى و پرهيزگارى است كه از آن در قرآن نيز به «لباس تقوى» تعبير شده.

9- ايمان و بقاء بر جاده مستقيم


1- همين معنا در آيات 21 تا 24 رعد و 75 فرقان نيز آمده است.

ص: 164

در بعضى ديگر از آيات قرآن روى مسأله استقامت (ثبات بر جاده مستقيم) در طريق ايمان و اطاعت حق تكيه شده است، چنانكه در آيات 13 و 14 احقاف مى فرمايد: «انَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّه ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاهُمْ يَحْزَنونَ اولئكَ اصْحابُ الْجَنَّةِ خالدِينَ فيها جَزَاءً بِما كانُوا يَعْمَلُون»: «كسانى كه گفتند پروردگار ما اللَّه است استقامت به خرج دادند نه ترسى بر آنهاست و نه غمى- آنها اصحاب بهشتند، و جاودانه در آن مى مانند، اين پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند».(1)

«استقاموا» از ماده «استقامت» به معناى ملازمت راه مستقيم و ثبات بر خط صحيح است، به تعبير ديگر هم مفهوم اعتدال و دورى از هرگونه انحراف در آن است، و هم مفهوم ثبات، و اگر مى بينيم بعضى از اهل لغت آن را به معناى اعتدال تفسير كرده اند از همين نظر است.

راغب در مفردات مى گويد: «استقامت در مورد راهى گفته مى شود كه روى خط مستقيم قرار داشته باشد، و به همين جهت به راه حق، «صراط مستقيم» گفته مى شود، و استقامت انسان همان ملازمت طريق مستقيم است».(2)

لذا در مفهوم استقامت هم معناى صاف بودن طريق افتاده است و هم پايدارى و مقاومت، و بنابراين از امورى كه سبب ورود در كانون لطف خدا يعنى بهشت مى شود علاوه بر ايمان تداوم خط و راه صحيح و مستقيم است.

در بعضى از روايات كه از ائمه معصومين عليه السلام در تفسير اين آيه نقل شده آمده است «اسْتَقامُوا عَلى وَلايَةِ اميرِ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام: «منظور استقامت و بقاء بر ولايت اميرمؤمنان علي عليه السلام است (كه خط مستقيم اسلام راستين مى باشد).(3)

و اينكه نخست سخن را از «ايمان» مى گويد (قالُوا رَبُّنا اللَّه) و بعد استقامت بر جاده صحيح را با «ثُمَّ» كه براى عطف با فاصله است بعد از آن مى آورد اشاره به اين است كه چنين عملى نتيجه چنان ايمانى است.

اين نكته نيز قابل دقت است كه سرچشمه نگرانى هاى انسان گاه امورى است كه در گذشته واقع شده، و بر آن اندوه مى خورد، و گاه نسبت به امور آينده است كه از آن بيمناك مى باشد، قرآن در آيه مورد بحث


1- آيات 30 و 31 سوره فصلت نيز همين معنى را مى رساند.
2- مفردات راغب، ماده قوم.
3- تفسير على بن ابراهيم ذيل آيه سوره فصلت كه مشابه آيه فوق است( جلد 2، صفحه 265) و همچنين در ذيل آيه مورد بحث( صفحه 297).

ص: 165

مى گويد: كسانى كه داراى اين دو صفت باشند نه اندوهى از گذشته دارند و نه بيمى از آينده (لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاهُمْ يَحْزَنُونَ).

اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پايان مى دهيم: كسى خدمتش عرضه داشت: كارى به من بياموز كه به آن تمسّك جويم (و اهل بهشت شوم) پيامبر فرمود: قُلْ رَبّي اللَّه ثُمَّ اسْتَقِمَ: «بگو خداى من اللَّه است و بر آن بأيست» (كه سرمايه ورود در بهشت همين است) سپس سؤال كرد: مخوف ترين چيزى كه بايد از آن پرهيز كنم چيست؟ رسول خدا زبان خود را به دست گرفت و فرمود اين!!(1)

***

10- اطاعت خدا و رسول صلى الله عليه و آله و سلم

ديگر از كارهاى كليدى بهشت همان اطاعت فرمان خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه در آيه 13 نساء آمده: وَ مَنْ يُطِعِ اللَّه وَ رَسُوْلَهُ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِها الأنْهارُ خالِديْنَ فيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ: «هركس اطاعت خدا و رسولش را كند، او را در باغ هايى از بهشت وارد مى سازد كه همواره از زير درختانش نهرها جارى است، جاودانه در آن مى مانند و اين پيروزى بزرگى است».(2)

تعبير به «جَنّات»، دليل بر تعدد باغ هاى بهشت است كه هر كدام يكى از مقامات عارفان و صالحان و نيكان و پاكان است.

و تعبير به تَجْري مِنْ تَحْتِها الأنْهارُ دليل بر خرّمى و سر سبزى اين باغ ها و نهايت لطف و زيبايى آنها است، زيرا درختانى كه در كنار نهرها قرار دارند هميشه خرّم و سرسبز و زيبا و پرطراوتند!

تعبير به خالِدينَ فيها (به طور جاويدان در آن مى مانند) علاوه بر اينكه احتمال فنا و سلب نعمت را كه معمولًا مايه نگرانى است از ميان مى برد، از آنجا كه به صورت «صيغه جمع» بيان نشان مى دهد كه بهشتيان از نعمت اجتماع و انس با يكديگر نيز بهره مندند، در حالى كه در آيه بعد از آن كه سخن از عصيان خدا و رسول و خلود در دوزخ مى گويد «خالداً» به صورت «مفرد» آمده كه نشان مى دهد آنها در آنجا از تنهايى نيز رنج مى برند، گويى هريك در يك سلول انفرادى در آتش دوزخ محبوسند.


1- تفسير ابوالفتوح رازى، جلد 10، صفحه 22.
2- همين معنا در آيه 17 سوره فتح نيز آمده است.

ص: 166

11- اخلاص

خلوص عقيده، خلوص عمل، و خلوص نيت يكى ديگر از كليدهاى بهشت است، چنانكه در آيات 39 تا 43 صافات مى خوانيم: «وَ ما تُجْزَوْنَ الا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ- الا عِبادَ اللَّه الْمُخْلَصينَ- اؤلئكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ- فَواكِهُ وَهُمْ مُكْرَمُونَ- في جَنَّاتِ النَعيمِ»: «شما جز به همان اعمالى كه انجام مى داديد جزا داده نمى شويد، مگر بندگان مخلص خدا كه براى آنها روزى معين و ويژه اى است، ميوه هاى گوناگون، و آنها مورد احترامند، در باغ هاى پر نعمت بهشت»!

در اين آيات پس از آنكه به كيفرهاى دردناك دوزخيان اشاره مى كند «مخلصين» را استثناء كرده، و مى گويد آنها از همه اين كيفرها بركنارند.(1)

اما بايد ديد «مَخلَصين» (با فتح لام) چه كسانى هستند؟ با دقت در آيات قرآن اين نكته مهم به دست مى آيد كه «مخلِص» (به كسر لام) يعنى كسى كه خود و اعمال و نيت خود را خالص كرده، غالباً در مواردى به كار رفته كه انسان در مراحل خودسازى بوده است، در حالى كه «مخلَص» (به فتح لام) يعنى خالص شدگان، بر كسانى اطلاق شده كه از نظر ايمان و معرفت و عمل به مقام والايى رسيده اند كه از قلمرو نفوذ وسوسه هاى شيطانى خارج شده و مصونيت يافته اند و ابليس در مقابل آنها سپر انداخته است، چنانكه قرآن از قول ابليس نقل مى كند: فَبِعِزَّتِكَ لأغْوِيَنَّهُمْ اجمعين الا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ: «به عزتت سوگند كه همه آنها را جز بندگان مخلصت! گمراه خواهم كرد» (سوره ص آيه 83).

در حقيقت ناخالصى هاى وجود انسان بر دو گونه است: بخشى از آن قابل تشخيص و رفع است، و بخشى از آن به قدرى باريك و مخفى است كه يا بر انسان پوشيده است، و يا اگر هم آشكار گردد قدرت براى برطرف ساختن آن را ندارد، هنگامى كه انسان در راه اخلاص قدم بگذارد و بخش اوّل از ناخالصى ها را كه توان اوست از روح و جان و اعمال خود برچيند، خداوند بزرگ به لطف و كرمش بخش دوّم را از او بر مى چيند، اينجاست كه شايسته نام «مخلَص» (خالص شده) خواهد بود.

عجيب اينكه خداوند براى اين دسته امتيازاتى قائل شده كه براى هيچيك از بندگانش قائل نشده


1- روشن است كه با اين حال استثناء منقطع است، همان گونه كه بسيارى از مفسّران تصريح كرده اند، ولى اگر كه« ما تجزون» خطاب به همه انسان ها اعم از مؤمن و كافر باشد در اين صورت استثناء متصل خواهد بود اما اين احتمال بعيد به نظر مى رسد.

ص: 167

است:

از جمله طبق آيات مورد بحث خداوند روزى ويژه اى از الطاف خفيه اش به آنها اختصاص داده است، آنها از جلوه هاى ذات پاك او لذت مى برند و از باده شهود باطن او سرمست مى شوند قلبشان از پيمانه شوق خدا لبريز، و سر تاپايشان غرق عشق و جذبه وصال او مى شود، اين همان است كه در يك اشاره كوتاه فرموده: اولئكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ «آنها روزى ويژه اى دارند».

ديگر از امتيازات آنها همان مصونيت از وسوسه هاى شياطين است كه در بالا به آن اشاره شد.

سوّمين امتيازشان رسيدن به مقام والاى عرفان است، آنها چنان معرفتى دارند كه مى توانند خدا را توصيف صحيح كنند، نه توصيفى آميخته با شرك جلى يا خفى، چنانكه در آيه 159 و 160 صافات مى خوانيم: سُبْحانَ اللَّه عَمّا يَصِفُونَ- الاعِبادَ اللَّه الْمُخْلَصينَ «منزل است خداوند از توصيفى كه آنها مى كنند، مگر بندگان مخلص خدا (كه توصيفى صحيح از هرگونه عيب و نقص دارند).

به اين ترتيب معرفتشان از همه برتر، مصونيتشان در برابر شيطان و هواى نفس از همه بيشتر، و پاداششان در قيامت از همه والاتر است، و اين است جزاى مخلَصين (اللَّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُخْلَصينْ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ).

***

12- صدق و راستى

در ميان اعمال انسان كمتر عملى به زيبايى و جذابيت «صدق و راستى» است، و از آيات و روايات به خوبى بر مى آيد كه وزن آن در ترازوى عمل نيز بسيار سنگين است، چرا كه يكى از والاترين اوصاف اولياء اللَّه محسوب مى شود، و قرآن نيز آن را يكى از كليدهاى عمده بهشت شمرده، چنانكه در آيه 119 مائده مى گويد: «هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصّادِقينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تُجْري مِنْ تَحْتِهَا الانْهارُ خالِدينَ فيها ابداً»: «امروز (روز قيامت) روزى است كه راست گفتن راستگويان به آنها سود مى بخشد، براى آنها باغ هايى از بهشت است كه از زير درختانش نهرها جارى است، و جاودانه در آن خواهند بود».(1)

روشن است كه منظور صدق و راستى در دنياست، صدق در عقيده، صدق در گفتار، و صدق در عمل


1- در اين آيه،« هذا» مبتدا و« يوم» خبر آن و جمله« ينفع ...» مضاف اليه« يوم» است.

ص: 168

كه هريك، نشانه اى از نشانه هاى مسلّم تقوى است، وگرنه صدق و راستى در آخرت كه محل تكليف نيست، مفيد نخواهد بود، به علاوه اوضاع در آن روز چنان است كه هيچكس جز راستگويى راه ديگرى ندارد، حتى گنهكاران اگر موقتاً حقايق را انكار كنند به زودى متوجه مى شوند كه اين كارشان بيهوده است، لذا سرانجام به همه گناهان خويش اعتراف خواهند كرد!

ضمناً از اين تعبير استفاده مى شود كه تمام اعمال نيك را مى توان در صدق و راستى خلاصه كرد، و با كمى دقّت، تحليل منطقى آن نيز روشن است، چرا كه همه گناهان بازگشت به عدم صداقت انسان در ادعاى ايمان و اسلام مى كند، وگرنه كسى كه قانونى را به رسميّت مى شناسد چگونه مى تواند در عمل به مخالفت با آن برخيزد؟

اهميت صدق بدان پايه است كه وسيله اصلى آزمايش افراد شمرده شده، چنانكه در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم لاتَنْظُروا الى كَثْرَةِ صَلاتِهِمْ وَصَوْمِهِمْ، وَ كَثْرَةِ الْحَجِّ وَ الْمَعْرُوفِ، وَطَنْطَنَتِهِمْ بِالليلِ، وَلكِنْ انْظُرُوا الى صِدْقِ الْحَديثِ، وَ اداءِ الأمانَةِ؟: «نگاه به فزونى نماز و روزه و حج و كارهاى نيك و سر و صداى آنها در شب (براى عبادت) نكنيد، ولكن نگاه به راستى گفتار و اداء امانت آنها كنيد».(1)

و در حديث ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: انَّ الصِّدْقَ يَهْدي الَى الْبِرِّ وَ الْبِرُّ يَهْدي الَى الْجَنَّةِ: «صدق و راستى هدايت به نيكى مى كند و نيكى هدايت به سوى بهشت».

و به اين ترتيب صدق و راستى كليد بهشت است.

***

13- خود سازى و تزكيه نفس

بدون شك بهشت جاى نيكان و پاكان است، و لذا در قرآن با صراحت آن را به عنوان پاداشى براى چنان اشخاصى ذكر كرده است، در آيه 75 و 76 طه: از زبان «ساحران فرعونى» بعد از پيروزى معجزه موسى عليه السلام بر سحر آنان، و ايمان آوردن و تسليم شد نشان در برابر موسى عليه السلام، ورد تهديدهاى فرعون و فرعونيان، مى گويد: «آنها كه با ايمان و عمل صالح در محضر پروردگارشان حاضر شوند درجات عالى دارند، اين درجات عالى همان باغ هاى جاويدان بهشتى است كه از زير درختانش نهرها جارى است،


1- بحارالانوار، جلد 68، صفحه 9، حديث 13.

ص: 169

جاودانه در آن مى مانند، و اين است پاداش كسى كه خود را پاك و پاكيزه كند»! (وَمَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصّالِحاتِ فَاولئكَ لَهُمْ الدَّرَجاتُ الْعُلى جَنّاتُ عَدْنٍ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ جَزا، مَنْ تَزَكّى).

«تَزَكّى» از ماده «تزكيه» به معناى پاكسازى است كه هم پاكى عقيده را شامل مى شود و هم پاكى گفتار و عمل را، و در حقيقت بهشت جايى است كه از هر نظر پاك و پاكيزه است، و طبيعى است كه غير پاكان را در آن راهى نيست.

بعضى از مفسران گفته اند كه در اين آيه «درجات عالى بهشت» براى كسانى قرار داده شده كه داراى ايمان و عمل صالح و تزكيه اند، بنابراين مانعى ندارد كه «درجات پائين تر» از آن كسانى باشد كه در عين داشتن ايمان، اعمال نيك و بد را به هم آميخته و گاه مرتكب خلاقى شده اند (ولى حتى آنها نيز تا شستشو و پاك نشوند به بهشت كه محل پاكان است راه نخواهند يافت) به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه احتمال داده شده اين قسمت از آيات از زبان ساحران فرعونى نباشد بلكه مستقيماً كلام خود پروردگار باشد، ولى مى دانيم نتيجه هر دو در اينجا يكى است.

***

14- «انفاق» و «استغفار»

استغفار از گناهان، و توبه به درگاه پروردگار، و انفاق در وسعت و پريشانى، و فرو بردن خشم و عفو و گذشت، و عدم اصرار بر گناه، مجموعه اى است كه در آيات سوره آل عمران (133 تا 136) نويد بهشت درباره آن داده شده است، مى فرمايد: (وَسارِعُوا الى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمواتُ وَ الأرْضُ اعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ» سبقت جوييد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه وسعت آن پهنه آسمان و زمين است، و آماده براى پرهيزگاران شده».

سپس به شرح طبقات آنها پرداخته آنان را كسانى توصيف مى كند كه در شادى و غم در راه خدا انفاق مى كنند، و خشم خويش را فرو مى برند، و از گنهكاران مى گذرند، و نيكوكارند و كسانى كه وقتى مرتكب كار زشتى مى شوند، يا به خود ستم مى كنند، به ياد خدا افتاده، و از گناهان خويش توبه مى نمايند (الَّذينَ يُنْفِقُونَ في السَّرّاءِ وَ الضَرّاءِ وَ الْكاظِمينَ الْغيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّه يُحِّبُّ الْمُحْسِنينَ- وَ الذَّينَ اذا فَعَلَوا فاحِشَةً اوْ ظَلَمُوا انْفُسَهمْ ذَكَرَوُا اللَّه فَاستتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ ...).

ص: 170

و در پايان بار ديگر به آنها نويد بهشت مى دهد، و مى گويد: «پاداششان آمرزش پروردگار و باغ هاى بهشتى است كه از زير درختانش نهرها جارى است» (اولئكَ جَزائُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الأنْهارُ ...).

مسارعت و سبقت جستن به سوى مغفرت اشاره به پيشى گرفتن بر اسباب مغفرت است، لذا بعضى آن را به اسلام تفسير كرده، و بعضى به ادا فرائض، و بعضى به هجرت، و بعضى به نمازهاى پنجگانه، و بعضى به جهاد و بعضى به توبه كه هر كدام از اسباب آمرزش الهى است، و مجموع اين امور مايه سرعت و سبقت به سوى بهشت است، و لذا در آيات بعد از آن به مسأله انفاق و استغفار و عفو و گذشت و احسان كه سر فصل هاى مهمى از اسباب مغفرت و كليدهايى براى گشودن درهاى بهشت مى باشد اشاره شده.

جالب اينكه نظير همين معنا با يك تفاوت مختصر كه «سابِقُوا» بجاى «سارِعُوا» قرار گرفته در آيه 21 سوره حديد آمده است، مى فرمايد: (سابِقُوا الى مَغْفِرَةِ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنّةِ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأرْضِ).

مسلم است «سارعوا» كه از باب «مفاعله» و به معناى سرعت گرفتن در برابر يكديگرى مى باشد نتيجه اش همان مسابقه و پيشى گرفتن بر يكديگر است (دقت كنيد).

ولى بعضى از مفسّران «سارعوا» را تنها به معناى مبادرت يا شدت تفسير كرده، و معناى باب مفاعله را ناديده گرفته اند.

به هر حال اين تعبيرات نشان مى دهد كه دنيا ميدان مسابقه اى است براى انسان ها، و مقصد نهائى اين مسابقه همان وصول به مغفرت و بهشت با آن وسعت بى نظير.

درباره وسعت بهشت در همين جلد به خواست خدا سخن خواهيم گرفت.

***

15- خوف از خدا

ترس از خداوند يعنى ترس از عدالت و حساب و كتاب و مجازات او سپرى است در برابر انواع گناهان و عامل نيرومند بازدارنده اى است در مقابل ظلم و فساد و عصيان، و به همين دليل از كليدهاى بهشت شمرده شده است چنانكه در آيه 46 رحمن مى فرمايد: «براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد

ص: 171

دو باغ بهشتى است» (وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ).

در تفسير «مقام ربه» دو احتمال ذكر كرده اند: گاه گفته اند منظور از آن احاطه علمى پرودرگار نسبت به تمامى اعمال و نيات انسان است، و گاه گفته اند منظور ايستادن انسان در برابر دادگاه عدل خدا در قيامت است (در اين صورت آيه تقديرى دارد و در تقدير چنين است: (مقامه بين يدي ربّه).(1)

هريك از اين دو تفسير را انتخاب كنيم چنين خوفى سرچشمه ترك معاصى و شهوات مى شود، چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: مَنْ عَلِمَ انَّ اللَّه يَراهُ وَ يَسْمَعُ ما يَقُولُ مِنْ خَيْرٍ و شَرٍّ فَيَحْجُزُهُ ذلِكَ عَنِ الْقَبيحِ مِنْ الأعمالِ، فَلَهُ جَنَّتانِ: «كسى كه بداند خداوند او را مى بيند و آنچه از خير و شر مى گويد مى شنود، و اين علم و آگاهى او را از اعمال قبيح باز دارد، براى او دو باغ بهشتى است».(2)

درباره «جنتان» (دو بهشت) نيز تفسيرهاى مختلفى ذكر شده:

1- منظور بهشت «مادى» و «معنوى» است، همان چيزى كه در سوره آل عمران آيه 15 از آن تعبير به «جَنَّاتُ تَجْري مِنْ تَحْتِها الأنْهارُ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّه» شده است كه اولى باغ هايى است كه از زير درختانش نهرها جارى است، و دوّمى خشنودى معبود محبوب حقيقى يعنى خداوند است.

2- بهشت اوّل در برابر ايمان، و بهشت دوّم در برابر اعمال صالح است.

3- بهشت اوّل در برابر اطاعت، و ديگرى در برابر ترك گناه است.

4- بهشت اوّل پاداش عمل است و دوّمى تفضل الهى است.

البته هيچكدام از اين تفسيرها دليل خاصى ندارد هرچند تفسير اوّل از همه مناسب تر به نظر مى رسد، و جمع ميان آنها نيز كاملًا ممكن است.

***

16- تولى و تبرّى

دوستى دوستان خدا، و دشمنى با دشمنان حق، يا به تعبير ديگر همسويى با نيكان و پاكان، و ناهماهنگى با بدان و شروران، يكى ديگر از كليدهاى بهشت است كه در آيات قرآن به آن اشاره شده، در آيه 22 مجادله مى فرمايد:


1- هر دو احتمال در تفسير« مجمع البيان» و« الميزان» ذكر شده است.
2- « مجمع البيان»، جلد 9 و 10، صفحه 207.

ص: 172

«هيچ جمعيتى را كه ايمان به خدا روز قيامت دارد نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران، يا فرزندان، يا برادران، يا خويشاوندان آنها باشند» (لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّه وَ الْيَوْمِ الآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّه وَ رَسُولَهُ وَلَوْ كانُوا آبائهُمْ اوْ ابْنائهُمْ اوْ اخْوانَهُمْ اوْ عَشيرَتَهُمْ).

سپس مى افزايد: «آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه قلوبشان رقم زده و با روحى از سوى خودش آنان را تقويت نموده، و آنها را در باغ هايى از بهشت وارد مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است» (اولئكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمْ الأيْمانَ وَ ايَّدَهُمْ بِرُوْحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الأنْهارُ ...) (مجادله 22).

در ذيل آيه نيز اشاره به پاداش معنوى آنها با اين تعبير شده: رَضِيَ اللَّه عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ: «هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنودند» و بالاخره تاج افتخار «اولئكَ حِزْبُ اللَّه» را بر سر آنها زده است!

ناگفته پيداست كه در يك قلب دو محبت جمع نمى شود، يا محبت خدا يا محبت دشمنان خدا، بنابراين نيرومندترين علاقه هاى خويشاوندى و دوستى هنگامى كه در برابر علاقه به خدا قرار گيرد مسلّماً كمرنگ و بى رنگ خواهد شد، بعلاوه مسأله تنها مسأله علاقه نيست، بلكه علاقه مقدمه اى است براى همسويى و همگامى در تمام برنامه ها، در ظلم ظالمان، و فساد مفسدان و گناه مجرمان، و حزب اللَّه از اين بيگانه اند.

تعبير به اولئكَ في قُلُوبِهِمُ الأيمانَ (در دل هاى آنها ايمان نوشته شده): تعبيرى است بسيار زنده و پر معنا، زيرا نوشتن آن هم با دست تواناى خداوند، آن هم بر صفحه قلوب همه بيانگر رسوخ حقيقت ايمان در وجود آنها و تثبيت كامل آن است.

آرى چنين افرادى كه مؤيد به روح القدس نيز هستند شايسته نام «حزب اللَّه» و مظهر تولى و تبرى در برابر اويند.

***

17- اهتمام به نماز

در سوره معارج از آيه 22 تا 34 مجموعه صفاتى را (ضمن بيان نه صفت) بيان مى كند و به دنبال آن

ص: 173

وعده بهشت به صاحبان آنها مى دهد، اين صفات عبارتند از مداومت بر نماز، قرار دادن حق ثابتى در اموال براى محرومان، ايمان به روز جزا، ترس از عذاب پروردگار، حفظ دامان از بى عفتى، اداء امانت، وفاى به عهد، اداء شهادت به حق، و محافظت بر آداب و شرايط و روح نماز، و به دنبال آن مى فرمايد:

«اولئكَ في جَنّاتٍ مُكْرَمُونَ» «اين گوره با عظمت، در باغ هاى بهشتى گرامى داشته مى شوند» تعبيرى كه هم واجد نعمت هاى مادى و هم روحانى است جالب اينكه: اين صفات نه گانه از نماز شروع مى شود، و به نماز پايان مى يابد، با اين تفاوت كه در مرحله نخست از مداومت بر نماز سخن مى گويد، و در مرحله آخر از محافظت بر آن كه تفسير به حفظ آداب و شرايط و خصوصيات آن شده است، آداب و شرايطى كه هم ظاهر نماز را از فساد و بطلان حفظ مى كند، هم روح نماز را كه حضور قلب است تقويت مى نمايد، و هم موانعى را كه سد راه قبول آن است، همچون خوردن اموال حرام، نوشيدن شراب، غيبت و امثال آن، از بين مى برد.

به اين ترتيب آغاز اعمال خير نماز است، و پايان آنها نيز نماز مى باشد، و اتفاقاً از نظر برنامه زمانى نخستين چيزى كه بر انسان بالغ واجب مى شود نماز، و آخرين چيزى كه تا پايان عمر نيز همراه اوست، نماز است.

جالب اينكه محافظت انسان نسبت به نماز طرفينى است، هم او بايد نماز را از فساد خلل حفظ كند و هم نماز انسان را از تباهى و فساد محافظت مى كند و شاهد آن «انَّ الصَّلوة تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» است.

اين سخن را با حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پايان مى دهيم فرمود: مَنْ حافَظَ عَلَيْها كانَتْ لَهُ نُوراً وَ بُرْهاناً وَ نَجاةً يَوْمَ الْقِيامَةِ: «هركس نماز خود را محافظت كند نماز براى او مايه نور و روشنايى و آگاهى و نجات در روز قيامت است».(1)

***

نتيجه

آنچه در بالا، در هفده عنوان، بيان شد بخشى از مهمترين اسباب ورود در كانون بزرگ رحمت الهى و


1- تفسير« روح البيان»، جلد 10، صفحه 167.

ص: 174

مواهب و نعمت هاى او يعنى بهشت است، كه از يكسو بيانگر نظام ارزشى اسلام در زمينه اسباب نجات در قيامت است و از سوى ديگر انگيزه هاى نيرومندى براى انجام اين اعمال مهم انسانى و اخلاقى و اجتماعى محسوب مى شود، و بدون شك الهام گرفتن از آنها مى تواند يك انسان را به بالاترين اوج تكامل و تربيت و افتخار برساند.

خداوندا! توفيق به دست آوردن اين كليدهاى سعادت را از ما سلب مفرما.

ص: 175

2- نعمت هاى جسمانى بهشت

اشاره

اشاره

در بحث معاد جسمانى اين حقيقت به خوبى روشن شد كه از نظر قرآن مجيد معاد هم جنبه جسمانى دارد و هم جنبه روحانى، چرا كه انسان در آن صحنه با جسم و روح حاضر مى شود، و طبعاً بايد در هر دو جنبه غرق مواهب و بركات الهى گردد.

آنها كه نعمت هاى بهشتى را همه معنوى و روحانى مى پندارند، و آياتى كه دلالت بر نعمت هاى جسمانى مى كند همه را به زبان كنايه فرض مى كنند، در حقيقت از اين نكته غافلند كه انحصار نعمت هاى بهشتى به نعمت هاى روحانى مفهومش نفى معاد جسمانى است كه برخلاف صريح آيات قرآن است.

و اصولًا چنانكه در بحث معاد جسمانى گفتيم «جسم» و «روح» دو همزاد به هم پيوسته اند، همان گونه كه در اين جهان جدا از يكديگر نمى توانستند به تكامل ادامه دهند، در آن جهان نيز براى بهره گيرى از مواهب الهى جدا از يكديگر نمى توانند باشند (دقت كنيد).

به هر حال نعمت هاى جسمانى بهشت مانند نعمت هاى معنوى بسيار متنوع و گسترده و جالب و دل انگيز است و قرآن روى آن بسيار تكيه كرده است تا از اين طريق توجه همه انسان ها را به اعمال و صفات و فضائل كه سرچشمه اين مواهب است جلب كند (و مى دانيم نوع بشر بيش از آنچه به نعمت هاى روحانى مى انديشد توجّه به مواهب جسمانى دارد) و در عين حال- چنانكه در فصل بعد خواهيم ديد- فصل مهمى براى بيان نعمت هاى معنوى و لذات روحانى بهشت گشوده است كه اگر از نظر گستردگى بيان در حدّ نعمت هاى مادى نيست ولى از نظر كيفيت و معناى، بسيار بر آن پيش مى گيرد.

با اين اشاره به شرح فشرده نعمت هاى مادى بهشت باز مى گرديم، و آنها را تحت عناوين زير بررسى مى كنيم:

1- باغ هاى بهشتى.

2- سايه هاى لذّت بخش.

3- مساكن و قصور.

ص: 176

4- فرش ها و ارائك.

5- غذاها و ظرف ها.

6- شراب هاى طهور.

7- برترين شراب بهشتى.

8- ظروف و جام ها.

9- لباس ها و زينت ها

10- همسران بهشتى.

11- خادمان و ساقيان.

12- پذيرايى كنندگان.

13- پيش پذيرايى.

14- نعمت هايى كه به تصور نمى گنجد.

در هريك از موضوعات بالا آيات متعددى در قرآن مجيد به چشم مى خورد اكنون به سراغ آنها مى رويم، و از هر چمنى گلى مى چينيم:

***

1- باغ هاى بهشتى

از مجموع آياتى كه در اين زمينه در قرآن آمده است به وضوح استفاده مى شود كه بهشت در مجموع به صورت باغ هايى فوق العاده عالى و بى مانند است كه اصولًا قابل مقايسه با باغ هاى اين جهان نيست، و آنچه در قرآن از آن ترسيم شده شبح كمرنگى است كه براى ما ساكنان دنيا قابل درك مى باشد، و گرنه حقيقت آن ماوراء درك ماست.

در بيش از يكصد آيه از قرآن مجيد، از بهشت تعبير به «جنّات» (باغ ها) يا «جنّت» (باغ) يا «جنّتان» (دو باغ) شده است.

در آيه 13 نساء مى خوانيم: وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَناتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الأنْهارُ: «هركس اطاعت خدا و رسولش كند او را وارد باغ هايى از بهشت مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است».

ص: 177

و در آيه 221 بقره مى خوانيم: وَ اللَّه يَدْعُوا الَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرةِ بِاذْنِهِ: «خداوند دعوت به سوى باغ بهشت و آمرزش گناهان، به اذن و فرمانش مى كند».

و در آيه 46 رحمان آمده: وَلِمنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ: «براى كسى كه از مقام پروردگارش خائف باشد، دو باغ بهشتى است».

اين كلمات (جنّات، جنّتان و جنّة) از مادّه «جنّ» (بر وزن فَنّ) به معناى پوشانيدن است، و به گفته راغب در مفردات به معناى پوشانيدن چيزى از حسّ است، و بر همين اساس، مشتقّات فراوانى دارد:

«جَنّة» به معناى باغ است به خاطر اينكه زمينش زير درختان پوشيده است، و يا به تعبير ديگر زمينش با درختان پوشانيده شده است، ولى مقاييس اللغه مى گويد: بهشت را از اين جهت جنّت مى گويند كه پاداشى است كه امروز از اهل ايمان مستور است، ولى اين معنا بعيد به نظر مى رسد زيرا باغ هاى دنيا را نيز جنّت مى گويند، و اين نيست مگر به خاطر پوشيده بودن زمين هايش به وسيله درختان (دقت كنيد).

و نيز «جنين» به بچّه اى گفته مى شود كه در شكم مادر از نظرها پوشيده است.

«جنان» (بر وزن امان) به قلب گفته مى شود چرا كه در سينه از نظر، پوشيده است.

«مِجَنّ» (بكسر ميم و فتح جيم و تشديد نون) به معناى سپر است و به گفته مقاييس اللغه به هر وسيله دفاعى در جنگ، جُنّه (بضم جيم) گفته مى شود، در مقابل «سلاح» كه جنبه تهاجمى دارد.

«جِن» و «جان» به موجود زنده اى گفته مى شود كه از نظرها پنهان است.

به مارهاى عظيم، يا مارهاى خانگى، جن و جان نيز گفته مى شود و اين به خاطر تشبيه آنها به «جن» است (چون تصور عامّه اين بوده كه جن موجود مخفى خطرناكى است، اين مارها نيز چنين هستند).

به استخوان هاى سينه نيز «جَناجِن» گفته مى شود (شايد از اين جهت كه سپرى براى حفظ قلب محسوب مى شود).

«جُنون» به معناى ديوانگى است به خاطر پوشانده شدن عقل و هوش.

«جنون الليل» و «جنان الليل» به معناى پوششى است كه تاريكى شب بر همه چيز مى افكند.

به هر حال آنچه در اينجا براى ما مورد توجه است، اين است كه باغ هاى بهشت باغ هايى است بسيار پردرخت به گونه اى كه زمين هاى آن در زير درختان پوشانده شده.

در ده ها آيه از قرآن مجيد، بعد از ذكر «جنّات» (باغ هاى بهشتى) جمله تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الأنْهارُ آمده

ص: 178

است كه نشان مى دهد باغ هاى بهشتى دائماً آب از كنار درختانش مى گذرد، و يا به تعبير ديگر شاخه هاى درختانش بر آب ها سايه افكنده، و آب ها زير آن قرار گرفته است (دقت كنيد).

اين به خاطر آن است كه اولًا آب و درخت وقتى در كنار هم باشد منظره فوق العاده جالبى دارد، گويى هر كدام بدون ديگرى ناقص است و كمبود در آن احساس مى شود ثانياً طراوت هميشه مخصوص باغ ها و درختانى است كه آب مرتباً از كنار آن عبور مى كند، اما درختانى كه آب دائم ندارند و گهگاه از خارج، آب براى آنها مى آورند آن طراوت و شادابى و سرسبزى را ندارند، اصولًا حيات و زندگى درخت با آب است، و بايد اين مايه حيات هميشه در كنار آن باشد.

جالب اينكه در روايتى آمده است: انَّ انْهارَ الْجَنَّةِ لَيْسَتْ في اخادِيْدَ، انَّما تَجْري عَلى سَطْحِ الجَنَّةِ مُنْضَبِطَةً بِالقُدْرَةِ حَيْثُ شاءَ اهْلُها!: «نهرهاى بهشت در شكاف ها و گودى ها جريان ندارد، بلكه همه آنها روى سطح زمين قرار گرفته و به قدرت پرودرگار به هر سو كه اهل بهشت اراده كنند جريان پيدا مى كنند»!.(1)

عجبتر اينكه نه تنها درختان بهشتى نهرها از زير آنها عبور مى كند، بلكه از بعضى آيات مختلف استفاده مى شود كه غرفه هاى بهشتى نيز روى نهرها بنا شده است، و نهرها از زير آنها جارى است! چنانكه در آيه 58 عنكبوت مى خوانيم: وَالذَّينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُم مِنَ الجَنَّةِ غُرْفُاً تَجْري مِنْ تَحتِها الأنْهارُ: «كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها را در غرفه هايى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها در زير آن جارى است»!.(2)

***

2- سايه هاى بهشتى

در آيات بسيارى اشاره به سايه هاى بهشتى شده است از جمله در آيات سوره واقعه مى خوانيم: وَ اصْحابُ الْيَمينِ ما اصْحابُ الْيَمينِ- في سِدْرٍ مَخْضُودٍ- وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ- وَ ظِّلٍ مَمْدُودٍ- وَ مَاءٍ مَسْكُوبٍ «و اصحاب يمين چه اصحاب يمينى؟! آنها در سايه درخت سدر بى خار قرار دارند، و در سايه درخت طلح پر برگ (طلح درختى است خوشرنگ و خوشبو) و سايه كشيده و گسترده در كنار آبشارها» (واقعه 27 تا


1- تفسير قرطبى، جلد 1، صفحه 206.
2- همين مضمون در آيه 20 زمر نيز آمده است.

ص: 179

31).

مى دانيم سايه درختان لطيف ترين و زيباترين سايه هاست، نه مانند سايه هاى خيمه ها و اطاق هاى تاريك است، و نه فاقد جريان هوا، و از سوى ديگر رطوبت ملايم برگ ها سايه را تلطيف مى كند، و بوى خوش درختان و شكوفه ها و گل ها به آن لطف بيشترى مى بخشد.

سايه هاى بهشتى هميشگى است، و لذا آرامش انسان را هرگز بر هم نمى زند اكُلُها دائمٌ وَ ظِلُّها: «ميوه ها و سايه هايش دائمى است» (رعد 35).

و گاه از آن تعبير به «ظِلِّ ظَليلْ» شده است مى فرمايد وَ نُدْخِلُهُمْ ظِّلًا ظَليلًا «آنها را در سايه هايى كه هرگز قطع نمى شود وارد مى كنيم» (نساء 57).(1)

روى اين جهات روشن مى شود كه هواى بهشت مطبوع ترين و جالب ترين و دل انگيزترين هواها است، چنانكه در آيه 13 انسان مى خوانيم: لايَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريْراً: «اين در حالى است كه بهشتيان نه آفتاب سوزان را در آنها مى بينند و نه سرما را»(2)(3).

***

3- قصرهاى بهشتى

در آيات متعددى از قرآن مجيد نيز اشاره سربسته اى به مسكن بهشتيان آمده است، و با تعبيرات مختلفى از آن ياد شده.

در آيه 72 توبه مى فرمايد: وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنَّاتِ عَدْنٍ «و مسكن هاى پاكيزه اى در باغ هاى جاويدان بهشت»- همين تعبير در آيه 12 صفّ نيز آمده است.

«طَيِّبةَ» معناى بسيار جامعى دارد كه تمام مزايا را شامل مى شود در اصل به معناى چيزى است كه مورد پسند و كاملًا دلخواه باشد، و براى انسان «طِيبِ نفس» حاصل شود، و يا زندگى در آن از هر نظر پاك و پاكيزه و شايسته باشد، و به اين ترتيب همه آنچه درباره مسكن مورد انتظار است در اين واژه جمع است!.


1- جالب اينكه ظل ظليل به معناى سايه سايه دار است كه در مجموع كنايه از سايه كامل و هميشگى و عالى است- در آيات متعدد ديگرى نيز اشاره به مسأله سايه ها شده است، مانند رعد 35 پس 56 و مرسلات 41.
2- « زمهرير» از ماده« زمهر» به معناى شدّت سرما يا شدت غضب است، و در اينجا معناى اوّل مراد است.
3- همين معنا در آيات 30 واقعه و 56 يس و 41 مرسلات نيز آمده است.

ص: 180

ولى در آيه 75 فرقان از آن تعبير به «غرفه» شده كه به معناى عمارت هاى طبقه بالا است، مى فرمايد:

اولئكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا: «خداوند به پرهيزگاران و عباد الرحمن (بندگان خاص خدا) غرفه هاى بهشتى به خاطر صبر و استقامتشان پاداش مى دهد».

«غُرْفَه» از ماده «غَرْف» (بر وزن بَرْف) به معناى برداشتن چيزى و تناول آن است، و «غرفه» به آن چيزى گفته مى شود كه بر مى دارند و تناول مى كنند (مانند مقدار آبى كه انسان از چشمه براى نوشيدن بر مى دارد) سپس به قسمت هاى فوقانى ساختمان و طبقات بالاى منازل اطلاق شده گويى آنها را از روى زمين به بالا برده اند، و در اينجا ممكن است اشاره به برترين منزلگاه ها و درجات عالى بهشت باشد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه غرفه ها هوايى لطيف تر، مناظرى بهتر، و محلى آرامتر براى سكنى هستند، و از اين جهات مطلوبند، و تعبير به «غرفه» اشاره به اين ويژگى هاست.

و لذا در آيه 37 سبا مى خوانيم وَهُمْ في الْغُرُفاتِ آمِنُونَ: «آنها در غرفه هاى بهشتى در نهايت آرامش و امنيتند» و در آيه 20 زمر به تعبير ديگرى در اين زمينه برخورد مى كنيم مى فرمايد: لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْري مِنْ تَحْتِها الأنْهَارُ: «براى آنها (پرهيزگاران) غرفه هائى است و بر فراز آن، غرفه هايى ديگر و از زير آنها نهرها جارى است».

و بالاخره در آيه 51 و 52 دخان هنگامى كه اشاره به محل اقامت بهشتيان مى كند، مى فرمايد: انَّ الْمُتَّقينَ في مَقامٍ امينٍ في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ: «پرهيزگاران در جايگاه امن و امان قرار دارند- در ميان باغ ها و چشمه ها»!.

در اينجا دو نكته قابل توجه است:

1- در بعضى از آيات قرآن (مانند آيه 12 سوره صف كه در بالا به آن اشاره شد) در ميان تمام نعمت هاى بهشتى اشاره به «مساكن طيبه، شده، اين به خاطر آن است كه يكى از مهمترين اسباب آرامش و آسايش انسان مسأله «مسكن» است آن هم مسكن پاك و پاكيزه از هرگونه آلودگى ظاهرى و باطنى، و امن و امان كه انسان با فكر راحت در آن بيارامد! (توجه داشته باشيد كه واژه «مسكن» نيز از ماده «سكون» به معناى آرامش گرفته شده).

2- در قرآن مجيد چند چيز مايه آرامش شمرده شده است:

خانه هاى مسكونى مناسب چه در دنيا و چه در آخرت:

ص: 181

واللَّه جَعَلَ لكم مِنْ بُيُوتِكُم سَكَناً (نحل 80) همسران يكدل و مناسب، وَ مِنْ آياتِهِ انْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ انْفُسِكُمْ ازْواجاً لِتَسْكَنُوُا الْيها (روم 21).

و نيز شب مايه آرامش معرفى شده وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً (انعام 96).

و دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حق مؤمنان زكات ده انَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ.

و آرامش حاصل از ايمان: هُوَ الَّذي انْزَلَ السَّكينَةَ في قُلُوبِ الْمُؤْمنينَ (فتح 4). البته بعضى از اين امور جنبه مادى دارد و بعضى جنبه معنوى.

4- فرش ها و ارائك

ديگر از نعمت هاى جالب بهشت فرش هاى بسيار زيبا و نفيس و دل انگيز و تخت هاى گوناگون است.

در آيه 45 رحمن (سوره اى كه مجموعه اى از نعمت هاى مختلف بهشتى در آن آمده است) مى خوانيم: مُتَّكِئينَ عَلَى فُرُشٍ بَطائنُها مِنْ اسْتَبْرَقٍ «اين در حالى است كه آنها بر فرش هايى تكيه كرده اند (نشسته اند) كه آستر آنها از پارچه ابريشمين ضخيم است».

جالب اينكه گرانقيمت ترين پارچه هاى دنيا آستر اين فرشهاست! بنابراين قسمت روئين آن چيزى است كه از لطافت و زيبايى و ارزش در وصف نمى گنجد، و به گفته بعضى از مفسّران از امورى است كه قرآن درباره آن مى گويد: «هيچكس نمى داند چه نعمت هايى كه مايه روشنى چشم است خدا براى او پنهان كرده است» فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اخْفِي لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اعْيُنٍ (سجده 17).

در حديثى نيز از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است ظَواهِرُها نُورٌ يَتَلألا!: «قسمت روئين آن فرش ها نورى است درخشنده»!.(1)

در آيه 16 غاشيه به تعبير ديگرى در اين زمينه برخورد مى كنيم كه ضمن توصيف نعمت هاى گوناگون و روحپرور بهشتى مى فرمايد: وَزَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ: «در آنجا فرش هاى بسيار زيبا و نفيس گسترده شده».

«زرابيّ» «زَرْبِيَّة» (بر وزن شرقيه) به گفته بعضى از ارباب لغت در اصل از واژه فارسى «زربفت» گرفته شده، پارچه اى كه بجاى نخ، الياف طلا در آن به كار رفته، و گاه به معناى پارچه هاى گرانقيمت بسيار جالب و زيبا تفسير شده است.(2)


1- تفسير قرطبى، جلد 9، صفحه 6349.
2- التحقيق فى كلمات قرآن الكريم ماده زرب.

ص: 182

بعضى از ارباب لغت و مفسّران گفته اند كه «زرابى» جمع «زربى» (به كسر زاى) و «زربيّه» در اصل به معناى انواع گياهان است، هنگامى كه رنگ سرخ و زرد و سبز در آن به هم مى آميزد، به همين جهت به پارچه ها يا فرش هايى كه رنگ هاى متنوع زيبايى دارد نيز اطلاق مى گردد(1) بعضى نيز آن را به معناى فرش هايى كه خواب نرم و جالبى دارد تفسير نموده اند.

توصيف اين فرش ها به «مبثوثه» به معناى گستردن آنها، و يا پراكنده بودن در مكان هاى مختلف است.

در همين سوره در آيه قبل از آيه فوق به تعبير ديگرى برخورد مى كنيم كه مربوط به بالش ها و پشتى ها است، مى فرمايد: وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ: «در آنجا پشتى هايى بر تخت ها وجود دارد كه صف داده شده است»!.

«نَمارِقُ» جمع «نُمْرُقَه» (بر وزن غُلْغُلَة) به گفته «صحاح اللغه» به معناى پشتى كوچكى است كه بر آن تكيه مى كنند (و گاه به هنگام استراحت آن را در دامن نهاده بر آن تكيه مى نمايند).

در آيه 76 سوره رحمن نيز به تعبير ديگرى در زمينه فرش هاى بهشتى برخورد مى كنيم، مى فرمايد:

مُتَّكِئينَ عَلَى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيّ حِسانٍ: «ساكنان بهشت بر تخت هايى تكيه زده اند كه با زيباترين پارچه هاى سبز رنگ پوشانيده شده».

«رُفْرَفِ» به گفته راغب در مفردات در اصل به معناى برگ هاى پراكنده درختان است، سپس به بعضى از پارچه هاى رنگارنگ كه شبيه منظره باغ هاست اطلاق شده، بعضى از ارباب لغت رفرف را به معناى دامنه خيمه (و مانند آن) كه با حركات باد تكان مى خورد دانسته اند (حركت بال هاى پرندگان را نيز «رفرفه» مى گويند).(2)

بعضى نيز آن را به معناى پارچه هاى سبز رنگى كه از آن نوعى فرش (يار و تختى) درست مى كنند، مى دانند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين واژه به معناى باغ ها و سبزه ها (يا پارچه هاى خواب دار) باشد كه با


1- تفسير مراغى، جلد 30، صفحه 133- قاموس اللغه ماده زرب.
2- مقاييس اللغه.

ص: 183

وزش باد تكان مى خورد، زيرا «رَفْرَف» در بسيارى از متون لغت به معناى دنباله هاى خيمه و پارچه هايى آمده كه با وزش باد حركت مى كند، «ابوالفتوح رازى» در تفسير خود مى گويد «رفرف» مرغزارهاى بهشت باشد كه پر از گياه سبز و تازه است!.

امّا «عَبْقَرِي» از ماده «عَبْقَر» (بر وزن جعفر) به گفته «صحاح اللغه» و «مفردات»، در اصل نام محلى است كه عرب آن را سرزمين جنيان و پريان مى پنداشتند. سپس هر چيز عجيب و نادر الوجود و جالب يا هر شخص دانشمند ماهرى را به آن نسبت داده و «عبقرى» گفتند، و جمع آن «عباقره» است (1) و به هر حال ريشه اصلى به دست فراموشى سپرده شده و بر اشخاص فوق العاده بزرگ و اشياء گرانبها و نفيس اطلاق مى شود، و در آيه فوق توصيفى است براى پارچه هاى بسيار جالب و زيبا و بى نظير بهشتى.

بعضى نيز گفته اند: «عبقر» نام شهرى بوده كه بهترين پارچه هاى ابريشمى را در آن مى بافتند.(2)

***

امّا در مورد تخت هايى كه بهشتيان بر آن مى نشينند و از آن لذّت مى برند، در قرآن مجيد گاهى تعبير از آن به «سُرُر» جمع «سرير» شده چنانكه در آيه 15 و 16 واقعه مى فرمايد: عَلى سُرُر مَوْضُونَةٍ مُتَكِئينَ عَلَيْها مُتَقابِلينَ: «مقربان بر تخت هايى كه به هم پيوسته وصف كشيده است قرار دارند- در حالى كه بر آنها تكيه كرده و روبروى يكديگرند».

اين تعبير در پنج آيه از قرآن مجيد تكرار شده، در يك مورد (مانند آيه فوق) توصيف به «مُوْضُونَة» شده است كه از ماده «وَضْن» (بر وزن وزن) در اصل به معناى «بافتن زره» است، سپس به هر چيز بافته شده اى كه تاروپود آن محكم باشد اطلاق شده، در اينجا ممكن است اشاره به اين باشد كه تخت هاى بهشتى بافت هاى مخصوصى از لؤلؤ و ياقوت و جواهرات، و يا اليافى از طلا و نقره دارند، و يا اينكه اشاره به قرار گرفتن آنها با نظم خاصى در كنار يكديگر و روبروى هم مى باشد كه هر كدام از اين ها را بعضى از مفسّران گفته اند.

و در بعضى از آيات نيز توصيف به «مَصْفُوفَةٌ» شده مانند مُتَّكِئينَ عَلَى سُرُرٍ مَصْفُوفَة (طور- 20) و در بعضى «مَرْفُوعَةٌ» مانند فيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ (غاشية- 13) كه اوّلى اشاره به صف اندر صف بودن تخت هاى بهشتى، و دوّمى اشاره به ارتفاع و بلندى آنها مى كند.


1- بعضى از ارباب لغت و مفسّران در اين جمع ايراد كرده اند چرا كه منسوب به چيزى جمع بسته نمى شود مگر آنكه واژه اى قبلًا جمع بسته شود مثلًا گفته شود عباقر، و بعد نسبت داده شود( عباقرى) و تازه جمع ميان نسبت و صيغه جمع نيز مطلوب ادباء نيست.
2- تفسير ابوالفتوح رازى ذيل آيه فوق.

ص: 184

بلند بودن تخت هاى بهشتى يا به خاطر آن است كه بهشتيان بتوانند با جلوس بر آنها بر تمام مناظر زيباى اطراف خود مسلّط باشند، و يا اشاره به بالا بودن ارزش و اهميت آنها، و يا پاكى و قداست و ارزش والاى معنوى آنهاست، و يا همه اينها.

به هر حال تخت هاى بهشتى به صورت مجموعه هاست، تا بهشتيان بتوانند از لذّت انس با يكديگر بهره كافى بگيرند، همان گونه كه در دو آيه از قرآن تنها تعبير به «عَلَى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ» آمده است كه به معناى قرار گرفتن روبه روى يكديگر است (حجر 47 و صافات- 44).

نكته قابل توجه اينكه «سُرُرْ» جمع «سرير» از ماده «سُرورْ» به معناى خوشحالى است، گويى نشستن بر تخت ها عموماً و تخت هاى بهشتى خصوصاً خود از اسباب نشاط و خوشحالى است، بعلاوه مربوط به مجالس انس و سرور است.

***

و گاه تعبير به «ارائكْ» شده است: اين تعبير در پنج آيه قرآن درباره تخت هاى بهشتى آمده است، در يك مورد مى فرمايد: مُتَّكِئينَ فيها عَلَى الأرائكِ: «مؤمنان صالح در باغ هاى بهشتى بر تخت ها تكيه زده اند» (كهف- 31).

همين تعبير با كمى تفاوت در آيه 56 سوره يس آمده «في ظِلالٍ عَلَى الأرائكِ مُتَّكِئُونَ) و عيناً در آيه 13 انسان، و در دو آيه عَلَى الأرائِكِ يَنْظُرُونَ: «بر تخت ها نشسته و تماشا مى كنند» ديده مى شود (مطففين 23 و 35).

«ارائكْ» جمع «اريكَهْ» به گفته بسيارى از مفسّران (مانند مجمع البيان، قرطبى، فخر رازى و روح المعانى) به معناى تخت هايى است كه در حجله ها مى زنند و بعضى آن را به معناى تخت سايبان دار تفسير كرده اند و در اصل به گفته راغب در مفردات از «اراك» كه نام درخت معروفى است و عربها از آن سايبان درست مى كردند گرفته شده، و يا از «ارُوكْ» به معناى اقامه و توقف است.

ابوالفتوح رازى ذيل آيه 13 سوره انسان صريحاً مى گويد «سرير» و «اريكه» دو معناى متفاوت دارد كه يكى سايبان دار، و ديگرى بى سايبان است.

اتفاقاً تعبيرات آيات نيز گواه بر اين معناست، زيرا سخن از «سرر» در مواردى مطرح شده است كه

ص: 185

بهشتيان مجلس انسان با يكديگر دارند و در برابر هم مى نشينند و سخن مى گويند، در حالى كه «ارائك» مربوط به جلسات خصوصى آنهاست و در آن موقع كه با همسران خود خلوت مى كنند، چنانكه در آيه 56 سوره يس مى خوانيم: هُمْ وَازْواجُهُمْ في ظِلالٍ عَلَى الأرائكِ مُتَّكِئُونَ: «آنها و همسرانشان در سايه ها بر تخت ها مخصوص تكيه كرده اند».

و از اينجا مى توان نتيجه گرفت كه اگر قرآن مى گويد: مُتَّكِئينَ فيها عَلَى الأرائكِ لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لازَمْهَرِيْراً: «بهشتيان در آنجا بر تخت هاى سايبان دار تكيه كرده و در آنجا نه آفتاب سوزان مى بينند و نه سرماى سخت» (انسان- 13)

ممكن است اشاره به اين باشد كه تابش آفتاب مربوط به زمانى است كه روى اين تخت هاى مخصوص نشسته اند هرچند براى اين آيه تفسير ديگرى نيز هست كه قبلًا به آن اشاره شد.

جالب اينكه در قرآن مجيد پنج آيه درباره سريرهاى بهشتى، و پنج آيه درباره اريكه ها آمده است، و اشارات متساوى به زندگى خصوصى و عمومى بهشتيان در آنها شده است.

درباره اوصاف اين سريرها و تخت ها، و زيبايى ها خير كننده آنها مطالب زيادى در اخبار و روايات ديده مى شود كه براى رعايت اختصار از شرح آنها خود دارى شد.

***

5- غذاهاى بهشتى

غذاهاى جسمانى بهشتيانى به گونه اى كه از قرآن استفاده مى شود كاملًا متنوع است، ولى از مجموع آيات قرآنى استفاده مى شود كه غذاهاى عمده بهشتيان از جنس ميوه هاست، اين معنا تحت عنوان «فاكِهَة» و «فَواكِه» و «ثَمَرةْ» و «ثَمَرات» و «اكُل» در آيات بسيارى مطرح شده است.

در بعضى از آيات مى فرمايد: فيها مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ: «در آن دو باغ بهشتى كه مخصوص خدا ترسان است از هر نوع فاكهه اى دو گونه مختلف وجود دارد» (رحمن 52)

به گفته مقاييس اللغة «فاكِهَة» در اصل از ماده «فكه» گرفته شده كه به معناى خشنودى خاطر است، و ميوه ها را عموماً «فاكهه» مى مانند، چرا كه سبب خشنودى خاطر مى شود و «مفاكهه» به معناى مزاح و لطائف كلام آمده است و «فاكه» به معناى آدم خوش مشرب و مزّاح است.

ص: 186

بسيارى معتقدند كه «فاكهه» تمام اقسام ميوه ها را شامل مى شود، و راغب در مفردات همين معنا را تقويت مى كد، در حالى كه از بعضى نقل شده كه «فاكهه» تمام ميوه ها جز انگور و انار است (يا جز رطب و انار است) اين به خاطر آن است كه در آيه 68 سوره رحمن اين دو ميوه، بر فاكهه، عطف شده است، و چنين پنداشته اند كه داخل در مفهوم فاكهه نيست، در حالى كه آيه مزبور دلالتى بر اين معنا ندارد، بلكه بسيار مى شود كه افراد خاص را بعد از عام به خاطر اهميتى كه دارند صريحاً ذكر كرده و بر آن عطف مى كنند.

تعبير به «زوْجان» در مورد ميوه هاى بهشتى به عقيده جمعى اشاره به اين است كه تمام اين ميوه ها بدون استثناء دو نوع است: نوعى از آن در دنيا وجود دارد، و نوع ديگرى است كه هرگز شبيه و نظير آن را كسى نديده، بعضى نيز گفته اند اين تعبير اشاره به تنوع ميوه هاى بهشتى است كه هر كدام از ديگرى بهتر و لذيذتر و جالبتر است.

در آيه 20 واقعه تنوع ميوه هاى بهشتى به اين صورت بيان شده: وَ فاكِهَةٍ مِمّا يَتَخَيِّرُونَ: «هر نوع ميوه اى كه مايل باشند به آنان تقديم مى كنند»!.

و در 42 مرسلان آمده است وَ فَواكِهُ مِمّا يَشْتَهُونَ «و انواع ميوه هايى كه به آن تمايل دارند».

در بعضى از آيات نيز روى ميوه هاى خاصى به عنوان ميوه هاى بهشتى تكيه شده مى فرمايد: فيها فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّانٌ «در آن دو باغ ميوه بهشتى و نخل (رطب) و انار است» (سوره رحمن آيه 68).

بعضى از مفسّران در اينجا دقتى به خرج داده و گفته اند بيان اين دو ميوه به خاطر تفاوت زيادى است كه از جهات مختلف در ميان آن دو است، يكى شيرين و ديگرى غير شيرين، يكى گرم و ديگرى خنك، يكى داراى ماده غذايى و ديگرى فاقد آن، يكى ميوه مناطق گرمسير و ديگرى مناطق سرد سير يكى درختش بسيار بلند و ديگرى كوتاه، گويى قرآن با اين بيان مى خواهد به تمام انواع ميوه هايى كه در ميان اين دو قرار دارد اشاره كند.(1)

و در جاى ديگر مى فرمايد: وَحَدائقَ وَ اعْناباً: «خداوند براى پرهيزگاران باغ هاى خرم و سر سبز (پر ميوه) و انگورها قرار داده» (نبأ 32).

و در آيه ديگر آمده است: في سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ: «آنها در سايه درخت سدر بى خار و درخت


1- تفسير فخررازى، جلد 29، صفحه 134.

ص: 187

موز متراكم قرار دارند».

غالب مفسّران «طَلْح» را به معناى «درخت موز» تفسير كرده اند كه برگ هايى بسيار پهن و سبز و زيبا، و ميوه اى شيرين دارد، و «مَنْضُود» از ماده «نَضْد» به معناى «متراكم» است كه اشاره به خوشه هاى موز است كه روى هم قرار گرفته اند.

بعضى نيز «منضود» را اشاره به تراكم برگ هاى اين درخت مى دانند، و با توجه به اينكه درخت سدر برگ هاى بسيار كوچك، و درخت موز برگ هاى بسيار پهن و گسترده دارد ذكر اين دو درخت در دو آيه پشت سر هم اشاره لطيفى به تمام انواع درخت هاى بهشتى است كه در ميان اين دو قرار دارد.(1)

***

در قرآن مجيد علاوه بر ذكر انواع ميوه ها به عنوان غذاهاى بهشتيان اشاره كمرنگ و مختصرى روى مسأله «لَحْم» (گوشت) به طور عام و «لَحْمِ طَيْرٍ» (گوشت پرندگان) به طور خاص، شده است: در يك مورد بعد از ذكر بخش مهمى از نعمت هاى بهشتى مى افزايد: وَامْدَدْناهُمْ بِفاكَهِةٍ وَلَحْمٍ مِمّا يَشْتَهُونَ (2):

«همواره از انواع ميوه ها و گوشت ها از هر نوع تمايل داشته باشند در اختيارشان مى گذاريم» (طور 22).

جمله «مِمّا يَشْتَهُونَ» (از هر نوع بخواهند) معناى وسيعى دارد كه انواع اين غذا را از هر قسم و به هر كيفيت شامل مى شود.

و در جاى ديگر بعد از ذكر انواع نعمت هاى بهشتى و انواع ميوه ها مى فرمايد: وَلَحْمِ طَيْرٍ مِمّا يَشْتَهُونَ: «و گوشت پرندگان از هر نوع كه بخواهند».

مقدم داشتن ميوه ها در هر دو مورد ظاهربه خاطر اين است كه ميوه ها غذايى بهتر، و عاليتر و لذات بخش تر است، تا آنجا كه گروهى معتقدند غذاى طبيعى انسان همان ميوه است و انسان را موجودى «ميوه خوار» مى دانند، به همين دليل انسان هرگز نمى تواند از گوشت به صورت طبيعى استفاده كند، بلكه هميشه بايد تغييراتى در آن بدهد و با اشياء ديگرى بياميزد تا قابل استفاده گردد، در حالى كه ميوه به همان صورت طبيعى و بدون تغيير براى او مطبوع است، از اين گذشته خوردن ميوه قبل از غذاى


1- تفسير فخررازى، جلد 29، صفحه 162.
2- امددناهم از ماده« امداد» به معناى عطاى پى در پى يا مستمر است، و در اصل به معناى مدد رساندن است، بعضى از ارباب لغت مانند صاحب قاموس آن را به معناى تأخير اجل و ادامه حيات معناى كرده اند كه با معناى قبل تفاوت زيادى ندارد.

ص: 188

گوشتى لطف خاصى دارد.

***

6- شراب هاى طهور

نوشيدنى ها و شراب هاى طهور بهشتى همچون ميوه ها و غذاهاى آن كاملًا متنوع و نشاط آفرين است، و قرآن با تعبيرات مختلفى به استقبال آن رفته است.

جالب اينكه بسيارى از آنها به صورت نهرها است كه به چهار قسمت آن در آيه 15 سوره «محمّد» صلى الله عليه و آله و سلم اشاره شده است، مى فرمايد: مَثَلُ الجَنَّةِ التّى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها انْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ انْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيّرْ طَعْمُهُ وَ انْهارٌ مِنْ خُمْرٍ لَذَّةٍ لِلّشارِبيْنَ وَ انْهارٌ مِنْ غَسَلٍ مُصَفّىً: «وصف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده چنين است كه در آن نهرهايى از آب صاف و خالص است كه هرگز بوى آن تغيير نكرده، و نهرهايى از شير كه طعم آن دگرگون نگشته، و نهرهايى از شراب (طهور) كه مايه لذت نوشندگان است، و نهرهايى از عسل تصفيه شده»!

اين چهار نوشيدنى كه در چهار نهر بهشتى (نه در يك نهر، بلكه هر كدام در نهرها جارى است) مجموعه اى از انواع مختلف نوشيدنى ها را بيان مى كند، آب براى رفع عطش، شير براى تغذيه، عسل براى لذت وقوت و شراب طهور براى نشاط!

اين نوشيدنى ها چنان آفريده شده كه هرگز گذشت زمان باعث فساد و دگرگونى آنها نمى شود، و هميشه طراوت و تازگى نخستين خود را دارد، گويى بهشت محيطى است كه حتى يك ميكرب مزاحم و فاسد كننده در آن وجود ندارد، محيطى است پاك از هرگونه آلودگى.

قابل توجّه اينكه آب هاى دنيا بر اثر طول زمان بد بو يا بد رنگ مى شود، ولى نهرهاى آب بهشتى چنان است كه هميشه به همان حالت اوّل صاف و زلال و خوشبو است.

شيرهاى دنيا با گذشت زمان به زودى تغيير كرده، و طعم شيرين آن مبدل به ترشى كه مقدمه فساد و خرابى است مى شود، ولى شيرهاى بهشتى هميشه تازه و گوارا و شيرين است.

خمر و شراب دنيا نوشيدنش لذت بخش نيست چون همه آنها را توصيف به تلخى و بد طعمى مى كنند، و آنها كه مى نوشند به خاطر مستى حاصل از آن، اما شراب هاى پاك بهشتى نوشيدنش

ص: 189

لذتبخش، و نشاطش روحانى است نه شيطانى.

عسل هاى دنيا نيز در بسيارى از موارد آميخته با ناخالصى هاست ولى عسل بهشتى از هر نظر مصفى است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن مجيد عسل را جزء نوشيدنى ها شمرده، و حتى در آيه سوره نحل كه درباره زنبوران عسل سخن مى گويد: مى فرمايد: يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ الْوانُهُ: «از درون شكم آنها نوشيدنى خاصى خارج مى شود به رنگ هاى مختلف» (نحل 69).

اين تعبير شايد به خاطر آن است كه اگر عسل به صورت نوشيدنى خورده شود (شربت عسل) لذتبخش تر و مفيدتر و نيرو بخشتر است.

در آيات «سوره دهر» كه انواع نعمت هاى بهشتى براى ابرار و نيكان ذكر شده به چند قسمت ديگر از شراب هاى بهشتى اشاره شده است مى فرمايد: انَّ الابْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً- عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّه يُفْجِّرُونَها تَفْجيراً: «ابرار نيكان) از جامى مى نوشند كه با كافور (نوعى از عطر و بوى خوش) آميخته است- چشمه اى است كه بندگان خاص خدا از آن مى نوشند و به هر جا بخواهند آن را جارى مى كنند» (دهر 5 و 6).

و در چند آيه بعد از آن مى افزايد: وَيُسْقَونَ فيها كَاْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبيلًا- عَيْناً فيها تُسَمّى سَلْسَبيلًا: «آنها از جام هايى در بهشت سيراب مى نوشند كه لبريز از شراب طهورى است كه با زنجبيل آميخته شده- از چشمه اى در بهشت كه نامش سلسبيل است» (دهر 17 و 18).

و در چند آيه بعد مى فرمايد: وَسَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً: «و پروردگارشان شراب طهور به آنها مى نوشاند» (شرابى كه ساقيش خداست و پاك و پاك كننده از تمام پليدى هاست!) (دهر 21).

در اين آيات نيز اشاره به چند شراب پاكيزه بهشتى شده است: نخست شراب مخصوصى كه آرام بخش است، زيرا كافور در لغت معانى متعددى دارد، يكى از آنها بوى خوش ديگر ماده سفيد رنگى است كه در خنگى و سفيدى ضرب المثل است و بوى تند مخصوص دارد و آرامبخش درست نقطه مقابل زنجبيل است كه گرم و داغ است (زنجبيل هان ريشه معطر و خوش بويى است كه در ادويه غذاها و گاه در نوشابه ها به كار مى رود).

به نظر مى رسد كه عرب دو نوع شراب با دو حالت مختلف داشته، يكى به اصطلاح محرك و

ص: 190

نشاطآور، و ديگرى سست كننده و آرام بخش كه اوّلى را با زنجبيل مى آميخته و دوّمى را با كافور، و از آنجا كه حقايق مربوط به جهان ديگر در قالب الفاظ جهان ما مى گنجد، چاره اى جز اين نيست كه اين الفاظ با مفاهيم وسيع تر و والاتر براى بيان آن حقايق عالى استخدام شود.

جمعى از مفسّران نيز گفته اند كافور چشمه اى است در بهشت كه در سفيدى و خنكى و خوش بويى همچون كافور است ولى طعم و زيان آن را ندارد (بايد دانست كه كافور معمولى يك نوع صمغ است كه آن را از درختى در جنوب چين يا كشور هند مى گيرند و مصارف طبّى دارد) امّا تفسيرى كه در بالا گفتيم مناسب تر به نظر مى رسد چرا كه شراب كافور در مقابل شراب زنجبيل قرار گرفته است.

قابل توجه اينكه قرآن مى گويد اين شراب زنجبيلى از چشمه اى در بهشت گرفته مى شود كه نامش «سلسبيل» است! بسيارى معتقدند كه واژه «سلسبيل» از «سَلاسَه» به معناى روانى گرفته شده و اشاره به نوشيدنى بسيار لذيذى است كه با راحتى در دهان و گلو جارى مى شود و كاملًا گواراست.

بعضى نيز آن را از ماده «تسلسل» كه به معناى حركت پى در پى است مى دانند و باز اشاره به روان بودن آن است.

بعضى نيز اين واژه را مركب از دو كلمه «سال» و «سبيل» كه به معناى طلب كردن راه است، مى دانند و آن نيز اشاره به روانى و گوارايى است.

به هر حال از مجموع همه تفسيرها به خوبى استفاده مى شود كه چشمه سلسبيل داراى شرابى است لذيذ و كاملًا گوارا.

سومين نوشيدنى بهشتى كه در آيات فوق به آن اشاره شده بود همان «شراب طهور» است كه ساقى آن خداست، و اثر آن پاك كردن تمام آلودگى جسم و جان است (و اين شراب مانند دو قسمت سابق مخصوص گروه ابرار و نيكان مى باشد) به عكس شراب دنيا كه هم نجس و هم ناپاك است و هم آلوده كننده جسم و جان.

جمعى از مفسّران گفته اند اين شراب نوعى نوشيدنى است كه آن را بعد از غذاهاى بهشتى مى خورند و همه فضولات درونى را پاك مى كند، و فقط چيزى به صورت عرق خوشبو و معطر از پوست تنشان تراوش مى كند! در تفسير فخر رازى اين معنا به عنوان روايتى ذكر شده است.

در تفسير الميزان اشاره به پاكسازى هاى روحانى اين «شراب طهور» شده كه آلودگى هاى غفلت از

ص: 191

خداوند و حجاب هاى مانع از توجه به او را بر مى دارد.

در تفسير «منهج الصادقين» از امام صادق عليه السلام آمده است «چون مؤمن شراب طهور بياشامد ما سوى اللَّه را فراموش كرده و به تمام معنا متوجه خداوند مى شود».(1)

***

در سوره مطففين باز ضمن شرح نعمت هاى بهشتى «نيكان» مى فرمايد: يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ: «آنها از شراب زلال دست نخورده و سربسته اى سيراب مى شوند».

سپس مى افزايد: خِتامُهُ مِسْكُ وَ في ذلِكَ فَلتيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ: «مُهرى كه بر آن نهاده شده از مشك است، علاقه مندان بايد در كسب چنين نعمتى بر يكديگر پيشى گيرند»!

و در پايان مى فرمايد: وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ: «اين شراب ممزوج با تسنيم است، همان چشمه اى كه مقربان از آن مى نوشند»!

واژه «رَحيقْ» به گفته غالب مفسّران به معناى شراب خالصى است كه از هرگونه غش و آلودگى بر كنار باشد، بعضى نيز افزوده اند زلال و درخشان روشن باشد.

«مَحْتُومْ» به معناى «مهر نهاده» است كه امروز به جاى آن تعبير در بسته و پلمپ شده به كار مى بريم، و تأكيد مجددى بر پاكى و خلوص و دست نخوردگى آن است.

و اينكه مى فرمايد: «خِتامُهُ مِسْكٌ» اشاره به چيزى است كه در گذشته و امروز معمول بوده و هست كه براى اطمينان از دست نخورده بودن چيزى آن را در ظرفى مى نهادند و در آن را با ريسمان يا مفتولى مى بستند، سپس آن را گره زده و روى گره مقدارى گل سفت يا خمير يا لاك و گاهى سرب مى نهادند، و روى آن مهر مخصوصى مى زدند، به طورى كه راه يافتن به درون ظرف جز با شكستن آن مهر ممكن نبود، و لذا هميشه بعد از دريافت چنين ظرفى اوّل نگاه به مهر آن مى كردند كه آيا دست نخورده است يا نه؟

عرب از آن تعبير به «مَخْتُوم» (مهر نهاده) مى كرد.

جالب اينكه در آيات فوق مى فرمايد: مهرى كه بر اين ظرف هاى دست نخورده مى نهند از مشك است كه ماده عطر آگين بسيار معروفى است، چون بهشتيان اين مهر را بشكنند بوى عطر مشك در فضا


1- منهج الصادقين، جلد 10، صفحه 110( طبق نقل تفسير اثنى عشرى ذيل آيه مورد بحث).

ص: 192

پراكنده مى شود.

براى اين آيه تفسيرهاى ديگرى نيز كرده اند كه هيچكدام مناسب با ظاهر آيه نيست.

«تَسْنيم» از مادّه «سَنَم» (بر وزن صَنَم) در اصل به گفته مقاييس به معناى علو و ارتفاع است، و «سَنامُ بَعيرٍ» به معناى كوهان شتر مى باشد، و به همين مناسبت بر بلند شدن شعله هاى آتش و ابرها از سطح زمين و همچنين دود و سنبل گياهان اين واژه اطلاق شده است، بنابراين «چشمه تسنيم» به معناى چشمه اى است كه سبب بالا بردن و ارتفاع است شايد از اين نظر كه مقربّان با شرب آن به مقام قرب الهى و فناى در نور حق نزديك و نزديكتر مى شوند.

بعضى نيز گفته اند چشمه تسنيم، چشمه اى است كه در طبقات بالاى بهشت قرار دارد، و از آنجا سرازير مى شود، و گاه شرابى است كه از آسمان بهشت فرو مى ريزد، «مقرّبان» آن را به طور خالص مى نوشند و براى «ابرار» مقدارى از آن را با «رحيق مختوم» كه نوع ديگرى از شراب هاى بهشتى است مخلوط مى كنند!.

جمع ميان اين معانى ممكن است، به اين ترتيب باشد كه هم از نظر مكانى اين چشمه جايگاه رفيع و بلندى دارد و از آنجا سرازير مى گردد، و هم از نظر تأثير معنوى، روح را در جذبه اى بسيار بلند و نشئه اى فوق العاده روحانى فرو مى برد و به مقام قرب الهى مى رساند.

***

7- برترين شراب بهشتى!

در آيات فوق «هفت نوع از شراب هاى بهشتى» مطرح شده، و از مجموع آنها به خوبى استفاده مى شود كه نوشيدن هاى بهشت انواع و اقسامى دارد، بعضى در نهرها جارى است، نهرهايى از شير و عسل و آب و شراب، بعضى در ظرف هاى در بسته مهر شده، و بعضى از چشمه هايى است كه از آسمان بهشت يا طبقات بالاى آن فرو مى ريزد، و به نظر مى رسد كه برترين شراب طهور بهشتى همين است كه «شراب تسنيم» نام دارد و ويژه مقرّبان است.

در تفسير على بن ابراهيم آمده است كه: اشْرَفُ شَرابِ اهْلِ الْجَنَّةِ يَأْتيهِمْ في عالي تَسْنيمٍ وَ هِيَ عَيْنٌ يَشْرَبُ بِها الْمُقَرَّبُونَ، وَ المُقرَّبُونَ آلُ مُحمَّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم ... وَ الْمُقَرَّبُونَ يَشْرَبُونَ مِنْ تَسْنيمٍ بَحْتاً صِرْفَاً وَ سائُر

ص: 193

الْمُؤْمِنينَ مَمْزُوجاً!:

«برترين شراب اهل بهشت، نوشيدنى خاصى است كه از بالا (همچون آبشارى) به سوى آنها مى آيد، و آن چشمه اى است كه مقربان از آن مى نوشند، و مقرّبان همان آل محمداند ... آنها شراب تسنيم را بطور خالص مى نوشند و ديگران ممزوج «با شراب طهور».(1)

در مرحله بعد از آن، «شراب طهور» است كه در آيه 21 سوره انسان به آن اشاره شده بود، به قرينه اينكه تنها شرابى كه در قرآن مجيد ساقيش خدا شمرده شده است همين شراب طهور است!.

ناگفته نماند: كه اينها همه اوصافى است كه از دور مى شنويم و مى خوانيم، و شبحى كم رنگ از آنچه در آن عالم كبير است در اذهان خود مجسّم مى سازيم، وگرنه توصيف نعمت هاى بهشتى و شراب هاى طهور آن غير ممكن و دركش براى زندانيان جهان ماده محال است: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اعْيُنٍ: «هيچ كس نمى داند نعمت هاى پنهانى كه مايه روشنايى چشم است چگونه است؟» (الم سجده- 17).

ناگفته نماند: كه اينها همه اوصافى است كه از دور مى شنويم و مى خوانيم، و شبحى كم رنگ از آنچه در آن عالم كبير است در اذهان خود مجسّم مى سازيم، وگرنه توصيف نعمت هاى بهشتى و شراب هاى طهور آن غير ممكن و دركس براى زندانيان جهان ماده محال است: فَلا تَعتلَمُ نَفْسٌ ما اخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةٍ اعْيُنٍ: «هيچكس نمى داند نعمت هاى پنهانى كه مايه روشنائى چشم است چگونه است؟» (الم سجده- 17).

جالب اينكه قرآن مجيد براى رفع هرگونه ابهام در زمينه تفاوت واضحى كه ميان شراب هاى آلوده اين دنيا و شراب هاى طهور بهشتى است تعبيرات مختلفى دارد، در يكجا مى گويد: بَيتضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ: «شرابى است درخشان و سفيد و لذت بخش براى نوشندگان» (صافات- 47) نه همچون شراب هاى خونرنگ دنيا، تلخ و نامطبوع كه حتّى نوشندگان آن در آغاز آن را با كراهت مى نوشند، بلكه شرابى است كه از همان آغاز، لذّت بخش است، و به دنبالش نشئه هاى معنوى و روحانى غير قابل وصف مى باشد.

سپس مى افزايد: «نه در آن فساد عقل است و نه اسباب سستى تن» (لا فيها غَوْلٌ وَ لاهُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ).

شراب هاى دينا عقل را فاسد مى كند، و بدن ها را در حال مستى آنچنان سست مى سازد كه قادر به


1- تفسير على بن ابراهيم، جلد 2، صفحه 412.

ص: 194

حركت و حفظ تعادل خويش نيستند، ولى شراب هاى طهور بهشتى شعله هاى عقل و هوش را فروزانتر مى كند، و جذبه هاى عشق را شديدتر، و جسم و جان را براى تمتّع از لذت معنوى و مادى آگاه تر و آماده تر مى سازد.(1)

و در جاى ديگر بعد از اشاره به بعضى از شراب هاى بهشتى مى فرمايد: لايُصَدَّعُونَ عَنها وَ لا يُنْزِفُونَ «نه سردرد مى گيرند و نه مست مى شوند» (واقعه 19).

«يُصَدَّعُونَ» از ماده «صُداع» (بر وزن غبار) به معناى سردرد است و ريشه اصلى آن «صَدْع» به معناى شكافتن مى باشد، و از آنجا كه وقتى انسان به سردردهاى شديد مبتلا مى شود گويى مى خواهد از شدت درد، سرش بشكافد اين واژه در سر دردهاى شديد به كار رفته است.

خلاصه اينكه شراب هاى دنيا بدبو و بد طعم و دردسر آفرين و مايه مستى و ضعف عقل، و موجب انواع بيمارى هاى جسمى و روحى است، و گاه به دنبال آن حالت تهوع و دل درد مى باشد، در حالى كه شراب هاى آخرت لذت بخش، عقل آفرين، نشاطانگيز، و مايه پرورش جسم و جان و توجه به خدا و نشئه روحانى و معنوى است.

***

8- ظروف و جام ها

بدون شك مطلوب اصلى در مورد غذا و نوشيدنى ها خود آنهاست، نه ظرف ها، ولى ترديد نيست كه هميشه كيفيت عرضه غذا و چگونگى ظروف تأثير عميقى در لذت بخش بودن غذا و نوشيدنى ها مى بخشد، و بسيار مى شود كه لذت حاصل از آن را چند برابر مى كند.

به همين دليل قرآن مجيد در آيات متعددى روى ظرف هاى زيباى بهشتى اعم از ظروف غذا يا شراب طهور نيز تكيه نموده، و ترسيم جالبى از آنها در عبارات كوتاه و پر معنا ارائه كرده است، مسلماً اينها شبحى از وضع آنجا را از دور به ما نشان مى دهند وگرنه همه چيز در آنجا مافوق تصور ماست!.

به هر حال در يكجا مى فرمايد: يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ اكْوابٍ: «غذاهاى بهشتى و شراب هاى


1- غول( بر وزن قول) در اصل به معناى غافلگير كردن است( و لذا« غيله» به معناى ترور آمده است) اين واژه به فساد مخفيانه و پنهانى كه در چيزى نفوذ مى كند نيز اطلاق مى شود- « ينزفون» از ماده« نزف»( بر وزن حذف) به معناى از بين بردن چيزى به صورت تدريجى است، لذا به خونريزى رگ ها« نزف الدم» مى گويند، اين همان كارى است كه شراب دنيا در وجود انسان مى كند كه تدريجاً او را خراب مى سازد.

ص: 195

طهور در ظروف هايى از طلا و جام هايى (طلايى) گرداگرد آنها مى گردانند» (زخرف 71).

«صِحاف» جمع «صَحْفَه» (بر وزن صفحه) به معناى ظرف هاى بزرگ و وسيع است (زيرا اين ماده در اصل به معناى گستردن است).

«اكواب» جمع «كَوْب» (بر وزن قوم) به معناى قدحى است كه دسته نداشته باشد (معانى ديگر نيز براى آن ذكر كرده اند ولى مشهور همان است كه گفته شد).

گرچه توصيف به «ذهب» (طلا) تنها در مورد ظرف هاى غذا ذكر شده، ولى عطف جام ها و قدح ها بر آن نشان مى دهد كه آنها نيز از طلاست.(1)

و در جاى ديگر مى فرمايد: بِاكْوابٍ وَ اباريقَ وَ كَاْسٍ مِنْ مَعينٍ: «خدمتكاران بهشتى پيوسته گرداگرد آنها مى گردند با قدح ها، كوزه ها و جام هايى از نهرهاى جارى بهشتى و شراب طهور» (واقعه 18)

«اباريق» جمع «ابريق» بنا به تصريح بعضى از ارباب لغت در اصل از ريشه فارسى «آبريز» گرفته شده، و به معناى ظرفى است كه داراى دسته و لوله براى ريزش معايعات است.

«جواليقى» در «المعرب من الكلام الأعجمي» مى گويد: اين واژه در فارسى يا به معناى راه عبور از آب است يا ريزش آب، و بعضى تصريح كرده اند كه اين واژه از ماده «برق» كه عربى است گرفته نشده است (2)، بنابراين آنچه در تفسير مجمع البيان و قرطبى در ذيل همين آيه آمده كه نامگذارى «ابريق» به اين نام به خاطر درخشندگى و برق آن است صحيح نيست.

«كأس» به معناى جام لبريز از نوشابه است، بعضى از مفسّران گفته اند همان گونه كه مايعات و شراب هاى دنيا را نخست در ظرف هاى بزرگ مى ريزند، و بعد كوزه ها يا ابريق ها از آن بر مى دارند، و سرانجام در جام مى ريزند، همين سلسله مراتب در شراب طهور بهشتى نيز در آيه ملحوظ شده است كه نخست «اكواب» را مى گويد و سپس «اباريق» و بعد «كأس» را.(3)

در اشعار شعراى قديم نيز از اين موضوع، تعبير به «قدح» و «صراحى» و «ساغر» شده است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه جنس ظرف هاى بهشتى طبق آيات قرآن مختلف مى باشد بعضى از «طلا» كه قبلًا به آن اشاره شد و بعضى از «نقره» و بعضى از «بلور» است، مى فرمايد: وَيُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ


1- در حقيقت جمله در اصل« اكواب من ذهب» بوده كه براى پرهيز از تكرار« من ذهب» از آن حذف شده است مانند« الذاكرين اللَّه كثيراً و الذاكرات».
2- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم.
3- تفسير فخررازى ذيل آيه مورد بحث.

ص: 196

فِضَّةٍ وَ اكْوابٍ كانَتَ قَوارِيْرا: «و در گرداگرد آنها ظرف هايى از نقره و قدح هاى بلورين مى گردانند (مملو از بهترين غذاها و نوشيدنى ها)» (دهر 15).

و عجب اينكه بالافاصله مى افزايد: قَواريرَ مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْديراً: «ظرف هاى بلورينى از نقره! كه آنها را به اندازه لازم آماده كرده اند» و اين از ويژگى هاى بهشت است، چرا كه در دنيا ظرف بلورينى كه از نقره ساخته شده باشد وجود ندارد، بلور را از سنگ هاى مخصوص شيشه مى سازند، در حالى كه نقره يكى از فلزات است، ولى جاى تعجب نيست كه خداوند نوعى از نقره شفاف بيافريند، چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: يَنْفَذُ الْبَصَرُ في فِضَّةِ الْجَنَّةِ كَما يَنْفَذُ في الزُّجاجِ!: «نور چشم در نقره بهشتى نفوذ مى كند آن گونه كه در شيشه و بلور دنيا»!.(1)

اينها دليل بر آن است كه همه چيز در جهان ديگر در سطحى بالاتر و والاتر از اين جهان قرار دارد.

به هر حال همان گونه كه در آغاز گفتيم ظرف هاى بهشتى آنچنان جالب و زيباست كه لذّت مأكول و مشروب بهشتى را براى بهشتيان چندين برابر مى كند.

***

9- لباس ها و زينت ها

در زندگى دنيا «لباس» نقش مهمى را دارد، در درجه اوّل بدن را در برابر سرما و گرما و آسيب هاى مختلفى كه از گوشه و كنار به آن مى رسد حفظ مى كند، و در درجه بعد زينت مهمى براى انسان است، و بسيار مى شود كه طرز لباس ها از جنس و رنگ گرتفه تا نوع دوخت معرف طرز فكر و روحيه صاحب آن است.

در تمام طول تاريخ لباس نقش اصلى را در زينت آدمى داشته، و هم اكنون نيز به قوت خود باقى است.

بدون شك لباس هاى بهشتى براى دفع سرما و گرما يا حفظ از انواع آفات و آسيب ها نيست، چرا كه در آنجا همه چيز در حد اعتدال است، و آفتى وجود ندارد بنابراين پوشش لباس در آنجا تنها جنبه تزيين دارد، و شايد به همين دليل در آيات قرآن روى جنبه تزيينى لباس ها تكيه شده است، و با تعابير مختلفى


1- مجمع البيان، جلد 10، صفحه 410.

ص: 197

كه همه حكايت از زيبايى و جذابيّت بهشتى دارد از آنها ياد گرديده.

در يك تعبير مى فرمايد: وَيَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ اسْتَبْرَقٍ: «آنها لباس هاى (فاخر و زيبايى) به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى كنند» (كهف 31).

نظير همين تعبير با تفاوت مختصرى در آيه 53 دخان و 21 دهر ديده مى شود، در اولى مى گويد:

يَلْبَسُون مِنْ سُنْدُسٍ وَ اسْتَبْرَقٍ: و در دوّمى مى فرمايد: عالِيَهُمْ ثِيابُ سُنْدُسٍ خُضْرٍ وَ اسْتَبْرقٍ «بر اندام آنها لباس هايى است از حرير نازك سبز رنگ و ديباى ضخيم».(1)

و در تعبير ديگر مى خوانيم: وَ لِباسُهُمْ فيها حَرير «و لباس آنها در بهشت از حرير است» (حج 23).

عين همين تعبير در آيه 33 فاطر، و شبيه آن در آيه 12 دهر آمده است. واژه «سُنْدُس» به اتفاق مفسّران و علماى لغت به معناى پارچه هاى ابريشمين نازك (و گرانقيمت) است و ريشه آن غير عربى است. (در بعضى از كتب لغت اصل آن را فارسى يا رومى شمرده اند(2) هرچند در فارسى چيزى كه به اين معنا باشد نمى يابيم.

بعضى آن را از ريشه يونانى مى دانند(3) و بعضى آن را به پارچه ابريشمين زربافت كه رشته هاى طلا در آن به كار رفته است معنا كرده اند.

و اما «اسْتَبْرَق» به تصريح اهل لغت و مفسّران به معناى «پارچه هاى ابريشمين ضخيم» است، و از ريشه فارسى «استبر» يا «ستبر» كه به معناى ضخيم است گرفته شده.

آنها مى گويند: ديباج (ديبا) و «حرير» پارچه اى است كه تاروپود آن ابريشم است، و معناى جامعى دارد اگر بسيار لطيف و نازك باشد «سندس»، و اگر ضخيم باشد «استبرق» ناميده مى شود، و اين نشان مى دهد كه لباس هاى بهشتيان از ابريشم خالص به اشكالى مختلف و متفاوت است.

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه پارچه هاى ابريشم به خاطر نرمى و لطافت و جذّابيت و حركات زيباى آن و پذيرش رنگ هاى جالب، بهترين پارچه هاست، و چون در فرهنگ مردم دنيا پارچه اى از آن گرانبهاتر و جالبتر نيست در توصيف لباس هاى بهشتى از اين واژه به كار رفته، و گرنه همه چيز بهشت مافوق تصور است.


1- « عاليهم» از ماده« علوّ» به معناى اين است كه كه در بالاى آنها ... و درباره محل اعراب آن دو احتمال داده شده: نخست اينكه« ظرف» است، چون معناى« فوق» دارد، ديگر اينكه« حال» است براى ضمير« هم» كه در آيات قبل آمده است.
2- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم.
3- لغتنامه دهخدا.

ص: 198

جالب اينكه در مورد لباس هاى بهشتى تنها سخن از رنگ سبز است، شايد به اين دليل كه از شادترين و زيباترين رنگ هايى است كه در عالم طبيعت و آفرينش پيدا مى شود، گياهان عموماً سبزند و درياها و آب هاى متراكم گاه نيلگون و گاه سبز به نظر مى رسد، به همين دليل روح انسان آشنايى زيادى با اين رنگ دارد و رنگ سبز روح را نوازش مى دهد، بعضى از دانشمندان رنگ سبز را مسكن و آرامبخش مى دانند.

در كتابى كه در زمينه «بهداشت و لباس» نوشته شده، چنين مى خوانيم: «رنگ سبز در درمان بيمارى هاى عصبى و روانى و هيسترى، خستگى، درك بهتر و تحمل پذير بودن، اميدوار شدن، معتدل گشتن، برطرف شدن بى خوابى، پائين آمدن فشار خون، تسكين درد اعصاب و ميگرن مؤثر است، كسانى كه در برخورد اوّل رنگ سبز را انتخاب مى كنند اغلب مهربان و صميمى و از تعادل روحى برخوردارند.

كارگرانى را به سه دسته تسقيم كردند، به يكدسته صندوق هاى سبز و دسته ديگر سياه و دسته سوم خاكسترى رنگ دادند، اغلب مراجعين به درمانگاه از گروه دوّم و سوّم به علت درد كمر يا دردهاى ديگر بوده اند.

پل سياهى در لندن بود كه زياد به روى آن انتحار مى شد، هنگامى كه آن را به رنگ سبز در آوردند اين مسأله كاهش زيادى يافت!.(1)

و از قديم معروف بوده است كه سه چيز غم و اندوه را مى برد: آب و سبزه و صورت زيبا!

اين سخن را با گفتارى از يكى از مفسّران پايان مى دهيم او نقل مى كند كه لباس هاى بهشتى به قدرى زيباست كه اگر يكى از آن را در دنيا بگسترانند اهل دنيا مدهوش مى شوند!(2)

زينت هاى بهشتى- از لباس بهشتيان سخن گفتيم از زينت هاى آنها نيز سخن بگوييم: زينت مناسب معمولًا اثر روانى دارد و به روح انسان نشاط و شادابى مى دهد، و چنانچه از حد اعتدال خارج نشود امرى پسنديده است، و به همين دليل هم در قرآن، و هم در روايات اسلامى، تأكيد شده كه مسلمانان حتى در حال عبادت زينت هاى مشروع را فراموش نكنند: لباس هاى پاكيزه، رنگ هاى مناسب، شانه زدن موها به كار بردن عطريات و بوى خوش و استفاده از انگشترهاى مخلتف. از آيات متعددى استفاده مى شود كه بهشتيان نيز خود را با انواع زينت ها تزيين مى كنند و از اين لذت روانى نيز بهره كافى مى گيرند.

در سه آيه از آيات قرآن آمده است: يُحَلَّوْنَ فيها مِنْ اساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ: «آنها در بهشت با دستبندهايى از


1- اولين دانشگاه و آخرين پيامبر از مرحوم شهيد دكتر پاك نژاد، جلد 18، صفحه 133- 134.
2- روح المعانى، جلد 15، صحفه 249.

ص: 199

طلا آراسته شده اند».(1)

«اساور» جمع «اسْوِرَة» (بر وزن تجربه) و آن نيز جمع «سُوار» (بر وزن غبار و كتاب) به معناى دستبند، از كلمه فارسى «دستوار» گرفته شده است.

در دو آيه از اين سه آيه علاوه بر عنوان ذهب (طلا) تصريح به لؤلؤ (مرواريد) نيز شده است كه به گفته بعضى از مفسّران اشاره به دستبندهاى جواهر نشان و مرواريد نشان است، ولى با توجه به اين كه لؤلؤاً عطف بر محل «مِنْ اساور» است و منصوب مى باشد، به منزله مفعول براى «يحلّون» است، و در مجموع معناى آيه چنين مى شود «آنها در بهشت بادستبندهايى از طلا و با تزييناتى از مرواريد آراسته مى شود» بنابراين ممكن است زينت مرواريد مستقل از دستبندها باشد، و ممكن است جزئى از دستبندها.

بعضى نيز احتمال داده اند كه آنها علاوه بر دستبندهاى طلا دستبندى از مرواريد يك پارچه و خالص دارند!.

در يك مورد از آيات قرآن نيز اشاره به دستبندهاى نقره شده است، مى فرمايد: وَ حُلُّوا اساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ: «آنها با دستبندهايى از نقره آراسته شده اند».

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه دستبند خواه از طلا باشد يا غير آن در عرف متداول ما زينت زنانه است، و مردان دستبند ندارند، آيا در بهشت مسأله طور ديگرى است؟!

ولى بايد توجه داشت اولًا در همين دنيا در بسيارى از محيطها دستبند زينت هر دو گروه است، و از اعتراض فرعون به موسى بن عمران كه مى گفت: فَلَوْلا الْقيَ عَلَيْهِ اسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ: چرا به موسى دستبند طلا داده نشده است؟! (زخرف 53) به خوبى پيداست كه در عرف مردم مصر اين موضوع عموميت داشته است، و نشانه شخصيت مردان و عظمت آنها محسوب مى شده.

از اين گذشته بارها گفته ايم كه قرآن در اين مسائل با زبان ما سخن مى گويد و مسلماً زينت هاى اهل بهشت حتى زينت هاى مادى آنها فراتر از آن است كه به فكر اهل دنيا بگنجد.


1- سوره كهف 31، حج 23، فاطر 33.

ص: 200

10- همسران بهشتى

از مهمترين اسباب آرامش خيال و انس و نشاط در زندگى، داشتن همسرى مناسب و از هر نظر صاحب كمالات است، وجود چنين همسرى در زندگى انسان، خواه نسبت به مرد باشد يا زن، مى تواند تحمل همه مشكلات را بر او آسان سازد، و به زندگى او شادابى و شيرينى و سرور و نشاط بخشد.

به عكس نداشتن چنين همسرى (يا داشتن همسرى نامناسب) كافى است كه شهد شيرين زندگى را در كام انسان تلخ كند، هرچند وسائل ديگر از هر نظر براى او آماده باشد.

به تعبير ديگر همسران مناسب و صاحب كمال و فضيلت و مهربان تنها مايه لذت جسم نيستند، بلكه اساس لذت روحانى را نيز تشكيل مى دهند.

بى جهت نيست كه قرآن مجيد ضمن بيان نعمت هاى مختلف بهشتى در آيات مختلفى روى اين مسأله تكيه كرده و درباره آن تعبيرات جالب و حساب شده اى دارد در يك جا پس از ذكر نعمت هاى ديگر مى فرمايد: «وَلَهُمْ فيها ازْواجٌ مُطَهَّرَةٌ: «براى بهشتيان در آنجا همسرانى پاك و پاكيزه است» (بقره 25).

پاك بودن آنها مفهوم جامعى دارد كه هم نقايص و آلودگى هاى جسمى و خلقى را شامل مى شود، و هم آلودگى ها و نقايص معنوى و خلقى را، و مهمترين شرط يك همسر خوب در واقع همين مسأله پاكى اوست.

تعبير به «مُطَهَّرَةٌ» از تعبير به «طاهِرَةٌ» گوياتر و والاتر است، چرا كه اشاره به اين است كه خداوند آنها را پاك گردانيده كسى كه خدا او را پاك كرده و شهادت به پاكى او مى دهد وضع حالش روشن است.

همين معنا در حديثى آمده است كه «آنها از هر عيب و مسأله ناخوشايندى پاكند».(1)

در چندين آيه از قرآن مجيد از همسران بهشتى تعبير به «حور العين» شده است، در آيه 54 سوره دخان مى فرمايد: وَزَوَّجْناهُمْ بِحورٍ عينٍ: «ما آنها را با حور العين تزويج مى كنيم».

عين اين تعبير در 22 طور نيز آمده است در 22 واقعه از اين هم فراتر رفته، مى فرمايد: وَحُورٌ عَينٌ كَامْثَالِ الُّلؤْلُؤ الْمَكْنُونِ: «آنها همسرانى از حور العين دارند همچون مرواريدى كه در صدف پنهان


1- تفسير الميزان، جلد 1 ذيل آيه مورد بحث، مرحوم علّامه مجلسى آن را در جلد 8 بحار الانوار صفحه 140 آورده است( ازواج مطهرة من انواع الاقذار و المكاره).

ص: 201

است»!.(1)

و در 72 رحمن مى فرمايد: «حُورٌ مَقْصُوراتٌ في الخِيامِ»: «زنان بهشتى حورانى هستند كه در خيمه هاى بهشتى مستورند»!

و در 56 و 58 رحمن مى خوانيم: «فيهِّنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ انْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جانُّ ... كانهن الياقوت و المرجان: «در باغ هاى بهشتى زنانى هستند كه جز به همسرانشان عشق نمى ورزند و هيچ انس و جن با آنها تماس نگرفته. آنها همچون ياقوت و مرجانند»!.

***

«حور» جمع «حوراء» و «احور» به گفته بسيارى از ارباب لغت و مفسّران به معناى كسى است كه سياهى چشمش كاملًا سياه، و سفيديش كاملًا شفاف و سفيد و درخشنده است، و اين نهايت زيبايى چشمان است.

اينكه در قرآن مخصوصاً روى زيبايى چشمان آنها تكيه شده به خاطر اين است كه بيشترين زيبايى چشمان انسان در چشمان اوست!

بعضى نيز آن را به معناى سفيدى تمام اندام تفسير كرده اند، و لذا «تحوير» به معناى شستن لباس و پاك و سفيد كردن آن آمده.

جمع ميان هر دو معنا ممكن است كه آنان اندامى سفيد و چشمانى زيبا، به توصيفى كه در بالا گفته شد داشته باشند.

«حواريون» را نيز از اين جهت به ياران خاص حضرت مسيح اطلاق مى شد كه لباس سفيد مى پوشيدند.

اما واژه «عين» جمع «اعين» (بر وزن افضل) و «عَيْناء» در اصل به معناى درشت چشم است و به زن يا


1- در محل اعراب« حور عين» احتمالات متعددى داده شده از جمله اينكه مبتدا براى خبر مقدر است( لهم حور عين) يا عطف بر ولدان مخلدون مى باشد ولى احتمال اوّل صحيح تر به نظر مى رسد زيرا حور العين براى خدمت نيستند.

ص: 202

مردى كه داراى چشمان درشت جذاب و زيبا باشند اطلاق مى شود.

ضمناً بايد توجه داشت كه هم واژه «حور» و هم واژه «عين» بر مذكر و هم بر مؤنث هر دو اطلاق مى گردد لذا مفهوم گسترده اى دارد كه همه همسران بهشتى را شامل مى شود، همسران زن براى مردان با ايمان، و همسران مرد براى زنان مؤمن (در اين زمينه باز هم سخن خواهيم گفت).

تكيه بر زيبايى چشمان آنها- همان گونه كه قبلًا نيز اشاره شد- به خاطر آن است كه زيبايى انسان قبل از هر چيز، و بيش از هر چيز، در چشمان اوست، و در واقع اين تعبير سمبلى براى زيبايى تمام جسمان و جان است.

«لُؤْلُؤْ» به معناى مرواريد «مَكْنُونْ» به معناى پنهان در صدف است كه به هنگام خارج شدن از صدف زيبايى و شفافيت و جذابيت فوق العاده اى دارد، تشبيه «حور العين» به «لؤلؤ مكنون» اشاره اى به لطافت و زيبايى بى حد آنهاست و نيز ممكن است اشاره به اين معنا باشد كه آنها كاملًا از چشم ديگران مستورند، نه دستى به آنها رسيده، و نه چشمى بر آنها افتاده است!

بعضى از مفسّران نيز گفته اند چون «حور» از ماده «حيرت» گرفته شده مفهومش اين است كه همسران بهشتى چنان زيبا هستند كه چشم از ديدنشان حيران مى شود.(1)

در توصيف ديگرى از «حوران بهشتى» بعد از آنكه آنها را به عنوان زنانى نيكو خلق و زيبا توصيف مى كند، مى افزايد: «آنها مقصورات در خيمه هاى بهشتى هستند» (حُورٌ مَقْصُوراتٌ في الْخِيامِ) مقصور را به معناى مستور تفسير كرده اند، و بعضى گفته اند منظور مصون و محفوظ بودن آنها از ديد ديگران و عدم ابتذال آنهاست، بعضى نيز در تفسير آن گفته اند اشاره به اين است كه آنها تنها چشم به همسرانشان دوخته اند، و به غير آنها عشق نمى ورزند و علاقه ندارند، همان چيزى كه در تفسير «قاصِراتُ الطَّرْفِ» نيز گفته شده است، زيرا «طرف» (بر وزن حرف) به معناى پلك چشم هاست و از آنجا كه هنگام نگاه كردن پلك ها به حركت درمى آيد، اين واژه به معناى حركت كردن چشم ها به كار مى رود، بنابراين قاصِراتُ الطَّرْفِ اشاره به زنانى است كه نگاهشان كوتاه، يعنى مخصوص همسرانشان است، و اين بزرگترين امتياز همسر است كه جز به همسرش نينديشد، و به غير او علاقه نداشته باشد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه «خيمه» در لغت عرب تنها به معناى خيمه هاى پارچه اى نيست، بلكه هر ساختمان مدورى را خيمه مى گويند، حتى بعضى از ارباب لغت گفته اند هر ساختمانى كه از سنگ و آجر و غير آن باشد خيمه است و ريشه اصلى آن طبق گفته «مقاييس اللغه» به معناى اقامه و ثبات است.


1- ابوالفتوح رازى در تفسير خود آن را از بعضى مفسران پيشين نقل كرده است( جلد 11، صفحه 13).

ص: 203

از روايات اسلامى استفاده مى شود كه خيمه هاى بهشت مانند ساير مواهب آن هيچ شباهتى به خيمه هاى دنيا ندارد، بعضى از آنها يك پارچه مرواريد است.

در توصيف ديگر زنان بهشتى را به «ياقوت» و «مرجان» تشبيه كرده است: كَانَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ (رحمن 58) (يعنى به سرخى و صفا و درخشندگى ياقوت و به سفيدى و زيبايى شاخه مرجان، و مى دانيم هنگامى كه اين دو رنگ يعنى «سفيد» و «سرخ» شفاف به هم بياميزند، زيباترين رنگ را تشكيل مى دهند.

«ياقوت» سنگى است معدنى و بسيار شفاف كه معمولًا سرخ رنگ است، و «مرجان» شبيه به شاخه هاى درختانى است، و در درياها يافت مى شود، و رنگ هاى مختلف دارد، و در اينجا ظاهراً منظور نوع سفيد آن است، بعضى آن را به معناى مرواريدهاى كوچك تفسير كرده اند(1) زيرا اين گونه مرواريدها سفيدتر و زيباتر و شفاف تر است.

ولى دانشمندان امروز «مرجان» را موجود زنده اى مى دانند كه شبيه شاخه هاى كوچك درخت است و در اعماق درياها مى رويد، مدتها دانشمندان آن را نوعى گياه فكر مى كردند ولى بعد روشن شد كه ويژگى هاى حيوان را دارد هرچند به صخره هاى كف دريا مى چسبد!.

در بيان ديگر آنها را به عنوان «ابكار» و سپس «عُرُب» و «اتْراب» توصيف مى كند مى فرمايد: فجعلناهن ابكارا- عربا اترابا (واقعه 36 و 37).

«ابكار» جمع «بكر» به معناى دوشيزه است و از بعضى از روايات و كلمات مفسّران استفاده مى شود كه اين حالات در همسران بهشتى دائم و هميشگى است، و با آميزش دگرگون نمى شود!.

«عُرُب» (بر وزن كُتُب) جمع «عَروب» (بر وزن صبور) به معناى زنى است فصيح و خوش زبان كه با حركات و سخنان شيرين علاقه خود را به همسرش اظهار مى كند، و در اصل از ماده «اعْرابْ» به معناى اظهار گرفته شده است، و گاه به معناى كسى كه ظاهر حال او از عفت و پاكيش حكايت مى كند تفسير شده.

بعضى نيز آن را به معناى ناز و كرشمه داشتن تفسير كرده اند كه با معناى فوق فاصله چندانى ندارد.

واژه «اتراب» در سه آيه از قرآن مجيد نيز به عنوان توصيف براى همسران بهشتى ذكر شده.(2)


1- اين معنا را« راغب» در« مفردات» و جمعى ديگر از اهل لغت و ارباب تفسير ذكر كرده اند.
2- نبأ 33- سوره ص 52 و واقعه 37.

ص: 204

اين واژه جمع «تِرْب» (بر وزن حِزب) به معناى افراد هم سن و سال است، و بيشتر در مورد جنس مؤنث به كار مى رود، و به گفته بعضى در اصل از «ترائب» كه به معناى دنده هاى قفسه سينه است گرفته شده كه شباهت زيادى با هم دارند.

بعضى نيز آن را از ماده «تُراب» (خاك) دانسته اند گويى همه با هم متولد شده، و بر خاك زمين گام نهاده اند.

به هر حال اين هم سن و سال بودن زنان بهشتى ممكن است اشاره به شباهت سنى با همسرانشان باشد، چرا كه همسران هم سن و سال غالباً احساسات يكديگر را بهتر درك مى كنند، و يا اشاره به هم سن و سال بودن و شباهت آنها با يكديگر در جوانى و خوبى و حسن ظاهر و باطن است، درست شبيه تعبير معروفى كه مى گوييم: آنها همه خوبند يك به يك از همه بهتر!.

ولى ذكر اين وصف همراه اوصاف ديگر مانند «عرب» و «كواعب» و «قاصرات الطرف» درباره زنان بهشتى نشان مى دهد كه معناى اوّل مناسب تر است.

«كَواعِبْ» كه در توصيف زنان بهشتى يكبار در قرآن مجيد در سوره نبأ آمده، جمع «كاعب» به معناى دوشيزه كم سن و سال است، و از ماده «كعب» در اصل به معناى برآمدگى پشت پاست و در اينجا اشاره به كسى است كه تازه بر آمدگى سينه او آشكار شده و اين در آغاز جوانى است، اين احتمال نيز داده شده كه اشاره به دوران بلوغ جسمانى است كه تمام بدن شروع به رشد سريعترى مى كند.

به اين ترتيب همسران بهشتى جامع تمام امتيازات و زيبايى ها و حسن ظاهر و باطن و فضائل جسمانى و روحانى و اخلاقى هستند و آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند!.

بار ديگر تكرار مى كنيم اينها همه اشارتى است به حقايق والاى مادى و معنوى عالم ديگر كه شرح و تفصيل آن بر ما پوشيده است.

***

11- خادمان و ساقيان!

خداوند نعمت ها را بر اهل بهشت تمام كرده است، و همه چيز به آنها داده، و از جمله پذيرائى

ص: 205

كنندگان خدمتكارانى است كه از آنها به عالى ترين كيفيت پذيرائى مى كنند، و ساقيانى كه گرداگرد آنها مى گردند، و آنها را از شراب هاى طهور بهشتى سيراب مى سازند.

حسن ظاهر، و لطف باطن آنها، و خَلْق و خُلق نيكوى آنان، چنان بهشتيان را مجذوب خود مى سازد كه همه درد و رنج هايى را كه در دنيا در مسير اطاعت حق ديدند و كشيدند فراموش مى كنند.

قرآن مجيد در آيات بسيارى از آنها سخن گفته و چنان توصيف جالبى از آنان نموده كه هر خواننده اى را تحت تأثير خود قرار مى دهد.

تعبيرات در اين زمينه همانند تعبيراتى كه پيرامون ساير مواهب بهشتى است متنوع و گوناگون است.

در يك مورد از آنها تعبير به «غِلْمان» كرده است مى فرمايد: وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَانَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ: «برگرداگرد آنها نوجوانانى براى (خدمت) آنان گردش مى كنند كه همچون مرواريدهاى در صدفند» (طور 24).

تعبير به «يَطُوفُ» (با توجه به اينكه فعل مضارع غالباً معناى استمرار مى بخشد) دليل بر اين است كه گردش و طواف آنها بر گردن بهشتيان دائمى است.

«لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ» (مرواريد درون صدف) به قدرى شفاف و زيبا و تازه است كه حدى براى آن نيست، و لذا لحظه اى كه آن را از صدف بيرون مى آورند- با اينكه مرواريد هميشه شفاف و زيباست ويژگى خاصى دارد، خدمتكاران بهشتى نيز آنقدر زيبا و سفيد چهره و با صفا هستند كه گويى مرواريدهاى در صدف، يا تازه بيرون آمده از صدفند.

درست است كه در بهشت طبق تعبيراتى كه در آيات يا روايات آمده- نيازى به خدمتكار نيست، و هرچه بخواهند فوراً در اختيارشان قرار مى گيرد، ولى اين خود احترام و اكرام فوق العاده اى است كه چنين خدمتكارانى از آنها پذيرائى كنند.

گرچه صريحاً در اين آيه نيامده است كه آنها براى چه كارى طواف مى كنند، ولى آيات ديگرى كه بعداً به آن اشاره خواهد شد نشان مى دهد كه برنامه آنها پذيرائى از بهشتيان با انواع نوشيدنى ها گوارا شراب هاى طهور و انواع غذاهاى بهشتى است.

تعبير به «لَهُمْ» نيز نشان مى دهد كه هريك از بهشتيان خدمتگذارانى مخصوص خود دارند، و از آنجا كه بهشت جاى غم و اندوه نيست آن خدمتكاران نيز از خدمت به اين بندگان خاص خدا لذت مى برند.

جالب اينكه بسيارى از مفسّران از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند كه از حضرتش سؤال شد

ص: 206

وقتى خدمتگزار همچون مرواريد در صدف باشد، مخدوم (يعنى مؤمنان بهشتى) چگونه اند؟! در جواب فرمود: وَالَّذي نَفْسي بِيَدِهِ انَّ فَضْلَ الْمَخْدُومِ عَلَى الْخادِمِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ عَلَى سائرِ الْكواكِبِ!: «سوگند به كسى كه جانم به دست اوست برترى «مخدوم» بر خدمتكار در آنجا همچون برترى ماه است در شب چهارده بر ساير ستارگان»!.(1)

ذكر اين نكته نيز لازم است كه «غلمان» جمع «غلام» در لغت به معناى نوجوانان است، نه به معناى برده.(2)

بديهى است افرادى كه در اين سن و سال هستند چابك و جدى و فعالند و هم پرشور و پرنشاط.

قرآن در تعبير ديگرى از آنها به عنوان «ولدان» (نوجوانان) ياد كرده مى فرمايد: «يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ- بِاكْوابٍ وَابارِيقَ- وَ كَأسٍ مِنْ مَعينٍ»: «پيوسته در اطراف آنها نوجوانانى جاودانى در طراوت و شكوه باقدحها و كوزه ها و جام هايى از نهرهاى جارى بهشتى مى گردند» (واقعه 17 و 18).

ولدان جمع «وليد» به معناى «مولود» (فرزند) مى باشد، و در اينجا به معناى نوجوانان است، و اين كه بعضى احتمال داده اند اشاره به فرزندان مؤمنان است كه از پدران خويش پذيرائى مى كنند، بسيار بعيد به نظر مى رسد(3) زيرا آنها اگر افرادى با ايمان باشند خود بايد پذيرائى شوند، نه اينكه از ديگران پذيرائى كنند و اگر بدون ايمان باشند در آنجا راهى ندارند.

تعبير به «مخلدون» اشاره به جاودانگى آنها از نظر طراوت و نشاط و زيبايى هميشگى آنهاست.

در آيه ديگرى همين تعبير با توضيح بيشتر و جالبترى به چشم مى خورد، مى فرمايد: وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اذا رَأَيْتَهُمْ حِسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً: «و بر گرد آنها نوجوانانى جاودانى (براى پذيرائى) مى گردند كه وقتى آنها را ببينى گمان مى كنى مرواريد پراكنده اند» (انسان 19).

و اين شاهد ديگرى است بر اين كه منظور از «ولدان» همان «غلمان» است كه در آيات قبل از آنها به عنوان «لؤلؤ مكنون» توصيف شده بود و در اينجا «لُؤْلُؤ مَنْثُور».

البته بسيارى از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه اين نوجوانان بهشتى اطفال مشركان يا مؤمنان فاقد حسنات هستند كه خدا هرگز آنها را به خاطر پدرانشان مجازات نمى كند، بلكه به صورت


1- مجمع البيان، ابوالفتوح رازى، روح البيان، قرطبى و تفسير كشاف ذيل آيه مورد بحث.
2- بسيارى از ارباب لغت در تفسير آن نوشته اند« الغلام هو الطارّ الشارب»( يعنى كسى كه تازه موهاى پشت لبش روئيده»( مقاييس، مفردات، لسان العرب).
3- فخررازى در تفسير خود اين احتمال را ذكر كرده و بعيد شمرده است( جلد 29، صفحه 149).

ص: 207

خدمتگزارانى در بهشت از مؤمنان پذيرائى مى كنند، و از اين پذيرائى كردن غرق سرورند.

ولى با توجه به آنچه در بالا گفته شد اين احتمال ضعيف به نظر مى رسد و روايتى كه در اين زمينه نقل شده روايت مرسله اى بيش نيست.

در تعبير ديگر اشاره سربسته اى (به صورت فعل مجهول) به موضوع پذيرائى كنندگان بهشتى آمده، مى فرمايد: يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَاْسٍ مِنْ مَعينٍ: «در گرداگر آنها قدح هايى لبريز از شراب طهور گردانده مى شود» (صافات 45).

شبيه همين معنا با تفاوتى كه نشانه تنوع پذيرائى هاى بهشت است در آيه 15 دهر آمده، مى فرمايد:

وَيُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ اكْوابٍ كانَتْ قَواريرا: «و در گرداگرد آنها ظرف هايى از نقره و قدح هايى بلورين (مملو از بهترين غذاها و شراب هاى بهشتى) گردانده مى شود».

و در تعبير ديگرى در 71 زخرف مى خوانيم: يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ اكْوابٍ: «در گرداگرد آنها ظرف هايى از طلا (پر از غذاهاى بهشتى) و جام هايى (پر از شراب طهور) گردانده مى شود».

«صِحاف» جمع «صَحْفه» به گفته زمخشرى (طبق آنچه در مصباح اللغه آمده است) ظرف مستطيل (بزرگى) است و با توجه به اينكه ماده اصلى اين واژه به معناى انبساط و مسطح شدن است به نظر مى رسد اشاره به ظرفى شبيه سينى باشد، و «اكواب» جمع «كوب» (بر وزن خوب) به معناى ظرف نوشيدنى است كه دسته نداشته باشد و گاه از آن تعبير به «قدح» مى شود.

قابل توجه اينكه به گفته بعضى از مفسّران «صحاف» به اصطلاح جمع «كَثْرت» است و «اكواب» جمع «قِلّت» يعنى اوّلى جمع بيشترى را مى رساند، اين به خاطر آن است كه تنوع غذاها و ظروف آنها هميشه از تنوع مشروبات و ظروف آنها بيشتر است (1) و فصاحت قرآن ايجاب مى كند كه حتى چنين ريزه كارى هايى را نيز در تعبيرات خود بياورد! (دقت كنيد).

ناگفته پيداست كه اوصاف پذيرائى كنندگان گرچه در آيات اخير با صراحت بيان نشده، ولى آيات گذشته مى تواند آنها را تفسير كند، و نشان دهد آنها كيانند وجه اوصافى دارند؟.


1- تفسير« روح المعانى»، جلد 25، صفحه 90.

ص: 208

12- پذيرائى كنندگان

در ميهمانى ها براى تكميل پذيرائى و احترام از ميهمان ها فرد يا افراد محترمى حضور دارند كه ميهمان ها را دعوت به استفاده از غذا و نوشابه و ساير وسائل پذيرائى مى كنند، و غالباً غير از خدمتكارانند، و اين خود احترام مضاعفى است كه به ميهمانى لطف و شكوه خاصّى مى بخشد و احترام ميهمان ها را بيشتر مى كند.

از آيات قرآن استفاده مى شود كه اين معنا در مورد بهشتيان (از سوى فرشتگان و خازنان بهشت) انجام مى گيرد، و آنها بهشتيان را تعارف به بهره گيرى از نعمت هاى بهشت مى كنند.

در آيه 19 سوره طور بى آنكه بگويد گوينده اين سخن كيست بهشتيان را مخاطب ساخته مى فرمايد:

كُلُوا وَ اشْرَبُوا هنيئاً لَكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: «بخوريد و بنوشيد گوارا، در برابر اعمال (صالحى) كه انجام مى داديد».

عين اين تعبير در آيه 43 سوره مرسلات نيز آمده است.

آيا گوينده اين سخن خداست كه به عنوان احترام و اكرام و عنايت و لطف خاص اين چنين به بهشتيان تعارف مى كند؟ يا خازنان و فرشتگان بهشتند؟ در هر حال بى شك همه نعمت هاى بهشتى گوارا است، اما اينكه به آنها گفته شود «گوارا باد بر شما» خود لطف و گوارائى ديگرى به آن نعمت ها مى بخشد.

شبيه همين تعبير با تفاوت مختصرى در آيه 24 سوره حاقّه آمده: كُلُوا وَ اشْربُوا هَنيئاً بِما اسْلَفْتُمْ في الايَّامِ الْخالِيَةِ: «بخوريد و بنوشيد گوارا، در برابر اعمال (نيكى) كه در ايام پيشين انجام داديد.(1)

باز در اينجا به گوينده سخن اشاره اى نشده است، و مطلب همان گونه است كه در آيه قبل گفته شد.

13- پيش پذيرائى بهشتيان!

قابل توجه اينكه در چندين آيه از آيات قرآن به تعبير پرمعنايى برخورد مى كنيم كه از نكته تازه اى پرده بر مى دارد و آن تعبير به «نُزُل» است كه نخستين بار در سوره آل عمران آيه 198 آمده است، مى فرمايد:


1- در اينكه« هَنيئاً» در اين آيات چه محلّى از اعراب دارد؟ گفتگو است، بعضى آن را وصف به جاى« مفعول مطلق» مى دانند، و در تقدير چنين است كُلُوا اكْلًا هَنيئاً، و بعضى آن را وصف« مفعول به» شمرده اند و در معنا چنين است: كُلُوا وَ اشْرَبُوا مَاْكوْلًا وَ مَشْروُباً هَنيئاً، و در واقع گوارا همان مأكول و مشروب است، و در هر حال منظور از گوارا بودن غذا و نوشيدنى آن است كه هيچ اثر سوئى در انسان نگذارد بلكه براحتى جذب بدن شود.

ص: 209

لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِها الأنْهارُ خالدينَ فيها نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّه وَ ما عِنْدَ اللَّه وَ ما عِنْدَ اللَّه خَيْرٌ لِلابْرارِ: براى پرهيزگاران، باغ هايى از بهشت است، كه از زير درختانش نهرها جارى است، هميشه در آن خواهند بود.

و اين «نخستين پذيرائى» است كه از خداوند به آنها مى رسد و آنچه نزد خداست براى نيكان بهتر است.

شبيه اين تعبير در آيه 107 كهف و آيه 19 سجده، و آيه 62 صافّات و آيه 32 فصّلت آمده است.

براى روشن شدن مفهوم حقيقى اين آيات بايد معناى «نُزُل» دقيقاً روشن شود، «راغب» در «مفردات» مى گويد: النُّزُلُ ما يُعَدُّ لِلنّازِلِ مِنَ الزّادِ: «نزل چيزى است كه براى ميهمانى كه فرود مى آيد از زاد و توشه فراهم مى كنند».

طبق اين تفسير تمام نعمت هايى كه براى پذيرائى ميهمان آماده مى شود مصداق «نزل» است. همين معنا در «صحاح اللغه» و «مقاييس» نيز آمده است.

بعضى از مفسران گفته اند «نُزُل» به معناى پذيرائى سلطان از افرادى است كه بر او وارد مى شوند قبل از آنكه حقوق و شهريه اى براى آنها مقرر گردد.(1)

ولى بعضى ديگر گفته اند «نزل» نخستين چيزى است كه به وسيله آن از ميهمان پذيرائى مى شود (مانند شربت يا ميوه اى كه در زمان ما در آغاز ورود براى ميهمان ها مى آورند».(2)

اين معنا با مفهوم «نزول» كه به معناى فرود آمدن است تناسب زيادى دارد.

بنابراين با توجه به اينكه قرآن مى گويد: باغ هاى بهشتى (با تمام نعمت ها و مواهبش).

پيش پذيرائى الهى در آن ميهمانسراى بزرگ است مفهومش اين است كه پذيرائى هاى سيار مهم تر و عاليترى در پى آنهاست و شايد اشاره به همان نعمت هاى معنوى و جذبه هاى روحانى و جلوه هاى ربانى باشد، به همين دليل در آيه 198 آل عمران بعد از جمله نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّه مى فرمايد: وَ ما عِنْدَ اللَّه خَيْرٌ لِلابْرارِ: «آنچه نزد خداست براى نيكان بهتر است» (دقت كنيد).

حتى اگر «نزل» به معناى مجموعه طعام و غذايى باشد كه براى ميهمان آماده مى كنند (آن گونه كه از كلمات جمعى از ارباب لغت استفاده مى شود) باز هم نمى توان انكار كرد كه پذيرائى شخص كريم و بزرگ منحصر به اطعام ميهمان نخواهد بود، بلكه علاوه بر آن، خلعت ها و نعمت ها و جوائزى به آنان


1- تفسير فخررازى، جلد 25، صحفه 182.
2- تفسير المنار، جلد 4، صفحه 314- به اين ترتيب براى« نزل» سه معنا متفاوت و در عين حال متقارب بيان كرده اند.

ص: 210

هديه مى كنند كه طعام در برابر آن ساده است، بنابراين نزل را هرگونه معنا كنيم اشاره لطيفى به مواهب معنوى روحانى بهشت خواهد داشت.

***

14- نعمت هائى كه به تصور نمى گنجد!

بى شك نعمت هاى مادى بهشت منحصر به آنچه گفته شد نيست، هرچند اينها نعمت هاى بسيار مهمى است، اصولًا طبيعت محدود اين جهان به ما اجازه نمى دهد كه تصور همه جانبه اى از نعمت هاى مادى و معنوى جهان ديگر داشته باشيم، و از سوى ديگر طبع تنوع طلب انسان خواهان انواع گوناگون نعمت هاست و لذا قرآن مجيد نسبت به اين مسئله عنايت خاصى نشان داده و با صراحت اعلام مى كند كه آنچه در آنجا بخواهيد از مواهب رنگارنگ و گوناگون مادى و معنوى در اختيار شما قرار مى گيرد.

يكجا مى فرمايد: وَ فيها ما تَشْتَهيهِ الأنْفُسُ وَ تَلَذُّالأعْيُنُ: «در بهشت آنچه دل مى خواهد و چشم از آن لذت مى برد موجود است» (زخرف 71).

اين بالاترين و جامع ترين تعبيرى است كه درباره مواهب و نعمت هاى بهشتى ممكن است گفته شود، و به گفته مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» اگر تمام جهانيان جمع شوند تا توصيف نعمت هاى بهشتى را كنند هرگز قادر نخواهند بود چيزى بر آنچه در اين آيه آمده است بيفزايند!(1)

جالب اينكه جمله مزبور را بعد از ذكر بخش قابل ملاحظه اى از نعمت هاى بهشتى بيان فرموده، تا روشن سازد نعمت هاى بهشت منحصر به آنها نيست.

در اينكه چرا «لذت چشم» بعد از «لذت نفس» بيان شده احتمالاتى وجود دارد:

نخست اينكه جمله «تَشْتَهيهِ الأْنْفُسُ» تمام لذات را شامل مى شود اما لذات نگاه چون اهميت فوق العاده اى دارد به صورت «ذكر خاص بعد از عام» مورد توجه قرار گرفته.

ديگر اينكه جمله اوّل اشاره به لذت هاى حسّ شنوايى و لامسه و ذائقه و شامه است، اما جمله «تَلَذُّ الأعْيُنُ» تنها لذت بينايى را بيان مى كند كه معادل همه آنها يا بيشتر است!.

سوم اينكه جمله اوّل اشاره به تمام لذات مادى، و جمله دوّم اشاره به لذات روحانى و معنوى است،


1- تفسير مجمع البيان، جلد 9، صفحه 56.

ص: 211

يعنى نگاه كردن با چشم دل به جمال بى مثال پروردگار و شهود باطنى صفات جمالى و جلالى حق كه يك لحظه آن به تمام نعمت هاى مادى بهشت مى ارزد.

البته پيداست كه در آن ميحط پاك، تقاضاى روح و نفس بهشتيان چيزى جز پاكى ها و لذاتى كه در شأن يك انسان پاك است نخواهد بود و بنابراين عموميت آيه هيچ استثنايى ندارد، و نيازى به توجيهات اين و آن نيست كه آيا اين آيه شامل تقاضاى نامطلوب نفس نيز مى شود؟!.

به هر حال شبيه همين معنا در آيه 31 فصلت نيز آمده است مى فرمايد وَلَكُمْ فيها ما تَشْتَهي انْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ «براى شما هرچه بخواهيد در بهشت فراهم است و هر چه طلب كنيد به شما مى دهند».(1)

بعضى از مفسّران گفته اند كه جمله اوّل اشاره به تمام نعمت هاى مادى بهشت است، و جمله دوّم اشاره به مواهب معنوى، به قرينه آيه 10 سوره يونس دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ انِ الحَمْدُ للَّه رَبِّ العالَمينَ: «گفتار و دعاى آنها در بهشت اين است كه «خداوندا منزهى تو» و تحيت آنها سلام است، و آخرين دعاى آنها اينكه حمد مخصوص پروردگار جهانيان مى باشد».

اين تفسير با توجه به اينكه شهوت نفس بيشتر در مورد مسائل مادى به كار مى رود و دعا در مسائل معنوى بسيار مناسب به نظر مى رسد.

و در تعبير ديگر در آيه 102 انبياء مى خوانيم: وَهُمْ فيما اشْتَهَتْ انْفُسُهُمْ خالِدُونَ: «بهشتيان در آنچه دلشان مى خواهد جاودانه متنعم هستند».

علاوه بر آيات فوق آيات ديگرى نيز در قرآن مجيد در اين زمينه وارد شده كه با تعبير تازه اى از اين مسأله ياد مى كند و مى گويد: «هرچه آنها بخواهند در آنجا هست» (لَهُمْ فيها ما يَشاؤُنَ) (نحل 31).

عين اين تعبير در 16 فرقان آمده است و با مختصر تفاوتى در سه سوره ديگر از قرآن نيز به چشم مى خورد (زمر 34، شورى 22، و ق 35).

از مجموع آنچه در اين فصل گفته شد به خوبى روشن مى شود كه براى نعمت هاى بهشتى هيچگونه محدوديتى وجود ندارد، نه از نظر مقدار، نه كيفيت و نوع، و نه زمان و نه، مكان بنابراين آنچه در فصول گذشته بيان شد در واقع ذكر نمونه هاى روشنى از آن است كه درك و تشخيص آن براى مردم اين جهان به


1- « يَدُعُون» از ماده« ادّعاء»( افتعال از دعاء) به معناى خواستن و طلب كردن چيزى است.

ص: 212

طور اجمال ممكن است، و آنچه فراتر از فهم و درك ماست با عبارات جامعتر و كلى ترى در آيات فوق به آنها اشاره شده است.

در حقيقت بهشت و مواهبش مظهر كامل و نمونه اتم قدرت و لطف پروردگار است، و چون قدرت و لطف او را نهايتى نيست مواهب بهشتى را نيز نهايتى نمى باشد (دقت كنيد).

ص: 213

3- لذات روحانى

اشاره

با توجه به اينكه «معاد» هم جنبه جسمانى دارد و هم روحانى و نيز با توجه به اينكه روح به مراتب اعلا و اشرف از جسم است، نبايد ترديد داشت كه نعمت هاى روحانى و معنوى بهشت به مراتب از نعمت هاى مادى و جسمانى برتر و والاتر و پرشكوه تر است!.

ولى از آنجا كه اين مواهب و نعمت ها معمولًا در وصف نمى گنجد، و ديدنى است (ديدن با چشم دل) نه گفتن و نه شنيدنى، لذا در آيات قرآن غالباً اشارات سر بسته اى به اين بخش از نعمت هاى بهشتى مى بينيم جز در مواردى كه قابل شرح و بيان بوده كه در آنجا قرآن به شرح و بيان آنها پرداخته است:

به تعبير ديگر: لذّت درك معرفة اللَّه، و جذبه هاى جلال و جمال او، و انوار الطاف خفيّه پروردگار و مستى از جام عشق ذات مقدس او، آنچنان است كه يك لحظه از آن از تمام نعمت هاى مادى جهان برتر است.

ما گاهى نمونه هاى بسيار كمرنگ اين مطلب را در اين دنيا تجربه كرده ايم كه وقتى حالى براى عبادت و خلوقت با پروردگار دست دهد و انسان غرق مناجات با قاضى الحاجات گردد، دنيا و آنچه در آن است به فراموشى بسپرد و در لحظات كوتاهى محو جمال بى مثال او شود مخصوصاً اگر اين امر در مراكز حساسى همچون جوار خانه كعبه، يا در عرفات و مشعر و امثال آن از مراكز خاص عبادت باشد، آنچنان نشاط و لذت به انسان دست مى دهد كه با هيچ قلم و بيانى قابل شرح و تقرير نيست.

فكر كنيد اگر اين حالت هزاران هزار بار قوى تر و ساعت ها و شب ها و روزها و ماه ها و سال ها ادامه پيدا كند، چگونه خواهد بود؟ به خصوص اينكه در بهشت عوالم غفلت و بيخبرى از خداوند، و گرفتارى هايى كه حضور قلب را بر هم مى زند وجود ندارد، و حجاب ها و موانع معرفت از مقابل ديدگان دل كنار رفته، درك و ديد انسان به مراتب قوى تر مى گردد، و از وسوسه هاى شيطانى كه هميشه مزاحم رهروان اين راه است مطلقاً خبرى نيست.

آن گاه مى توان تصور كرد كه در آنجا چه خبر است؟ چه غوغايى از نعمت هاى معنوى برپاست؟ و چه جذبه هاى نيرومندى روح را به جوار قرب حق مى كشد، او را در انوار ذاتش مستغرق مى سازد، و از خويشتن خويش غافل مى كند و كارش به جايى مى رسد كه جز او نمى بيند، و جز او نمى خواهد، و هرچه

ص: 214

دلش مى خواهد همان مى بيند، و هرچه ببيند دلش همان را مى خواهد!.

با توجه به اين اشارت كوتاه به قرآن باز مى گرديم و شرح اين مواهب را از لسان قرآن مى شنويم اين مواهب را مى توان در چند عنوان خلاصه كرد:

***

1- احترام مخصوص

احترامات ويژه بهشتيان از همان آغاز ورود در بهشت شروع مى شود، و خازنان بهشت نخستين تبريك پر معنا را به آنها مى گويند، چنان كه قرآن مى فرمايد: وَ سِيقَ الَّذينَ اتَّقوا رَبّهُمْ الَى الجَنَّةِ زُمَراً حَتّى اذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ ابْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُم طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدينَ: «كسانى كه تقواى الهى را پيشه كردند گروه گروه به سوى بهشت سوق داده مى شوند، تا موقعى كه به آن مى رسند در حالى كه درهاى آن گشوده شده، و خازنان بهشت به آنها مى گويند: سلام بر شما گوارا باد اين نعمت ها برايتان، وارد شويد و جاودانه در آن بمانيد»! (زمر 73).

از اين تعبير استفاده مى شود كه خازنان بهشت مشتاقانه بر درهاى بهشت انتظار پرهيز كاران را مى كشند، درهاى بهشت را قبلًا براى آنها گشوده اند، و به محض اينكه اينها به بهشت مى رسند با بهترين تحيات و احترامات به استقبال آنها مى شتابند و با تعبيراتى چنين زيبا آنها را به بهشت و زندگى جاويدان در آن فرا مى خوانند.(1)

آرى چنين است راه و رسم پذيرائى از يك ميهمان عزيز، نخست در را مى گشايند، و ميزبانان دم در انتظار مى كشند، و به محض ورود خير مقدم مى گويند، و اين يكى از لذات باارزش معنوى است.

«خَزَنَه» جمع «خازن» به معناى حافظ و مأمور نگهبانى و تدبير است، و در اينجا به معناى فرشتگانى است كه مأمور نگهدارى و تدبير بهشتند.

در مرحله بعد كه در بهشت وارد شدند ملائكه مقرب الهى مأمورند كه از هر در بر آنها وارد شوند و به آنها خوشآمد و تبريك گويند، در آيه 23 رعد مى فرمايد: وَ المَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ- سَلامٌ


1- جالب اينكه قرآن در مورد بهشت با استفاده از« واو» حاليه( در جمله« وَفُتِحَتْ ابْوابُها» نشان مى دهد كه اين درها از قبل گشوده و آمده است( همان گونه كه در آيه 50 سوره ص آمده است جَنّاتُ عَدْنٍ مُفَتَّحةً لَهُمْ الْابْوابُ، ولى در مورد جهنم مى گويد: هنگامى كه دوزخيان مى رسند درها گشوده مى شود حَتّى اذا جاؤُها فُتِحَتْ ابْوابُها( بدون واو حاليه).

ص: 215

عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الِدَّارِ: 0 فرشتگان (الهى از هر درى بر آنان وارد مى شوند، و به آنها مى گويند:

سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان، چه عاقبت خوبى بعد از دنيا نصيبتان شد»؟!.(1)

از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه گروه هايى از فرشتگان از هر درى به سوى آنها مى آيند، و با توجه به اينكه درهاى بهشت هر كدام نشانه يكى از اعمال صالحند (بابُ الصَّلاةِ بابُ الْجِهادِ بابُ الْحَجِّ) معلوم مى شود كه هر گروهى از اين فرشتگان به خاطر يكى از اعمال صالح به سراغ آنها مى آيند و جالب اينكه تمام اين اعمال در معناى «صبر» خلاصه مى شوند، صبر با تمام شاخه هايش، صبر بر اطاعت، صبر بر مصيبت، و صبر بر معصيت.

و از اين مهم تر «سلام» و درودى است كه خدا بر بهشتيان مى فرستد، سلامى آكنده از محبت و مملو از لطف و رحمت، چنانكه در آيه 58 پس مى فرمايد: سَلامٌ قوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ «براى آنها سلام است سخنى از پروردگار مهربان».(2)

اين سلام و درود الهى، اين نداى روحپرور و نشاط آفرين و مملو از لطف و احسان، چنان روح بهشتيان را مجذوب مى كند و غرق نشاط مى سازد كه با هيچ نعمتى برابر نيست، آرى يك لحظه شنيدن نداى محبوب كه از لطف و عنايتش برخاسته، بر تمام دنيا و آنچه در آن است برترى دارد.

پيام دوستان شنيدن سعادت است و سلامت فداى خاك در دوست باد جان گرامى!

يا به گفته شاعر ديگر:

سلامت من دلخسته در سلام تو باشدزهى سعادت اگر دولت سلام تو يابم!

جذبه لقاى محبوب، و ديدار لطف يار و سلامى كه نشانه رفع حجاب است آنقدر لذت بخش و شوق انگيز و روحپرور است كه اگر عاشقان او از اين افاضه معنوى دور بمانند قالب تهى مى كنند، چنانكه بعضى از مفسّران اهل سنت در حديثى از اميرمؤمنان علي عليه السلام اين جمله پرمعنا را نقل كرده اند كه فرمود: لَوْ حَجِبْتُ عَنْهُ ساعَةً لَمِتُّ: «اگر يكساعت از ديدار او محجوب بمانم مى ميرم».(3)

به هر حال اين آخرين آرزو، و والاترين افتخار، و دلپذيرترين ساعت بهشتيان است كه پروردگار رحيم و مهربان بر آنها درود مى فرستد.


1- جمله تقديرى دارد و در تقدير آن چنين گفته اند: فَنِعْمَ عاقِبَةُ الدُّنْيا الْجَنَةُ.
2- در تركيب اين آيه چنين گفته اند:« سلام» خبر آن« لهم» در تقدير است« قولًا» مفعول مطلق براى فعل محذوف، و در تقدير« يقول قولًا» مى باشد، پاره اى از احتمالات ديگر نيز داده شده، اما آنچه گفتيم از همه مناسب تر است.
3- تفسير روح البيان، جلد 7، صفحه 416.

ص: 216

قابل توجه اينكه آيات متعدد ديگرى در قرآن ديده مى شود كه متضمن سلام و درود بر بهشتيان است، بى آنكه گوينده اين سلام و درودها تعيين شده باشد (مانند 46، حجر، 75 فرمان و 34 ق).

گوينده اين سلام ها ممكن است فرشتگان باشند، و در بعضى از آنها محتمل است خود بهشتيان نسبت به يكديگر باشند، و يا از همه بالاتر و والاتر گوينده خدا باشد.

***

2- محيط صلح و صفا

آنچه روح انسان را در زندگى بيش از همه چيز دستخوش اضطراب و آشفتگى مى كند، مسأله احساس ناامنى در جنبه هاى مختلف است.

گوارا نبودن زندگى دنيا غالباً به خاطر آن است كه انسان نه نسبت به آنچه دارد اطمينان ندارد، نه از آينده مطمئن است، و نه از همنوعان خود، مخصوصاً اگر داراى نعمت بيشترى باشد كينه ها، حسادت ها، و تنگ چشمى ها، چنان طوفانى در اطراف او ايجاد مى كند كه فضاى زندگى را در برابر چشمان انسان تيره و تار مى سازد.

يكى از نعمت هاى روحانى بهشت اين است كه آنجا از هر نظر امن و امان است، نه بيمى از جنگ مى رود، نه احتمالى از نزاع، نه كينه اى وجود دارد، و نه حسادتى، همه جا عشق و وفاست، همه جا محبت و برادرى است.

در دو آيه از قرآن مجيد تعبير بسيار زيبا و پرمعنايى درباره بهشت به عنوان دار السّلام (خانه امن و امان) ديده مى شود، در آيه 137 سوره انعام مى خوانيم: لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَ لِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ: «براى بهشتيان خانه امن و امان است نزد پروردگارشان، و او ولى و يار و ياور آنهاست به خاطر اعمال (نيكى) كه انجام مى دادند».

و در آيه 25 يونس مى خوانيم: وَاللَّه يَدْعُوا الى دارِ السِّلامِ: «خداوند دعوت به سراى صلح و سلامت مى كند».

مفسّران در تفسير دار السّلام عمدتاً دو بيان دارند: نخست اينكه «سلام» كه به معناى سلامت از هرگونه آفت و ناراحتى و بلا است از اوصاف «دار» (بهشت) مى باشد، در آنجا نه از كشمكش هاى

ص: 217

غارتگران دنياى مادى خبرى است و نه از مزاحمت هاى احمقانه ثروت اندوزان از خدا بى خبر اثرى، نه جنگ و خونريزى در آنجا راه دارد و نه استعمار و استثمار، آرى آنجا خانه صلح و صفا و امن و امان است.(1)

ديگر اينكه «سلام» نامى از نام هاى خداست، و بنابراين دارالسلام از قبيل مضاف و مضاف اليه است، اشاره به اينكه بهشت سراى الهى است هر دو معنا خوب است و هر چند معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد، چرا كه ريشه اصلى اين واژه به گفته راغب در مفردات به معناى خالى بودن از هرگونه آفت ظاهرى و باطنى است حتّى اطلاق اين واژه بر ذات پاك خداوند به عنوان يكى از صفات ذات خداوند به خاطر آن است كه ذات پاكش از تمام عيوب و آفات بر كنار است.

جمله لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ نيز نشان مى دهد كه دارالسّلام به معناى اوّل است (دقت كيند).

در حديثى از ابن عباس آمده است كه: «دار السلام» همان بهشت است كه اهل آن از جميع آفات و عيوب و بيمارى ها در سلامتند، همچنين از پيرى و مرگ و دگرگونى احوال در امن و امانند، هميشه مورد احترام و عزّتند، همواره غنى و بى نياز، پيوسته سعادتمندند و هميشه خوشحال و مسرور، نه غم و اندوهى دارند و نه مرگ و ميرى.(2)

بالاخره آيه 47 سوره حجر اين مطلب را تكميل كرده، مى فرمايد: وَ نزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ اخْواناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلينَ- لايَمَسُّهُمْ فيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنها بِمُخْرَجينَ: هرگونه حسد و كينه و عداوت و خيانت را از سينه بهشتيان بر مى كنيم، در حالى است كه همه برادرند و برتخت ها رو به روى يكديگر قرار گرفته اند- نه خستگى و تعب به آنها مى رسد و نه هرگز از بهشت اخراج مى شوند».(3)

با توجه به اينكه «غِلّ» معناى وسيع و گسترده اى دارد كه بسيارى از صفات زشت درونى را كه بر هم زننده آرامش روح و جسم، و خانواده و جامعه است را در بر مى گيرد از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه بهشتيان، سينه هايى بى كينه دارند، و دل هايى خالى از هرگونه عداوت و دشمنى و كبر و حسد خدا


1- اين جمله ها را در حالى مى نويسيم كه خبر رسيد چند ساعت قبل حمله استعمارگران به سركردگى آمريكا به عراق آغاز شده است و صداها هواپيماى آنها تمام مراكز حياتى اين كشور را مرتباً درهم مى كوبند( 27/ 10/ 69 مطابق با 30 جمادى الثانيه سال 1411).
2- بحارالانوار، ج 8، ص 194، حديث 176.
3- « غِلّ» از ماده« غلل»( بر وزن ضرر) در اصل به معناى نفوذ تدريجى چيزى است، و لذا به آب هايى كه در لابلاى درختان جريان و نفوذ دارد غلل مى گويند، و نيز به كينه و عداوت و حسد« غل» گفته مى شود چرا كه نفوذ تدريجى و پنهانى در دل مى كند، و به همين جهت به خيانت نيز« غلول» گفته مى شود.

ص: 218

همه اين صفات زشت را از دل آنها ريشه كن ساخته، و به همين دليل روح اخوت و برادرى بر تمام آنها سايه افكنده است، و چه دلپذير و روح افزاست محيطى كه اين صفات در آن وجود نداشته، و همه جا مهر و محبت و صلح و صفا باشد.

حتى در زندگى اين دنيا هر قدر اين امور از جامعه برچيده شود صلح و آرامش و امنيت بيشتر خواهد شد، و به عكس وجود اين صفات در هر خانه وهر جامعه اى باشد سرچشمه اى نزاع هاى خونين و اسفبار و تزلزل امنيت و آرامش است.

جالب اينكه قرآن اين آرامش درون را، با آرامش برون، نيز تكميل مى كند، و مى گويد: در بهشت خستگى و تعب نيست، و بيم زوال نعمت ها كه هميشه انديشه آن فكر آدمى را هنگامى كه غرق نعمت است آشفته مى كند در آنجا وجود ندارد، و مجموعه اين جهات، نعمت هاى بهشتى را گواراتر از گوارا مى سازد.(1)

***

3- امنيت و زوال خوف

نعمت امنيت قطع نظر از ريشه هاى آن كه به بعضى در بحث سابق اشاره شد در حد خود از بزرگترين نعمت هاى معنوى است كه فقدان آن حتى براى يك لحظه دردناك است اين حقيقت را كسانى در مى يابند كه در بيابان هاى خطرناك، يا در مناطق جنگى كه هر آن بيم موشك و بمباران مى رود قرار گرفته اند، آب زلال حيات در آنجا تيره و تار مى شود و ساعت ها و دقيقه ها سخت و سنگين مى گذرد و نقطه مقابل آن مناطق امن و امان است.(2)

قرآن درباره پرهيزگاران مى گويد: انَّ المُتقينَ في مَقامٍ امينٍ «پرهيزگاران نه در جايگاه امن و امانند» (دخان 51) نه ترسى از هجوم شياطين، نه سلطه طاغوت ها، نه حمله آفات و بلا، و نه هجوم غم و اندوه ها!

و نيز به همين دليل در جاى ديگر مى افزايد: ادْخُلُوا الجَنَّةَ لاخَوفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا انْتُمْ تَحْزَنُونَ: «داخل


1- شبيه همين مضمون با مختصر تفاوتى در آيات 43 اعراف و 35 فاطر آمده است.
2- تعبير« آمنين» درباره بهشتى ها در 55 دخان و 46 حجر و« آمنون» در 37 نبأ آنجا كه مى گويد و هم فى الغرفات آمنون نيز همين حقيقت را دنبال مى كند.

ص: 219

بهشت شويد در حاليكه نه ترسى داريد و نه غمى» (اعراف 49).

گاه تجربه كرده ايم تمام نعمت هاى مادى و وسائل پذيرائى براى يك نفرآماده است، اما غم و اندوهى كه بر دل او سايه افكنده، يا ترس و خوفى كه از درون او را آزار مى دهد، چنان پريشانش ساخته كه مطلقاً به آن نعمت ها نگاه نمى كند، و كمترين اعتنايى به آن پذيرائى ها ندارد، اينجاست كه حقيقت و عمق اين تعبيرات قرآنى درباره بهشتيان را مى توان لمس كرد.

البته بهشتيان حتى در اين دنيا نيز گوشه اى از اين امنيت و آرامش را در سايه ايمانشان احساس مى كنند، و با تكيه بر حقيقت توكل، و روح رضا و تسليم در برابر اراده حق، حتى در سخت ترين مشكلات آرامش خاصى برخوردارند: الا انَّ اوْلِياءَ اللَّه لاخَوفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ ... لَهُمُ البُشْرى في الحَياةِ الدُّنْيا و في الاخِرةِ: «آگاه باشيد دوستان خدا نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند ... براى آنها شادى و سرور است در زندگى دنيا و آخرت»! (يونس 62 و 64).

***

4- دوستان موافق و رفيقان باوفا

يكى از بهترين لذات معنوى و روحانى بهره گيرى از محضر دوستان با صفاست، يارانى كه نور ايمان و صفات انسانى آراسته باشند، و عشق و محبت در وجودشان موج زند، گاه يك لحظه نشستن در كنار آنها آنچنان نشاطى مى آفريند كه با هيچ بيانى قابل توصيف نيست.

از آيات قرآنى به خوبى استفاده مى شود كه بهشتيان از اين موهبت ويژه بهره فراوان دارند، آنها در كنار ياران با صفا مى نشينند و با هم سخن مى گويند، دقيقاً نمى توان گفت، از چه سخن مى گويند؟ شايد از مسائلى كه درك آنها امروز براى ما غير ممكن است، ولى قدر مسلم سخنانى است روحپرور و حيات بخش.

در آيه 69 و 70 نساء مى خوانيم: وَ مَنْ يُطِعِ اللَّه وَ الرَّسُولَ فَاولئكَ مَعَ الذينَ انْعَمَ اللَّه عَلَيْهمْ مِنَ النَّبييْنَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ اولئكَ رَفيقاً(1)- ذلِكَ الفَضْلُ مِنَ اللَّه وَ كَفى بِاللَّه عَليماً: «كسى كه


1- بعضى معتقدند« رفيقا» در اينجا تميز است، لذا به صورت مفرد آمده، و بعضى آن را حال مى دانند و مفرد آمدن آن( با اينكه ذوالحال جمع است) يا به خاطر آن است كه رفيق هم به معناى واحد هم جمعى مى آيد و يا به خاطر معناى جنس داشتن است.

ص: 220

خدا و پيامبر را اطاعت كند (در قيامت) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنها تمام كرده، از پيامبران و صدّيقان و شهداء و صالحان، و آنها چه رفيقان خوبى هستند- اين فضل و مرحمتى است از ناحيه خدا و كافى است كه خدا (از حال بندگانش) آگاه است»!.

آرى دوستان بهشتى، با فضيلت ترين افراد جهانند: پيامبران بزرگ الهى، پيروان ويژه آنان، راستگويان، و شهيدان و صالحان.

و اگر اين موضوع را با وضع اين دنيا مقايسه كنيم كه بسيار اتفاق مى افتد كه انسان مجبور است مصاحبت با افراد ناجنس را كه عذابى است اليم تحمل كند، آنگاه مى توان فهميد كه بهشت چه عالمى است؟!

قابل توجّه اينكه بسيارى از مفسران در شأن نزول اين آيه روايتى نقل كرده اند كه خلاصه اش (با مختصر تفاوتى كه ميان مفسّران در نقل آن است) چنين مى باشد: «يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه عاشق ديدار او بود روزى پريشان حال خدمتش آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سبب ناراحتى او را سؤال فرمود، در جواب عرض كرد: وقتى از شما دور مى شوم شديداً احساس ناراحتى مى كنم، امروز در اين فكر فرو رفته بودم كه فرداى قيامت اگر من اهل بهشت هم باشم مسلماً در جايگاه شما نخواهم بود، بنابراين از ديدار شما براى هميشه محرومم! (و اگر اهل دوزخ باشم تكليف روشن است) با اين حال چرا افسرده نباشم؟ آيه فوق نازل شد و به او و امثال او بشارت داد كه افراد با ايمان و مطيع فرمان خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در بهشت همنشين اولياء اللَّه و پيامبران خواهند بود».(1)

تعبير به «ذلِكَ» كه معمولًا براى اشاره به دور است در اين گونه موارد اشاره به عظمت اين نعمت الهى است، گويى آنقدر والاست كه از دسترس ما دور است و تعبير به «الْفَضْلُ مِنَ اللَّه» نيز تأكيدى بر اين معنا مى باشد و اشاره اى به اين معناست كه اين موهبت را تنها با عمل نمى توان به دست آورد، بلكه با فضل الهى مى توان به آن رسيد.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه در آيه، چهار گروه به ترتيب به عنوان رفقاى بهشتيان ذكر شده اند:

«انبياء» و «صديقين» و «شهداء» و «صالحين».

به نظر مى رسد كه اين ترتيب دلالت بر سلسله مراتب آنها دارد، بعضى گفته اند انبياء به اين جهت در


1- تفسير مجمع البيان و فخر رازى و قرطبى و مراغى و روح المعانى و فى ظلال القرآن ذيل آيه مورد بحث.

ص: 221

محله اوّل قرار گرفته اند كه در مقام معرفت الهى به جايى رسيده اند كه با چشم دل او را از نزديك مى بينند، و صديقين كسانى هستند كه در مرحله دوّم معرفتند مانند كسى كه چيزى را از دور با چشم مى بيند، و شهداء در مرحله سومند مانند: كسى كه با دلائل عقلى به وجود چيزى پى مى برد، و صالحان در مرحله چهارمند همچون كسانى كه از طريق تقليد و پيروى از بزرگان اهل فن چيزى را پذيرا مى شوند.(1)

البته بسيار مى شود كه شهداء و صالحان و صديقان بر خود انبياء نيز اطلاق مى شود، منتها ممكن است گفته شود وقتى اين چهار وصف در مقابل هم قرار مى گيرند چنين معنايى را مى بخشند.

تفسير جالب ترى كه براى اين چهار وصف با اين ترتيب به نظر مى رسد اين است كه براى هدايت جامعه انسانى نخست نياز به وجود انبياء (رهبران الهى) داريم و به دنبال آن صديقان يعنى مبلغان صادق در قول و عمل كه به نشر دعوت آنها بپردازند، و در مرحله بعد هنگامى كه به مانع برخوردند بايد افرادى به دفاع برخيزند و قربانى دهند تا سرانجام صالحان در آن جامعه حاكم شوند.

ضمناً بايد توجه داشت كه معناى همراه بودن با اين گروه هاى چهارگانه وحدت مقامات آنها نيست، بلكه به معناى امكان ارتباط با يكديگر است همان گونه كه يك شاگرد با استاد يا يك سرباز با فرمانده خود تماس مى گيرد.

شبيه همين معنا- البته در لباس ديگرى- در آيه 47 حجر آمده است مى فرمايد: وَنَزَعْنا ما في صُدُورِهمْ مِنْ غِلّ اخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ: «هرگونه كينه و حسد و خيانت را از سينه آنها بر مى كنيم، در حالى كه همه برادرند و بر تخت ها روبه روى يكديگر قرار گرفته اند (شرح و تفسير اين آيه قبلًا گذشت).

در آيه 31 كهف نيز اشاره اى به اين معنا ديده مى شود.

به هر حال وجود اين دوستان والا مقام و صالح و تماس آنها از بزرگترين لذات معنوى بهشتيان است.

***

5- برخوردهاى مملو از محبت

آنچه فضاى زندگى را روشن و پر از نشاط مى كند سخنان محبت آميزى است كه ميان انسان ها رد و


1- اقتباس از تفسير روح المعانى، جلد 5، صحفه 68.

ص: 222

بدل مى شود، اگر همه راست بگويند، درست بينديشند، انصاف بدهند و دلسوزى كنند، و با يكديگر صميمى و مؤدب باشند، همه در آرامش و نشاطند، ولى هنگامى كه پاى حرف هاى زشت و ناموزون، دروغ و تهمت، بدگويى و سرزنش، حرف هاى خشن و خارج از حدود ادب، به ميان مى آيد تنفس در چنان فضايى براى افراد يا شخصيت بسيار مشكل و رنج آور و طاقت فرساست.

يكى از ويژگى هاى بهشت همين است كه بهشتيان در طول هزاران سال نه يك دروغ مى شنوند، نه يك حرف ركيك، و نه يك سخن نامزون و دور از صميميت، و اين از مهمترين مواهب معنوى آنهاست.

قرآن مى گويد: لايَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا تَأثيماً الّا قيلًا سَلاماً سَلاماً: «آنها در بهشت نه سخن لغو و بيهوده اى مى شنوند، نه گفتار گناه آلود- تنها چيزى كه مى شنوند سلام است سلام»! (واقعه 25 و 26).

سلام و درود آنها به يكديگر، سلام و درود فرشتگان بر آنها، و از همه بالاتر سلام خداوند بر آنان، و آنچه محتواى اين سلام هاست صلح و صفا و دوستى و محبت است. آرى در مجلس بهشتيان، محبت و صلح و صفا موج مى زند، و هر جا چنين است نمونه اى از بهشت است!

در جايى ديگر مى فرمايد: لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا كِذّاباً: «در آنجا نه سخن لغو و بيهوده اى مى شنوند و نه دروغى» (نبأ 35).

«لغو» در لغت به معناى سخن بى ارزش است، يا به تعبير ديگر سخنى است كه از انديشه و فكر سرچشمه نمى گيرد، و گويا در اصل از «لَغا» كه سر و صداى گنجشكان است گرفته شده.

بسيارى از مفسّران درباره مرجع ضمير «فيها» در اين آيه دو احتمال داده اند: يكى اينكه به بهشت باز گردد، و ديگر اينكه به كأس (جام) كه در آيه قبل از آن آمده، در صورت اوّل مفهومش روشن است و در صورت دوّم مفهومش اين است كه شراب هاى بهشتى مستى نمى آورد و سخنان لغو و بيهوده در آن نيست.

ولى تفسير اوّل با معناى «فى» و آيات مشابه آن سازگارتر است، همين معنا در عبارت كوتاه و روشن ديگرى نيز آمده، آنجا كه مى فرمايد: فى جَنَّةٍ عالِيَةٍ- لا تَسْمَعُ فيها لاغِيَةً: «چهره هاى شاداب (مؤمنان) در بهشتى است عالى كه در آن هيچ سخن بيهوده اى نمى شنوى» (غاشيه 10 و 11).(1)

علاوه بر اينها بهشتيان سرگرمى هاى شادى آفرين و جلسات انس و سرور و سخنان شيرين و


1- آيات ديگرى در قرآن نيز تأكيد بر همين معنا دارد از جمله 62 مريم و 10 يونس.

ص: 223

مزاحم هاى جالب دارند، چنانكه قرآن مى گويد: انَّ اصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فى شُغُلٍ فَاكِهُونَ «بهشتيان در آن روز سرگرمى هاى مشغول كننده دارند، و خوشحال و خندان و مسرورند».

«شغل» (بر وزن شتر) به معناى هرگونه حادثه و حالتى است كه انسان را به خود مشغول مى دارد، ولى در اينجا به معناى حالات سرگرم كننده مسرت بخش است، قرينه «فاكهون» كه جمع «فاكه» به معناى انسان مسرور و خوشحال است، از ماده «فُكاهه» به معناى مزاح است و «فاكه» به گفته لسان العرب به انسان مزّاج و خوش مشرب و شيرين سخن گفته مى شود.

بديهى است ما نمى دانيم در آنجا چه سرگرمى هايى براى بهشتيان وجود دارد، زيرا ما همه چيز را در اين جهان با معيارهاى محدود و كوچك و كمرنگ خودمان مى نگريم، مسلماً نعمت هايى آنها را در آنجا به خود مشغول مى دارد كه حتى تصوّرش براى ما در اين جهان غير ممكن است.

به هر حال اين مشغوليت ها سبب مى شود كه ناراحتى هاى اين جهان، و هول آغاز محشر، يا از دست دادن بعضى از عزيزان را به فراموشى بسپارند، و اينكه بعضى از مفسّران اشتغالات بهشتيان را به هفت بخش يا ده بخش تقسيم كرده اند مسلماً به معيار تصورات آنها از سرگرمى هاى اين جهان است، وگرنه اوضاع در آن عالم طور ديگرى است.(1)

6- نشاط فوق العاده درون

گاه مى شود انسان را به بهترين باغ ها دعوت مى كنند، و انواع وسايل پذيرائى براى او فراهم مى سازند، اما روحش چنان افسرده و گرفته است كه از هيچيك از آنها لذت نمى برد، انسان هنگامى مى تواند از مواهب الهى لذت برد كه روح او داراى نشاط باشد.

از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود بهشتيان آنچنان غرق نشاطند كه آثار آن به خوبى در چهره هاى آنان موج مى زند، تعبيراتى كه قرآن در اين زمينه به كار برده بسيار جالب و پر جاذبه است: در يكجا مى فرمايد: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ انْتُمْ وَ ازْواجُكُمْ تُحْبَرُونَ (به آنها گفته مى شود) «وارد بهشت شويد شما و همسرانتان، در حالى كه آثار نشاط و شادى در چهره شما كاملًا هويداست» (زخرف 70).

«تُحْبَرُونَ» از ماده «حِبر» (بر وزن فكر) به گفته «مقاييس اللغه» در اصل به معناى آثار زيباست، و لذا به


1- همين مضمون در آيه 18 طور نيز آمده است.

ص: 224

اشياء تزيين شده «مُحَبَّر» (بر وزن مشجّر) گفته مى شود، و به مركب «حِبر» مى گويند چون اثر جالبى از خود به يادگار مى گذارد، و به علماء «احبار» مى گويند چون آثار با ارزشى دارند، اين واژه به معناى سرور و نشاطى كه اثرش در چهره ظاهر باشد نيز اطلاق مى شود، و در اينجا همين معنا مراد است.(1)

اين مطلب با تعبير ديگرى در آيه 24 مطففين آمده است: تَعْرِفُ فى وُجُوهِهِمْ نَظْرَةَ النَّعيمِ «در چهره هاى آنها طراوت و نشاط نعمت را مشاهده مى كنى»!

«نَظْرَة» در اصل به معنى زيبايى است، و منظور از «نظرة النعيم» طراوت و شادابى خاصى است كه بر اثر وفور نعمت و زندگى مرفه به انسان دست مى دهد و حكايت از نشاط درونى مى كند، و چنان است كه «رنگ رخساره خبر مى دهد از سرّ درون».(2)

بعضى از مفسّران اين واژه را به معناى شادمان و خندان بودن تفسير كرده اند، همان گونه كه در آيه 39 عبس نيز آمده: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرةٌ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ: «صورت هايى در آن روز گشاهده و نورانى و خندان و مسرور است».(3)

ولى آيات قبل از آن را به معناى نورانيت و زيبايى و درخشندگى كه با هيچ بيانى قابل توصيف نباشد تفسير كرده اند(4) و بالاخره بعضى هم آن را به معناى بشاشتى كه از احساس رضاى محبوب يعنى خداوند در چهره آنان نمايان مى گردد مى دانند.(5)

در تعبير ديگرى در آيه 8 غاشيه مى خوانيم: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ لِسَعْيِها راضِيَةٌ: «چهره هايى در آن روز شاداب و با طراوت است (زيرا) از سعى و تلاش خود خشنود است».

«ناعِمَةٌ» از ماده «نعمت» گرفته شده، و در اينجا به معناى غرق نعمت بودن است آن چنان كه آثارش از خوشحالى و سرور و شادابى و طراوت در چهره ظاهر شود، بعضى نيز گفته اند از «نعومت» به معناى نرمى و لطافت گرفته شده كه آن نيز نتيجه نعمت هاى گوناگون است.(6)

بديهى است اين طراوت و شادابى و صورت هاى نورانى به گفته بعضى از مفسّران همچون ماه شب چهارده مى درخشد تنها معلول نعمت هاى مادى نيست، چرا كه نعمت هاى مادى به تنهايى نمى تواند


1- همين معنا در سوره روم آيه 15 آمده است.
2- شبيه همين تعبير در آيات 22 قيامت و 11 سوره دهر آمده است.
3- تفسير فخر رازي، جلد 31، صفحه 98( به عنوان يك قول نقل شده است).
4- همان مدرك، صفحه 99.
5- روح البيان، جلد 10، صفحه 371.
6- تفسير الميزان، جلد 20، صفحه 274.

ص: 225

چنين آثارى را به بار آورد، حتماً اين اثر نتيجه نشاط معنوى فوق العاده روحانى آنهاست كه در جسم آنان پرتوافكن مى گردد، ذيل آيه نيز شاهد و گواه اين معناست.

***

7- احساس خشنودى خدا!

هيچ چيزى براى انسان لذّت بخش تر از اين نيست كه احساس كند محبوب عزيز و دلبند و والا مقامش از او راضى است، اين احساس رضايت آنچنان نشاطى به انسان مى بخشد كه با هيچ چيز برابر نيست.

آرى لذّت درك رضاى محبوب، از بزرگترين لذّات معنوى است، لذّتى است آميخته با احساس شخصيت و ارزش وجودى، چرا كه اگر ارزش و شخصيتى نداشت از سوى محبوب بزرگش پذيرفته نمى شد.

قرآن مجيد كراراً به اين نكته لطيف اشاره كرده و بر آن تكيه نموده است: در آيه 15 سوره آل عمران بعد از ذكر باغ هاى سرسبز بهشتى و همسران پاك و پاكيزه، مى افزايد: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ «براى پرهيزكاران خشنودى خداوند است».

اين نعمتى است برتر از همه آنها كه در يك جمله كوتاه و سربسته بيان شده است.

در آيه 72 توبه از اين مسأله كمى پرده بالاتر مى زند و بعد از بيان شمّه اى از نعمت هاى مادى بهشت از جمله باغ هاى پرطراوتى كه نهرها از زير درختانش جارى است و همچنين مسكن هاى پاكيزه بهشتى، مى افزايد: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ اكْبَرُ: «و رضا و خشنودى خدا از همه اينها برتر است»! سپس آيه را با اين جمله پايان مى دهد: ذلِكَ هُوَ الْفَوزُ الْعَظيمُ «پيروزى بزرگ همين است»!.

تعبير به «اكبر» و همچنين ذلِكَ الْفَوزُ الْعَظيمُ به خوبى نشان مى دهد كه هيچ موهبتى از مواهب الهى به اين پايه نمى رسد، به گونه اى كه جمله اخير كه مفهوم حصر را در بردارد مى گويد: «پيروزى بزرگ همين است و بس»!

بارها گفته ايم ما هيچيك از مواهب مادى جهان ديگر را نمى توانيم در يك قفس دنيا و محيط محدود در فكر خود ترسيم كنيم، تا چه رسد به آن نعمت بزرگ روحانى و معنوى يعنى «رضوان اللَّه».

ص: 226

البتّه تفاوت نعمت هاى مادى و معنوى و لذّت هاى ناشى از اين دو را به طور اجمال مى توان دريافت، مثلًا مى دانيم لذّتى كه از ديدار يك محبوب صميمى و مهربان بعد از سال ها دورى و فراق به ما دست مى دهد، يا احساس لذّتى كه از درك يك مسأله پيچيده علمى كه سال ها به دنبال كشف آن بوده ايم براى ما حاصل مى شود، و از آن مهمتر جذبه روحانى نشاط انگيزى كه در حال يك عبادت خالص و مناجاتى توأم با حضور قلب و عشق داغ به ما دست مى دهد هرگز با لذّت طعام و شراب و خورد و خوراك و ساير لذّات مادى قابل مقايسه نيست.

در حديثى از «ابو سعيد خدرى» از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: «خداوند بهشتيان را مخاطب ساخته مى گويد: آيا با اين نعمت هايى كه به شما دادم راضى شديد؟ عرضه مى دارند چرا خشنود نباشيم در حالى كه عطايأيى به ما بخشيدى كه به احدى از خلقت نداده اى؟! مى فرمايد: آيا چيزى كه از همه اينها برتر است به شما بدهم؟ عرضه مى دارند: پروردگارا چه از اين بهتر؟، مى فرمايد: رضوان و خشنودى خودم را به شما بخشيدم، و هرگز بعد از اين بر شما خشم نخواهم داشت».(1)

همين معنا از امام على بن الحسين عليه السلام با تعبيرات ديگرى نقل شده است و در آخر آن مى خوانيم:

فَيَقُولُ تَبارَكَ وَ تَعالَى: رِضاىَ عَنْكُمْ وَ مَحَبَّتى لَكُمْ خَيْرٌ وَ اعْظَمُ مِمّا انْتُمْ فيهِ!: «خشنودى من از شما و محبتم نسبت به شما بهتر و برتر است از آن نعمت هايى كه در آن هستيد، آنها نيز همگى اين حقيقت را تصديق مى كنند».(2)

«رضوان» معناى مصدرى دارد به معناى راضى شدن و خشنود گشتن است، و چون به صورت نكره آمده در اينجا دلالت بر عظمت مى كند، يعنى خشنودى عظيم پروردگار از همه چيز بالاتر است.

گاه نيز گفته شده كه نكره بودن در اينجا به معناى قلّت و كمى است، يعنى مختصرى از رضاى خدا از تمام مواهب مادى بهشت بالاتر است.

به هر حال هيچ كس نمى تواند آن جذبه روحانى و لذت مدام معنوى را كه به انسان به خاطر احساس رضاى خداوند دست مى دهد توصيف كند، آرى حتى گوشه اى از اين لذت روحانى از تمام نعمت هاى بهشتى و مواهب بسيار عظيم و جالب آن برتر و بالاتر است.

جالب اينكه در آيه 119 مائده بعد از ذكر نعمت هاى مادى بهشت به مسأله رضا و خشنودى به


1- تفسير ابوالفتوح رازي، جلد 6، صفحه 70، روح المعانى، جلد 10، صفحه 122.
2- تفسير عياشى ذيل آيه مورد بحث مطابق نقل الميزان، جلد 9.

ص: 227

صورت طرفينى خلق و خالق اشاره كرده مى فرمايد: رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوزُ الْعَظيمُ «هم خداوند از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنود خواهند بود، و اين است پيروزى بزرگ» و چه خوش باشد كه اين رضايت از هر دو سر باشد، آن قدر بر بندگان ببخشد كه غرق رضا شوند، و آنقدر نيز به آنها محبت كند كه رضايت كامل خود را به آنان اعلام دارد، كوتاه سخن اينكه پيروزى فراتر از اين نيست كه انسان احساس كند مولا و محبوب و معبودش از او راضى است، و نشانه اين رضا و خشنودى آن است كه هرچه از مواهب در تصور مى گنجد يا نمى گنجد به او عنايت فرموده است.

تعبير به راضِيَةً مَرْضيَّةً در آيه 28 سوره فجر كه توصيف است براى روح مطمئنه بندگان خالص خدا كه به جوار قرب محبوب راه مى يابند نيز اشاره به همين معناست، مى گويد: صاحب روح مطمئنه به سوى خدا باز مى گردد در حالى كه هم او از خشنود است، و هم خدا از او خشنود، و اينجاست كه فرمان فَادْخُلى فى عِبادى (در سلك بندگانم دراى) به صورت تاج كرامتى بر فرق او نهاده مى شود، چه افتخار بزرگى كه انسان مخاطب به خطاب عبادى (بنده خاص من) شود؟!

آرى اين است پاداش كسانى كه از مرحله نفس «امّاره» و «لوّامه» فراتر رفته و به عالم «نفسه مطمئنه» گام نهاده اند، هوس هاى سركش را رام كرده و شيطان را مهار زده، و بر مركب تقوى و پرهيزكارى سوار شده اند.

آيات مربوط به رضا و خشنودى خداوند در قيامت به عنوان يك موهبت عظيم معنوى منحصر به آنچه در بالا آمد نيست، همين معنا در آيات مشابه ديگرى نيز ديده مى شود كه حكايت از اهميت فوق العاده اين موضوع مى كند.(1)

***

8- نظر خدا به آنها و نظر آنها به خدا!

يكى از با ارزش ترين لذائذ معنوى آن است كه محبوب جامع كل كمالات نظر لطف به انسان بيفكند، و با او سخن بگويد، و از آن فراتر اينكه انسان بتواند به مقام شهود ذات پاك او برسد، يعنى با چشم دل او را ببيند، و غرق درياى جمال او گردد.


1- به آيات 7 قارعه، 21 توبه، 20 حديد، و 8 بينه مراجعه فرماييد.

ص: 228

قرآن روى اين موهبت معنوى نيز كراراً تكيه كرده است، در يكجا ضمن بر شمردن عذاب هاى دردناك كتمان كنندگان آيات الهى مى فرمايد: وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيْهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ اليمٌ

«خداوند در قيامت با آنها سخن نمى گويد، و آنها را پاكيزه نمى كند، و براى آنها عذاب دردناكى است» (بقره 174).

و در جاى ديگر از اين فراتر رفته، و درباره همين گونه افراد و امثال آنها كه عهد و پيمان الهى را به بهاى كمى مى فروشند، مى فرمايد: وَ لا يُكَلِّمُهُمُ وَ لا يَنْظُرُ الَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيْهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ اليمٌ

«خداوند در قيامت با آنان سخن نمى گويد، و به آنها مى نگرد، و پاكشان نمى سازد، و براى آنها عذاب دردناكى است» (آل عمران 77).

آرى آنها از لذت سخن گفتن با خدا و نگاه رحمت و لطف او محرومند، و به همين دليل پاك و پاكيزه نمى شوند، و از آنجا كه بهشت جاى پاكان است آنها در عذاب اليم جهنمند.

از اين دو آيه به خوبى استفاده مى شود كه اين مواهب فقط نصيب مؤمنان و بهشتيان خواهد شد، خدا با آنان از طريق لطف سخن مى گويد، يعنى همان مقامى را كه پيامبران الهى در اين جهان داشتند و از آن لذت مى بردند مؤمنان در آن جهان دارند، و چه لذتى از اين بالاتر؟ و علاوه بر سخن گفتن نظر لطف خاص خود را به آنها مى افكند، و چه موهبتى از اين عظيم تر؟ كه او با نگاهى آكنده از لطف به عاشق بى قرار و محبّ صادق خود نظر بيفكند.

بديهى است نه آن تكلم با زبان است، ونه اين نگاه با چشم كه خدا برتر از جسم و جسمانيات است.

گاه مى شود كه انسان نسبت به فرزند خود خشمگين است، و در اين هنگام نه با او سخن مى گويد، و نه به او نگاه مى كند، و اگر فرزند با معرفتى باشد اين بى اعتنايى پدر بزرگترين شكنجه روحى براى او است، اما به هنگام خشنودى از او روبه روى او مى نشيند، و به تمام قامت او مى نگرد و با لطف و محبت با او سخن مى گويد، و اين بزرگترين افتخار اوست.

البته اين در عالم ماده و جسم و صورت است همين مسأله در مقياسى بسيار بالاتر در عالم معنا، ميان مولاى حقيقى و بندگان حاكم است.

و بالاخره در سوره قيامت سخن از لذت نگاه به جمال بى مثال آن محبوب حقيقى به ميان آورده، مى فرمايد: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ الى رَبِّها ناظِرَةٌ: «چهره هايى در آن روز شاداب و مسرور است، و به

ص: 229

پروردگارش مى نگرد» (قيامت 22 و 23).

جالب اينكه مقدم شدن الى رَبِّها كه دليل بر حصر است نشان مى دهد كه آنها در آن روز تنها به ذات پاك او مى نگرند، و نه به غير او، كه اگر به غير او نيز نگاه كنند نگاهى است گذرا، و تازه در غير او نيز او را مى بينند، چرا كه هرچه در عالم است جلوه هاى ذات پاك اوست، و آثار لطف و رحمت او، و مشاهده اثر در حقيقت مشاهده مؤثر است.

اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه جمله الى رَبِّها ناظِرَةٌ اشاره به انتظارى است كه مردم نسبت به لطف و رحمت خدا دارند چنانكه گاه مى گوييم فلانكس تنها به سوى تو نگاه مى كند، يعنى انتظار كرم از تو دارد، يا مى گوييم چشم اميدمان فقط به توست.

هيچ مانعى ندارد كه آيه مفهوم گسترده اى داشته باشد كه هر دو معنى را در بر بگيرد.

غالب مفسّران اهل سنت به اين آيه كه رسيده اند به استناد پاره اى از روايات ضعيف در زمينه مشاهده حسى خداوند در قيامت، روى اين مسأله تكيه كرده و گفته اند يكى از مواهب بهشتيان اين است كه در قيامت خدا را با همين چشم معمولى مى بينند، حتى بعضى گفته اند خدا به صورت نورى در آسمان ظاهر مى شود! و آنها بالاى سر خود نگاه مى كنند و نور خيره كننده خدا را با همين چشم تماشا مى كنند و لذت مى برند!

ما در جلد چهارم همين تفسير بحث مشروحى درباره باطل بودن اين گونه پندارهاى شرك آلود كه خدا را تا سر حد يك جسم كه داراى مكان و جهت است تنزل مى دهد و ضعيف بودن اين گونه احاديث مشروحاً بحث كرده ايم و نيازى به تكرار نمى بينيم ما اين اشتباه بزرگ را نتيجه دور ماندن از تعليمات اهل بيت عليهم السلام و فراموش كردن حديث متواتر ثقلين مى دانيم.(1)

آنچه مسلم است اين است كه هم آثار عظمت خداوند در آن روز بسيار آشكارتر از دنياست، و هم حجاب هاى ظلمانى اين جهان از قلوب مؤمنان كنار مى رود، به گونه اى كه در يك مشاهده قلبى و روحانى ذات پاكش را مى بينند، و گاه كه فيض شهود عميق ترى به آنها دست مى دهد چنان غرق جمال و ديدار او مى شوند كه همه نعمت هاى عظيم بهشت را به فراموشى مى سپارند.

اين بحث را با اشاره به آيه ديگرى كه مطلب بالا را با تعبير تازه اى بيان مى كند پايان مى دهيم


1- براى توضيح كامل اين مطلب به تفسير« پيام قرآن»، جلد 4، صفحه 232 تا 254 مراجعه فرماييد.

ص: 230

مى فرمايد: كَلّا انَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ «چنين نيست كه كافران مى پندارند، بلكه آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند» (مطففين 15).

چه مجازات دردناكى از اين بالاتر كه آنها حضور در بارگاه قرب پروردگار و لقاى روحانى او را از دست مى دهند.

مفهوم اين سخن آن است كه مؤمنان در آن روز در حجاب نيستند، آنها از مشاهده جمال حق بهره مندند، و از فيض لقاى آن محبوب بى نظير برخوردارند، و اگر آن حجاب عذاب اليمى بود براى كافران، اين ديدار برترين لذّت است براى مؤمنان.

9- آنچه بخواهند به آنها مى دهند

گاه مى شود ميزبان انواع نعمت ها را براى پذيرائى ميهمان عزيزش فراهم مى كند، ولى اين نعمت ها معمولًا از جهتى معين و محدود است، اما هنگامى كه به او وعده دهد كه هرچه بخواهى- بدون استثناء- براى تو فراهم مى كنم، اينجاست كه روح ميهمان غرق آرامش مى شود، چون مى داند هيچ گونه محدوديتى در كار نيست.

اين سخن همان طور كه درباره مواهب مادى بهشت صادق است، در مورد مواهب معنوى آن نيز كاملًا صدق مى كند، و اتفاقاً بعضى از تعبيرات آيات تناسب بيشترى با مواهب معنوى دارد.

مثلًا در آيه 22 شورى بعد از ذكر باغ هاى بهشتى مى افزايد: لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ: «براى آنها هرچه بخواهند نزد پروردگارشان فراهم است و اين فضل بزرگى است».

تعبير عند ربهم و تعبير ذلِكَ هُو الْفَضْلُ الْكَبيرُ همه تناسب با مواهب معنوى و روحانى بهشت دارد كه بعد از ذكر نعمت هاى مادى به آن اشاره شده است.

و در آيه 34 زمر همين معنا بدون اشاره به نعمت هاى مادى آمده، مى فرمايد: لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ «هرچه بخواهند براى آنها نزد پروردگارشان موجود است، و اين است پاداش نيكوكاران».

به اين ترتيب هيچگونه محدوديتى در نعمت هاى بهشتى مخصوصاً در جنبه هاى روحانى و معنوى وجود ندارد، و اين تعبيرات علاوه بر اينكه نشان مى دهد نعمت هاى بهشتى محدود به جنبه هاى مادى

ص: 231

نيست، بيانگر اين حقيقت است كه در هيچيك از اين دو بخش نيز محدوديتى نيست.

به تعبير ديگر: در آنجا خداوند آنچنان قدرتى به انسان مى بخشد كه اراده او سبب پيدايش هرگونه موهبتى است، به خلاف دنيا كه اراده انسان هميشه تابع وجود اسباب و فراهم بودن زمينه هاست، انسان هنگامى اراده گردش باغ و صحرا مى كند كه مناسب باشد و درختان سرسبز و خرم، هرگز اراده انسان بهار آفرين و طراوت بخش باغ و بستان نيست ولى در قيامت به محض اينكه چيزى را مى خواهد و طلب مى كند به فرمان پروردگار ايجاد مى شود و اين امتياز عجيبى است.(1)

بعضى از مفسّران كه تعصّب خاصى روى مسأله رؤيت خداوند دارند باز در اينجا به سراغ اين مسأله رفته اند كه اين آيه مسأله رؤيت را نيز شامل مى شود چه كسى است كه نخواهد خدا را ببيند؟!.(2)

ولى اشتباه بزرگ آنها اينجاست كه نمى خواهند اين واقعيت را بپذيرند كه مشاهده حسى درباره خداوند غير ممكن است، چرا كه جسم بودن و مكان و جهت داشتن از صفات ويژه مخلوقات است و اين درباره ذات پاك خداوند محال است و بهشتيان هرگز تقاضاى محال نمى كنند، اما مشاهده قلبى و باطنى هم در اين جهان ميسر است و هم در جهان ديگر.

جالب اينكه در تعبير ديگرى در اين زمينه در آيه 35 ق مى خوانيم: لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيدٌ:

«هرچه بخواهند، در بهشت براى آنها هست و نزد ما اضافات ديگرى است»!

اين تعبير نشان مى دهد كه با تمام وسعتى كه جمله لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها دارد، و تمام آنچه را اراده كنند شامل مى شود، خداوند افزون بر آن نعمت ها و مواهبى كه هرگز به فكر هيچ انسانى نرسيده و نمى رسد، و به هيچ خاطرى خطور نكرده و نمى كند، براى آنها فراهم ساخته است، و الطاف بى دريغش را به گونه اى كه با هيچ بيانى قابل توصيف نيست شامل حال آنها مى كند!

از بعضى از روايات استفاده مى شود كه جمله وَلَدَيْنا مَزيدٌ اشاره به روزهاى جمعه بهشتيان است كه در آن روزها كرامات تازه، و عنايات ويژه اى، از سوى پروردگار نسبت به آنها مى شود، كه هفتاد بار از آنچه دارند برتر و بالاتر است (3) آيات ديگرى در قرآن نيز وجود دارد كه كم و بيش با آيات فوق هماهنگ است.(4)


1- اقتباس از تفسير الميزان، جلد 17، صفحه 260.
2- تفسير فخر رازي، جلد 26، صفحه 280.
3- بحارالأنوار، جلد 8، صفحه 126، حديث 27.
4- از جمله آيات 57 يس و 31 فصلت است كه با تعبير« و لهم ما يدّعون»( براى آنها هر چه طلب كنند خواهد بود) يا« و لكم فيها ما تدعون»( براى شما در آنجا هر چه طلب كنيد خواهد بود) نيز شامل مواهب گوناگون معنوى مى شود.

ص: 232

***

10- نعمت هائى كه در تصوّر نمى گنجد!

در قرآن مجيد پاره اى از تعبيرات ديده مى شود كه از تمام آنچه تاكنون گفته شد فراتر مى رود، زيرا پا را در مرحله اى مى گذارد كه از افق افكار همه انسان ها و از دايره انديشه و تصور و خيال و هم بيرون است، و از آنچه خوانده ايم و نوشته ايم بالاتر است!

تكيه آيات قرآن بر چنين امرى عظمت نعمت هاى الهى را «به زبانى كه شرح آن نتوان» بيان مى كند، و اين از آيات اعجاب انگيز قرآن است.

مى فرمايد: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُوْنَ «هيچكس نمى داند چه پاداش هايى كه مايه روشنى چشم هاست براى آنها نهفته شده؟ اين جزاى اعمالى است كه انجام مى دادند» (الم سجده 17).

در حديث مشهورى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: انَّ اللَّهَ يَقُولُ اعْدَدْتُ لِعِبادى الصّالِحينَ مالا عَيْنٌ رَأَتْ، وَ لا اذُنٌ سَمِعَتْ وَلا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ: «خدا مى فرمايد براى بندگان صالحم پاداش هايى فراهم كرده ام كه هيچ چشمى نديده، و هيچ گوشى نشنيده، و بر فكر كسى نگذشته است».(1)

جالب اينكه اين بشارت عظيم در قرآن مجيد به دنبال توصيف مؤمنان به قيام از بستر در شب ها براى مناجات با پروردگار (نماز شب) و نيز توصيف آنها به انفاق از تمام چيزهايى كه در اختيار دارند آمده است، و اين نشان مى دهد كه در اين طاعات و عبادات و اعمال نيك «نماز شب» و «انفاق» از برترين آنها است، و جالب تر اينكه نماز شب عبادتى است مخفيانه و انفاق هاى مخلصانه نيز غالباً مخفيانه است و خداوند پاداش آن را نيز اينچنين مخفى نگه داشت!

اين نكته نيز قابل توجه است كه تعبير قرّةَ اعْيُنٍ در اصل به معناى سردى و خنك شدن چشم ها است (2) چرا كه در ميان عرب معروف بوده «اشك شوق» كه به هنگام شادى فوق العاده از چشم سرازير


1- اين حديث را جمع زيادى از مفسّران اسلامى از جمله طبرسى در مجمع البيان، و آلوسى در روح المعانى، و قرطبى در تفسير خود، و علامه طباطبايى در الميزان، نقل كرده اند،« بخارى» و« مسلم» نيز در كتاب خود آورده اند.
2- « قرَّ» در لغت( بر وزن حُرّ) به معناى سردى و خنكى است.

ص: 233

مى شود سرد و خنك است! در حالى كه «اشك غم و اندوه» همواره داغ و سوزان است، و لذا عرب هنگامى كه مى خواست بگويد: فلان موضوع يا فلان حادثه شديداً مايه سرور و خوشحالى است، تعبير به «قرّة العين يا قرّة اعين» مى كرد و از آنجا كه اين تعبير در فارسى وجود ندارد معادل و شبيه آن را به كار مى بريم، و مى گوييم: «مايه روشنى چشم» است.

به هر حال بعضى از كلمات و آيات است كه هرچه فكر انسان با آن اوج مى گيرد و پرواز مى كند به گرد آن نمى رسد و هرچه آن را كاوش مى كند به مفاهيم بيشترى دست مى يابد، تا آنجا كه فكر باز مى ايستد و اعتراف مى كند كه به اعماق مفهوم آن نرسيده است، و آيه مورد بحث كه اشاره سربسته و بسيار پرمعنايى به مواهب عظيم و معنوى و روحانى بهشتيان است به راستى اين گونه است، چرا كه مفهوم آيه اين است هيچكس حتى پيامبران مرسل، و فرشتگان مقرب الهى، نيز نمى توانند به اين حقيقت پى برند كه خداوند براى بندگان خاصش نهفته است؟!

مسلماً آنها درجاتى از قرب ذات پاك او، و مراحلى از وصال ديدار او، و مراتبى از عنايات و الطاف او مى رسند كه تا كس بدان نرسد نمى توان آن را درك كند!

و چه زيبا گفته است آن شاعر:

روزى كه روم همره جانان به چمن نه لاله وكل بينم و نه سرو وسمن

رازى كه ميان من و او گفته شودمن دانم، واو داند، واو داند و من!

***

11- ابديت نعمت هاى بهشتى

چيزى كه به نعمت هاى بهشتى ارزش معنوى فوق العاده اى مى بخشد و آن را به كلى از نعمت هاى دنيا خارج مى سازد اين است كه هرگز گرد و غبار نيستى و فنا بر آن نمى نشيند.

هرگز نگرانى زوال نعمت در آنجا نيست.

هرگز بيم و ترس از قطع آن نمى رود، و انسان از اين نظر كاملًا آسوده خاطر است، و اين احساس امنيت در برابر احتمال زوال و فنا لطف و شيرينى خاصى به اين نعمت ها مى بخشد.

اين حقيقت را كسانى در مى يابند كه وقتى مشمول نعمت مهمى مى شوند، ناگهان به فكر زوال آن افتاده و شهد نعمت در كامشان شرنگ مى شود.

ص: 234

آيات متعددى در قرآن مجيد در اين زمينه ديده مى شود كه همواره اين حقيقت را يادآور مى شود، و به انسان ها بشارت مى دهد كه بدانيد و آگاه باشيد كه اين الطاف بيكران الهى جاودانى و هميشگى است، شاد بمانيد و شاد زندگى كنيد، و از آن بهره گيرى نماييد.

در آيه 35 سوره رعد مى خوانيم اكُلُها دائمٌ وَ ظِلُّها: «ميوه هاى آن هميشگى و سايه هايش جاودانى است».

ولى از آنجا كه اين بحث با مسأله خلود رابطه نزديكى دارد ما آن را جداگانه در فصل ديگرى مورد بررسى قرار خواهيم داد.

ص: 235

4- درهاى بهشت

اشاره

اشاره:

معمولًا راه ورود به هر خانه و ساختمان و باغ محصورى، درهاى آنهاست، بنابراين درهاى بهشت راه ورودى آن را مشخّص مى كند.

گاه درها داراى قفل هايى است كه بايد با كليدهاى ويژه خودش باز گردد، كه عرب آن را «مفتاح» و جمع آن «مفاتيح» (يا مقليد و مقاليد) مى گويد.

ولى درها و كليدهاى در مورد بهشت مفهوم ديگرى به خود مى گيرد و اشاره به امور و اعمال و كارهاى مفيد و مخلصانه اى است كه سبب ورود در بهشت مى شود، البتّه در آيات قرآن، اشاره سربسته اى به درهاى بهشت شده، ولى برداشت هاى گسترده اى كه در اخبار اسلامى در اين زمينه آمده، فرهنگ اسلامى را درباره ارزش هايى كه مى تواند سبب راه يافتن به اين كانون بزرگ رحمت يعنى بهشت گردد به خوبى مجسّم مى سازد، با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم، و به آيات مختلفى كه در اين زمينه رسيده است گوش جان فرا مى دهيم:

1- حَتّى اذا جاؤُها وَ فِتِحَتْ ابْوابُها وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ

(زمر 73)

2- جَنّاتُ عَدْنٍ مُفَتَحَةً لَهُمُ الْابْوابُ

(ص- 50)

3- وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ- سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ

(رعد- 23 و 24)

ترجمه:

1- هنگامى كه به آن مى رسند درهاى بهشت گشوده مى شود. و نگهبانان به آنها مى گويند: سلام بر شما!

2- باغ هاى جاويدان بهشتى كه درهايش به روى آنان گشوده است.

ص: 236

3- و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى گردند- (و به آنها مى گويند) سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان.

تفسير و جمع بندى

بهشت درانتظار است!

در نخستين آيه هنگامى كه اشاره به حركت بهشتيان به صورت دسته جمعى و گروه گروه به سوى بهشت مى كند، مى فرمايد: «تا هنگامى كه به آن برسند و درهاى بهشت گشوده شود، و نگهبانان آن به آنها گويند: سلام بر شما» حَتّى اذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ ابْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ

از اين تعبير استفاده مى شود كه به هنگام رسيدن بهشتيان به نزديكى بهشت، درها گشوده مى شوند، و گويى بهشت در انتظار آنهاست و آغوش باز مى كند و آنها را به درون خود دعوت مى نمايد، حتّى زحمت گشودن درها براى آنها وجود ندارد.

در آيه بعد همين معنا به تعبير ديگرى منعكس است مى فرمايد: (آنها به سوى باغ هاى بهشت باز مى گردند) «باغ هاى جاويدانى كه درهايش به روى آنها كاملًا گشوده است» جَنّاتٌ عَدْنٍ مُفَتَّحةً لَهُمُ الْابْوابُ

تعبير به «مفتّحه» با توجه به اينكه از باب تفعيل است و در اين گونه موارد مفهوم كثرت و تأكيد را دارد ممكن است به اين معنا باشد كه نه يك در، بلكه همه درها، نه به صورت نيم گشوده، بلكه كاملًا گشوده، در برابر آنها قرار دارد.

آيا اين درها به خودى خود گشوده مى شود گويى داراى روح و حيات است و با نزديك شدن بهشتيان به عنوان اداى احترام خود به خود گشوده مى شود؟

يا اينكه تنها با قصد و اراده و فرمان و بدون نياز به هيچ واسطه ديگر باز مى گردد، يا فرشتگان و خازنان بهشت به علامت احترام قبلًا آن را گشوده و بر كنار در ايستاده، و انتظار مقدم آنها را مى كشند، همان گونه كه ما نسبت به ميهمانانى كه بسيار عزيز و محترمند چنين مى كنيم.

احتمال اوّل مناسب تر به نظر مى رسد، و ذكر صيغه مجهول مى تواند اشاره اى به آن باشد، و در عين

ص: 237

حال انتظار فرشتگان و خازنان بهشت بر كنار درها نيز متناسب با آيه اوّل است.

***

بالاخره در سوّمين و آخرين آيه، سخن از ورود فرشتگان از درهاى مختلف بهشت است، و اين بعد از استقرار بهشتيان در بهشت مى باشد، مى فرمايد: «فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند، و به آنها مى گويند: درود بر شما! به خاطر صبر و استقامتتان» وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ

آيا معناى اين سخن آن نيست كه تمام اعمال صالح كه در حقيقت درهاى بهشتند در صبر و استقامت خلاصه مى شوند؟ (دقت كنيد).

توضيحات

1- درهاى بهشت در احاديث اسلامى

در هيچ آيه اى از قرآن مجيد نيامده است كه بهشت هشت در دارد، تنها درباره دوزخ مى خوانيم: لَها سَبْعَةُ ابْوابٍ «براى آن هفت در است» (حجر- 44).

ولى كراراً در احاديث اسلامى به اين نكته اشاره شده كه بهشت داراى هشت در است، اشاره به اينكه طرق وصول به سعادت كه بهشت مظهر آن است از طرق سقوط در دامان بدبختى كه جهنّم كانون آن است، بيشتر مى باشد، و رحمت واسعه الهى بر غضبش پيشى گرفته سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ

از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: انَّ لِلْجَنَّةِ ثَمانِيَةَ ابْوابٍ: «بهشت داراى هشت در است» سپس به شرح اين درها پرداخته، مى فرمايد: از بعضى از اين درها صديقان وارد مى شوند، و از بعضى شهداء و صالحان، و از بعضى شيعيان و محبّان اهل بيت عصمت عليهم السلام و ...(1).

در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: احْسِنُوا الظَّنَّ بِاللَّهِ وَ اعْلَمُوا انَّ لِلْجَنَّةِ ثمانِيَةَ ابْوَابِ عَرْضُ كُلِّ بابٍ مِنْها مَسيرَةُ ارْبَعينَ سَنَةٍ: «به خدا گمان نيك داشته باشيد و بدانيد بهشت هشت در دارد، پهناى هر


1- بحارالأنوار، جلد 8، صفحه 121، حديث 12.

ص: 238

در به اندازه چهل سال راه است»!.(1)

اين در حالى است كه از بعضى ديگر از احاديث استفاده مى شود كه عدد درهاى بهشت هفتاد و يك در است، اين مضمون در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده.(2)

ممكن است همه اين اعداد اشاره به عددهاى تكثيرى باشد كه كثرت فوق العاده درها را نشان مى دهد، منتها در يكجا در مقايسه با درهاى جهنم هشت در شمرده شده، تا نشان داده شود كه اسباب وصول به سعادت از اسباب بدبختى بيشتر است، و در جاى ديگر اشاره به كثرت اقوامى شده كه هر كدام از طريقى به اين كانون رحمت الهى راه مى يابند.

از تعبيرات مختلف اين روايات به خوبى استفاده مى شود كه اين درها هماهنگ است با اعمالى كه نيكان و پاكان انجام مى دهند، مثلًا در حديثى از امام صادق عليه السلام از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: لِلْجَنَّةِ بابٌ يُقالُ بابُ الْمُجاهِدينَ، يَمْضُونَ الَيْهِ فَاذا هُوَ مَفْتُوحٌ وَ هُمْ مُتَقَلِّدُونَ بِسُيُوفِهِمْ ... وَ الْمَلائِكَةُ تُرَحِّبُ بِهِمْ «براى بهشت درى است كه به آن، در مجاهدان گفته مى شود، هنگامى كه به سوى آن مى روند آن در گشوده مى شود، در حالى كه آنها شمشيرهايشان را بر كمر دارند و فرشتگان به آنها خوشامد مى گويند»!.(3)

همين معنا به شكل ديگرى در نهج البلاغه آمده است: انَّ الْجِهادَ بابٌ مِنْ ابْوابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخاصَّةِ اوْلِيائهِ: «جهاد درى از درهاى بهشت است كه خدا آن را به روى بندگان خاصش گشوده».(4)

باز در حديث ديگرى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم آمده است: انَّ لِلْجَنَّةِ باباً يُدْعى الرَيّانُ لا يَدْخُلُهُ الَّا الصّائُمونَ: «بهشت درى دارد كه سيراب (يا سيراب كننده) ناميده مى شود، و از آن در فقط روزه داران وارد مى شوند».(5)

و نيز از همان حضرت آمده است: انَّ لِلْجَنَّةِ بابٌ يُقالُ لَهُ بابُ الْمَعْرُوفِ لا يَدْخُلُهُ الّا اهْلُ الْمَعْرُوفِ: «بهشت درى دارد به نام در نيكو كارى كه جز نيكوكاران از آن وارد نمى شوند.(6)

همچنين در احاديث ديگر اشاره به «بابُ الصَّبْرِ»، «بابُ الشُّكْرِ»، «بابُ الْبَلاءِ» نيز شده، حتى آمده


1- بحارالأنوار، جلد 8، صفحه 131، حديث 32.
2- همان مدرك، صفحه 139، حديث 55.
3- كافى، جلد 5، صحفه 2، حديث 2.
4- نهج البلاغة، خطبه 27.
5- بحارالأنوار، جلد 93، صفحه 252، حديث 17.
6- همان مدرك، جلد 71، صفحه 408، حديث 3.

ص: 239

است كه درهاى بهشت در سايه شمشيرهاست! ا «انَّ ابْوابُ الْجَنَّةِ تَحْتَ ظِلالِ السُّيُوفِ»(1) (اشاره به مسأله جهاد).

قابل توجه اينكه از بعضى از احاديث استفاده مى شود كه درهاى بهشت مردان بزرگ الهى هستند! چنانكه در كافى از امام كاظم عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: ان عَليّاً بابٌ مِنْ ابْوابِ الْجَنَّةِ: «على عليه السلام درى از درهاى بهشت است»(2) اشاره به اينكه هركس خلق و خو و ايمان و عمل خويش را از آن بزرگوار بگيرد، و در مسير او گام نهد وارد بهشت خواهد شد.

با توجه به آنچه گفته شد معنا و مفهوم درهاى بهشتى و چگونگى آنها به خوبى روشن مى شود.

***

2- كتيبه سردرهاى بهشت!

كتيبه ها در هر ساختمان معمولًا بيانگر محتوى و هدف واقعى آن ساختمان است از روايات اسلامى استفاده مى شود كه درهاى بهشتى كتيبه هاى قابل توجهى دارد، دقت در اين روايات عمق بيشترى به آنچه در بالا در مورد تفسير درهاى بهشت گفتيم مى بخشد و حقايق جالب ترى از آن ارائه مى دهد.

از جمله در حديثى از «جابر بن عبداللَّه» از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: مَكْتُوبٌ عَلَى بابِ الْجَنَّةِ لا الهَ الَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه، عَلىٌّ اخوُ رَسُولِ اللَّهِ: «بر در بهشت نوشته شده است معبودى جز «اللَّه» نيست، محمد رسول خدا، و على برادر رسول اللَّه است».(3)

با توجه به اينكه حديث فوق در بسيارى از كتب شيعه و اهل سنت با عبارات گوناگونى نقل شده


1- ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه 104( نقل از در المنثور جلد 1، صفحه 248.
2- كافى، جلد 2، صفحه 389، حديث 21.
3- بحارالأنوار، جلد 8، صفحه 131، حديث 34- اين حديث يا شبيه آن در بسيارى از كتب اهل سنت نيز آمده است از جمله حافظ ابونعيم اصفهانى در حلية الأولياء( ج 7، ص 256) و حافظ ابوبكر بغدادى در تاريخ بغداد( ج 7، ص 387) و ابن مغازلي در كتاب مناقب اميرالمؤمنين( مخطوط) و حافظ سمعانى نيشابورى در مناقب الصحابه طبرى در ذخائر العقبى( ص 66) و ابن حجر عسقلانى در لسان الميزان( ج 4، ص 81) و گروه كثير ديگرى آن را نقل كرده اند( براى توضيح بيشتر به جلد 4 احقاق الحق صفحه 199 به بعد و 280 به بعد و 387 مراجعه فرماييد).

ص: 240

است اهميت اين اصول سه گانه در دين اسلام روشن و آشكار مى شود.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: عَلى بابِ الْجَنَّةِ مَكْتُوبٌ: الصَّدَقَةُ بِعَشَرَةٍ وَ الْقَرْضُ بِثَمانِيَةَ عَشْرٍ: «بر در بهشت نوشته شده است بخشش در راه خدا ده برابر پاداش دارد، و وام دادن هيجده برابر».(1)

و اين خود مى رساند كه يك اصل اساسى براى ورود در بهشت همان توجه به مشكلات مالى نيازمندان و محرومان جامعه و كمك به آنهاست.

و بالاخره در حديث مفصل ديگرى كه شرح ماجراى معراج و مشاهده بهشت و دوزخ در آن سفر آسمانى آمده است مى خوانيم: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بهشت هشت در داشت و بر هر درى چهار كلمه نوشته شده بود كه از تمام دنيا و آنچه در دنياست براى كسى كه بداند و عمل كند بهتر است، و سپس كلمات چهارگانه هر يك از اين درها را بيان مى كند، با اين قيد كه بر سر هر در قبل از ذكر اين چهار كلمه جمله «لا الهَ الّا مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ وَلِيٌّ اللَّهِ» آمده است.

بر در اوّل نوشته شده ... اسباب زندگى صحيح، قناعت، حقشناسى، ترك كينه توزى، و همنشينى با اهل خير است.

روى در دوّم نوشته شده ... اسباب سرور آخرت چهار چيز است: دست كشيدن بر سر يتيمان، محبت نسبت به مستمندان و بيوه زنان، كوشش در حوائج، مؤمنان، و تفقد از فقرا و مساكين.

روى در سوّم نوشته شده ... اسباب سلامت در دنيا چهار چيز است: كم گفتن، كم خوابيدن، كم راه رفتن، و كم خوردن.

روى در چهارم نوشته شده ... كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد بايد ميهمان را احترام، و همسايگان را گرامى، و پدر و مادر را محترم شمرد، و سخن نيك بگويد يا خاموش شود.

روى در پنجم نوشته شده ... هركس مى خواهد به او ستم نشود ستم نكند، هركس مى خواهد به او دشنام ندهند دشنام نگويد، هركس مى خواهد خوار نگردد ديگران را خوار نكند، و هركس مى خواهد در دنيا و آخرت به دستگيره محكمى چنگ زند بگويد: لا الهَ الَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، عَلِىٌّ وَلِىُّ اللَّه

و روى در ششم نوشته شده ... هركس مى خواهد قبر او گشاده باشد بناى مسجد كند، و هركس مى خواهد بدنش طعمه حشرات زير زمين نشود در مسجد بسيار بماند، و هركس مى خواهد جسدش سالم بماند و پوسيده نشود مساجد را نظافت كند، و هركس مى خواهد جايگاه خويش را در بهشت ببيند


1- همان مدرك، صفحه 181، حديث 140( تعبير به 18 برابر ممكن است از اين نظر باشد كه در وام دادن دو كار خير انجام مى شود« رفع حاجت مؤمن» و« حفظ حيثيت او» و هر كدام ده حسنه دارد، و چون باز پس مى گيرد دو حسنه كاسته مى شود و هيجده حسنه مى شود).

ص: 241

مساجد را فرش كند.

و بر در هفتم نوشته شده .... نورانيت قلب در چهار چيز است: عيادت بيماران، تشييع جنازه، خريد كفن، و اداء ديون.

و بالاخره بر در هشتم نوشته شده ... هركس مى خواهد از اين درها وارد بهشت گردد به چهار چيز چنگ زند: سخاوت، حسن خلق، صدقه، و ترك آزار بندگان خدا.(1)

ابعاد تربيتى و انسانى اين حديث بسيار گسترده و روشن است، و نشان مى دهد ورود در كانون رحمت الهى و بهشت جاودان در گرو چه اعمال و صفاتى است؟


1- بحارالأنوار، جلد 8، صفحه 145، حديث 67( با كمى تلخيص).

ص: 242

5- وسعت بهشت

اشاره

اشاره:

كراراً گفته ايم جهانى كه در آن زندگى مى كنيم در برابر جهان ديگر بسيار محدود و حقير است، و رستاخيز از نظر گستردگى و وسعت قابل مقايسه با محيط زندگى ما نيست، در حقيقت آنچه در روايات اسلامى راجع به مساكن اهل بهشت و وسعت آنها آمده است گواه صدقى بر اين مدعاست، بدون شك آنهمه نعمت و مواهب عظيم و بى انتها در عالمى بس عظيم خواهد بود.

به قرآن باز مى گرديم و توصيف اين گستردگى را از زبان قرآن مى شنويم:

1- سابِقُوا الى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْارْضِ اعِدَّتْ لِلَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ (حديد 21)

2- وَ سارعُوا الى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها السَّمواتُ وَ الْارْضُ اعِدَّتْ لِلْمُتَّقين (آل عمران 133)

3- وَ اذا رَأيْتَ ثَمّ رَأيْتَ نَعيماً وَ مُلْكَاً كَبيراً (دهر 20)

ترجمه:

بر يكديگر سبقت گيريد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است، و آماده شده براى كسانى كه به خدا و رسولانش ايمان آورده اند.

2- براى يكديگر سبقت بجوييد براى رسيدن به آمرزش پروردگار خود و بهشتى كه وسعت آن آسمان و زمين است و براى پرهيزكاران آماده شده است.

3- و هنگامى كه آنجا را بينى نعمت ها و ملك عظيمى را مى بينى.

***

ص: 243

تفسير و جمع بندى

به وسعت آسمان و زمين

نخستين آيه وسعت بهشت را همانند وسعت آسمان و زمين شمرده، مى فرمايد: «سبقت جوييد به سوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن همچون پهنه آسمان و زمين است، و آماده شده براى كسانى كه ايمان به خدا و رسولانش داشته باشند» سابِقُوا الى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْارْضِ اعدَّتْ لِلَّذين آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ

روشن است كه منظور از «عرض» در اينجا عرض در مقابل طول نيست، بلكه منظور همان مفهوم لغوى يعنى وسعت پهنه است (1) و اينكه جمعى از مفسّران در اينجا به خاطر پيدا كردن طول بهشت به زحمت افتاده اند به خاطر اشتباهى است كه در مفهوم «عرض» مرتكب شده اند.

بعضى نيز گفته اند كه اين تعبير جنبه كنايى دارد زيرا بالاترين وسعتى كه به ذهن انسان مى گنجد وسعت آسمان و زمين است و گرنه وسعت واقعى آن از اينها فراتر است.

قابل توجه اينكه، نخست سخن از موهبت و مغفرت و آمرزش الهى مى گويد، و بعد سخن از بهشت با آن وسعتش چرا كه مغفرت يعنى شستشوى از گناه و پاك شدن و لايق قرب پروردگار گشتن حتى از بهشت بالاتر است، بعلاوه تا آن پاكى و غفران حاصل نشود نوبتى به بهشت نخواهد رسيد.

تعبير به سابِقُوا از ماده «مسابقه» اشاره به اين نكته لطيف است كه بهشت و مغفرت آنچنان پر ارزش است كه سزاوار است مؤمنان همانند قهرمانانى كه سعى دارند براى رسيدن به يك هدف بر يكديگر پيشى گيرند، تلاش كنند.

ضمناً اين تعبير نشان مى دهد كه اين دنيا همچون «ميدان مسابقه» است و هدف نهايى آن جهان ديگر مى باشد.

در اينكه منظور «سبقت جستن» در چه چيز است؟ بسيارى از مفسّران انگشت روى مصداق هاى خاصى گذارده اند، مانند سبقت به سوى «اسلام» يا «هجرت» يا «نمازهاى پنجگانه» يا «جهاد» يا «توبه».

ولى پيداست كه مفهوم آيه مفهوم وسيعى است كه تمام طاعات و اعمال صالح را شامل مى شود، و


1- بسيارى از ارباب لغت گفته اند« عرض» در مقابل« طول» است ولى انكار نكرده اند كه عرض به معناى وسعت نيز آمده، و به گفته« التحقيق في كلمات القرآن الكريم»« معناى اصلى عرض قرار دادن چيزى در برابر ديدگان است، و از آنجا كه انسان در برخورد با اشياء غالباً به عرض آن مى نگرد نه طول آن، اين واژه در معناى مزبور به كار رفته» بنابراين عرض آسمان ها و زمين در آيه مورد بحث به معناى تمام وجود آنهاست كه قابل رؤيت و مشاهده مى باشد.

ص: 244

آنچه در كلمات اين گروه از مفسّران آمده در واقع بيان مصداقى از اين مفهوم گسترده است.

***

در دوّمين آيه همين مسأله با تعبيرات ديگرى دنبال شده است، در آنجا سخن از «سبقت جستن» بود، و در اينجا «سرعت گرفتن» در آنجا مى فرمود: وسعت بهشت مانند وسعت آسمان و زمين است، و در اينجا واژه معادل «مانند» حذف شده، و «آسمان» تبديل به «آسمان ها» گرديده است، در آنجا مى فرمايد:

«آماده براى پرهيزكاران است» وَ سارِعُوا الى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها السَّماواتُ وَ الارَضُ اعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ

ناگفته پيداست كه «سبقت گرفتن» از «سرعت در كار» جدا نيست و «پرهيزكاران» كسانى هستند كه «ايمان واقعى به خدا و رسولانش دارند» چرا كه «تقوى» بازتاب «ايمان» راسخ است و «سماء» نيز معناى جنس دارد كه همه آسمان ها را شامل مى شود، پس هر دو آيه در واقع يك حقيقت را دنبال مى كند.

در اينجا سؤالى براى بسيارى از مفسّران مطرح شده كه اگر وسعت بهشت به اندازه تمام وسعت آسمان ها و زمين است پس براى دوزخ جايى باقى نمى ماند؛

پاسخ اين سؤال را مى توان چنين بيان كرد كه در آن روز جهان به مراتب گسترده تر از امروز است چرا كه عالمى است برتر و كامل تر، و بهشت آن روز به اندازه پهنه آسمان ها و زمين امروز است، و دوزخ جداى از آن است، چرا كه آن عالم از يكجا از هر جهت وسيع تر است.

پاسخ ديگرى در اينجا نيز وجود دارد كه خلاصه اش چنين است در اين جهان نور و ظلمت نعمت و نقمت با هم متزاحمند و طبعاً در يكجا جمع نمى شوند، ولى در آنجا مزاحمتى در ميان اين امور نيست، ممكن است هر دو تمام جهان را فرا گرفته باشند اما چون دو مرحله از وجود و هستى هستند مزاحم يكديگر نمى باشند!.

مثال ساده اى براى نزديك ساختن اين معنا به ذهن مى توان بيان كرد، و آن اينكه: ممكن است صداى دلنواز و بسيار مليح و زيبايى، از يك فرستنده راديويى با موج مخصوصى در سراسر جهان پخش گردد، و در همان حال صداى بسيار گوش خراش توأم با آهنگ وحشتناكى از فرستنده ديگر برخيزد، اين دو موج ممكن است سراسر كره زمين را فرا گرفته باشند، در عين حال براى افرادى عادى قابل درك نيستند،

ص: 245

آنهايى كه گيرنده راديوى خود را با موج اوّل تطبيق كرده از آن نغمه دلنواز غرق لذّت مى شوند، و آنها كه با دوّمى تطبيق كرده اند در عذاب و ناراحتى خواهند بود، گروه اوّل گويى در بهشتند و گروه دوّم در دوزخ! شرح اين سخن را به خواست خدا به زودى خواهيم داد.

***

در سوّمين و آخرين آيه، تعبير سربسته و پرمعنايى در مورد عظمت بهشت آمده است، روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كرده مى فرمايد: «هنگامى كه آنجا را مى نگرى نعمت ها و ملك عظيمى را مى نگرى: وَ اذا رَأَيْتَ ثُمَّ رَأَيْتَ نَعيماً وَ مُلْكاً كَبيراً.(1)

در تفسير ملك كبير، مطالب بسيارى گفته شده است، اين تفسيرها در دو محور عمدتاً قرار گرفته:

جمعى «ملك كبير» را اشاره به وسعت و عظمت بهشت و خانه ها و قصرها و باغ هاى بهشتيان مى دانند، از جمله اينكه در تفسيرى آمده: پائين ترين افراد بهشتى قلمرو ملكش به اندازه اى است كه وقتى نگاه مى كند فاصله هزار سال راه را مى بيند و در بعضى از روايات دو هزار سال آمده است!.(2)

و گروهى آن را اشاره به عظمت معنوى بهشت و مقامات عالى بهشتيان مى دانند از جمله اينكه:

فرشتگان بدون اجازه بر آنها وارد نمى شوند، و هميشه به آنها سلام و تحيّت مى گويند، يا اينكه فناء و زوال و نيستى در آنجا راه ندارد، و يا اينكه هريك از آنها هفتاد دربان دارد!.(3)

بعضى «ملك» را به معناى «مالكيت» تفسير كرده اند، و بعضى نيز به معناى «حاكميّت».

بعضى نيز «ملك كبير» را به معناى «قرب الى اللَّه و شهود معنوى جلال و جمال او» دانسته اند (جمع ميان همه اين معانى نيز ممكن است، زيرا تضادى در ميان آنها نيست).

آنچه از مجموع اين آيات به دست مى آيد اين است كه همان گونه كه نعمت هاى بهشتى از نظر اهميّت و گستردگى و تنوّع، هرگز به وصف نمى آيد، عظمت و وسعت آن نيز چنين است، و هرچه در اين زمينه سخن گفته شود باز از ترسيم و توصيف آن عاجز است.


1- « ثَمِّ» در اينجا ظرف مكان است و« رَأَيْتَ» فعل لازم است، بنابراين اين مفهوم آيه چنين است: هنگامى كه در آنجا نگاه مى كنى نعمت فراوان و ملك عظيمى را مى بينى، بنابر تفسير ديگرى« رَأَيْتَ» فعل متعدى است و« ثَمَّ» اسم اشاره به دور، و مفعول به آن مى باشد، مفهومش اين است« اذا رأيت ذلك المكان رأيت نعيماً و ملكاً كبيرا».
2- تفسير ابوالفتوح رازى، جلد 11، صفحه 352- قرطبى، جلد 10، صفحه 3669- روح المعانى جلد 29، صفحه 161- مجمع البيان، جلد 9 و 10، صفحه 411.
3- تفسير برهان، جلد 4، صفحه 415، تفسير مجمع البيان، جلد 9 و 10، صفحه 411.

ص: 246

6- آيا بهشت آفريده شده؟

اشاره

اشاره:

با اينكه وعده الهى حق است، و هيچگونه تخلفى در آن امكان پذير نيست، و آنچه را از پاداش ها به مؤمنان، و از كيفرها و عذاب ها به مجرمان، وعده داده مسلم تحقق خواهد يافت، زيرا تخلف از وعده يا به سبب عجز و ناتوانى است، يا جهل و نادانى و پشيمانى، و مسلم است كه اين امور به ذات پاك او راه ندارد، و به همين دليل همه مى توانند به وعده هاى پاداش او دلگرم، و از تهديدهاى او نسبت به كيفرها بيمناك باشند اما با اين حال آيات قرآن مجيد بر اين مسأله اصرار دارد كه بهشت و جهنم هم اكنون آفريده شده و موجودند و آماده براى مستحقان!.

از روايات مختلف نيز استفاده مى شود كه اعمال نيك انسان ها بهشت را مى سازد و اين خود دليل بر اين است كه بهشت هم اكنون وجود دارد.

اين اصرار به خاطر آن است كه مسأله پاداش و كيفر وارد مرحله جدى تر مى شود، نيكوكاران نتائج اعمال خود را در كنار خويش احساس كنند، و بدكاران كيفرها را لمس نمايند.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و به آياتى كه در اين زمينه است گوش جان فرا مى دهيم.

1- ... وَجَنَّةٍ عَرْضُها السَّمواتُ وَ الارْضُ اعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ

(آل عمران 133)

2- ... وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الارْضِ اعِدَّتْ لِلْذينَ آمَنوا بِاللَّه وَ رُسُلِهِ (حديد 21).

3- فَاتَّقُوا النَّارَ التَّي وَ قُودُها النَّاسُ وَ الحِجارَةُ اعِدَّتْ لِلْكافِرينَ (بقره 24).

4- وَ اتَّقُوا النّارَ التي اعِدَّتْ لِلْكافِرينَ (آل عمران 131).

5- وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً اخْرى- عِنْدَ سِدْرَهِ المُنْتَهى- عِنْدَها جَنَّةُ المَأْوَى (نجم 13 تا 15).

6- يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعذَابِ وَ انَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ (عنكبوت 54).

ص: 247

7- انَّ الابْرارَ لَفي نَعيمٍ- وَ انَّ الفُجَّارَ لَفي جَحيمٍ- يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدّينِ- وَ ما هُمْ عَنْها بِغائبينَ (انفطار 13 تا 16).

8- كَلا لَوْ يَعْلَمُونَ عِلْمَ اليَقينِ- لَتَرَوُنَّ الجَحيمَ- ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ اليَقينِ (تكاثر 5 تا 7).

ترجمه:

1- ... و بهشتى كه وسعت آن آسمان ها و زمين است، و براى پرهيزگاران آماده شده!.

2- ... و بهشتى كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است و آماده شده براى كسانى كه به خدا و رسولانش ايمان آورده اند.

3- از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدن هاى مردم (گنهكار) و سنگ ها، است كه براى كافران مهيا شده است.

4- و از آتشى بپرهيزيد كه براى كافران آماده شده است.

5- و بار ديگر (پيامبر) او را مشاهده كرد، نزد سدرة المنتهى كه جنة المأوى در آنجا است!.

6- آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند در حالى كه جهنم به كافران احاطه دارد!.

7- مُسلماً نيكان در نعمت فراوانى هستند، و بدكاران در دوزخند، روز جزا وارد آن مى شوند و مى سوزند و هيچگاه از آن غائب و دور نيستند!.

8- چنان نيست كه شما خيال مى كنيد، اگر شما علم اليقين داشتيد قطعاً جهنم را مشاهده مى كرديد!.

سپس آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد.

تفسير و جمع بندى

ص: 248

آماده براى پرهيزگاران!

در آيه اوّل و دوّم بعد از اشاره به عظمت و وسعت بهشت و اينكه به اندازه وسعت تمام آسمان ها و زمين است، مى فرمايد: «آن آماده براى پرهيزگاران شده است» اعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ

بسيارى از بزرگان مفسّران ذيل اين آيه تصريح كرده اند كه از آن استفاده مى شود كه بهشت هم اكنون آماده و موجود است.(1)

قابل توجه اينكه قرطبى ذيل آيه مورد بحث مى گويد: غالب علماى اسلام بر اين عقيده اند كه بهشت هم اكنون مخلوق و موجود است، و صريح و روايات معراج و روايات ديگرى كه در «صحيحين» و غير آن آمده است همين معنا مى باشد، هر چند معتزله اين عقيده را نپذيرفته و معتقدند كه بعد از پايان اين جهان آفريده مى شود، چرا كه آنجا دار جزاست و اينجا دار تكليف است و اين دو با هم جمع نمى شوند!.(2)

البته اين استدلال معتزله مغالطه اى بيش نيست زيرا سخن از آفرينش فعلى بهشت است نه ورود مردم در بهشت.

***

در آيه سوّم و چهارم سخن از وجود فعلى «دوزخ» در ميان آمده، مى فرمايد: «از آتشى بترسيد كه هيزم آن انسان ها و سنگ هاست و آماده براى كافران شده است» فَاتَّقُوا النَّارَ التَّي وَقُودُها النّاسُ وَ الحِجارَةُ اعِدَّتْ لِلْكافِرينَ

اين آيات نيز گواه بر وجود فعلى آتش سوزان جهنم است، و جمعى از مفسّران نيز به آن تصريح كرده اند، و اين تفسير كه گفته شود تعبير «اعِدَّتْ» (آماده شده) هر چند فعل ماضى است ولى به معناى مستقبل و آينده است، چون گاه آينده حتمى را به صورت فعل ماضى بيان مى كند، بر خلاف ظاهر آيه است، و چنين تفسيرى بدون شاهد و قرينه ممكن نيست.


1- مجمع البيان، جلد 2، صفحه 504 و فخررازى، جلد 9، صفحه 4، و روح البيان، جلد 2، صفحه 94 و ابوالفتوح رازى، جلد 3، صفحه 188، و قرطبى، جلد 2، صفحه 146 و روح المعانى، جلد 4، صحفه 51 و المنار، جلد 4، صفحه 132.
2- قرطبى، جلد 2، صفحه 1447.

ص: 249

پنجمين آيه سخن از داستان معراج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد: «بار ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را مشاهده كرد، نزد سدرة المنتهى (درختى است پر برگ و پر سايه در اوج آسمان ها) همان كه جنة المأوى و بهشت برين نزد آن است» وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً اخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ المُنْتَهى عِنْدَها جَنَّةُ المَأْوَى

در اينكه آيا جَنَّةُ المَأوَى به معناى بهشت برزخى است يا بهشت جاويدان؟ در ميان مفسّران گفتگو است، ممكن است تعبير به مَأْوَى بهشت جاويدان را تداعى كند، هرچند بودن اين بهشت در بخشى از آسمان ها تداعى معناى بهشت برزخى را مى كند زيرا بهشت جاويدان به وسعت تمام زمين و آسمان ها است.

بنابراين استدلال به آيه فوق براى مخلوق بودن بهشت تنها مطابق تفسير اوّل صحيح است، جمعى از مفسّران اين تفسير را ترجيح داده اند از جمله «طبرسى» در «مجمع البيان» و علّامه «طباطبايى» در «الميزان».

***

در آيه بعد سخن از احاطه دوزخ به كافران است در برابر اصرار لجاجت آميزى كه داشتند قرآن مى فرمايد: «آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند، در حالى كه (هم اكنون) جهنم به كافران احاطه دارد»! يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالعَذابِ وَ انَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالكَافِرينَ

آنها نه تنها جهنم دنيا را بر اثر شرك و آلودگى به گناه و عصيان و ظلم و ستم براى خود فراهم كرده اند، بلكه جهنم آخرت نيز هم اكنون آنها را احاطه نموده است، مخصوصاً با توجه به اينكه در آغاز آيه سخن از عجله كفار به ميان آمده، مناسب اين است كه گفته شود چرا عجله مى كنيد شما هم اكنون در دوزخيد! منتها حجاب هاى اين جهان شما را از تأثير مستقيم آن بر كنار داشته، ولى در قيامت اين حجاب ها كنار مى رود و احاطه جهنم را با چشم خود مى بينيد.(1)

اين احتمال در تفسير آيه نيز گفته شده كه آيه ناظر به قيامت است و آيه بعد از آن كه مى گويد يَوْمَ يَغْشاهُمُ العَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ به منزله قيد براى احاطه دوزخ است.


1- مرحوم علّامه شعرانى در حاشيه تفسير ابوالفتوح نيز اين معنا را پسنديده است، جلد 9، صفحه 30.

ص: 250

به تعبير ديگر اين تعبير اشاره به آينده حتمى است، زيرا همان گونه كه گفتيم در ادبيات عرب آينده حتمى (مضارع متحقق الوقوع) را به صورت حال، و گاه به صورت ماضى بيان مى كنند.

ولى از آيات سوره انفطار مى توان براى تفسير اول كمك گرفت آنجا كه مى فرمايد: انَّ الابْرارَ لَفي نَعيم- وَ انَّ الفُجَّارَ لَفي جَحيمٍ- يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينَ- وَ ما هُمْ عَنْها بِغائبينَ

«مسلماً نيكان در نعمت هاى (بهشتى) هستند- و بدكاران در دوزخند- روز جزا با آن مى سوزند- و هرگز از آن غائب و دور نيستند»!.

اين تعبير نشان مى دهد كه «صَلْي» (به معناى سوختن با آتش) در قيامت است، ولى هم اكنون دوزخ فاجران را در بر گرفته، هرچند حجاب ها مانع سوختن آنها در دنياست، مخصوصاً جمله «وَماهم عنها بغائبين» تأكيد مجددى است بر اين معنا (دقت كنيد).

***

در آخرين آيه منكران قيامت را مخاطب ساخته مى فرمايد: اين چنين نيست كه شما مى پنداريد، اگر علم اليقين داشتيد قطعاً دوزخ را مى ديديد كَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اليَقينِ لَتَرَوُنَّ الجَحيمَ

بعد مى افزايد: سپس (در قيامت) آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ اليَقينِ

اگر آيه را به همين صورت كه ظاهر آن است معنا كنيم (و به اصطلاح «لو» براى شرط و جزاى آن لَتَرَوُنَّ الجَحِيمَ باشد) مفهومش اين خواهد بود كه صاحبان «علم اليقين» در همين جهان دوزخ را مشاهده مى كنند، و لازمه اين سخن آن است كه دوزخ هم اكنون وجود داشته باشد.

مفسّران در تفسير اين آيات طوفانى به پاكرده و هريك راهى را برگزيده اند، گويا غالباً نتوانسته اند اين معنا را هضم كنند كه اين آيات ممكن است اشاره به شهود دوزخ در دنيا، و سپس مشاهده آن در آخرت باشد.

از يك سو مى بينند آيه را نمى توان تماماً ناظر به آخرت دانست، چرا كه همه كافران و مجرمان در قيامت دوزخ را مى بينند، اين نياز به شرطى ندارد، و لذا گروهى معتقدند كه جزاء شرط در اينجا محذوف است، بلكه فخر رازى ادعاى اتفاق مفسّران را بر اين مطلب دارد.(1)


1- فخر رازى، جلد 32، صفحه 78.

ص: 251

ولى مسلماً اين سخن مبالغه است، چنين نيست كه اتفاق نظرى در اين مسأله باشد، ولى به هر حال مفهوم آيه را گروهى از مفسّران چنين مى دانند: لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اليَقينِ لَما الْهاكُمْ التَّكاثُرُ اگر شما علم اليقين داشتيد تفاخر و مباهات بر يكديگر شما را به خود مشغول نمى داشت و از خدا و قيامت غافل نمى كرد.(1)

بعضى ديگر كه محذوف دانستن جزاء را نادرست ديده اند مشاهده و رؤيت را مشاهده علمى و قلبى دانسته اند، بنابراين تفسير معناى آيه چنين مى شود اگر شما علم اليقين داشتيد به دوزخ ايمان پيدا مى كرديد.

روشن است كه هم تفسير اوّل و هم تفسير دوّم مخالف ظاهر اين آيات است، چرا كه هم محذوف بودن جزاء بر خلاف قاعده است و هم تفسير رؤيت به معناى علم.(2)

بنابراين اگر آيه را صاف و بدون تقدير و حذف معنا كنيم، و هم الفاظ آن را طبق معناى حقيقى تفسير نماييم نتيجه همان تفسير مى شود كه در بالا به آن اشاره كرديم و بعضى از مفسّران لااقل به عنوان يك احتمال اين تفسير را پذيرفته اند.

در روايات اسلامى نيز تعبيرات روشنى ديده مى شود كه با مفهوم اين تفسير هماهنگ است، از جمله داستان معروف جوان با ايمانى است كه در كتاب كافى در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز صبح را با مردم خواند ناگهان نظرش به جوانى خواب آلود در مسجد افتاد، رنگ از چهره اش پريده، لاغر اندام و نحيف به نظر مى رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نامش را برد و فرمود: حالت چگونه است اى جوان! عرض كرد: صبح كردم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه داراى نيروى يقينم! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم (از اين سخن در شگفتى فرو رفت و) فرمود: يقين نشانه اى دارد، نشانه يقين تو چيست؟

عرض كرد: اى رسول خدا! يقين من همان چيزى است كه مرا در اندوه عميق فرو برده، شب ها به عبادت مشغول داشته، و روزها به روزه، و به كلى نسبت به دنيا و آنچه در دنياست بى اعتنا ساخته است، گويى عرش پروردگارم را مى بينم كه براى حساب برپا شده، و خلايق محشور شده اند، و من در ميان آنها هستم، گويى بهشت را مى بينم كه اهلش در آن متنعمند، و بر تخت ها تكيه زده اند، گويى اهل جهنم را مى بينم كه


1- مجمع البيان، جلد 10، صفحه 530.
2- البته« رؤيت» به معناى علم مى آيد، ولى اين در صورتى است كه دو مفعول بگيرد در حالى كه آيه چنين نيست، ضمناً بايد توجه داشت كه آيه بعد( ثُمَّ يَرَوُنَّها عَيْنَ اليَقينِ) مى تواند اشاره اى به قيامت باشد.

ص: 252

در آتش سوزانش فرياد مى كشند!، گويى الأن صداى آتش افروخته دوزخ را مى شنوم كه در گوش هاى من دور مى زند!، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اصحابش فرمود، هذا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّه قَلْبَهُ بِالايمانِ: «اين بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته است»!. سپس به او فرمود: الْزَمْ ما انْتَ عَلَيهِ: «بر اين حال و برنامه اى كه هستى بوده باش و از دست مده» جوان عرض كرد: ادْعُ اللَّه لي يا رَسُولَ اللَّه انْ ارْزَقَ الشَّهادَةَ مَعَكَ: «اى رسول خدا براى من دعا كن كه شهادت را در جهاد همراه تو نصيبم كند»! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حقّ او دعا كرد، چيزى نگذشت كه همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به يكى از غزوات رفت و بعد از نه نفر از مسلمانان شهيد شد، و به آرزوى خود رسيد».(1)

جمله كَأَنِّي الانأَ اسْمَعُ زَفيرَ النَّارِ يَدُورُ في مَسامِعي «گويى الان مى شنوم صداى آتش را كه در گوشه هاى من دور مى زند» دليل بر اين است كه هم اكنون دوزخ وجود دارد، و او از طريق ايمان آميخته با شهود آن را به چشم خود مى بيند.

***

از مجموع آنچه در آيات بالا آمده است استفاده مى شود كه بهشت و دوزخ هم اكنون آفريده شده اند و موجودند، و اگر در دلالت بعضى از اين آيات ترديد شود لااقل نمى توان در دلالت مجموع ترديد كرد، به خصوص آياتى كه تعبير به «اعِّدَتْ» (آماده شده است) دارد.

***

توضيحات

1- نظرات دانشمندان اسلامى درباره آفرينش بهشت و دوزخ.

همان گونه كه در بالا اشاره شد اكثريت دانشمندان اسلامى معتقدند كه بهشت و دوزخ هم اكنون وجود دارد و براى اثبات اين عقيده به بعضى از آيات گذشته استدلال كرده اند، ولى بعضى از علماى كلام مانند ابو هاشم و عبد الجبار كه دو نفر از متكلمان قديمند عقيده دارند كه بهشت و دوزخ الان وجود خارجى ندارد و بعداً ايجاد مى شود، آنها براى اثبات مدعاى خود به آيه شريفه كُلُّ شَي ءْ هالِكٌ الا وَجْهَهُ


1- اصول كافى، جلد 2، صفحه 53، باب حقيقة الأيمان، حديث 2( با كمى تلخيص).

ص: 253

«همه چيز جز ذات پاك او فانى مى شود» (قصص 88) استدلال كرده اند، كه اگر آنها الان موجود باشند بايد در پايان اين جهان فانى شوند، و در اين صورت اين با آيه ديگر قرآن كه مى گويد اكُلُها دائِمٌ «ميوه هاى بهشت هميشگى است» (رعد 35) منافات دارد (دقت كنيد).

مرحوم علّامه حلّى در پاسخ اين استدلال مى گويد: «هلاك و فنا» كه در آيه آمده است به معناى خارج شدن از قابليت استفاده است و مسلم است هنگامى كه انسان ها و عموم مكلفين فانى شوند بهشت بلا استفاده خواهد بود.

پاسخ ديگرى كه مى توان به اين سؤال داد اين است كه بهشت و دوزخ در ظاهر اين جهان نيستند، بلكه در باطن اين عالمند و فنا و هلاكت مربوط به ظواهر اين جهان است (توضيح بيشتر در اين زمينه به زودى خواهد آمد).

بعضى نيز گفته اند آيه كُلُّ شَى ءٍ هالِكُ الا وَجْهَهُ» مى گويد ذات خداوند و آنچه بدون علل مادى و با عنايت او خلق شود جاودانى است، و كلمه «وَجْه اللَّه» همه آنها از جمله بهشت و دوزخ را شامل مى شود، آنچه فانى و هلاك مى شود اين جهان ماده است كه به وساطت علل مادى ايجاد شده (دقت كنيد).

***

2- وجود فعلى بهشت و دوزخ در روايات اسلامى

بسيارى از احاديث اسلامى نيز اين معنا را تأييد و تأكيد مى كند كه بهشت و دوزخ هم اكنون مخلوقند، از جمله در حديثى از امام علي بن موسى الرضا عليه السلام آمده است كه يكى از اصحاب او از بهشت و دوزخ پرسيد كه آيا آنها هم اكنون مخلوقند؟ امام عليه السلام فرمود: وَ انَّ رَسُولَ اللَّه قَدْ دَخَلَ الجَنَّةَ وَرَأى النَّارَ لَمَّا عُرِجَ بِهِ الَى السَّماءِ «آرى آفريده شده اند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به هنگام معراج وارد بهشت شد و دوزخ را نيز مشاهده كرد».

راوى مى گويد عرض كردم گروهى مى گويند: آنها مخلوق نيستند، امام عليه السلام! فرمود: ما اولئِكَ مِنَّا وَلا نَحْنُ مِنْهُمْ، مَنْ انْكَرَ خَلْقَ الجَنَّةِ وَ النَّارِ فَقَدْ كَذَّبَ النَّبيَّ وَ كَذَّبَنَا ... «آنها از ما نيستند و ما از آنها نيستيم، كسى كه

ص: 254

آفرينش بهشت و دوزخ را انكار كند پيامبر را تكذيب كرده، و ما را نيز تكذيب نموده است ...».(1)

در بسيارى از روايات مربوط به معراج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مسأله بهشت و دوزخ و وجود فعلى آنها اشاره شده، و اينها در حقيقت تأكيدى است بر آنچه در آيات فوق خوانديم كه قرآن در سوره نجم در جريان معراج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز اشاره كرده است.

در تفسير علي بن ابراهيم در شرح آيه وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى چنين آمده است: وَ امَّا الرَّدُّ عَلَى مَنْ انْكَرَ خَلْقَ الجَنَّةِ وَ النَّارِ فَقَولُهُ عِنْدَها جَنَّةُ المَأْوَى، ايْ عِنْدَ سِدْرَةِ المُنْتَهىَّ فسِدْرَةُ المُنْتَهى في السَّماءِ السَّابِعَةِ وَ جَنَّةُ المَأْوَى عِنْدَها: «پاسخ كسانى كه آفرينش بهشت و دوزخ را انكار مى كنند، آيه عِنْدَها جَنَّةُ المَأْوَى» است يعنى در نزد سدرة المنتهى كه در آسمان هفتم است، بهشت جاويدان قرار دارد».(2)

روايات متعددى كه در منابع شيعه و اهل سنّت درباره تولّد بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السلام آمده نيز گواه بر اين معناست كه مى گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در شب معراج وارد بهشت شد و از ميوه درختان بهشتى تناول فرمود، و از همان ميوه، نطفه زهرا عليها السلام منعقد شد، و لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را بوسيد و مى گفت «از او بوى بهشت مى شنوم».(3)

در تفسير آيه 37 سوره آل عمران ... كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا المِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً ...: «هر زمان زكريا وارد محراب مريم (س) مى شد غذاى مخصوصى در آنجا مى يافت» (و هنگامى كه سؤال مى كرد از كجا آورده اى مى گفت: از سوى خداست) در بسيارى از منابع اسلام اعم از شيعه و اهل سنت آمده است كه اين غذاى ميوه هاى بهشتى بود كه در غير فصل خداوند در اختيار مريم مى گذاشت.(4)

درباره بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السلام نيز در روايات اسلامى مى خوانيم كه خداوند مائده بهشتى بر آن


1- بحارالأنوار، جلد 8، صفحه 119- حديث 6.
2- تفسير علي بن ابراهيم، ج 2، صفحه 335.
3- مضمون اين حديث را علاوه بر كتب شيعه در بسيارى از كتب اهل سنّت مى توان يافت از جمله: ذخائر العقبى، صفحه 36 و صفحه 44، مستدرك الصحيحين، جلد 6، صفحه 156- الدرّ المنثور سيوطى در تفسير آيه سبحان الذي اسرى بعبده ... و كتب ديگر.
4- تفسير عيّاشى و تفسير برهان و نور الثقلين و همچنين تفسير درالمنثور ذيل آيه 37 آل عمران.

ص: 255

حضرت نازل كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام و جمعى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و همسايگان از آن خوردند و پيامبر آن را تشبيه به جريان مريم كرده فرمود: الحَمْدُ للَّه الذَّي جَعَلَكِ شَبِيهَةً بِسَيَّدَةِ نِساءِ بَني اسْرائِيلَ: «شكر مى كنم خدايى را كه تو را شبيه مريم بانوى زنان بنى اسرائيل قرار داد».(1)

ممكن است گفته شود اينها مربوط به بهشت برزخى است همان بهشتى كه ارواح شهدا نيز بعد از شهادت و قبل از قيامت در آن جاى دارند، ولى پاسخ اين سخن اين است كه بهشت برزخى مادى نيست بلكه بلكه جنبه مثالى دارد و ارواح در قالب هاى مثالى در آن بهشت متنعمند و مسلماً چنين بهشتى كه جنبه مادى عنصرى ندارد، ميوه هايى همچون ميوه هاى اين جهان كه قابل استفاده بر اين جسم مادى باشد در آن نخواهد بود، بلكه از جهاتى شبيه به صحنه هايى است كه انسان در خواب مى بيند و لذّاتى كه از آن بهره مند مى گردد.

اضافه بر اينها در روايات متعددى مى خوانيم كه بهشت هم اكنون در حال شكل گرفتن و گسترش به وسيله اعمال انسان هاست و پاره اى از اعمال سبب غرس درختان تازه اى در بهشت مى شود، اين گونه اخبار تنها در صورتى مفهوم است كه بهشت هم اكنون موجود باشد از جمله به چند خبر آموزنده زير توجه كنيد.

1- در حديثى از ابو ايوب انصارى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه در شب معراج ابراهيم خليل عليه السلام بر من عبور كرد و گفت: مُرْ امّتَكَ انْ يَكْثُروا مِنْ غَرْسِ الجَنَّةِ، فَانَّ ارْضَها واسِعَةٌ، وَ تُرْبَتَها طيِّبَةٌ! قُلْتُ: وَ ما غَرْسُ الجَنَّةِ؟ قالَ: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ الا بِاللَّه: «به امتت دستور ده در بهشت زياد درختكارى كنند، چرا كه زمينش گسترده و خاكش پاك و حاصلخيز است! گفتم: درختكارى بهشت چيست؟ گفت: ذكر لا حول و لا قوة الا باللَّه است».(2)

2- در حديث ديگرى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است: مَنْ قالَ لا الهُ الا اللَّه غُرِسَتْ لَهُ شَجَرَةٌ في الجَنَّةِ: «كسى كه لا اله الا اللَّه بگويد درختى در بهشت براى او غرس مى شود».(3)

3- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام از اباء گراميش از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين آمده است: مَنْ


1- اين حديث را زمخشرى در كشاف و سيوطى در درّالمنثور، ذيل آيه 37 آل عمران، و همچنين ثعلبى در قصص الأنبياء، صفحه 513 نقل كرده اند.
2- بحارالانوار، جلد 8، صفحه 149،( حديث 83). 0
3- اين حديث در كتب زيادى از جمله محاسن، ثواب الاعمال بحارالانوار، و جلد 2، اصول كافى، صفحه 517 حديث 2 نقل شده است.

ص: 256

قالَ سُبْحانَ اللَّه غَرَسَ اللَّه لَهُ بها شَجَرَةً في الجَنَّةِ، وَ مَنْ قالَ الحَمْدُ للَّه غَرَسَ لَهُ بِها شَجرَةً في الجَنَّةِ، وَ مَنْ قالَ لا الهَ الّا اللَّه غَرَسَ لَهُ بِها شَجرَةً في الجَنَّةِ، وَ مَنْ قالَ اللَّه اكْبَرُ غَرَسَ اللَّه لَهُ بِها شَجَرَةً في الجَنَّةِ: «كسى كه سبحان اللَّه بگويد خداوند درختى در بهشت براى او مى نشاند و كسى كه الحمد للَّه بگويد خداوند درختى در بهشت براى او مى نشاند، و كسى لا اله الا اللَّه بگويد خداوند درختى در بهشت براى او غرس مى كند، و كسى كه اللَّه اكبر بگويد خداوند درختى در بهشت براى او مى نشاند».

مردى از قريش در آنجا بود و عرض كرد اى رسول خدا بنابراين درختان ما در بهشت زياد است! پيامبر در جواب فرمود: نَعَمْ، وَلَكِنْ ايّاكُمْ انْ تُرْسِلُوا عَلَيْها نِيراناً فُتُحْرِقُوها: «آرى! ولى بر حذر باشيد از اينكه آتشى بر آنها بفرستيد و آنها را بسوزانيد».(1)

4- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تعبير لطيف ترى در اين زمينه ديده مى شود و آن اينكه مى فرمايد هنگامى كه به معراج رفتم وارد بهشت شدم در آنجا فرشتگانى را ديدم كه قصرهايى مى سازند و گاه توقف مى كنند از علت اين امر سؤال كردم گفتند ما منتظر مصالح هستيم! گفتم مصالح شما چيست؟

گفتند: ذكر «سبحان ا و الحمد اللَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر» كه مؤمن مى گويد: هنگامى كه ذكر مى كند بنا مى كنيم و هنگامى كه خوددارى مى كند دست نگه مى داريم.(2)

اين بحث را با سخنى از مرحوم علّامه مجلسى پايان مى دهيم او در بحار الانوار ذيل روايات مربوط به بهشت و دوزخ مى گويد:

«بدان ايمان به بهشت و دوزخ آن گونه كه در آيات و اخبار وارد شده بدون تأويل كردن آن به معناى ديگر از ضروريات دين است

... اما اينكه آنها هم اكنون مخلوقند يا نه غالب علماى اسلام مگر گروه اندكى از معتزله معتقدند كه هم اكنون مخلوق هستند، و آيات و اخبار متواترة سخن آن گروه اندك را نفى مى كند، و مذهب آنها را تضعيف مى نمايد، و ظاهر اين است كه احدى از علماى اماميّه قائل به اين مذهب نادرست نيست مگر سخنى كه به سيد رضي نسبت مى دهند.(3)


1- بحارالانوار، جلد 8، صفحه 186، حديث 154.
2- همان مدرك، جلد 18، صفحه 375، حديث 80( با كمى تلخيص).
3- بحارالانوار، جلد 8، صفحة 205( ذيل حديث 62). 299) ( 1) و 2. مرحوم طبرسى در مجمع البيان، و فخر رازي در تفسير كبير و علّامه طباطبايى در الميزان و بر سويى در روح البيان، ذيل آية 22 ذاريات- يا- ذيل آيه 15 و النجم و يا هر دو به اين معنا تصريح كرده اند. 300) ( 2)

ص: 257

3- پاسخ به دو ايراد

منكران وجود فعلى بهشت و دوزخ ممكن است به دو اشكال عقلى و نقلى متوسل شوند.

اما اشكال عقلى اينكه ايجاد اين دو قبل از قيامت لغو و بيهوده است، چرا كه يقيناً قبل از حساب روز قيامت نه كسى وارد بهشت مى شود و نه كسى وارد دوزخ، اين درست به آن ميماند كه از هزار سال قبل خانه اى را براى ساكنان هزار سال بعد بسازند و آماده كنند، آيا اين بيهوده نيست؟!.

پاسخ اين ايراد روشن است و آن اينكه: اين مسأله چنان كه گفتيم اثر روانى و تربيتى فوق العاده اى در انسان ها دارد خداوند با اين كار به انسان مى فهماند كه نه آن پاداش عظيم نسيه است و نه آن كيفر بزرگ هر دو از هم اكنون آماده شده اند، درست به اين مى ماند كه ما جوائزى را از آغاز سال براى جمعى از دانش آموزان كه در آخر سال بيشترين نمره ها را در امتحانات بياورند آماده كنيم، و حتى در ويترين مدرسه در مقابل چشمانشان بگذاريم، و بگوييم اين است پاداش كسانى كه بيشترين تلاش را در تحصيل خود داشته باشند، يا اينكه زندان و چوبه دار را برا قاتلان و جانيان جلوتر آماده سازند.

مسلماً اين كار نه تنها لغو نيست بلكه اثر عميق فوق العاه اى دارد، منتها چون بهشت و دزوخ براى اهل دنيا با توجه به حجاب هايى كه وجود دارد قابل مشاهده نيست اخبار خداوند و پيامبران معصوم و صادق در اين زمينه همان اثر را دارد.

ديگر اينكه مى دانيم در پايان اين جهان همه چيز فانى مى شود قرآن مجيد مى گويد: كُلُّ شَى ءٍ هالِكُ الا وَجْهَهُ «همه چيز جز ذات پاك او فانى مى شود».

اين اشكال نيز از چند طريق قابل پاسخ است.

نخست اينكه منظور از «كل شى ء» تمام دنياست، و آنچه مربوط به دنياى فانى است، ولى براى بهشت يا دوزخ كه جزء سراى باقى است و در ماوراى جهان ماده يا در باطن آن قرار دارد «هلاك» مفهومى ندارد، چرا كه آنها از قلمرو دنياى فانى بيرون هستند.

ديگر اينكه استثناى «وجه» (ذات پاك خداوند) شامل كليه امورى مى شود كه انتساب آن به او چنان قوى و نيرومند است كه داخل در مفهوم «وجه» مى شود، و از آنجا كه بهشت و دوزخ مظهر رحمت و غضب او و كانون پاداش و كيفر اوست داخل در مستثناست.

سوم اينكه «هلاك» به معناى نبودن كسانى است كه از آن بهره گيرند همچون خانه آبادى كه اهل آن

ص: 258

بميرند و بى صاحب بماند در اين مورد گاه تعبير به هلاك مى شود.

4- بهشت كجا است؟

اين سؤال با توجه به دو نكته به طور جدى مطرح خواهد شد نخست اينكه: بهشت هم اكنون موجود است (طبق شواهد زيادى كه از آيات و روايات ذكر شد).

و ديگر اينكه وسعت بهشت به اندازه وسعت آسمان و زمين است (طبق آيات صريحى كه در بحث قبل آمد).

اكنون ممكن است كسانى بگويند چنين موجودى كه وسعتش به اندازه تمام آسمان و زمين است و هم اكنون وجود دارد دقيقاً كجاست؟ و اصولًا چگونه ممكن است چنين چيزى وجود داشته باشد، و از دسترس حسّ ما بيرون باشد؟.

جمعى در پاسخ اين سؤال گفته اند از آيات قرآن استفاده مى شود كه بهشت در آسمان هاست، زيرا همان گونه كه قبلًا نيز اشاره شده در آيه 15 سوره نجم كه خبر از معراج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آسمان ها مى دهد مى فرمايد: عندها جنة المأوى (بهشت جاويدان نزد سدرة المنتهى است) (همان نقطه اى كه برترين و بالاترين محل آسمان است)(299) هرچند بعضى آن را به بهشت برزخى كه ارواح شهداء در آن است، يا بهشت آدم تفسير كرده اند، ولى هر دو خلاف ظاهر تعبير جنة المأوى است.

و نيز در آيه 22 ذاريات آمده است: و في السماء رزقكم و ما توعدون «روزى شما در آسمان است و (همچنين) آنچه به شما وعده داده مى شود»، بسيارى از مفسّران معتقدند منظور از «ما توعدون» همان بهشت جاويدان است كه خداوند به بندگانش وعده داده (300) و جمعى نيز گفته اند هم بهشت و هم دوزخ را شامل مى شود، هرچند بعضى آن را اشاره به عذاب هاى دنيوى دانسته اند كه از آسمان بر كافران و جباران نازل شده و مى شود (مانند عذاب قوم نوح و قوم لوط و امثال آن).

نتيجه اين سخن آن است كه بهشت جاويدان الهى در ماوراء آسمان دنياست و وسعتش به اندازه پهنه زمين و آسمان دنيا، يا به مراتب و سيعتر است، چرا كه بيانى از اين فراتر نبوده است كه قرآن درباره وسعت بهشت بگويد، و به اين ترتيب هم موجود است، و هم در آسمان است، و هم وسعتش به اندازه

ص: 259

وسعت زمين و آسمان دنياست.

بعضى بر اين عقيده خرده گرفته اند كه اگر بهشت فوق فلك نهم باشد لازمه اش اين است كه در لامكان و لا جهت قرار گيرد؟ و اگر در طبقات آسمان ها يا در ميان دو فلك از اين افلاك قرار گيرد، يا تداخل لازم مى آيد، يا جدايى افلاك از يكديگر، و همه اينها محال است! و با تعبير قرآن كه مى گويد وسعت بهشت به اندازه آسمان ها و زمين است سازگار نيست.

ناگفته پيداست كه اين ايراد در واقع بر اساس هيئت بطلميوس و افلاك نه گانه اى است كه به اعتقاد او مانند طبقات پوست پياز روى يكديگر قرار داشتند و كمترين فاصله اى در ميان آنها وجود نداشت، ولى اكنون كه با دلائل قطعى باطل بودن اين عقيده به ثبوت رسيده، و حتى بطلان آن در بعضى از قسمت ها جنبه حسى پيدا كرده است، ديگر جايى براى اين گونه اشكالات وجود ندارد، هيچ مانعى ندارد كه بر فراز اين ستارگان ثوابت و سيار و كهكشان ها، عوالم بزرگ ديگرى باشد كه از آسمان و زمين ما به مراتب گسترده تر است، و به اين ترتيب تضادى با آيه فوق نيز ندارد.

نظريه ديگر اعتقاد جمعى از فلاسفه است كه مادى بودن بهشت و دوزخ را به كلى انكار كرده اند، بنابراين به عقيده آنها بهشت نيازى به مكان مادى ندارد، بلكه در ماوراء عالم ماده و حسّ است، صدر المتألهين در اسفار در اين زمينه مى گويد:

«بدان كه هر نفسى از نفوس سعادتمندان در عالم آخرت كشور پهناورى دارد و جهانى كه عظيم و گسترده تر از تمام آسمان ها و زمين هاست، ولى اين كشور خارج از ذات خود او نيست! بلكه جميع اين كشور و مملوك ها و خادمان و بستگان و باغ ها درختان و حور و غلمان همه در درون ذات خود اوست، و قائم به او! و او نگهدارنده و ايجاد كننده آنها به اذن خداست.

سپس مى افزايد: وجود اشياء اخروى هر چند شبيه صورت هايى است كه انسان در خواب يا در آئينه مى بيند لكن ذاتاً و حقيقتاً با آن متفاوت است، درست است كه از اين نظر با هم شبيهند كه هيچكدام از آنها در موضوع هيولا (ماده جسمانى) و در مكان و جهتى كه اين مواد دارند موجود نمى باشد ... اما تفاوت اين دو باهم در اين است كه عالم آخرت و صورت هايى كه در آن واقع است جوهرى قويتر، وجودى شديدتر، و تأثيرى بزرگتر از نظر لذت والم دارد، و قوى تر و شديدتر و مؤكدتر از موجودات اين جهان است، تا چه رسد به صورت هايى كه انسان در خواب يا آئينه مى بيند، و نسبت آخرت به اين دنيا

ص: 260

مانند نسبت بيدارى به خواب است».(1)

گرچه او تعبيرات مختلفى درباره معاد دارد و تنها با اين تعبير نمى توان قضاوت كرد ولى روشن است كه اين تفسير براى معاد با آنچه از ظاهر بلكه صريح قرآن استفاده مى شود منظبق نخواهد شد و متناسب گفتار كسانى است كه معاد را فقط روحانى مى دانند چرا كه در بيان بالا صريحاً آمده بود كه بهشت در درون خود انسان، و در نفس و روح اوست و همه چيز در آنجا شكل مثالى دارد، و همه چيز روحانى است، بلكه ايجاد كننده آن روح انسان است!

ما در سابق نه يك آيه و ده آيه بلكه صدها آيه شاهد براى معاد جسمانى ضمن چندين گروه بيان كرديم كه هر قسمت مى تواند پاسخى به اين گونه سخنان بوده باشد.

***

سومين نظرى كه در اينجا مى توان مطرح كرد اين است كه بهشت و دوزخ هر دو در درون و باطن همين جهان قرار دارد و حجاب هاى عالم دنيا مانع از مشاهده آنها مى شود ولى اولياء اللَّه ميتوانند آن را ببينند، و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نيز به هنگام معراج كه از هياهوى مردم اين جهان دور بود با چشم ملكوتى خود توانست گوشه اى از بهشت را در جهان بالا مشاهده كند، حتى براى اولياء خدا ممكن است در جذبه هاى خاص معنوى در روى زمين نيز گهگاه آن را ببينند!

تعبير وَ انَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالكافِرينَ «دوزخ به كافران احاطه دارد» (عنكبوت 54) و همچنين انَّ الأبَرارَ لَفي نَعيمِ وَ انَّ الفُجارَ لَفي جَحيمِ ... «نيكان در بهشتند و فاجران در دوزخند» (انفطار 13 و 14) و نيز كَلالَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اليَقينِ لَتَرَوُنَّ الجَحِيمَ: «اگر شما علم اليقين داشتيد دوزخ را مى ديديد» (تكاثر 5 و 6) ممكن است اشاره به همين معنا باشد.

از يك جهت مى توان وجود بهشت را در باطن اين جهان تشبيه به وجود گلاب در گل كرد، درست است هم گلاب مادى است و هم گل، ولى مانعى ندارد يكى در ديگرى پنهان باشد و با هيچ چشمى مشاهده نشود.

تشبيه ديگرى براى نزديك ساختن اين مطالب به ذهن مى توان بيان كرد كه قبلًا نيز اشاره اى به آن


1- اسفار، جلد 9، صفحه 176 فصل دهم.

ص: 261

داشتيم و آن اينكه:

در همين جهان ماده اشياء زيادى وجود دارد كه در شرائط عادى براى ما قابل درك و احساس نيستند، و بسيارى از آنها در باطن مادى اين جهان قرار دارند، مثلًا در زمان واحد، امواج متعددى از فرستنده هاى راديوئى و تلويزيونى جهان در فضا پخش مى شود و گاه از طريق ماهواره ها به تمام دنيا مى رسد، در هر خانه اى انواعى از اين امواج وجود دارد، ولى هيچكس آن را احساس نمى كند، ممكن است بعضى از فرستنده ها صداهاى دلنشين و روح پرور، و بعضى ديگر آژيرهاى خطر و صداهاى هول انگيز و نفرت زا پخش كنند، همچنين بعضى از فرستنده هاى تلويزيونى صحنه هايى زيبا و دل انگيز و مناظرى روح پرور و نشاط آور نشان دهند درحالى كه امواج ديگرى صحنه هاى جنگ و خونريزى و ويرانى و آتش سوزى و جنايت را پخش كنند، تمام اين صحنه ها و تصويرها و صداهاى مختلف در همين دنياى مادى در همين فضاى اطراف ما موجود است، و براى خود، بهشت و جهنم كوچكى در درون اين جهان ساخته است.

بعضى از مردم امواج دستگاه هاى گيرنده خود را تطبيق بر صداهاى زيبا و نغمه هاى دلپذير، و صحنه ها و منظره هاى جالب و روح پرور مى كنند، در حالى كه بعضى ديگر گيرنده هاى خود را اختياراً يا به حكم اجبار با صداها و صحنه هاى ضد آن منطبق مى سازند، گروه اول در عالمى لذّت بخش، و گروه دوّم در جهانى شكنجه زا به سر مى برند و اينها همه در حالى است كه جهان ما جهانى است مادى، و اين امور نيز همه در دل اين جهان مادّى نهفته شده است.

اشتباه نشود هرگز نمى گوييم بهشت و دوزخ عيناً چنين است بلكه تنها مى گوييم چه مانعى دارد كه در عمق اين جهان، عالم و عوالم ديگرى باشد كه ما در شرايط كنونى به هيچوجه نتوانيم از آن آگاه شويم؟! چون در ميان ما و آنها حجاب هاى متعددى فرو افتاده است، ولى كسانى كه توانائى كنار زدن اين حجاب ها را داشته باشند چه بسا در همين جهان نيز آن عوالم را ببينند (دقت كنيد).

پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم در سفر آسمانى خود در آنجا كه غوغاى عالم مادّه كمتر، و عوامل سرگرم كننده ضعيف تر، و جلوه هاى جلال و جمال خدا بيشتر بود، پرده ها را كنار زد و در همانجا گوشه هايى از اين دو عالم (بهشت و دوزخ) را كه در باطن و درون اين جهان بود مشاهده كرد.

اين بدان معنا نيست كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم يا ساير اولياء اللَّه در روى زمين نيز نتوانند بهشت يا دوزخ

ص: 262

را ببينند، بلكه همانطور كه از پاره اى از روايات بر مى آيد اين مسأله گاهى در زمين هم اتفاق افتاده است.

در حديثى كه «راوندى» در «خرائج» آورده است مى خوانيم: در آستانه عاشورا هنگامى كه اصحاب و ياران حسين عليه السلام اعلام وفا دارى كامل به آن حضرت كردند و از ترك ميدان كربلا و نقض بيعت سر باز زدند «دَعالَهُمْ بِالخَيْرِ وَ كَشَفَ عَنْ ابْصارِهِمْ فَرَأَوا ما حَباهُمُ اللَّه مِنْ نَعيمِ الجِنانِ وَ عَرَّفهُم مَنازلَهُم فيها»: «امام براى آنها دعاى خير كرد و پرده ها را جلو چشمان آنها كنار زد، آنها آنچه را خداوند از نعمت هاى بهشتى به آنان بخشيده بود با چشم خويش ديدند! و امام عليه السلام منازل و جايگاهشان را به آنها معرفى فرمود!.(1)

نويسنده «مقتل الحسين» بعد از اين روايت مى گويد: اين در قدرت خداوند كم نظير نيست، و در تصرفات امام عليه السلام عجيب به نظر نمى رسد، چرا كه ساحران فرعونى هنگامى كه ايمان به موسى آوردند.

و فرعون تصميم بر قتل آنها گرفت موسى عليه السلام منازلشان را در بهشت به آنها نشان داد.(2)

در بعضى از روايات نيز آمده است كه امام صادق عليه السلام حوض كوثر را به بعضى از يارانش نشان داد.(3)

اين نظريه درباره محل بهشت ضمناً مسأله وسعت آن را كه به پهنه آسمان ها و زمين است نيز حل مى كند، و به اشكالات واهى بعضى از متكلمان در مورد لزوم تداخل، پاسخ مى گويد.

به هر حال آنچه در اينجا درباره وجود بهشت و دوزخ در درون و باطن آن جهان گفتيم تنها به عنوان يك نظريه بود كه براى اتخاذ عقيده نياز به بررسى بيشتر و جمع دلائل و شواهدى فزونترى دارد.


1- خرائج راوندي طبق نقل« مقتل الحسين مقرم»، صفحه 261 و بحارالانوار، جلد 44، صفحة 298.
2- اخبار الزمان مسعودى، صفحه 247( طبق نقل مقتل الحسين، صفحه 261).
3- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 278( حديث 9).

ص: 263

7- مقامات بهشتى

اشاره

اشاره:

از تعبيرات مختف قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه باغ هاى بهشتى متعدد و گوناگون است، و با توجه به رواياتى كه در تفسير آيات مربوط به اين قسمت آمده روشن مى شود كه اين اشاره به مراتب و درجات و مقامات بهشتيان است كه هر گروهى از آنها طبق شايستگى ها در اين باغ هاى بهشتى كه هريك از ديگرى برتر و والاتر است جايگزين مى شوند.

مثلًا در تفسير آيات سوره «الرحمن» درباره باغ هاى بهشتى در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: جَنَتانِ مِنْ ذَهَبٍ لِلمُقربينَ، وَ جَنتانِ مِنْ وَرَقٍ لِاصْحابِ اليمين «دو باغ بهشتى از طلا براى مقربان و دو باغ بهشتى از نقره براى اصحاب اليمين است».(1)

روشن است كه تعبير به طلا و نقره با توجه به تفاوت مرتبه از اين دو بهشت مى باشد.

اين اشاره به آيات قرآن مجيد در زمينه تعدد باغ هاى بهشتى باز مى گرديم و به آيات زير گوش جان مى سپاريم.

1- قُلْ اذْلِكَ خَيرٌ امْ جَنَّةُ الخُلْدِ التي وُعِدَ المُتْقُونَ كانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصيرا (فرقان 15).

2- اولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الأنْهارُ (كهف 31).

3- امّا الذَينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحاتِ فَلَهُمْ جَنّاتُ المَأوى نُزُلًا بِما كانوا يَعْمَلُونَ (الم سجده 19).

4- انَّ الذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الفردوسِ نُزُلًا (كهف 107).

5- وَ السَّابقونَ السَّابِقُونَ- اولئِكَ المُقَرَّبُونَ- في جَنّاتِ النَّعيمِ (واقعه 10 تا 12).


1- تفسير درّالمنثور، جلد 6، صفحه 146.

ص: 264

6- وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِهِ جَنَّتانِ ... ذواتا افنانٍ ... وَ مِنْ دونِهما جَنَّتانِ ... مُدهامّتانِ (رحمن آيات 46 و 48 و 62 و 64).

ترجمه

1- بگو آيا اين بهتر است يا بهشت جاويدان كه به پرهيزگاران وعده داده شده؟

بهشتى كه پاداش اعمال آنها و قرارگاهشان است.

2- آنها كسانى هستند كه بهشت جاودان براى آنان است، باغ هايى از بهشت كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است.

3- امّا كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغ هاى بهشت جاويدان از آنها خواهد بود اين وسيله پذيرائى (خداوند) از آنهاست، در مقابل اعمالى كه انجام مى دادند.

4- امّا كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغ هاى فردوس منزلگاهشان است.

5- سومين گروه، پيشگامان پيشگامند- آنها مقربانند- و در باغ هاى پر نعمت بهشت جاى دارند!.

6- و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ بهشت است، آن دو باغ بهشتى كه داراى انواع نعمت ها و درختان پر طراوت است- و پائين تر از آنها دو بهشت ديگر است- هر دو كاملًا خرم و سر سبزند.

تفسير و جمع بندى

بهشت يا بهشت ها

در نخستين آيه اشاره به عذاب هاى دردناك دوزخيان كرده، و جايگاه بهشتيان را با آنها مقايسه مى كند، و مى فرمايد: «آيا آنها (عذاب دردناك) بهتر است يا «جَنَةُ الخُلد» (بهشت جاويدان) كه به پرهيزگاران وعده داده شده، هم پاداش آنهاست و هم قرارگاهشان»! قُلْ اذلِكَ خَيْرٌ ام جَنَّدُ الخُلْدِ التَّي وُعِدَ

ص: 265

المتَّقُون كانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصيراً.

تعبير به «جنة الخلد» تنها در يك آيه از قرآن مجيد آمده و اشاره به جاودانگى بهشت است.

«راغب» در «مفردات» مى گويد: «خُلُود» به معناى دور ماندن چيزى از فساد و باقيماندن بر حال خويش است، و «مقاييس اللغة» اصل آن را به معنا ثبات و ملازمت مى داند، و «مصباح اللغه» آن را به معنا اقامت تفسير كرده است، تعبير «جنة الخلد» هرچند به صورت اضافه ذكر شده معنا وصفى دارد، و ظاهراً توصيفى است براى بهشت به طور كلى، زيرا تمام نعمتهايش جاودانى، و بقاى بهشتيان نيز در آن هميشگى است، بنابراين اختصاص به بخش معينى از بهشت ندارد، زيرا اين وصف براى تمام باغ هاى بهشتى است.

بعضى از ارباب لغت مانند «ابن منظور» در «لسان العرب» «خُلْد» را يكى از اسماء بهشت مى دانند، ولى بعيد نيست كه نظر آنها نيز بيان يك توصيف هميشگى باشد كه تدريجاً به صورت نامى از نام هاى بهشت درآمده است.

***

در دومين آيه با تعبير ديگرى روبه رو مى شويم، بعد از اشاره به ضايع نشدن پاداش مؤمنان صالح مى فرمايد: «براى آنها «جنات عدن» است كه از زير درختانش نهرها جارى است» اولئِكَ لَهُمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الانْهارُ.

تعبير «جنات عدن» در يازده آيه از قرآن مجيد آمده است (1) اين تكرار و تأكيد دليل بر اهميت آن در توصيفات مربوط به بهشت مى باشد.

«جنات» جمع «جنت» اشاره به باغ هاى متعدد بهشتى است و «عدن» (بر وزن عدل) به گفته «مقاييس» در اصل به معنا اقامت است، و يا به تعبير راغب در مفردات به معنا استقرار و ثبات مى باشد، و لذا به محل و قرارگاه فلزّات و مواد گرانقيمت «معدن» گويند، و در اينجا اشاره به جاودانگى بهشت است، نه همچون باغ هاى دنيا كه درختانش خزان دارد، و بعد از چند سال مى خشكد، و چشمه هايش كم آب مى شود، و گاه به كلى خشك مى گردد، گاهى آفت ميوه ها را از بين مى برد، و ساقه ها را از درون تهى


1- توبه 72، رعد 23، نحل 31، كهف 31 مريم 61 طه 67 فاطر 33 ص 50 غافر 8 صف 12 بينه 8.

ص: 266

مى كند، گاه بادهاى داغ و سوزان يا بسيار سرد سبب خشكى آنها مى شود، و گاهى صاعقه ها آنها را مبدل به خاكستر مى كند، خلاصه هزار گونه آفت و بلا دارد، در حالى كه باغ هاى بهشتى باغ هايى است جاويدان و هميشه باقى و برقرار است نه آفتى، نه خزانى، و نه خشكيدنى.

بعضى از مفسّران گفته اند منظور از «جنات عدن» وسط بهشت است، كه در واقع باغى از باغ هاى بهشت محسوب مى شود، امّا از بس گسترده است به طورى كه هر گوشه اى از آن گويى بهشت مستقلى است به صورت جمع ذكر شده است (1) ولى با توجه به آنچه گفته شد اين معنا بعيد به نظر مى رسد.

***

سوّمين آيه همين مطلب را با تعبير ديگرى دنبال كرده، مى فرمايد: «اما كسانى كه ايمان آوردندن و عمل صالح انجام دادند براى آنها جنات المأوى است اين وسيله پذيرائى از آنهاست، در مقابل اعمالى كه انجام مى دادند» امّا الذَّينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُم جَنّاتُ المَأوى نُزُلًا بِما كَانُوا يَعْمَلُونَ

«مَأْوى» از ماده «اوِيّ» (بر وزن قوى يا «اوِيّ» (بر وزن قُمّى) به گفته راغب در مفردات به معنا انضمام چيزى به ديگرى است (سپس به معنا اقامت نزد چيزى آمده است).

مقاييس اللغه نيز يكى از معانى اصلى آن را «تَجَمُّعْ» ذكر كرده است كه لازمه آن سكونت نزد چيزى است، خلاصه اينكه مكان و مسكن و جايگاهى را كه انسان روز يا شب در آن ساكن مى گردد و استراحت مى كند «مأوى» گويند، بنابراين «جنات المأوى» اشاره به همان وصف خلود و جاودانگى و ثبات بهشت است و مفهوم آرامش و اطمينان را نيز مى رساند.

بعضى گفته اند اين تعبير اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه سراى دنيا مأوى (جايگاه اصلى انسان) نيست، بلكه گذرگاهى است كه از آن عبور مى كند، يا به تعبير روايت معروف الدنيا قنطرة «دنيا پل است» كه هرگز جاى ثبات و استقرار نيست.

ناگفته پيداست كه اين وصف براى تمام بهشت است ولى با اين حال از ابن عباس نقل شده كه مى گويد باغ هاى بهشتى هشت عددند، يكى از آنها جنة المأوى است، و بقيه عبارتند از «دار الجلال» و «دار الجلال»، و «دار القرار»، و «دار السلام»، و «جَنَّةُ عدن»، و «جنة الخلد»، و «جنة الفردوس» و «جنة


1- مجمع البيان، جلد 6، صفحه 467 و تفسير قرطبى، جلد 6، صفحه 4013.

ص: 267

النعيم».

سابقاً گفتيم بعضى «نزل» را به معنا نخستين چيزى كه با آن از ميهمان پذيرائى مى كنند دانسته اند (همان گونه كه امروز با شربت يا آب سرد يا چايى پذيرائى مى نمايند).

اگر چنين باشد دليل بر اين است كه جنات المأوى با آنهمه وسعت و عظمتش كمترين پذيرائى بندگان خالص خداست! بنابراين پذيرائى اصلى نعمت هايى است كه جنات المأوى در مقابل آن كوچكاست، و آن چيزى جز «جنت قرب و لقاى پروردگار و بهشت معرفت جلال و جمال او» نيست!.

***

تعبير ديگر در قرآن مجيد از اين كانون بزرگ رحمت الهى همان «جنات الفردوس» است، مى فرمايد:

«كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند جنات فردوس وسيله پذيرائى از آنان خواهد بود» انَّ الذَّينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُم جَنَّاتُ الفِرْدَوس نُزُلًا.

در اينكه واژه «فردوس» اصلًا رومى است يا سريانى، يا نَبَطى) يا حَبَشى و يا عربى؟ در ميان مفسران و ارباب لغت گفتگو است و هريك احتمالى را برگزيده اند.

بعضى نيز آن را از ريشه فارسى مى دانند كه بعداً به صورت «پراديزس» و «پراديز» و سپس «فردايس» و «فِردوس» در آمده است!.

براى اين واژه معانى زيادى ذكر كرده اند: باغ و بستان، باغ هاى انگور، باغ هايى كه هرگونه گل و هرگونه ميوه داشته باشد، باغ هايى كه پوشيده از درخت و داراى آب فراوان و احياناً داراى درختان انگور بسيار باشد.

آنها كه آن را عربى مى دانند از ماده «الفَرْدسَه» به معناى وسعت گرفته اند، اين واژه كه تنها دوبار در قرآن مجيد آمده است (كهف 107 و مؤمنون 11) به معناى بهشت به كار رفته، و از روايات اسلامى كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و امامان اهلبيت عليه السلام نقل شده به خوبى استفاده مى شود كه اين نام مربوط به بخش بسيار ممتازى از بهشت است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه فرمود: اذا سَأَلْتُمْ اللَّه تَعالى فَاسْألُوهُ الفِردَوْسَ، فَانَّهُ وَسَطُ الجنَّةُ وَ اعْلى الجنَّةِ، وَفَوْقَهُ عَرْشُ الرّحمنِ، وَ مِنْها تَفُجُرَ انْهارُ الجَنَّةِ!: «هنگامى كه از خداوند متعال

ص: 268

تقاضا مى كنيد، فردوس را تقاضا كنيد كه وسط بهشت، و قسمت اعلى و برتر آن است و بر فراز آن عرش خداست و از فردوس نهرهاى بهشتى سرچشمه مى گيرد»!.(1)

در حديث ديگرى از امير مؤمنان علي عليه السلام چنين مى خوانيم: (لِكُلِّ شَى ءٍ ذِروَةُ وَ ذِرْوَةُ الجنة الفردوس و هي لمحمّد و آل محمّد) «براى هر چيزى محل اعلائى است و محل اعلاى بهشت فردوس است و آن براى محمّد صلى الله عليه و آله و سلم و آل محمّد عليه السلام است.(2)

و بالاخره در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: آيه درباره ابوذر و سلمان و مقداد و عمار ياسر نازل شده، (جَعَلَ اللَّه لَهُمْ جَناتُ الفِردوسِ نُزلًا اي مأوى و منَزلًا): خداوند باغ هاى فردوس را منزلگاه آنها قرار داده».(3)

روشن است كه ميان حديث دوّم و سوّم تضادى نيست، چرا كه افراد با ايمان و الا مقامى همچون ابوذر و سلمان و ... كه پيروان راستين محمّد و آل محمّد عليهم السلام هستند در واقع در زمره آنها قرار دارند.

در اينكه «نزلًا» در اينجا چه معنا دارد؟ بعضى آن را به معناى منزلگاه و محل سكونت دانسته اند، همان گونه كه در حديث امام صادق عليه السلام به آن اشاره شده است. و بعضى از مفسّران نيز گفته اند كه نزل به معناى وسيله پذيرائى است و يا نخستين چيزى كه ميهمان را با آن پذيرائى مى كنند، جمع ميان اين دو معناى نيز مانعى ندارد.

***

تعبير ديگر از باغ هاى بهشتى كه در سوره واقعه آمده است «جنّاتٌ النَّعيم» است مى فرمايد: پيشگامان پيشگام (در ايمان و اعمال صالح) مقربانند آنها در «جنّات النعيم» و باغ هاى پر نعمت بهشت قرار دارند.

«جنات» جمع «جنت» است شايد اين تعبير به خاطر آن است كه هريك از بهشتيان جنتى دارند كه مجموعاً جنات مى شود و نعيم جمع نعمت است چون بهشت هميشه انواع نعمت هاى معنوى و مادى را در بر دارد، نه همچون باغ هاى دنيا كه گاه وسيله زحمت است و رنج و درد سر و گاه راحت و نعمت، بعلاوه باغ هاى دنيا هر كدام نعمتى دارد نه تمام نعمت ها را.


1- صحيح بخارى و مسلم( بنا به نقل روح المعانى، جلد 16، صفحه 47).
2- تفسير برهان، جلد 2، صفحه 495، حديث 2.
3- تفسير قمى( طبق نقل الميزان ذيل آيه مورد بحث).

ص: 269

جالب اينكه نخست از مقام قرب آنها سخن مى گويد (اولئِكَ المُقَرَّبُونَ) و سپس از «جنات النعيم» و پيداست كه جنات النعيم با آنهمه نعمت و با آنهمه عظمت در برابر مقام قرب الهى قطره اى در برابر دريا است.

اين تعبير (جنة النعيم- جنات النعيم) ده بار در آيات قرآن مجيد آمده و تكرار آن دليل بر تأكيد و اهميت آن است.(1)

قابل توجه اينكه در اين جهان هر قدر انسان به مبادى قدرت نزديك تر و مقرب تر مى شود نگرانى او بيشتر است، زيرا دائماً در وحشت و اضطراب خواهد بود مبادا نظر آن مبدأ قدرت به خاطر پيش آمدى نسبت به او برگردد، و به بدترين عقوبتش گرفتار كند و لذا ارباب معرفت هميشه انسان هاى با شخصيت را از «قرب سلطان» بر حذر مى داشتند، ولى قرب پروردگار درست عكس آن است، و ثمره محصولش، آرامش، لذت معنوى و روحانى و نات النعيم است.

اين نكته نيز شايان دقت است كه در روايات متعددى كه در ذيل آيه شريفه ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَومَئِذٍ عَنِ النّعيمْ (تكاثر 8) وارد شده «نعيم» به «نعمت ولايت» تفسير شده است (2) و از اينجاست كه ممكن است جنات النعيم بهشت ولايت باشد، ولايت خدا و اولياى او، و عشق ورزيدن به آنان، و بهره گيرى از نور معنويشان.

در اينكه «جنات نعيم» تمام بهشت را شامل مى شود يا اشاره به بخش هاى مهمى از بهشت است دو احتمال وجود دارد، از يك سو وعده الهى در اين قسمت به مقربان ممكن است دليل بر احتمال دوم باشد به خصوص اينكه شبيه همين تعبير در آيه 88 و 89 همين سوره به چشم مى خورد فَامّا انْ كانَ مِنَ المُقَرَّبينَ فَروحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ» واقعه 88 و 89.

***

در ششمين و آخرين بخش از اين آيات اشاره سربسته اى به چهار بهشت از بهشت هاى الهى شده و ويژگى هاى آنها را، دو به دو، بيان فرموده است، مى فرمايد: «براى كسانى كه از مقام پروردگارشان بترسند


1- مائده- 65، يونس 9، حج- 56، شعراء- 85، لقمان- 8، صافات- 43، واقعه- 12 و 89، قلم- 34، معارج- 38.
2- براى آگاهى از اين احاديث به جلد 24 بحارالأنوار، صفحه 48، به بعد مراجعه فرماييد( باب 29).

ص: 270

دو باغ بهشتى است» (وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِهِ جَنَتانِ).

«آن دو داراى انواع نعمت ها و درختان پر شاخه و با طراوتند» (ذَواتا افَنانِ).

«و پائين تر از آنها دو باغ بهشتى ديگر است ... هر دو كاملًا خرم و سرسبزند» (وَ مِنْ دُونِهما جَنتانِ ...

مُدهامّتانِ).

گاهى تصور كرده اند كه اين چهار باغ بهشتى همه براى همه مؤمنان است و اين تعدد به عنوان تنوع است، چرا كه طبع آدمى تنوع مى طلبد و از آن لذت مى برد.

ولى لحن آيات و همچنين رواياتى كه در تفسير اين آيات وارد شده به خوبى نشان مى دهد كه آنها براى دو گروه متفاوت است، و تعبير به «من دونهما» همان معنى پائين تر را مى رساند.

به اين ترتيب دو باغ بهشتى نخست از آن «مقربان» و دو باغ بهشتى مرحله پائين تر از آن «اصحاب اليمين» است، و در حقيقت اشاره به درجات و مقامات مختلف اهل بهشت مى باشد و بايد همچنين باشد، چرا كه بدون شك بهشتيان همه در يك سطح و يك مقام و يك مرتبه نيستند، و بايد درجات آنها متفاوت باشد.

اين تفاوت مقام و درجه با تعبير زيبايى در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم چنين بيان شده است: جَنَّتانِ مِنْ فِضَّةٍ آنِيَتُهُما وَ ما فيهما، جَنَّتانِ مِنْ ذَهَبٍ آنِيتُهما وَ ما فيهما!: «دو باغ بهشتى كه بناى آنها و ظروف و هرچه در آنهاست از نقره است و دو باغ بهشتى كه بناى آنها و ظروف و هرچه در آنهاست از طلاست»!.(1)

همين معنا با صراحت بيشترى در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است، فرمود: لا تَقولَنَّ واحِدَةٌ انَّ اللَّه يقُولُ: وَ مِنْ دُونِهما جَنَّتَانِ، و لا تَقولَنَّ دَرَجَةٌ واحِدَةٌ انَّ اللَّه يَقولُ: دَرَجاتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ، انّما تَفاضُلُ القَوْمُ بِالاعمالِ : «نگوييد بهشت يكى است زيرا خداوند مى فرمايد: (پائين تر از آن، دو بهشت ديگر است) و نگوييد درجه واحدى است، چرا كه خدا فرموده: «درجاتى است بعضى بالاتر از بعض ديگر) و اين تفاوت به خاطر اعمال آنهاست».(2)

در اينكه چرا هريك از اين دو گروه داراى دو باغ بهشتى هستند مفسّران احتمالات زيادى ذكر كرده اند كه با هم تضادى ندارند و ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.


1- تفسير مجمع البيان، جلد 9 و 10، صفحه 210.
2- همان مدرك.

ص: 271

از جمله اينكه يكى اشاره به جنت روحانى و ديگرى اشاره به جنت جسمانى است، يا اينكه هريك از بهشتيان درااى دو باغ بهشتى هستند يكى عمومى و براى ديدار دوستان، و ديگر خصوصى براى زندگى با همسران.

يا اينكه يكى به عنوان پاداش عقيده است و ديگرى پاداش اعمال صالح.

يا اينكه يكى جزاى عمل است و ديگرى فضل الهى.

يا اينكه يكى براى اطاعت فرمان است و ديگرى براى ترك گناه!.

***

از مجموع آنچه در بالا آمد به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه بهشت داراى مقامات و درجات و مراتبى است و مى توان هر كدام را بهشتى دانست، و بدون شك تفاوت مقامات اولياء اللَّه ايجاب مى كند كه درجات آنها در بهشت متفاوت باشد بهشت مقربين با اصحاب اليمين متفاوت است، و بهشت كسانى كه در قله هاى ايمان و معرفت و اعمال صالح قرار دارند با كسانى كه در مراتب پائين ترند فرق دارد.

گرچه اوصاف هيچيك از آنها دقيقاً به فكر ما نمى گنجد ولى قطعاً مى دانيم عوالم مختلفى است، و شايد حتى در قيامت كسانى كه در مراحل و مقامات پائين ترند نتوانند به درستى دريابند كه در عوالم بالا چه خبر است؟!.

قابل توجه اينكه «جنت» در آيات قرآن گاه به صورت مفرد آمده كه مفهوم جنس را مى رساند، و تمام باغ هاى بهشتى را شامل مى شود، و گاه به صورت جمع، (جنات) كه شامل تمام باغ هاى بهشتى و مراحل و مراتب مختلف آن است، و گاه به صورت تثنيه (جنتان) كه اشاره به دو مرحله مختلف است كه قبلًا شرح آن داده شد.

گاه از جاودانگى بهشت سخن مى گويد، و تعبير به «جنات عدن» يا «جنة المأوى» و «جنة الخلد» مى كند، و گاه از تنوع نعمت هاى مادى و معنوت آن بحث مى كند، و تعبير به «جنات النعيم» دارد، و گاه به بخش بسيار ممتاز و عالى بهشت اشاره كرده و سخن از «جنات الفردوس» مى گويد.

اين تعبيرات پر معنا هر كدام به يكى از ابعاد آن كانون بزرگ رحمت الهى و مقامات قرب و وصال آن محبوب حقيقى است اللَهُمَّ ارْزُقْنا بِمَنَّكَ وَ رَحْمتِكَ يا ارْحَمَ الرَّاحِمينَ).

ص: 272

8- چند سئوال درباره بهشت

1- آيا تكرار و يكنواختى ملالت بار نيست؟

بعضى ايراد مى كنند و مى گويند آنچه از آيات و روايات استفاده مى شود اين است كه نعمت هاى الهى در اين كانون بزرگ رحمت يكنواخت است، و مى دانيم اين مسأله مخصوصاً در دراز مدت آتش شور و شوق و نشاط را خاموش مى كند، زيرا بهترين صحنه ها، زيباترين مناظر، و جالب ترين غذاها، با تكرار شكل عادى به خود مى گيرد، تا آنجا كه گاهى انسان براى برهم زدن اين يكنواختى به زندگى ساده تر و مشقت بارتر تن در مى دهد تا تنوعش آن را جبران كند!.

در پاسخ به سه نكته بايد توجه داشت: نخست اينكه ما نبايد با معيارهاى جسمى و روانى اين جهان درباره آن جهان قضاوت كنيم، اى بسا اين حالت روانى كه در اين جهان در ما وجود دارد كه با تكرار خسته و ملول كه و بى تفاوت مى شويم در آنجا بر عكس باشد، هرچه بيشتر انسان مى بيند شوقش بيشتر مى گردد، و هر قدر تكرار مى كند لذتش افزون تر مى شود، و به اين ترتيب تكرارها مايه تشديد لذّات معنوى و مادى مى گردد!.

چه دليلى داريم كه وضع روحى انسان در آنجا و در اينجا از اين جهت يكى است.

ثانياً در همين جهان نيز نعمت هايى وجود دارد كه هيچگاه انسان از آن سير نمى شود، ما هر قدر هواى تازه و پر اكسيژن را استنشاق كنيم از آن خسته و ملول نخواهيم شد، بلكه دائماً از آن لذت مى بريم و براى ما مايه نشاط است.

آب يك نوشيدنى كاملًا ساده و يكنواخت است ما اگر صدها سال عمر كنيم نوشيدن آب گوارا به هنگام تشنگى از همه چيز براى ما لذت بخش تر است، و همان است كه مى گوييم آب طعم حيات دارد، نه خسته مى شويم و نه بى اعتنا بلكه آب گوارا هميشه براى تشنگان فوق العاده و جالب و جذاب است.

چه مانعى دارد كه در آنجا نيز خداوند حالتى شبيه تشنگى (تشنگى لذت بخش نه مزاحم و آزار دهنده، همچون تشنگى لقاى محبوب) بر انسان مسلط سازد، و به خاطر آن دائماً از نعمت هاى روحانى و جسمانى بهشت فوق العاده درك لذت كند؟!.

ص: 273

ثالثاً از آنجا كه ذات و صفات خدا بى نهايت است، بدون شك جلوه هاى روحانى و معنوى او نيز پايان نمى گيرد، هر روز لطف و عنايت تازه اى و هر دم رحمت و هدايت جديدى بر بهشتيان و مقربان درگاهش مى فرستد، به گونه اى كه اصلًا تكرارى در آن نيست مگر بى نهايت ممكن است مكرر شود؟!.

نعمت هاى مادى نيز جلوه هاى رحمانيت و رحيميت اويند، آنها نيز حد و نهايتى به خود نمى پذيرند.

چه مانعى دارد همان درختان بهشتى، همان نهرها، همان گل ها، همان رنگ و بوها، همان شراب هاى طهور، هر روز و هر ساعت رنگ و بوى تازه اى، و شكل و عطر جديدى داشته باشند؟ دائماً رنگ عوض كنند، دائماً دگرگون شوند، دائماً چهره نو پيدا كنند، به گونه اى كه يك غذا و يك منظره فقط يكبار در تمام عمر بهشتيان ديده شود و مورد استفاده قرار گيرد! (عجب صحنه اى!).

پاره اى از آيات قرآن و روايات اسلامى نيز اين مطلب را تأييد مى كند.

در آيه 29 سوره رحمن مى خوانيم: (كُلُّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ) «او هر زمان در شأن و كارى است»!.

مفسران در تفسير اين آيه بيانات بسيار متنوع و گوناگونى دارند كه هر كدام به يكى از افعال خداوند مسأله آفرينش و مرگ انسان ها، يا رزق و حيات آنها يا عزّت و ذلت اقوام، يا آمرزش گناهاى و برطرف ساختن اندوه ها، يا فراهم ساختن منافع و دفع زيان ها، اشاره مى كند، ولى بدون شك آيه مفهوم گسترده اى دارد كه هرگونه دگرگونى را در اوضاع جهان در بر مى گيرد، و از آنجا كه دليلى بر تخصيص آيه به دنيا در دست نيست بلكه ذكر اين آيه بعد از آيه «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الجَلالِ وَ الاكْرامِ»:

«تمام كسانى كه روى زمين هستند فانى مى شوند و تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند» مى تواند قرينه اى باشد بر اينكه دگرگونى ها و تنوع ها در سراى ديگر نيز ادامه دارد، و بهشتيان به اراده خداوند هر روز در شأن و در كارى هستند.

بعضى از مفسران نيز «كل يوم» را تعميم داده و ايام دنيا و آخرت را هر دو مشمول آن دانسته اند.(1)

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: انَّ اللَّه خَلَقَ جَنَّةً لَمْ يَرَها عَيْن، وَلَم يَطَّلْعِ عَلَيْها مَخْلُوقٌ، يَفْتَحُها الرَّبُّ تَبارَكَ وَ تَعالى كُلَّ صَباحٍ فَيَقُولُ ازْدادِي طِيْباً! ازْدادي ريحَ : «خداوند بهشتى آفريده كه هيچ چشمى نديده، و هيچ مخلوقى از آن آگاه نيست، پروردگار متعال هر صبحگاه آن را مى گشايد و مى گويد: بوى خوشت را افزون كن! و نسيمت را بيفزاى»!.(2)


1- تفسير روح المعاني، جلد 27، صفحه 96.
2- بحارالأنوار، جلد 8، صفحه 199، حديث 198.

ص: 274

در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام آمده است: انَّ اهْلَ الجَنَّةِ تُوْضَعُ لَهُمْ مَوائِدُ عَلَيْها مِنْ سائِرِ ما يَشْتَهُونَهُ مِنَ الاطْعِمَةِ التي لا ألَذَّ مِنْها و لا اطْيَبَ، ثُم يُرفَعُونَ عَنْ ذلِكَ الى غَيْرِهِ «براى اهل بهشت سفره هايى مى گسترانند كه بر آن آنچه مورد علاقه آنها از طعام هاست قرار داده مى شود طعام هايى كه از آن لذيذتر و خشبوتر نيست سپس آنها را از سر آن سفره بلند كرده و سفره ديگرى براى آنها مى گسترانند»!.(1)

اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه در آنجا تكرارى وجود ندارد بلكه هر لحظه الطاف و عنايات تازه اى است!.

اين سخن را با اشاره كوتاهى از سوى يكى از مفسّران پايان مى دهيم كه گفته است: «آيه فوق اشاره به تجلّى حق در هر زمان، و در هريك از نفوس انسانى بر حسب استعدادش دارد، و مى دانيم تجليات خداوند را نهايت و پايانى نيست!.(2)

بدون شك اين تمام مفهوم آيه نيست بلكه مى تواند جزيى از مفهوم آيه باشد (دقت كنيد).

***

2- مگر لذت در مقايسه با فقدان نيست؟

معروف است كه «فقدان ها» هميشه ارزش «وجدان ها» را آشكار مى سازد، و به تعبير ديگر نعمت ها و مواهب الهى را هميشه در مقايسه با زوال آنها مى توان شناخت اگر بيمارى در عالم وجود نداشت هيچ كس نمى دانست نعمت سلامتى چه گوهر گران بهايى است؟ و اگر ناامنى روى نمى داد قيمت نعمت امنيت هرگز شناخته نمى شد!.

روى اين حساب در بهشت كه فقدانى وجود ندارد نه ناآرامى است، نه بيمارى و تعب، نه قحطى و خشكسالى و ... بنابراين ارزش آنهمه نعمت ها تدريجاً به فراموشى سپرده مى شود و طبعاً در اين حال لذّتى احساس نخواهد شد.


1- همان مدرك، حديث 199.
2- روح البيان، جلد 9، صفحه 300.

ص: 275

پاسخ اين سؤال چندان پيچيده نيست، زيرا بهشتيان از يكسو با اشرافى كه بر اهل دوزخ دارند مى توانند حال خود را با آنها مقايسه كنند، هنگامى كه اين تفاوت عظيم را ببينند از نعمت هاى بى پايانى كه در آن هستند لذّت مى برند.

قرآن مجيد ناظر بودن بهشتيان را بر وضع دوزخيان كراراً يادآور شده، در آيه 50 سوره اعراف مى خوانيم: وَنادى اصْحابُ النَّارِ اصْحابَ الجَنَّةِ انْ افيضُوا عَلَيْنا مِنَ الماءِ اوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللَّه قالُوا انَّ اللَّه حَرَّمَهُما عَلَى الكافِرِينَ «اهل دوزخ بهشتيان را صدا مى زنند كه (محبت كنيد و) مقدارى آب يا از آنچه خدا به شما روزى داده به ما ببخشيد، آنها مى گويند خداوند اين ها را بر كافران حرام كرده است».

و در آيات سوره صافّات مى خوانيم: فَاقْبَلَ بَعَضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسائلُونَ- قالَ قائِلٌ مِنْهُم انّي كانَ لي قَرينٌ ... فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في سَواءِ الجَحيم- قالَ تَاللَّه انْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ- وَلَوْ لا نِعْمَةُ رَبّي لَكُنْتُ مِنَ المُحْضَرِينَ

«بعضى از بهشتيان رو به بعضى ديگر كرده، سؤال مى كنند- يكى از آنها مى گويد: من همنشين (گنهكار و بى ايمانى) داشتم ... ناگهان نگاه مى كند او را در وسط دوزخ مى بيند- به او مى گويد: به خدا سوگند چيزى نمانده بود كه مرا نيز به هلاكت بكشانى!- و هرگاه نعمت پروردگارم نبود من نيز از احضار شدگان در دوزخ بودم» (صافات- 50 و 51 و 55 و 56).

باز در سوره اعراف مى خوانيم: و نادى اصْحابُ الجَنَّةِ اصْحابَ النّارِ انْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدنا رَبُّنا حَقّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قالُوا نَعَمْ فَاذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ انْ لَعْنَةٌ اللَّه عَلى الظّالِمِينَ

«اهل بهشت، دوزخيان را صدا مى زنند كه ما آنچه را پروردگارمان وعده داده بود همه را حق يافتيم، آيا شما هم آنچه را پروردگارتان وعده داده بود حق يافتيد؟ مى گويند بله، در اين هنگام ندا دهنده اى در ميان آنها ندا مى دهد كه لعنت خدا بر ستمگران باد! (اعراف- 44).

از مجموع اين آيات به وضوح استفاده مى شود كه نه ساكنان بهشت از وضع حال دوزخيان بيخبرند و نه ساكنان دوزخ از حال بهشتيان، اطلاع بهشتيان سبب مزيد سرور و نعمت آنهاست، كه در آن عذاب هاى دردناك گرفتار نشدند، و در ميان آنهمه نعمت غوطه ورند، و به عكس دوزخيان از اين مقايسه رنج مى برند.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «هر انسانى منزلى در بهشت و منزلى در دوزخ دارد، هنگامى كه بهشتيان ساكن بهشت و دوزخيان ساكن دوزخ مى شوند كسى صدا مى زند اى اهل بهشت نگاه كنيد آنها نگاه به دوزخ مى كنند، در اين حال منازل آنها را در دوزخ بالا مى آورند و به آنها نشان مى دهند و به آنها گفته مى شود! اين منازلى است كه اگر معصيت پروردگارتان مى كرديد داخل آن

ص: 276

مى شديد! سپس امام فرمود: اگر ممكن بود كسى از خوشحالى بميرد اهل بهشت در آن هنگام از خوشحالى مى مردند! چرا كه آنهمه عذاب از آنها باز گردانده شده (نظير همين معنا در مورد دوزخيان در ذيل اين روايت بيان شده كه آنها با ملاحظه جايگاه خود در بهشت چنان غمگين مى شوند كه از غصه و اندوه مى خواهند بميرند).(1)

نظير همين مطلب به طور فشرده تر از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در تفسير درالمنثور نقل شده است.(2)

وجود دو منزلگاه براى هر انسان اشاره به زمينه ها و استعدادهايى است كه بالقوه در هر انسانى وجود دارد، و مطابق اين استعدادها و زمينه ها محل هايى در دوزخ و بهشت براى آنان تعيين شده، اين هيچ منافات با آنچه قبل گفتيم ندارد كه با اعمال خود اين منزلگاه ها را بسازند و از هر نظر تكميل كنند و زمينه ها را به فعليت كامل برسانند.

اينها همه از يكسو، از سوى ديگر بهشتيان هرگز خاطره دنيا را فراموش نكرده اند، و مى توانند با مقايسه حال خود نسبت به وضع دنيا به ارزش آن همه نعمت ها و مواهب بيشمار الهى پى برند.

در آيات 25 تا 27 سوره طور مى خوانيم: وَ اقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَسائلُونَ قالُوا انّا كُنا قَبْلُ في اهِلنا مُشْفِقينَ- فَمنّ اللَّه عَلَيْنا وَ وقينا عَذابُ السَّمُومِ «بعضى از بهشتيان رو به بعضى ديگر مى كنند و از (گذشته) مى پرسند- و مى گويند ما در ميان خانواده خود بيمناك بوديم- اما خدا منت بر ما نهاد و ما را از عذاب كشنده حفظ كرد».

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه بهشتيان نگرانى ها و ناراحتى هاى دينا را به خاطر دارند و آن را با آنچه در آن هستند مقايسه مى كنند، بديهى است اين مقايسه مى تواند عظمت مواهبى را كه از آن برخوردارند آشكار كند.

***

3- آيا در بهشت تكاملى هم وجود دارد؟

گرچه پاسخ اين سؤال از پاسخ سؤال اوّل اجمالًا روشن شد ولى لازم است در اينجا به سراغ پاسخ گسترده ترى برويم، مى گوييم: آرى قطعاً تكامل در آنجا وجود دارد، و بهشتيان هرگز در جا نمى زنند، بلكه


1- بحارالأنوار، جلد 8، صفحه 142، حديث 26.
2- تفسير درالمنثور طبق نقل الميزان، صفحه 139( ذيل آيات سوره اعراف).

ص: 277

در پرتو عنايات الهى، و الطاف ربانى، روز به روز به ساحت قدسش نزديك تر مى شوند، و در مسير قرب الى اللَّه به پيشروى خود ادامه مى دهند.

مفهوم اين سخن آن نيست كه در آنجا طاعات و عبادات و اعمالى دارند، چرا كه بهشت دار تكليف نيست، زيرا عناصر اوليه تكليف در آنجا وجود ندارد، بلكه در پرتو اعمالى كه در اين جهان انجام داده اند همچنان به سير تكاملى خويش ادامه مى دهند.

درست همانند بعضى درختان پر بارى كه انسان يكبار آن را غرس مى كند ولى مرتباً جوانه مى زند و ريشه مى دواند و از نقاط ديگر سر بر مى آورد و دشت و صحرا را فرا مى گيرد!

يا همانند سفينه هاى فضايى كه براى آغاز حركت و خارج شدن از محيط جاذبه زمين نياز به نيروى عظيمى دارد ولى بعد از خروج از اين محيط چنانچه به مانعى برخورد نكند بدون احتياج به نيروى محرك جديد تا ابد به سير خود ادامه مى دهد!.

در بعضى از آيات قرآن نيز اشاره اى به اين مسأله ديده مى شود.

در آيه 62 مريم درباره بهشتيان مى خوانيم: وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فيها بُكْرَةً وَعَشِيّاً: «هر صبح و شام روزى آنها در بهشت مقرر است».

از آيات قبل از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اين توصيف درباره بهشت آخرت است كه از آن تعبير به «جنات عدن» شده نه بهشت برزخى، حال اين سؤال پيش مى آيد كه مطابق آيات ديگر قرآن بهشتيان هرچه بخواهند از مواهب و روزى ها در هر ساعت و هر زمان براى آنها مهياست، اين چه موهبتى است كه هر صبح و شام به آنها اعطا مى شود؟.

مسلماً اين مواهب جديد و تازه مادى و معنوى است كه در اين دو وقت به آنها داده مى شود، و طبعاً به مقامات بالاترى سوق داده خواهند شد.

در اين زمينه حديث پرمعنايى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه مطلب را روشن مى سازد، مى فرمايد: وَ تَأْتِيهمْ طُرَفُ الهَدايا مِنَ اللَّه تعالى لِمَواقِيتِ الصّلاةِ التى كانُوا يُصَلُّونَ فيها في الدُّنْيا، تُسَلّمُ عَلَيْهِمُ المَلائِكَةُ): «هداياى نخبه و جالب از سوى خداوند بزرگ در اوقاتى كه در دنيا نماز مى خواندند به آنها مى رسد، و فرشتگان به آنها سلام و درود مى فرستند».(1)


1- تفسير روح المعانى، جلد 16، صفحه 103 و قرطبى، جلد 6، صفحه 4166( ذيل آيه مورد بحث).

ص: 278

سؤال ديگرى كه از تعبيرات آيه برانگيخته مى شود اين است كه در بهشت شب و روزى وجود ندارد، و به همين دليل صبح و شامى نيست.

اين اشكال را نيز مى توان چنين پاسخ گفت كه بهشت گرچه دائماً كانون نور و روشنايى است، ولى اين دو نور نوسان دارد كه بانوسان و كم و زياد شدن آن بهشتيان روز و شب را تشخيص مى دهند، درست مانند مناطق قطبى كه شش ماه متوالى روز است ولى با كم و زياد شدن نور، روز و شب از هم تشخيص داده مى شود.

از آنجا كه اين دو مشكل (مشكل روزى تازه و مشكل صبح و شام) براى بسيارى از مفسّران حل نشده توجيهاتى براى اين آيه ذكر كرده اند كه غالباً مخالف ظاهر آيه است مانند اينكه آيه كنايه از دوام نعمت است، زيرا در ميان عرب معمول بوده كه اگر كسى غذاى صبحگاهان و شامگاهان را داشته او را غنى و بى نياز مى دانستند، يا اينكه منظور آن است كه نعمت هاى الهى در فواصل زمانى كه به مقدار شب و روز اين دنياست پى در پى به آنها مى رسد.

روشن است همه اينها مخالف ظاهر آيه است چه بهتر به اينكه نوعى شب و روز كه با تفاوت نور حاصل مى شود و نوعى روزى تازه كه از عنايات جديد الهى سرچشمه مى گيرد و از پيمودن مسير تكامل خبر مى دهد قائل شويم كه منطبق بر ظاهر آيه است و يا لااقل كمتر خلاف ظاهر مى باشد.

جالب اينكه در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه فرمود: (وَالذَّي انْزَلَ الكِتابَ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم انَّ اهْلَ الجَنَّةِ لَيَزْدادونَ جَمالًا وَحَسَناً كَما يَزْدادُونَ في الدُّنْيا قَباحَةً وَ هَرَماً): «سوگند به خدايى كه قرآن را بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم نازل كرده اهل بهشت (هر قدر زمان بر آنها مى گذرد) جمال و زيبائيشان بيشتر مى شود آن گونه كه در دنيا (با گذشت زمان) زشتى و پيرى آنها افزايش مى يافت»!.(1)

اين حديث نيز تكامل تدريجى بهشتيان را به خوبى آشكار مى سازد، گرچه تنها اشاره اى به جنبه هاى جسمانى دارد ولى مسلماً به طريق اولى جنبه هاى روحانى را نيز در بر مى گيرد.


1- علم اليقين، صفحه 103( طبق نقل معاد گفتار فلسفى).

ص: 279

دوزخ و دوزخيان

اشاره

1- دوزخ از آن كيست؟ (راهيان جهنم).

2- ماهيت جهنم و فلسفه آن.

3- درهاى جهنم و دركات آن.

4- عذاب هاى جسمانى اهل دوزخ.

5- عذاب هاى روحانى اهل دوزخ.

6- جاودانگى كيفرها.

7- سَبُك اعمالان.

ص: 280

1- دوزخ از آن كيست؟

اشاره

اشاره:

گرچه قاعدتاً بايد قبل از هر چيز سخن از ماهيّت و اوصاف دوزخ به ميان آيد و بعد دوزخيان، ولى از آنجا كه روش و سنّت قرآن اين است كه هميشه بيشترين تأكيد را در اين گونه مباحث بر امور تربيتى و نتائج اخلاقى و اجتماعى و انسانى مى نهد، ما نيز به پيروى از اين روشن مثبت نخست به سراغ كسانى مى رويم كه مستحق اين مجازات عظيمند تا از بررسى آياتى كه سخن از دوزخيان مى گويد به منطق اسلام در اين امر واقف شويم.

آياتى كه درباره دوزخيان وارد شده، بسيار زياد است، و ما از هر بخش نمونه اى، و از هر قسمت شاهد و مصداقى را بيان مى كنيم.

ضمناً از تعبيرات مختلف اين آيات تفاوت گناهان، و درجات زشتى معاصى نيز روشن مى گردد.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم، و اصناف گوناگون دوزخيان را با الهام از آيات قرآنى مورد بررسى قرار مى دهيم:

1- كافران و منافقان

نخستين گروهى كه روانه دوزخ مى شوند، كافران و منافقانند قرآن مجيد در آيه 14 نساء مى فرمايد:

انَّ اللَّه جامِعُ المُنافِقِينَ وَ الكافِرِيْنَ في جَهَنَّمَ جَمِيعاً:

«خداوند منافقان و كافران را همگى در دوزخ جمع مى كند».

و در آيه 49 توبه مى خوانيم: وَ انّ جَهَنَّمَ لَمُحِيْطَةٌ بِالكافِرِيْنَ «جهنم كافران را احاطه كرده است».

و در آيه 145 سوره نساء آمده است: انَّ المُنافِقِيْنَ في الدَّرْكِ الاسْفَلِ مِنَ النّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً:

«منافقان در پائين ترين مرحله دوزخند و هرگز ياورى براى آنها نخواهى يافت».

در حقيقت مهمترين و گسترده ترين سرچشمه گناه و آلودگى ها همين كفر و بى ايمانى و نفاق است، زيرا تا چراغ ايمان درون جان انسان را روشن نسازد و از شرك و كفر و نفاق خالص نگردد انگيزه مؤثرى

ص: 281

براى كار خير نخواهد داشت، و تنها انگيزه هاى مادى و شهوات بر او حاكم خواهد بود، و نتيجه حاكميت چنين انگيزه هايى كه نمونه هاى آن را در جنايات جنايتكاران دنياى امروز كاملًا با چشم مى بينم بر كسى پنهان نيست.

«كفر» به معناى پوشاندن حق و «نفاق» به معناى دوگانگى ظاهر و باطن (تظاهر به ايمان و پنهان داشتن كفر) مهمترين سدّ راه اصلاح در جوامع انسانى است لذا بسيارى از آيات مربوط به دوزخ دوزخيان ناظر به اين دو گروه است.

***

2- صدّ عن سبيل اللَّه (ممانعت مردم از راه يافتن به حق)

قرآن مجيد مردم را در برابر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و آيات قرآن به دو گروه تقسيم مى كند و مى فرمايد:

فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهنَّمَ سَعِيراً: گروهى از آنان به او ايمان آوردند، و جمعى ايجاد مانع در راه او نمودند، كه شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است»! (نساء- 55).

تهديدات زيادى در آيات قرآن نسبت به اين گروه (مانعان راه خدا) ديده مى شود، همان گروهى كه نه تنها خودشان گمراهند، بلكه اصرار دارند تمام مردم، را به گمراهى بكشانند، گويى از اين كار لذّت مى برند، بلكه منافع نامشروع خود را در كفر و بى ايمانى مردم مى بينند، چرا كه يك ملّت مؤمن و معتقد به ارزش هاى والاى الهى هرگز زير بار فراعنه و شياطين و احزاب آنها نمى رود، پس تنها راه سلطه بر مردم گرفتن گوهر ايمان از آنهاست، و تاريخ امت ها همواره شاهد گوياى تلاش هاى پى گير اين گروه بى ايمان در مسير گمراه ساختن مردم است، امروز نيز دولت ها و جمعيت هاى استكبارى دنيا تمام سعيشان بر اين است كه ايمان به خدا و ارزش هاى الهى را از مردم بگيرند تا مانعى بر سر راه منافع آنها ايجاد نكنند.

2- ترك اطاعت خدا وشق عصاى مسلمين

در آيه 23 سوره جن مى خوانيم وَ مَنْ يَعْصِي اللَّه وَ رَسُولَهُ فَانَّ لَهُ نارُ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فيها ابَداً: «كسانى كه نافرمانى خدا و رسولش را كنند آتش دوزخ از آن آنهاست، هميشه در آن خواهند بود».

و در آيه 115 نساء آمده: وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ماتَبَيَّنَ لَهُ الهُدى وَ يَتَّبِعَ غَيْرَ سَبيلِ المُؤمِنينَ نُوَلِّهِ

ص: 282

ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سائَتْ مَصِيراً: «كسى كه بعد از آشكار شدن حق به مخالفت با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برخيزد، و راهى جز راه مؤمنان را پيروى كند، ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم، و به آتش دوزخ مى سوزانيم، و چه جايگاه بدى دارد»؟!.

«يُشاقِقْ» از ماده «شقاق» به معناى مخالفت عمدى و توأم با عداوت است، جمله «من بعد ما تبين له الهدى» (پس از آنكه راه هدايت براى او روشن شد) نيز دليل بر اين است كه اين مخالفت از لجاج و عناد سرچشمه مى گيرد، و به منظور ايجاد شكاف و تفرقه در ميان صفوف مسلمين است.

روشن است اين گونه افراد بارزترين گروه دوزخى اند.

***

4- استهزاء آيات الهى

گرچه استهزاء كردن آيات خدا دليل بر كفر و بى ايمانى است و كفر سبب سقوط در دوزخ است ولى در آيات قرآن مخصوصاً، تكيه شده است و يكى از عوامل عمده اى كه انسان را به دوزخ مى كشاند معرّفى گرديد، در آيه 106 كهف مى فرمايد: ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَروا و اتَّخَذُوا آياتي وَ رُسُلي هُزُواً:

«اين گونه كيفر آنها دوزخ است به خاطر اينكه كافر شده اند و آيات من و پيامبرانم را به باد استهزاء و مسخره گرفتند»!.(1)

استهزاء كردن حق معمولًا از جهل و عناد و تعصّب و لجاج و كفر آميخته با عداوت و دشمنى سرچشمه مى گيرد كه هريك از اين امور يكى از درهاى دوزخ است، بنابراين جاى تعجب نيست كه سرنوشت گروه استهزاء كننده كه غالب انبياء و اولياء اللَّه با آنها درگير بوده اند، دوزخ يا بدترين جاهاى دوزخ باشد!.

***

5- به كار نگرفتن عقل و چشم و گوش

گروه ديگرى كه به حق، مستحق دوزخند كسانى هستند كه درهاى شناخت و معرفت را به خود


1- شبيه همين معنا، در آيه 9 و 35 سوره جاثيه نيز آمده است.

ص: 283

مى بندند، عقل خدا داد را تعطيل مى كنند، چشم را بر هم مى نهند، و گوش هاى خود را چنان مى بندند كه صداى حق را نشنوند، و چهره زيباى حقيقت را نبينند و در آنچه موجب بيدارى و هوشيارى است نينديشند قرآن در آيه 179 اعراف مى فرمايد: وَلَقَدْ ذَرَأنا لِجَهنَّمَ كَثِيراً مِنَ الجِنِّ وَ الانْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ، لايَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ اعْيُنٌ لايُبْصِرُونَ بِها، وَلَهُمْ آذانٌ لايَسْمَعُونَ بها اولئِكَ كَالانْعامِ بَلْ هُمْ اضَلُّ اولئِكَ هُمُ الغافِلُونَ «ما به طور مسلّم گروه زيادى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم، آنها دل ها (عقل هايى) دارند كه با آن تعقل نمى كنند، چشمانى دارند كه با آن نمى بينند و گوش هايى دارند كه با آن نمى شوند!، آنها همچون چهار پايانند بلكه گمراهتر! آنها غافلانند».

پيداست اين آفرينش هرگز آفرينش جبرى نيست و اينكه بعضى از طرفداران جبر همچون «فخررازى» براى اثبات مذهب خود يعنى مذهب جبر به آن استدلال كرده اند كاملًا بى پايه است، چرا كه پاسخ آن در خود آيه آمده است، مى فرمايد ما همه اسباب معرفت را (عقل براى درك امور معقوله، و چشم براى امور محسوسه، و گوش براى علوم نقلى) در اختيار آنها گذارده ايم، ولى آنها اين اسباب را به كار نمى گيرند و از آن بهره مند نمى شوند (دقت كنيد) به همين دليل مى گويد آنها تا سرحد حيوانات بلكه پائين تر از آنها سقوط مى كنند، چرا كه اگر حيوان چيزى نمى فهمد و درك نمى كند از خود اختيارى ندارد اسباب آن دراختيار او نيست، گمراهتر از حيوانات كسانى هستند كه همه اين وسائل را دارند و امكان استفاده از آن براى آنها فراهم است ولى از آن بهره نمى گيرند، سرچشمه همه اين امور، غفلت و بى خبرى است كه در ذيل آيه به آن اشاره شده است (اولئك هم الغافلون). شبيه همين معنا در آيه 10 سوره ملك آمده است كه دوزخيان در پاسخ مأموران دوزخ و فرشته هاى عذاب مى گويند: «ما اگر گوش شنوا داشتيم يا عقل خود را به كار مى گرفتيم هرگز جزء دوزخيان نبوديم» وَ قالُوا لَوْ كُنا نَسْمَعُ اوْ نَعْقِلُ ما كُنّا في اصحابِ السَّعِيرِ).

در حقيقت ريشه تمام بدبختى هاى انسان وام المفاسد همين است كه عقل و گوش و چشم خود را به كار نمى گيرد و از اين سرمايه هاى عظيم الهى براى معرفت و شناخت بهره گيرى نمى كند، نه اينكه خدا سرچشمه ها و منابع معرفت را از او دريغ داشته، بلكه همه را دارد اما از آنها بهره نمى گيرد.

***

ص: 284

6- پيروى از شيطان

از عوامل مهم سقوط در اين كانون قهر و غضب الهى تسليم شياطين شدن و زمام اختيار خد را به دست آنها سپردن است، چنان كه قرآن در 18 اعراف مى گويد: «هنگامى كه شيطان رانده درگاه خدا شد خداوند به او خطاب كرد: قالَ اخْرُجْ مِنها مَذْمُوْماً مَدْحُوراً لِمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَامْلَئَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ اجْمَعينَ فرمود:

از آن (مقام) با ننگ و خوارى بيرون رو، سوگند ياد مى كنم كه هركس از انسان ها از تو پيروى كند جهنم را از همگى آنها پر مى سازم».

گرچه در اين آيه سخن از خصوص ابليس رئيس شياطين است، ولى مى دانيم خط شياطين كه همه پيرو ابليسند همه جا يكى است، و پيروى از شياطين جن و انس پيروى از ابليس محسوب مى شود، و سرنوشت همه اين پيروان سقوط در دوزخ است.

آنها با وعده هاى دروغين، تزيين شهوات، دعوت به گناهان، منع از خيرات، و تشويق به انحرافات، پيروان خود را از خدا دور ساخته و به آتش قهر و غضب او گرفتار مى سازند.(1)

***

7- طغيانگرى و استكبار

«تكبّر» چه در برابر خالق باشد، چه در برابر خلق، و چه در مقابل حقايق (انسان از تسليم در برابر حق روى گردان باشد) از اسباب سقوط در دوزخ است، «استكبار» (خود برتر بينى) كه سرچشمه اصلى بسيارى از جنايات و ظلم ها و ستم ها و حق كشى هاست، نيز همانند تكبّر است كه آدمى را در اين كانون قهر و غضب وارد مى سازد.

قرآن مجيد آيه 60 زمر مى فرمايد: الَيْسَ في جَهَنَمَ مَثْوىً لِلمُتَكَبِّرينَ): «آيا در دوزخ جايگاهى براى متكبّران نيست».

و در آيه 36 اعراف مى فرمايد: وَ الذَّينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها اولئِكَ اصحابُ النارِ هُمْ فيها خالِدُونَ): «كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند، اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند».(2)


1- شبيه همين معنا در سوره لقمان آيه 21 و سوره ابراهيم، آيه 22 نيز آمده است.
2- شبيه همين معنا در 60 و 72 و 76 غافر و 40 و 41 اعراف و 21 و 22 نبأ و 37 نازعات و 55 و 56 ص آمده است.

ص: 285

همين معنا در آيات ديگر قرآن مجيد نيز آمده، در آيه 15 و 16 سوره ابراهيم درباره جبّاران عنيد مى فرمايد: وَاسْتَفْتَحُوا وَخابَ كُلُّ جَبّارٍ عَنيدٍ- مِنْ وَرآئِهِ جَهَنَمُ وَ يُسقى مِنْ مآءٍ صَديدٍ): «آنها (رسولان الهى) از خدا تقاضاى پيروزى كردند (و دعايشان مستجاب شد) و هر جبار عنيدى نوميد و زيانكار گشت، پشت سر او دوزخ است و از آب گنديده به او مى نوشانند».

«جبّار» معانى مختلفى دارد: يكى از آنها قهر و غلبه و سلطه و نفوذ است، منتها اين امر گاه جنبه رحمانى دارد مانند نفوذ خداوند و سلطه او بر عالم هستى بر همه چيز، و گاه جنبه شيطانى دارد، مانند سلطه و غلبه و نفوذ طغيانگران و جبّاران.

«عنيد» به گفته لسان العرب «به معناى كسى است كه از مسير حق منحرف مى گردد و آگاهانه حق را انكار مى كند»، و اينها همه از آثار كبر و غرور و خود برتر بينى است، و اگر كمى دقت كنيم مى بينيم اين رذيله اخلاقى يكى از حجاب هاى مهم معرفت و از عوامل گمراهى انسان و حقكشى و تعدى و تجاوز نسبت به حقوق ديگران و انواع گناهان ديگر است.(1)

***

8- ظلم و بيدادگرى

در آيات بسيارى از قرآن مجيد ظالمان و بيدادگران به آتش سوزان جهنم تهديد شده اند، و تعبيراتى كه درباره آنها وارد شده درباره كمتر گروهى ديده مى شود، اين نشان مى دهد كه تا چه حد اسلام براى ترك ظلم و ستم اهميت قائل است.

در آيه 29 كهف در شديدترين تهديدات مى فرمايد: (انّا اعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ ناراً احاطَ بِهِمْ سُرادِقُها و انْ يَسَغيثُوا يُغاثُوا، بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوي الْوُجُوهُ بِئْسَ الشَّرابُ وَ سَاءَتْ مُرْتَفِقاً): «ما براى ستمگران آتش آماده كرده ايم كه آنها را از هر سو احاطه كرده، و اگر تشنه شوند و تقاضاى آب كنند آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته كه صورت ها را بريان مى كند! چه نوشيدنى بدى! و چه بد محل اجتماعى؟!.

در تعبير كوبنده ديگرى در آيه 15 جن مى خوانيم: (وَ امَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً): «اما ظالمان


1- شبيه همين تعبير در آيات 24، ق و 16 مدّثر آمده است.

ص: 286

هيزم آتش دوزخند»!.

اين تعبير نشان مى دهد كه آتش دوزخ از درون جان آنها زبانه مى كشد، و همان گونه كه در اين عالم آتش سوزانى بر مظلومان بودند در آنجا كه عالم تجسم اعمال است وجودشان يك پارچه آتش مى شود، و تعبيرى از اين گوياتر و رساتر درباره قوم ستمگر و ظالم وجود ندارد.(1)

***

9- تكيه كردن بر ظالمان

نه تنها ظلم و ستم، ظالمان را به دوزخ آن كانون قهر و غضب الهى مى فرستند، بلكه به گفته قرآن مجيد كسانى كه بر آنها تكيه كنند (و يا جزء اعوان و انصار آنان باشند) نيز مشمول همين حكم خواهند بود، مى فرمايد: وَلا تَرْكَنُوا الَى الذَّينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ وَ مالَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ اوْلِياءَ ثُمَّ لاتُنْصَرُونَ): «تكيه بر ظالمان نكنيد كه آتش شما را فرو مى گيرد، و جز خدا ولىّ و سرپرستى نخواهيد داشت و از سوى هيچ كس يارى نمى شويد» (هود- 113).

«تراكنوا» از ماده «ركون» به گفته ارباب لغت به معناى اعتماد و تمايل به چيزى است، كه لازمه آن قوّت و قدرت است، زيرا انسان به چيزى اعتماد مى كند كه داراى قوّت است، و لذا واژه «ركن» به ستون يا ديوارى كه ساختمان يا اشياء ديگر را سرپا نگه مى دارد اطلاق مى شود.(2)

با توجه به اينكه آيه فوق هم از نظر عنوان ظالمان مطلق است، و هم از نظر تعبير به «ركون» شامل هرگونه وابستگى و اعتماد به هر ظالم و ستمگرى مى شود «و مى گويد سرانجام همه آنها گرفتارى در چنگال عذاب الهى است، بلكه در اين دنيا نيز غالباً نتيجه اى جز بدبختى و ناكامى نمى گيرى زيرا هنگامى كه ظالم قوى شد بر آنها نيز رحم نمى كند.

به هر حال جايى كه تكيه بر آنها اين گونه مايه بدبختى است، مسلماً كمك كردن به آنها و تقويت ظالمان و ستمگران به طريق اولى، انسان را به دوزخ مى كشاند، و به همين دليل قرآن با صراحت تعاون و همكارى بر هرگونه گناه و ظلم را ممنوع شمرده و مى فرمايد: وَلا تَعاوَنُوا عَلَى الاثِمِ وَ العُدوانِ (مائده- 2) در روايات اسلامى نيز شديدترين عذاب و مجازات براى كسانى كه به نحوى از انحاء، ظالمان را تقويت


1- شبيه همين معنا در سوره هاى سبأ آيه: 42 زخرف: 65، آل عمران: 151، مائده: 129، ابراهيم: 22، مريم: 72، اعراف: 41 انبياء: 29، و شورى: 45 نيز آمده است.
2- مصباح اللّغه- صحاح اللّغه و التحقيق في كلمات القرآن الكريم.

ص: 287

كنند، و حتى قلم يا دواتى براى نوشتن يك حكم ظالمانه در اختيارشان بگذارند بيان شده است كه شرح آن به خواست خدا در جاى خود خواهد آمد.

***

10- فراموش كردن آخرت

آيه 34 سوره جاثيه در اين زمينه مى فرمايد: (وَ قيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كما نَسيْتُم لِقآءَ يَوْمِكُمْ هذا وَ مأوآكُم النّارُ وَ مالَكُمْ مِنْ ناصِرينَ): «به آنها (از سوى خداوند) گفته مى شود امروز شما را فراموش مى كنيم همان گونه كه شما ديدار امروز را به فراموشى سپرديد، و جايگاه شما آتش است و هيچ ياورى نداريد»!.

به فراموشى سپردن دادگاه عدل الهى در قيامت، سرچشمه انواع آلودگى ها و سبب فرو ريختن در لجنزار گناه و عصيان و ظلم و فساد است، و اين اعمال موجب مى شود كه خداوند با آنها معامله فراموشكاران كند، مسلّماً حضور و احاطه علمى خداوند بر همه چيز و در همه حال چنان است كه فراموشى در مورد او مفهومى ندارد، ولى با اين انسان هاى فراموشكار، معامله فراموشى مى كند، يعنى لطف و رحمت و عنايت خويش را از آنها به كلى قطع مى نمايد و در اين صورت هرگونه راه نجات آنها بسته مى شود و جز سقوط در دوزخ (كانون غضب الهى) راهى ندارند.(1)

***

11- دنيا پرستى

حبّ دنيا سرچشمه اصلى همه گناهان است و از عوامل مهمى است كه گروه كثيرى از انسان ها را به دوزخ مى كشاند، چنانكه در آيه 18 سوره اسراء مى خوانيم: مَنْ كانَ يُرْيدُ العاجِلَةَ عَجَّلنا لَهُ فيها ما نَشآءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْليها مَذْمُوماً مَدْحُوراً: «آن كس كه فقط زندگى زود گذر (دنياى مادى) را بطلبد، آن مقدار كه بخواهيم به هركس اراده كنيم از آن مى دهيم، سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش مى سوزد در حالى كه نكوهيده و رانده (درگاه خدا) است»!.

يعنى چنان نيست كه دنيا پرستان به تمام مقصود و منظور خود برسند، بلكه ممكن است با هزار گونه


1- نظير همين معنا در سوره ص آيه 26، و سوره الم سجده آيه 14 آمده است.

ص: 288

تلاش و تن دادن به انواع گناهان و جرائم سنگين به قسمتى از منظور خود نائل گردند، ولى كانون قهر و غضب الهى دوزخ در انتظار آنهاست، هم جسم آنها را مى سوزاند و هم به حكم اينكه «مذموم» و «مدحور» و رانده شده درگاه خدايند روح آنها را.(1)

***

12- زر اندوزى

گرچه زر اندوزى يكى از مظاهر دنياپرستى است ولى روى اين موضوع بالخصوص در قرآن مجيد، به عنوان يكى از اسباب گرفتارى در آتش دوزخ تكيه شده، آنجا كه مى فرمايد: وَالذَّينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللَّه فَبْشرهُم بِعذابٍ اليمٍ- يَومَ يُحْمى عَلَيْها في نارِ جَهَنَمَ فَتُكْوى بِها جباهُهُم وَ ظُهورُهُم هذا ما كَنَزْتُمْ لانْفُسِكُم فَذُوقوا ما كُنْتُم تَكْنِزُونَ «آنها كه طلا و نقره را گنجينه مى سازند و در راه خدا انفاق نمى كنند، آنها را به مجازات دردناك بشارت ده- در آن روز كه آن (سكّه هاى طلا و نقره) را در آتش دوزخ مى گذراند و به وسيله آن صورت ها و پهلوها و پشت هايشان را داغ مى كنند (و به آنها مى گويند) اين همان چيزى است كه براى خود گنجينه ساختيد، پس بچشيد (عذاب) آنچه را براى خود اندوختيد» (توبه 34- 35).(2)

اين آيه داراى نكات و بحث هاى زيادى است كه در جاى خود مطرح خواهد شد اما آنچه در اينجا لازم است به آن اشاره كنيم، دو نكته است: نخست اينكه جمع ثروت تا چه اندازه كنز محسوب مى شود؟

اين مطلبى است كه در ميان مفسّران سخت مورد گفتگو است، آنچه در بسيارى از روايات در منابع شيعه و اهل سنت آمده، و بسيارى از مفسّران آن را برگزيده اند اين است كه: هر مالى كه زكات آن پرداخته شود كنز محسوب نمى شود (ايُ مالٍ ادِّيَتْ زَكاتُه فَلَيْسَ بِكَنْزٍ).(3)

البته ممكن است در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند از سوى حكومت اسلامى محدوديت هايى براى جمع ثروت بيان شود- (چنانكه در بعضى از روايات از علي عليه السلام نقل شده) و يا از اين فراتر در يك مقطع خاص اعلام گردد كه همه اندوختها و ذخائر براى حفظ


1- شبيه هيمن معنا در سوره نازعات آيه 38 آمده است كه هركس دنيا را بر آخرت مقدم دارد جايگاهش دوزخ است.
2- شبيه همين معنا در سوره همزه آيه 2 تا 6 و سوره مسد آيه 2 و 3 و سوره حاقه آيه 28 تا 31 آمده است.
3- براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد 7، صفحه 394 به بعد مراجعه كنيد.

ص: 289

موجوديت جامعه اسلامى مصرف گردد (آن گونه كه در بعضى از روايات در مورد قيام حضرت مهدي عليه السلام آمده است) ولى اينها هيچكدام ضابطه كلّى نيست، ضابطه اصلى كنز همان است كه در بالا گفته شد.

ديگر اينكه چرا مى گويد پيشانى و پشت و پهلوهايشان را داغ مى كنند؟

ممكن است به خاطر واكنش هايى باشد كه آنها در برابر محرومان و مستمندان انجام مى دادند نخست چهره و پيشانى درهم مى كشيدند، سپس بابى اعتنايى از آنها منحرف مى شدند و بعد به كلّى پشت كرده و روى مى گردانيدند، لذا به ترتيب پيشانى و پهلوها و پشت آنها را با همان سكّه ها داغ مى كنند آن گونه كه قلب محرومان را داغ و سوزان كردند.

***

13- فرار از جهاد

مى دانيم از ديدگاه اسلام يكى از بزرگترين گناهان همين گناه است، گناهى است كه مايه شكست و ذلّت و زبونى و بدبختى مسلمين است، و مجازات آن از شديدترين مجازات هاست، قرآن مى گويد: يا ايها الذَّينَ آمنُوا اذا لَقيتُم الذَّينَ كفروا زَحْفاً فلا تُولّوُهُمْ الأدْبارَ- وَ مَنْ يُولّهِم يَوْمئِذٍ دُبُرَهُ الّا مُتَحَرّفاً لقتال او مُتحيّزاً الى فِئَةٍ فَقَدْ بآءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّه وَ مأواه جَهَنَّمَ وَ بِئَسْ المَصيرُ: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه با انبوه جمعيت كافران در ميدان نبرد روبرو شويد به آنها پشت نكنيد- و هركس در آن هنگام به آنها پشت كند- مگر در صورتى كه هدفش كناره گيرى از ميدان براى آمادگى جهت حمله مجدّد يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد- گرفتار غضب الهى خواهد شد و جايگاه او جهنّم است و چه بد جايگاهى است؟! (انفال 15- 16).

«زحف» به گفته ارباب لغت (1) در اصل به معناى حركت كردن توأم با كشيدن پاها به روى زمين است، مانند حركت كودك در آغاز راه رفتن، يا شتر به هنگام خستگى زياد، سپس اين واژه در معنا حركت يك جماعت عظيم به كار رفته چرا كه به خاطر كثرت جمعيت چنان به نظر مى رسد كه گويى روى زمين مى لغزند و به پيش مى روند.


1- مقاييس اللّغه- مفردات راغب و التحقيق في كلمات القرآن الكريم.

ص: 290

به هر حال ذكر اين جمله اشاره به آن است كه جمعيت دشمن هر قدر زياد و فشرده باشد باز سبب نمى شود كه مسلمانان بدون دستور فرمانده لشگر عقب نشينى كرده يا از رويارويى با دشمن فرار كنند.

روشن است اين يك دستور كلى اسلامى است، و اينكه بعضى از مفسران آن را مخصوص جنگ بدر دانسته اند كاملًا بدون دليل است همان گونه كه در تفسير الميزان نيز به آن اشاره شده است (1) به خصوص اينكه اين آيه بعد از جنگ بدر نازل شده است (2) پس فرار از جهاد از اسباب سقوط در دوزخ است.

***

14- ريختن خون بى گناهان

احترام به خون انسان ها در اسلام به حدى است كه ريختن خون يك انسان برابر با كشتن همه انسان ها شمرده شده «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ اوْ فَسادٍ في الأرْضِ فَكَأنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً» (مائده- 32).

و ريختن خون مؤمن سبب عذاب ابدى و غضب الهى و عذاب عظيم شمرده شده است، مى فرمايد:

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُوْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمَ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّه عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَاعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً: «هركس مؤمنى را عمداً به قتل برساند، مجازات او دوزخ است، جاودانه در آن مى ماند و خدا بر او غضب مى كند، و او را از رحمتش دور مى سازد، و عذاب بزرگى براى او آماده كرده است»! (نساء- 93).

و به اين ترتيب قاتل مؤمن به چهار مجازات بزرگ اخروى تهديد شده است: 1- خلود در دوزخ 2- غضب الهى 3- لعن خداوند 4- عذاب عظيم، و اين حدّاكثر احترام اسلام را به خون مؤمن مى رساند چرا كه در هيچ مورد از قرآن مجيد چنين مجازاتى بيان نشده است.(3)

***

15- ترك نماز

فريضه بزرگ نماز به قدرى اهميت دارد آيات و روايات بيشمارى در كتب معروف اسلامى درباره


1- الميزان، جلد 9، ص 37.
2- شبيه همين معنا از بعضى جهات در سوره توبه آيه 81.
3- همين معنى به صورت ديگر در آيه 21 آل عمران نيز آمده است.

ص: 291

اهميّت آنها وارد شده، و قرآن با صراحت ترك اين فريضه را از اسباب سقوط در دوزخ شمرده است، آنجا كه مى فرمايد: گروهى از بهشتيان (اصحاب اليمين) در ارتباطى كه از جايگاه خود با مجرمان دوزخى مى گيرند از آنها سؤال مى كنند: ما سلككم في سقر): «چه چيز شما را به دوزخ فرستاد»؟!.

آنها در پاسخ مى گويند، ما از نمازگزاران نبوديم، و مستمندان را اطعام نمى كرديم، و پيوسته با اهل باطل همنشين بوديم، و همواره روز جزا را انكار مى كرديم» (قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ المُصَلّينَ- وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ المِسْكِينَ- وَ كُنّا نَخُوضُ مَعَ الخائِضِينَ- وَ كُنّا نُكذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ) (سوره مدّثر آيات 39 تا 46).

گرچه در اين آيه علاوه بر ترك نماز اشاره به سه گناه ديگر نيز شده است ولى ذكر ترك نماز به عنوان اوّليه گناه به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حدّ ترك اين فريضه الهى خطرناك است، به علاوه اين امور چهارگانه هر كدام مستقلًا مى تواند يكى از اسباب سقوط در دوزخ گردد (ترك اطعام مستمندان ظاهراً اشاره به منع حقوق واجبه است).

مسأله نماز آنقدر از نظر اسلام مهم است كه طبق بعضى از روايات معروف، نخستين چيزى كه از نامه اعمال به آن نگاه مى شود نماز است، اگر در نامه اعمال (به طور صحيح) وجود داشت به ساير اعمال نيك نگاه خواهد شد، و الا به بقيه نگاه نمى شود و چنين كسى روانه دوزخ مى گردد».(1)

اين مطلب شايد به خاطر آن باشد كه نماز سرچشمه زاينده ايمان و ضامن بقاى آن است، با ترك نماز اصل ايمان به تزلزل مى افتد و مى دانيم يكى از شرائط قبولى اعمال ايمان است كه بدون ايمان چيزى پذيرفته نيست.

***

16- منع زكات

زكات يكى از اركان مهم اسلام است و ترك آن از بزرگترين گناهان كبيره محسوب مى شود، و از آنجا كه در قرآن مجيد هم رديف شرك و تكذيب معاد شمرده شده، به وضوح روشن مى شود كه اين عمل از اسباب سقوط در دوزخ است مى فرمايد: فَوَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ- الذَّينَ لايُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالاخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ «واى بر مشركان!- همان ها كه زكات را ادا نمى كنند و نسبت به آخرت كافرند» (فصّلت- 7).


1- به كتبا وسائل الشيعه جلد سوّم كتاب الصّلوة باب ششم و هفتم و هشتم و مخصوصاً صفحه 22 حديث 10 و صفحه 19، حديث 6.

ص: 292

اين آيه در ميان مفسّران گفتگوهاى زيادى را بر انگيخته، و در تفسير آن احتمالات زيادى را داده اند سخن در اين است كه زكات يكى از فروع دين است، چگونه ترك آن دليل بر كفر و شرك شمرده شده؟.

بعضى ظاهر آيه را معيار قرار داده و گفته اند ترك زكات هرچند توأم با انكار حكم آن نباشد به خودى خود نشانه كفر است، بعضى ديگر ترك توأم با انكار را دليل بر كفر دانسته اند، زيرا وجوب زكات از ضروريات اسلام است و منكر آن كافر است.

نكته اى كه مى تواند به روشن شدن تفسير آيه كمك كند اين است كه زكات در ميان دستورات اسلام موقعيت خاصى را دارد، زيرا پرداختن آن نشانه به رسميت شناختن حكومت اسلامى و ترك آن، غالباً نوعى طغيان و سركشى و قيام بر ضدّ حكومت محسوب مى شده، و مى دانيم قيام بر ضد حكومت اسلامى موجب كفر است (شرح بيشتر در اين زمينه را در تفسير نمونه جلد 20، صفحه 214 تا 220 مطالعه فرماييد).

آيه كنز (توبه- 35) كه قبلًا به آن اشاره شد نيز از آياتى است كه مى تواند دليلى بر اين مطلب باشد كه ترك زكات از اسباب ورود در دوزخ است.

***

17- خوردن مال يتيمان

خوردن مال همه كس بدون مجوز شرعى حرام است، ولى اين حكم در مورد يتيمان بسيار مؤكدتر است، چرا كه نياز شديد آنها از يكسو و نداشتن سرپرست از سوى ديگر، و عدم امكان دفاع از خويش، از سوى سوّم، سبب مى شود كه مسأله از اهميت فوق العاده اى برخوردار گردد.

به همين دليل قرآن مجيد با صراحت كسانى كه اموال يتيمان را به ناحق مى خوردند تهديد به آتش دوزخ كرده، مى فرمايد: انَّ الَّذينَ يَأكُلُونَ امْوالَ اليَتامى ظُلْماً انَّما يَاكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً: «كسانى كه اموال يتيمان را از روى ظلم مى خوردند فقط آتش مى خورند، و به زودى به آتش سوزان (دوزخ) خواهند سوخت (نساء 1).

در اخبار اسلامى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمود: شَرُّ المَأْكَلِ اكْلُ مالر اليَتِيمِ ظُلماً

ص: 293

بدترين خوردن ها، خوردن مال يتيم از روى ستم است.(1)

آيا اينكه قرآن مى گويد كسانى كه مال يتيم را مى خورند آتش مى خورند يك تعبير مجازى است؟ آن گونه كه جمعى از مفسّران گفته اند، يا اينكه مى توا آن را بر معناى حقيقى حمل كرد، زيرا اين تعبير نشان مى دهد كه اعمال ما علاوه بر چهره ظاهر يك چهره باطن نيز دارد كه در اين جهان از نظر ما پنهان است، و در قيامت ظاهر مى شود، و مسأله تجسم اعمال نيز از همين جا سرچشمه مى گيرد، روى اين حساب حمل آيه بر مفهوم حقيقى بعيد به نظر نمى رسد (دقت كنيد).

***

18- رباخوارى

اين كار نيز از امورى است كه قرآن صريحاً مرتكبان آن را تهديد به عذاب دوزخ كرده، مى فرمايد.

فَمَنْ جائهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ ما سَلَفَ، وَ امْرُهُ الَى اللَّه، وَ مَنْ عادَ فَاولئِكَ اصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ «هرگاه كسى (از ربا خواران) اندرز الهى به او رسد و خوددارى كند، سودهايى كه قبلًا (قبل از نزول حكم تحريم ربا) به دست آورده مال او است و كار او به خدا واگذار خواهد شد، اما كسانى كه باز گردند (و مرتكب اين گناه شوند) اهل آتش خواهند بود و هميشه در آن مى مانند» (بقره- 275).

نظير همين معنا در آيه 130 و 131 سوره آل عمران آمده كه رباخواران را تهديد به عذاب آتش مى كند، جالب اينكه مى گويد: اين همان عذاب و آتشى است كه در انتظار كافران است! يا ايُّها الذَّينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا اضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّه لَعَلَّكُمْ تُفْلِحونَ- و اتَّقُوا النَّارَ التي اعِدَّتْ لِلْكافِرينَ

وقتى رباخواران اعلان جنگ با خدا داده اند يا خدا به آنها اعلان جنگ داده كه تا سر حد كافران سقوط كنند، و اين تعبيرى است بسيار تكان دهنده در مورد اين معصيت عظيم.

از بعضى از روايات استفاده مى شود كه رباخوارى در تمام كتب آسمانى و در تمام شرايع پيامبران خدا حرام بوده است، همان گونه كه در فقه الرّضا آمده است: (وَ هُو مُحَرَّمٌ عَلى لِسانِ كُلِّ نَبِيٍّ وَ في كُلِ


1- بحارالأنوار، جلد 76، صفحه 267، حديث 1.

ص: 294

كِتابٍ).(1)

***

19- كفران نعمت هاى الهى

كفران نعمت هاى خدا نيز از گناهان بزرگى است كه وعده دوزخ درباره آن داده شده، مى فرمايد: الَمْ تَرَ الَى الذَّينَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّه كُفْراً وَ احَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ البَوارِ- جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ القَرارِ: آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را تدبيل به كفران كردند، و قوم خود را به دار البوار كشاندند- (دار البوار همان) دوزخ است، كه آنها به آتشش مى سوزند و بد قرارگاهى است» (ابراهيم 28- 29).

در اينكه منظور از نعمت خدا در اين آيه چيست؟ جمعى از مفسّران بزرگ به پيروى از بعضى از روايات كه در منابع اسلامى وارد شده اين نعمت را به وجود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تفسير كرده اند در روايتى از امام صادق عليه السلام نيز مى خوانيم: نَحْنُ وَ اللَّه نِعْمْةُ اللَّه التَّي انْعَمَ بِها عَلى عِبادِهِ وَ بِنا يَفُوزُ مَنْ فازَ: «به خدا سوگند ما نعمت الهى هستيم كه خدا به بندگانش داده و به وسيله ما رستگاران رستگار مى شوند».(2)

تعبير به «نحن» (ما) اشاره به تمام خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است و اگر اشاره به معصومين عليهم السلام باشد به طريق اولى شخص پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را نيز شامل مى شود و با توجه به روايات ثقلين، اهميت اين نعمت روشن تر مى گردد به هر حال وجود پيامبر الهى صلى الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم اهلبيت عليهم السلام گرچه از بزرگترين نعمت هاى الهى هستند، ولى مفهوم آيه را محدود نمى توان كرد، و ظاهر اين است كه همه نعمت هاى بزرگ الهى را شامل مى شود.

مفسّران در مورد كفران كنندگان، اين نعمت بزرگ گاهى بنى اميه، يا بنى اميه و بنى مغيره يا عموم كفار عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ذكر كرده اند، ولى آن هم از قبيل ذكر مصداق روشن است نه اينكه جنبه انحصارى داشته باشد.

به هر صورت در برابر نعمت هاى بزرگ خدا بايد شكر گزار بود، و از آنها به نحو احسن بهره گيرى كرد، و اگر اين شكر مبدل به كفران شود مجازات آن دوزخ است.(3)

***

20- كم فروشى


1- فقه الرضا عليه السلام طبق نقل مستدرك الوسائل، جلد 13، صفحه 331، حديث 7( چاپ جديد).
2- تفسير علي بن ابراهيم، جلد اوّل، صفحه 371.
3- در تفسير الميزان آمده: كه در اين آيه تقديرى است و آن چنين است: بدّلوا شكر نعمة اللَّه كفراً.

ص: 295

قرآن روى عذاب اين گناه بزرگ نيز تأكيد خاصى دارد و اهميت فوق العاده اى براى آن قائل است، يك سوره قرآن به نام «مطففين» (كم فروشان) است، و در آغاز آن سوره مى خوانيم: وَ يْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ ... الا يَظُنَّ اولئِكَ انَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَومٍ عَظيمٍ ... كَلّا انَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجْينٍ «واى بر كم فروشان ... آيا آنها گمان ندارند بر انگيخته مى شوند در روزى بزرگ؟ ... چنين نيست كه آنها مى پندارند مسلّماً نامه اعمال فاجران در سجّين است» (سوره مطفّفين آيه 1 و 4 و 5 و 7).

بعضى از مفسّران (ويل) را به معناى شدّت عذاب قيامت، و بعضى به معناى وادى مخصوصى در جهنّم دانسته اند.(1)

در حديثى نيز از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود: «خداوند ويل را درباره هيچكس در قرآن نداده مگر اينكه او را كافر ناميده است مى فرمايد: فويل للذين كفروا ... «ويل براى كافران است».(2)

در حديثى نيز از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود: «ويل، وادى مخصوصى است در دوزخ كه كافران در آن سقوط مى كنند».(3)

از اين تعبيرات استفاده مى شود كه كم فروشى در سر حدّ كفر است يا نوعى كفر محسوب مى شود.

البته «ويل» در لغات معناى گسترده اى دارد و مفهوم آن با شرّ، غم و اندوه، هلاكت يا عذاب دردناك مساوى است و آنچه در بالا گفته شد مى تواند مصداقى از آن باشد.

قابل توجه اينكه: الفاظ آيه گرچه مخصوص به كم فروشان و اجناسى كه با پيمانه و وزن قابل خريد و فروش است مى باشد، ولى بعيد نيست روح آيه وسعت بيشترى داشته باشد و تمام كسانى را كه در انجام وظائف الهى و اجتماعى و اخلاقى خود كم و كسر مى گذارند شامل گردد، چرا كه هركس از كار خود كم مى گذارد و از انجام وظيفه مى دزدد در واقع نوعى كم فروش است، و لذا از «عبداللَّه بن مسعود» صحابى معروف نقل شده كه هركس از نماز كم بگذارد، درباره او همان جارى مى شود كه خداوند درباره «مطففين» (كم فروشان) فرموده است.(4)

21- عيبجويى و غيبت


1- قرطبى، جلد 10، صفحه 7041.
2- اصول كافى، جلد 2، ص 32، حديث 1.
3- روح المعانى، جلد 30، صفحه 68.
4- مجمع البيان، جلد 10، صفحه 452.

ص: 296

اين دو نيز از گناهان كبيره است، زيرا آبرو و حيثيت افراد با ايمان را بر باد مى دهد، همان سرمايه اى كه هم وزن خون انسان، و احياناً از آن بالاتر است، و لذا قرآن و عده عذاب دوزخ درباره آن داده و مى فرمايد: وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ- الذَّي جَمَعَ مالًا وَعَدَّدَةُ- يُحْسَبُ انَّ مالَهُ اخْلَدَهُ- كَلَّا لَيُنْبَذَنَّ في الحُطَمَةٍ: «واى بر هر عيبجوى غيبت كننده اى، همان كس كه اموالى را جمع آورى و شماره كرده (بى آنكه حلال و حرام آن را حساب كند) گمان مى كند اموالش او را جاودانه مى سازد، چنين نيست، بزودى در آتش خرد كننده پرتاب مى شود» (هُمَزه- 1 تا 4).

در تفسير معناى «هُمزَة» و «لُمَزَة» در ميان مفسّران گفتگو بسيار است، اين دو واژه صيغه مبالغه است كه از ماده هَمْز» و «لَمْز» (بر وزن رمز) گرفته شده، بعضى هر دو را به يك معنا يعنى عيبجويى و غيبت تفسير كرده اند در حالى كه بعضى اوّلى را به معناى عيبجويى آشكار و دوّمى را به معناى عيبجويى پنهان و با اشاره چشم و ابرو و مانند آن دانسته اند، و بعضى اوّلى را به معناى غيبت كردن و دوّمى به معناى عيبجويى روبرو، دانسته اند.

به هر حال به نظر مى رسد تمام كسانى كه ديگران را به باد استهزاء مى گيرند و با نيش زبان و حركات چشم و ابرو در پشت سر، و پيش رو، در جستجوى عيب افراد يا پرده برداشتن از عيوب پنهانى و اشكار ساختن آنها هستند تا حيثيت اشخاص را بر باد دهند مشمول اين آيه خواهند بود، و همان گونه كه آنها شخصيت ديگران را در هم مى شكنند در قيامت آتش دوزخ كه «حُطَمَه» (درهم شكننده) است، تمام وجود آنها را در هم مى كوبد و مى شكند!.

اين افراد در حقيقت شرورترين خلق خدا هستند چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است فرمود: «شما را از شريرترين افرادتان خبر بدهم»؟! عرض كردند آرى اى رسول خدا! فرمود: (المَشَّائُونَ بِانَّمِيمةِ، المُفَّرِقُونَ بَيْنَ الاحِبَّةِ، الباغُونَ لِلْبُرَئاءِ المَعايِبَ) «آنها كه بسيار سخن چينى مى كنند و در ميان دوستان جدايى مى افكنند و در ميان افراد پاك و بى گناه عيب جويى مى كنند».(1)

***

22- اسراف و تبذير


1- اصول كافى، جلد 2 باب النميمة، حديث 1، تفسير قرطبى، جلد 10، صفحه 72 و 71.

ص: 297

اسراف و تبذير به معناى وسيع كلمه نيز از گناهان بزرگ است كه قرآن با اهميت زياد از آنها ياد كرده است در مورد اسراف مى فرمايد: وَ انَّ المُسْرِفينَ هُمْ اصْحابُ النَّارِ: «مسرفان اهل آشتند» (مؤمن- 43).

گرچه اين سخن در سوره مؤمن از زبان مؤمن آل فرعون نقل شده، ولى قرآن بر آن صحه نهاده است.

و در مورد تبذير مى فرمايد: انَّ المُبَذِّرِيْنَ كانُوا اخْوانَ الشَّياطينِ «تبذير كنندگان هميشه برادران شياطين بوده اند» (اسراء- 27) روشن است سرنوشت شياطين و برادرانشان جز گرفتار شدن در كانون- قهر و غضب اهلى يعنى دوزخ نيست. «اسراف» و «سرف» بر وزن (هدف) به گفته بعضى از ارباب لغت به معناى تجاوز از حد و مرز در هر كارى است، هرچند اين واژه بيشتر در مورد تجاوز از حد در هزينه ها اطلاق مى شود.(1)

به همين دليل مشركان و گناهكارانى كه از حد و مرز الهى تجاوز كرده اند در آيات قرآن مسرف شمرده شده اند، و حتى كشتار افراد بى گناه نيز نوعى اسراف تلقى شده است.

«تبذير» از ماده «بذر» در اصل به معناى پراكنده ساختن است، و معمولًا در مواردى كه اموال را بدون هدف پراكنده مى سازند و به اصطلاح ريخت و پاش مى كنند كه نتيجه اش اتلاف و تضييع است اطلاق مى شود.(2)

اگر دقيقاً در وضع دنياى امروز و اسراف تبذيرى كه بر آن حاكم است كه نه تنها در مواد غذايى و امكانات مادى بلكه در همه چيز از حد و مرز تجاوز مى شود بينديشيم مى بينيم اين اسراف و تبذيرها قبل از آنكه جهنم آخرت را موجب گردد جهنم سوزانى در همين دنيا فراهم ساخته است كه صغير و كبير در آتش آن مى سوزند و فريادشان به جايى نمى رسد، آنگاه تصديق خواهيم كرد كه مجازات اسراف و تبذير بايد آتش دوزخ باشد.

***

23- جرم و گناه

در قرآن مجيد تعبيرات كلى و جامعى نيز درباره اوصاف دوزخيان ديده مى شود از جمله جرم و گناه است، مى فرمايد: وَنَسُوقُ المُجْرِمينَ الى جَهَنَّمَ وِرْداً: «روز قيامت مجرمان را (همچون شتران تشنه اى كه


1- مفردات راغب كلمه سرف.
2- التحقيق في كلمات قرآن الكريم ماده بذر.

ص: 298

به آبگاه مى روند) به سوى جهنّم مى رانيم» (مريم: 86).

«مجرم» از ماده «جرم» در اصل به معناى قطع كردن است، لذا در مورد قطع كردن ميوه از درختان يا قطع خود درختان به كار مى رود و از آنجا كه گنهكاران خود را با اعمال خويش، از خدا و از نجات و سعادت محروم مى سازند اين واژه در مورد آنها به كار رفته است.

آيا مفهوم آيه اين است كه هر گناهى الزاماً سبب ورود در دوزخ است، يا به نظر به مجرمان خاصّى دارد؟ ظاهر آيه گرچه اطلاق دارد ولى از آيات ديگر ممكن است استفاده شود كه منظور جرمى است كه آميخته با كفر و بى ايمانى باشد، در آيه 74 زخرف مى خوانيم: انَّ المُجْرِمينَ في عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ

«مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه مى مانند».

مسلّم است كه خلود در دوزخ مخصوص كفار است نه هر گنهكارى، و در آيه 41 مدّثر مى خوانيم يَتَسائَلُونَ عَنِ المُجْرِمينَ ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ: «بهشتيان از مجرمان مى پرسند چه چيز سبب شد كه شما دوزخى شويد»؟ و آنها در پاسخ گناهانى را مى شمرند از جمله تكذيب روز قيامت كه مساوى با كفر است.

نظير اين معنا كه سخن از جرم آميخته با كفر است در آيات متعدد ديگرى نيز آمده است (1) اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از مجرمان در آيه مورد بحث گنهكارانى است كه كاملًا در گناه فرو رفته اند به گونه اى كه نه شايسته شفاعتند، و نه در خور عفو خدا، اينها عموماً وارد دوزخ مى شوند.

***

24- تعدّى از حدود الهى

اين عنوان نيز يكى از عناوين كليّه اى است كه در قرآن مجيد وعده دوزخ درباره آن داده شده است، مى فرمايد: وَ مَنْ يَعْصِ اللَّه وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ «و آنكس كه نافرمانى خدا و پيامبر را كند، و از حدود الهى تجاوز نمايد او را در آتشى وارد مى كند كه جاودانه در آن خواهد ماند و براى او مجازات خوار كننده اى است (نساء- 14).

منظور از حدود الهى قوانين و احكام و مقررات اوست، گرچه ارباب لغت براى واژه «حدّ» سه معناى


1- به آيات اعراف 40 و 84 و 133 و حجر- 12 و 58 و فرقان- 31 و نمل- 69 و غير اينها كه درباره اقوامى همچون قوم لوط، قوم فرعون، و دشمنان انبياء است كه همه كافر بودند، وارد شده، و كلمه« مجرم» در مورد آنان به كار رفته است.

ص: 299

متفاوت نقل كرده اند: منع، انتهاى هر چيزى، و شدّت (1) ولى ظاهراً هر سه معنا به مفهوم «منع» باز مى گردد چرا كه انتهاى چيزى مانع از آميختن آن به اشياء ديگر است، همان گونه كه حدود خانه و زمين و كشورها، مانع از اشتباه با اراضى و كشورهاى ديگر مى شود، و از آنجا كه در مفهوم «منع» نوعى شدّت نفهته شده گاه به معناى شدّت نيز آمده است:

احكام الهى از اين رو «حدود الهى» شمرده است كه براى انسان «مناطق ممنوعه اى» ايجاد مى كند كه وارد آن نگردد، و مجازات هاى مخصوص شرعى را از اين جهت حدّ گفته اند كه در بسيارى از اوقات مانع از تكرار آن مى گردد.

به هر حال تعبير به «تلك حدود اللَّه» در چندين مورد از آيات قرآن مجيد آمده است كه همه آنها بعد از بيان يك رشته از احكام الهى است.

در آيه مورد بحث بعد از بيان احكام ارث، و در آيات 229 و 230 بقره و آيه 1 سوره طلاق بعد از بيان قسمتى از احكام طلاق، آمده و در آيه 187 بقره بعد از بيان ممنوع بودن آميزش جنسى در اعتكاف، و بعضى احكام روزه، و در آيه 4 مجادله بعد از بيان كفّاره ظهار، و از مجموع اينها استفاده مى شود كه حدود الهى مفهوم گسترده اى دارد كه همه اين گونه احكام را شامل مى شود.

از طرفى مى دانيم كه ارتكاب هر گناهى سبب خلود و جاودانگى در دوزخ نخواهد بود، بنابراين ممكن است منظور از آيه فوق كسانى باشند كه حدود الهى را به خاطر طغيان و سركشى و دشمنى و انكار آيات خدا درهم مى شكنند، و يا كسانى است كه تمام اين حدود را ناديده مى گيرند و چنان غرق گناهند كه سرانجام بى ايمان از دنيا مى روند، و گرنه مى دانيم گروهى از معصيت كاران مشمول عفو الهى، و گروهى مشمول شفاعت مى شوند، و گروه ديگرى كه گناهان صغيره دارند بخشوده خواهند شد، و همچنين توبه كاران.(2)

گروهى از وعيديّه كه معتقدند كه مرتكبان كبيره، خلود در آتش دوزخ دارند به آيه فوق و امثال آن استدلال كرده اند ولى جواب آن از آنچه در بالا گفتيم روشن شد و شرح به خواست خدا در جاى خود خواهد آمد.


1- مقائيس اللّغه و مفردات راغب و التحقيق في كلمات القرآن الكريم( ماده حدّ).
2- مرحوم علّامه مجلسى بحث مشروحى در بحارالأنوار در اين زمينه كه اهل ايمان خلود در دوزخ نخواهند داشت، آورده است، علاقه مندان مى توانند به جلد هشتم بحار، صفحه 351 به عبد( باب 27 باب من يخلد في النار و من يخرج منها) مراجعه نماييد.

ص: 300

***

نتيجه

اين گروه هاى بيست و چهارگانه عمده ترين كسانى هستند كه به گفته قرآن مجيد راهيان دوزخند، بعضى جاودانه در آن مى مانند، و بعضى براى مدّتى محدود و معيّن، و از مجموع اين آيات به خوبى روشن مى شود كه ديدگاه هاى اسلام در مسائل اجتماعى و حقوقى و انواع انحرافات اخلاقى چيست و براى چه امورى اهميت فوق العاده قائل است.

اين گونه آيات، پيام هاى تربيتى نيرومندى دارد و همه انسان ها را نسبت به عواقب و خطرات اين گناهان بزرگ آگاه مى سازد هشدار مى دهد، و هدف نهايى همين است.

ص: 301

2- ماهيّت دُوزخ

اشاره

اشاره:

مسلّم است كه «جهنّم» كانون قهر و غضب الهى است، و مطابق ظاهر يا صريح آيات قرآن مشتمل بر عذاب هاى جسمانى و روحانى مى باشد، و آنها كه اصرار دارند آن را تنها به مجازات هاى روحى و معنوى تفسير كنند، بايد بخش عظيمى از آيات قرآن را ناديده گرفته و انكار نمايند يا بدون دليل بر معنايى مجازى عمل كنند.

اما در اينكه ماهيت «دوزخ» چيست؟ و عذاب ها و كيفرهاى آن چگونه است؟ بهترين راه آن است كه از نام ها و اوصافى كه در آيات مختلف قرآن براى آن ذكر شده كمك بگيريم تا بتوان پرده از روى اسرار اين كانون قهر و غضب برداشت، هرچند همان گونه كه بارها گفته ايم شناخت و معرفت ما درباره مسائل مربوط به جهان ديگر هر قدر زياد هم باشد محدود است، تنها شبحى از دور براى ما نمايان است، اما جزئيات و خصوصيات آن روشن نيست چرا كه عالم آخرت به طور كلّى جهانى است بالاتر از اين عالم، درست مانند عالم جنين نسبت به زندگى بيرون شكم مادر.

بنابراين احاطه كامل بر اسرار آن براى مردم دنيا غير ممكن است، ولى اين امر هرگز مانع معرفت و شناخت اجمالى نخواهد بود.

به هر حال براى پى بردن به ماهيت دوزخ به سراغ نام ها و اوصاف و اشارات قرآن در اين زمينه مى روى و به آيات زير كه نمونه هايى از اسماء و اوصاف دوزخ را بيان مى كند، گوش دل مى سپاريم:

1- وَ انَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ اجْمِعينَ لَها سَبْعَةُ ابْوابٍ (حجر 43- 44).

2- سَاصْلِيهِ سَقَرَ- وَ ما ادْراكَ ما سَقَرُ- لاتُبْقي وَ لا تَذَرُ- لَوَّاحَةٌ لِلبَشَرِ (مدثر 26- 29).

3- فَاتَّقُوا النَّارَ التَّي وَ قُودُها النَّاسُ وَ الحِجارَةُ اعِدَّتْ لِلْكافِرِيْنَ (بقره- 24).

4- فَريقٌ فِي الجَنَّةِ وَ فَريْقٌ فِي السَّعيرِ (شورى- 7).

ص: 302

5- فَامَّا مَنْ طَغى- وَ اثَرَ الحَياةَ الدُّنْيا- فَانَّ الجَحِيمَ هِيَ المأوى (نازعات 37- 39).

6- كَلَّا لَيُنْبَذَنَّ فِي الحُطَمَةِ- وَ ما ادْراكَ ما الحُطَمَةُ- نارُ اللَّه المُوقَدَةُ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الافْئِدَةِ (همزه 4- 7).

7- وَ امَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَامُّهُ هاوِيَةٌ- وَ ما ادْراكَ ماهِيَه- نارٌ حامِيَةٌ (قارعه 8- 11).

8- كَلَّا انَّها لَظْي- نَزّاعَةً لِلشَّوى- تَدْعُوا مَنْ ادْبَرَ و تَوَلَّى (معارج 15- 17).

ترجمه:

1- و جهنم ميعادگاه همه آنهاست. هفت در دارد.

2- (امّا) به زودى او را وارد دوزخ مى كنيم و تو نمى دانى دوزخ چيست؟ (آتشى است كه) نه چيزى را باقى مى گذارد، و نه چيزى را رها مى سازد! پوست تن را به كلى دگرگون مى كند!.

3- از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدن هاى مردم (گنهكار) و سنگ هاست! و براى كافران آماده شده است.

4- گروهى در بهشتند و گروهى در سعير (آتش).

5- امّا آن كسى كه طغيان كرده، و زندگى دنيا را مقدم داشته مسلماً «جحيم» جايگاه اوست.

6- چنين نيست كه او مى پندارد به زودى در «حطمه» پرتاب مى شود و تو چه مى دانى «حطمه» چيست؟ آتش برافروخته الهى است، آتشى كه از دل ها سربر مى زند!.

7- و اما كسى كه ترازوهايش سبك است پناهگاهش «هاويه» و تو چه مى دانى «هاويه» چيست؟ آتشى سوزان.

8- امّا هرگز چنين نيست (كه آنها مى پندارند) شعله هاى سوزان آتشى است كه دست

ص: 303

و پا و پوست سر را مى كند و مى برد، و كسانى را كه به فرمان خدا پشت كردند صدا مى زند!.

***

تفسير و جمع بندى

تعبيرات مختلف قرآن درباره دوزخ

در نخستين آيه به يكى از معروفترين نام هاى دوزخ كه 77 بار در قرآن مجيد تكرار شده- يعنى جهنم- برخورد مى كنيم، اين آيه اشاره به پيروان ابليس كرده، مى گويد: «جهنّم وعده گاه همه آنهاست- و براى آن هفت در است!» وَ انَّ جَهَنَّمَ لمَوْعِدُهُم اجْمعِينَ- لَها سَبْعَةُ ابْوابٍ

در معناى واژه «جهنَّم» ميان ارباب لغت و مفسّران گفتگو بسيار است، بعضى آن را به معناى «آتش»، و بعضى آن را به معناى «عميق و ژرف» دانسته اند، در لسان العرب آمده «جِهِنَّام» به معناى عمق زياد است، و لذا «بئرٌ جَهَنَّم و جِهِنّام» به معنى چاه عميق آمده است.

در همان كتاب از بعضى نقل شده است كه اين واژه در اصل عبرانى است و «كِهنّام» بوده است، و عربى آن به صورت جهنّم ذكر شده، (و به همين دليل از الفاظ مالا ينصرف است، چرا كه هم معرفه و هم عجمى است).

جمعى آن را در اصل واژه عبرى «جهينون» دانسته اند(1) و بعضى آن را عربى مى دادند (و علّت ما لا ينصرف بودن آن تأنيث و تعريف ذكر كرده اند).

بعضى نيز آن را از ريشه فارسى دانسته اند.

به تونل زير زمينى كه حرارت در آن مى دمند و زمين حمام را گرم مى كند نيز جهنّم مى گويند.(2)

به هر حال ريشه آن هر چه بوده باشد (عربى، فارسى، و عبرانى) اين واژه در قرآن مجيد نامى است براى محلى كه مملو از انواع عذاب هاست و كانون قهر و غضب الهى است، و داراى دركات و مراتب مختلف است.

ضمناً در آيه آمده بود جهنم هفت در دارد كه بعداً به خواست خدا درباره آن بحث خواهيم كرد.


1- لغتنامه دهخدا ماده« جهنَم».
2- لغتنامه دهخدا ماده جهنّم- التحقيق، لسان العرب- المنجد و اقرب الموارد.

ص: 304

***

در دومين آيه به يكى ديگر از نام هاى دوزخ برخورد مى كنيم و آن «سقر» است، بعد از اشاره به داستان يكى از مشركان لجوج و سرسخت (وليد به مغيره) مى فرمايد به زودى او را وارد «سقر» مى كنيم، و تو نمى دانى سقر چيست (آتشى است كه) چيزى را (به حال خود) باقى نمى گذارد، و نه چيزى را رها مى كند، پوست تن را به كلى دگرگون مى سازد سَاصْليه سَقَرَ- وَ ما ادْراكَ ما سَقَرُ- لاتُبْقى وَ لا تَذَرُ- لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ.

به هر حال «سقر» يكى از نام هاى دوزخ است كه در اصل از ماده «سَقْر» (بر وزن فقر) به معناى درگرگون شدن و ذوب شدن بر اثر تابش آفتاب گرفته شده.(1)

بعضى آن را نام يكى از طبقات وحشتناك دوزخ مى دانند چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: درّه اى است به نام سقر كه جايگاه متكبران است و هرگاه نفس بكشد دوزخ را مى سوزاند.(2)

در صحاح اللغه آمده است كه «سقرات الشمس» به معناى شدت تابش افتاب است، «يَوْمٌ مُسَقَّرٌ» به معناى روز داغ و سوزان است.

در التحقيق آمده كه اصل اين ماده به معناى حرارت شديدى است كه رنگ اشياء يا صفات آنها را دگرگون مى سازد.

ولى تدريجاً اين واژه به و صورت نامى از نام هاى آتش دوزخ درآمده است، آتشى شديد و سوزان كه همه چيز را دگرگون مى سازد.

اوصافى كه در همين آيات آمده نيز شاهد اين مدّعى است، چرا كه از يكسو مى گويد: پوست تن را به كلّى دگرگون مى كند، و از سوى ديگر مى فرمايد: چيزى را به حال خود باقى نمى گذارد.

***

ديگر از اسامى دوزخ كه در قرآن مجيد به طور گسترده به كار رفته است «نار» است اين واژه 145 بار در قرآن مجيد آمده كه در غالب موارد به معناى آتش دوزخ است، هرچند در مواردى نيز به معناى آتش


1- مقاييس اللّغه و مفردات راغب.
2- تفسير صافى ذيل آيه 48 سوره قمر.

ص: 305

دنيا آمده است، از جمله خطاب به معارضان قرآن كرده، مى گويد: «اگر شما سوره اى همانند قرآن نمى آوريد- و هرگز نخواهيد توانست- از آتشى بپرهيزيد كه هيزم آن مردم (گنهكار) و سنگ هاست كه براى كافران آماده شده است.

واژه «نار» به معناى هرگونه «آتش» است، راغب در مفردات مى گويد: «نار» به معناى شعله اى است كه در برابر حسّ انسان ظاهر مى شود، و به حرارت تنها نيز «نار» گفته مى شود، بعضى معتقدند «نار» و «نور» از يك ريشه گرفته شده و هر دو باهم همراهند.

به هر حال كثرت استعمال اين واژه در خصوص آتش دوزخ در آيات قرآن به حدّى است كه به صورت نامى از نام هاى دوزخ درآمده.

قرآن مجيد در آيه 10 آل عمران، اشاره به گروهى از مجرمان كرده مى گويد: وَ اولئكَ هُمْ وَقُودُ النّارِ: «آنها هيزم آتشند» يعنى هيزم دوزخند.

تعبير به «اصحاب النار» در آيات متعدد نيز در مورد دوزخيان به كار رفته است و لذا اصحاب النار در مقابل اصحاب الجنّه قرار داده شده.(1)

ضمناً از اوصافى كه در اين آيه براى آتش دوزخ شمرده شده اين است هيزم و آتشگيره آن خود انسان ها به اضافه سنگ ها (بت ها) هستند، بنابراين آتش دوزخ از اين نظر هيچ شباهتى به آتش دنيا ندارد.

***

در چهارمين آيه به نام و توصيف درباره اين كانون قهر الهى يعنى (سعير) برخورد مى كنيم.

بعد از اشاره به هدف نزول قرآن كه انذار مردم و بيم دادن آنها از روز قيامت است مى فرمايد: «در آن روز) گروهى در بهشتند و گروهى در سعيرند (فَرِيْقٌ في الجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيْرِ).

واژه «سعير» شانزده بار، و جمع آن «سُعر» دو بار در قرآن مجيد آمده است، اين واژه در اصل از ماده «سَعْر» (بر وزن قعر) گرفته شده كه به معناى بر افروختن آتش است، و به معناى شدّت فروزندگى آن نيز آمده، لذا «سعير» به معناى آتشى است كه بسيار سوزان و ملتهب و شعله ور باشد. و گاه به معناى «جنون»


1- اعراف- 44 و حشر- 20.

ص: 306

نيز آمده است، چرا كه در اين حالت شخص شعله ور مى گردد و هيجان به او دست مى دهد، به شتر ديوانه، ناقه مسعوره مى گويند.(1)

از اينكه «سعير» در آيه فوق در مقابل «جنّت» قرار گرفته، چنين استفاده مى شود كه آن هم يكى از نام هاى دوزخ است، تعبير به «اصحاب السعير» در چند آيه از قرآن نيز قرينه ديگرى بر اين نامگذارى است.(2)

ولى نمى توان انكار كرد كه در پاره اى از آيات قرآن به همان معناى وصفى به كار رفته، و اشاره به فروزندگى آتش دوزخ است.

***

پنجمين تعبير كه در بيست و پنج مورد در قرآن مجيد آمده است همان جحيم است، در آيه مورد بحث مى فرمايد: «اما كسى كه طغيان كند و زندگى دنيا را (بر آخرت) مقدم دارد جحيم جايگاه اوست» (فَامّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الحَياةَ الدُّنيا فَانَّ الجَحيمَ هِيَ المَأوى).

واژه «جحيم» كه از تعبيرات قرآن استفاده مى شود يكى از نام هاى دوزخ است، از ماده «جَحُم» به گفته مفردات به معناى «شدت بر افروختگى آتش» گرفته شده است.

در «مقاييس اللغه» نيز بر همين معنا تأكيد شده، ولى «صحاح اللغه» آن را به معنى آتش عظيم تفسير كرده كه طبعاً با شدت حرارت و التهاب همراه است.

ولى در يك مورد در قرآن مجيد اين واژه در مورد آتش هاى سوزان دنيا به كار رفته در آنجا كه از قول مشركان زمان ابراهيم عليه السلام نقل مى كند: قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَالْقُوهُ في الْجَحيمِ «گفتند بناى مرتفعى براى او (ابراهيم) بسازيد و او را در جحيم (كانونى پر از آتش سوزان شعله ور) بيفنكنيد) (صافات- 97).

اما اين تعبير مانع از آن نيست كه واژه مزبور از نام هاى جهنم بوده باشد.

***

در ششمين تعبير به واژه «حُطَمَة» مواجه مى شويم كه دوبار در سوره هُمزه» تكرار شده است، ضمن


1- مقاييس، صحاح اللّغه و التحقيق و مفردات راغب.
2- ملك- 10 و 11- فاطر- 6.

ص: 307

اشاره به وضع كسانى كه عيبجويى و غيبت مى كنند و حرص براى جمع آورى اموال دارند مى فرمايد:

«چنين نيست كه او مى پندارد، به زودى در حطمه پرتاب مى شود، تو چه مى دانى حطمه چيست؟! آتش الهى برافروخته است كه از دل ها سر مى كشد»!.

(كَلَّا لَيُنْبَذَنَّ في الحُطَمَةِ- وَ ما ادْراكَ مَا الحُطَمَةُ- نارُ اللَّهِ المُوقَدَةُ الْتي تَطَّلِعُ عَلَى الافْئِدَةِ).

واژه «حطمه» كه به گفته «صحاح اللغه» و «مجمع البحرين» نامى از نام هاى دوزخ است، صيغه مبالغه از ماده «حطم» به معناى «درهم شكستن» است، و بعضى آن را به معناى «درهم شكستن اشياء خشك» مى دانند، لذا به سال هاى قحطى «حُطمة» (بر وزن لقمه) گفته مى شود، زيرا همه چيز را درهم مى شكند و انسان ها را متلاشى مى سازد و «حطيم» به محلّى از كعبه كه ميان حجر الاسود و در خانه كعبه واقعه شده گفته مى شود، زيرا مردم سخت در آنجا ازدحام مى كنند گويى از شدت فشار مى خواهد استخوان ها درهم بشكند.

بنابراين نامگذارى دوزخ به عنوان «حطمه» به خاطر آن است كه آتش سوزانش همه چيز را در هم مى شكند و متلاشى مى سازد، و تفسيرى كه قرآن در آيات مورد بحث براى آن آورده (مى گويد: آتش افروخته الهى است، كه از دل ها سر مى كشد) نيز شاهد بر اين مدّعى است.

ولى از بعضى از روايات استفاده مى شود: كه هريك از نام هاى «جهنم» از جمله حطمه اشاره به بخش خاصى از دوزخ مى باشد.(1)

در هفتمين تعبير سخن از «هاويه» است، كه فقط يكبار در قرآن مجيد ديده مى شود، مى فرمايد: وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ- فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ- وَمَا أَدْرَاكَ مَا هِيَهْ- نَارٌ حَامِيَةٌ «اما آن كس كه ترازوهاى (عمل) او سبك است پناهگاهش هاويه است. و تو چه مى دانى هاويه چيست؟ آتشى است داغ و سوزان». (قارعه- 8 تا 11).

«هاويه» به گفته ابن منظور در لسان العرب يكى از نام هاى «جهنم» است بنابراين «امّه هاويةٌ» مفهومش اين است كه مسكن و قرارگاه او دوزخ مى باشد.(2)

در «مقاييس اللغه» و «مفردات راغب» نيز اشاره به اين نامگذارى شده است، اين ماده در اصل از ماده «هُوِيّ» به معناى افتادن و سقوط كردن است، زيرا كافران و مجرمان در آن سقوط مى كنند، ضمناً اشاره به


1- به تفسير نورالثقلين، جلد 3، صحفه 17 و 19 حديث 60 و 64 مراجعه فرمائيد.
2- لسان العرب، ماده هوى.

ص: 308

عمق دوزخ نيز مى باشد.

واژه «امّ» در اينجا به معناى جايگاه و قرارگاه تفسير شده و گاه به معناى مادر، يعنى همان گونه كه مادر فرزند خويش را در آغوش مى كشد دوزخ نيز افراد را در آغوش مى گيرد!

بعضى نيز «ام» را در اينجا به معناى «مغز سر» تفسير كرده اند، و مى گويند «هاويه» توصيفى است براى دوزخيان زيرا با سر، در آن سقوط مى كنند، ولى تفسير اوّل صحيح تر به نظر مى رسد.

***

در هشتمين و آخرين تعبير به واژه (لَظى) برخورد مى كنيم، كه آن نيز يك بار در قرآن آمده، در سوره معارج پس از اشاره به حال مجرمانى كه در قيامت دوست دارند همسر و برادر و فرزندان خود را براى نجات خويش قربانى كنند مى فرمايد: كَلّا انَّها لَظى- نَزّاعَةً لِلشّوى- تَدْعُو مَنْ ادْبَرَ وَ تَولّى: «آن گونه نيست كه آنها مى پندارند (بلكه) آن لظى (آتش سوزان) است- كه دست و پا و پوست سر را مى كند!- و كسانى را كه به فرمان خدا پشت كرده اند فرا مى خواند» (معارج 15- 17).

«لظى» در اصل به معنا آتش يا شعله خالص آتش است، ولى به گفته «لسان العرب» و «مفردات راغب» اين واژه نامى از نام هاى «جهنم» است (لذا به خاطر عَلَم بودن و تأنيث غير منصرف است).

«نزّاعه» به معناى چيزى است كه پى در پى جدا مى سازد، و «شَوى» به معناى دست و پا و اطراف بدن است (هر چند گاهى به معناى بريان كردن نيز آمده، ولى در اينجا مناسب همان معناى اوّل است چرا كه وقتى چيزى را در آتش مى افكند اوّل شاخ و برگ و اطراف آن مى سوزد).

بعضى نيز «شوى» را به معناى پوست تن يا پوست سر معنى كرده اند.

و از عجائب اين آتش سوزان اينكه دوزخيان را به سوى خود فرا مى خواند! آيا واقعاً دوزخ از نوعى حيات و درك و شعور برخوردار است و چنين مى كند؟ و يا جاذبه مرموزى در دوزخ است كه مستحقان را به خود جذب مى نمايد؟.

هر دو احتمال امكان پذير است، ولى ظاهر آيه همان معناى اوّل مى باشد.

اين نكته قابل توجه است كه در روايات اسلامى «نار» از نام هاى دوزخ ذكر نشده، بلكه هفت نام ديگر آمده، و هر كدام به عنوان يكى از طبقات دوزخ معرفى شده، نه اينكه اين نام هاى هفتگانه هر كدام

ص: 309

مجموعه دوزخ را شامل شود.

از جمله در حديثى از اميرمؤمنان علي عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «جهنم هفت در دارد و اين درها طبقاتى هستند كه هريك بالاى ديگرى است سپس حضرت يك دست خود را بر ديگرى نهاد و فرمود:

اين چنين! ... پائين ترين طبقه، «جهنم» است، و بالاى آن «لظى» و بالاتر از آن «حطمه» و بالاى آن «سقر»، و بالاتر از آن «جحيم»، و بالاى آن «سعير» و بالاى آن «هاويه» است (ولى در بعضى از روايات آمده كه پائين ترين نقطه آن «هاويه» و بالاترين نقطه آن «جهنم» است).(1)

مانعى ندارد كه اسامى هفتگانه فوق، گاه بر تمام جهنم اطلاق گردد و گاه بر بخشى از دوزخ، همان گونه كه در نام هاى دنيا نيز ديده مى شود كه گاه يك نام بر مجموعه يك استان و گاه بر خصوص شهرى كه بخشى از استان است اطلاق مى شود.

***

اوصاف جهنم

در مجموع، از آيات مربوط به دوزخ و نام ها و اوصاف آن استفاده مى شود كه دوزخ يك كانون هولناك مجازات است، آتشى سوزان آن را پر كرده، و داراى درها و طبقات گوناگون است، ولى نه آتشى همچون آتش دنيا، بلكه آتشى با مشخصات زير:

1- هيزم و آتشگيره آن سنگ ها و انسان هاست!.

2- آتشى است كه از دل ها سر مى زند و نخستين جرقه هايش در قلوب ظاهر مى گردد!.

3- آتشى است درهم شكننده و در هم كوبنده.

4- آتشى است داراى درك كه گنهكاران را به سوى خود فرا مى خواند!.

5- هنگامى كه اين آتش مستحقان خود را از دور مى بيند صداى وحشتناك و خشم آلودش كه با نفس زدن هاى شديد همراه است شنيده مى شود (اذا رَاتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغُيّظاً وَ زَفيراً) (فرقان- 12).

6- آتشى است متحرك چنانكه مى فرمايد: «در آن روز جهنم را حاضر مى كنند، و آن روز انسان متذكر


1- مجمع البيان، جلد 5 و 6، صفحه 338- نورالثقلين، جلد 3، صفحه 19 حديث 64- در حديث 60 نيز در همين زمينه حديث مبسوطى از امام باقر عليه السلام نقل شده است.

ص: 310

مى شود، ولى اين تذكر براى او سودى ندارد» (وَجِيىَ ء يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الأنْسانُ وَ انِّي لَهُ الذِّكْرى) (فجر- 23).

7- اين آتش سوزان هم اكنون كافران را احاطه كرده هر چند حجاب ها مانع از مشاهده آن است (وَ انَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالكافِرينَ) (توبه- 49).

شايد مجموع اين جهان سبب شده كه بعضى براى دوزخ تفسير روحانى كنند، و آتش آن را آتش سوزان معنوى بدانند، ولى بى شك اين تفسير با ظاهر آيات قرآن هرگز سازگار نيست، و با رواياتى كه در شرح آنها آمده نيز هماهنگى ندارد.

بنابراين بايد گفت جهنم كانون آتش سوزانى است كه با آتش هاى اين جهان بسيار متفاوت است همان گونه كه نعمت هاى بهشتى نيز با مواهب اين دنيا بسيار تفاوت دارد.

***

توضيحات

فلسفه وجود دوزخ

بسيارى سؤال مى كنند اصلًا وجود جهنم چه لزومى دارد؟ خداوند كه انتقامجو نيست، وانگهى مجازات ها معمولًا براى اين است كه افراد بار ديگر مرتكب خطا نشوند و يا درس عبرتى براى ديگران باشد در حالى كه مى دانيم بعد از اين جهان بازگشتى به اين عالم نخواهد بود، و در آنجا تكليف و اطاعت و گناهى مطرح نيست، بنابراين مجازات سنگينى، همچون دوزخ چه مفهومى خواهد داشت؟.

از سوى ديگر هدف از تمام برنام هاى دينى، تعليم و تربيت و تكامل انسان است، اگر كسانى نپذيرند مجازاتشان همين بس كه از رسيدن به آن درجات عالى محروم مى مانند.

بنابراين چه نيازى به وجود دوزخ و آن كانون مجازات و قهر و غضب مى باشد؟

در برابر اين سؤال بايد به دو نكته توجه داشت:

1- بارها گفته ايم كه بسيارى از مجازات هاى الهى، چه در اين جهان و چه در جهان ديگر در حقيقت نتيجه اعمال خود انسان هاست كه به عنوان مسبب الأسباب بودن خداوند به او نسبت داده مى شود بسيارى از مواهب بهشتى تجسّم اعمال نيك آدمى، و بسيارى از عذاب هاى دوزخى تجسّم اعمال سوء

ص: 311

اوست و مى دانيم نتيجه و آثار عمل چيزى نيست كه بتوان بر آن خرده گرفت.

مثلًا به كسى كه سراغ موادّ مخدّر و مشروبات الكلى مى رود تا به پندار خويش لحظاتى آسوده خاطر در پناه اين دو مادّه مخدر بگذراند و از لذّت بى خبرى حاصل از اين عوامل تخدير بهره گيرد، هشدار داده مى شود كه اين دو عامل فساد سرانجام وجود تو را به تباهى مى كشد، الكل بيمارى هاى قلب و عروق و اعصاب و كبد را به دنبال دارد، و مواد مخدّر تمام اعصاب بلكه تمام هستى تو را در هم مى كوبد.

حال اگر كسى گوش به اين هشدار نداد و به دنبال اين امور رفت، به عذاب و كيفر و مجازاتش مبتلًا خواهد شد، اين چيزى نيست كه نياز به فلسفه و دليلى جز قانون عليّت داشته باشد، نتيجه قهرى عمل خود انسان است و از آن گريزى نيست!.

گناهان غالباً چنين هستند و پى آمدهايى در اين زندگى، و زندگى جهان ديگر دارند كه به صورت عذاب هاى دوزخى نمايان مى شوند.

لذا در بسيارى از آيات قرآن، اين تعبير ديده مى شود كه مى فرمايد: «جزاى شما همان اعمال شما است»! در آيه 90 سوره نمل مى خوانيم: وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ في النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ الّا ما كُنْتُم تَعْمَلُونَ): «آنها كه اعمال بد با خود بياورند به رو در آتش افكنده مى شوند، آيا جزايى جز آنچه عمل مى كرديد خواهيد داشت»؟ يعنى اين همان اعمال شماست كه دامانتان را گرفته، نه غير آن.

و در آيه 7 تحريم مى خوانيم: (يا ايُّها الذَّينَ كَفَرُوا لاتَعْتَذِرُوا اليَوْمَ انَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ): «اى كسانى كه كافر شده ايد امروز عذر خواهى نكنيد چرا كه جزاى شما همان اعمالى است كه انجام مى داديد!.

عذر خواهى جايى سود مى بخشد كه مسأله علّت و معلول و نتيجه طبيعى اعمال مطرح نباشد.

آياتى كه سخن از تجسّم اعمال مى گويد، و مثلًا خوردن مال يتيم را به عنوان خوردن آتش معرّفى مى نمايد همه گواه بر اين معنا است و همچنين رواياتى كه مى گويد خلق و خوى حيوانى انسان ها، در قيامت از دورن به برون كشيده مى شود، و چهره هاى اشخاص شبيه حيواناتى مى گردد كه به اين خلق و خو معروفند!.

كوتاه سخن اينكه: اين دنيا مزرعه است و سراى آخرت هنگام درو كردن است، اگر انسان تخم گل بكارد محصولش شاخه هاى با طراوت و زيبا و عطر آگين گل است، و اگر بذر خار بيفشاند چيزى جز خار

ص: 312

درو نخواهد كرد.

در حديثى مى خوانيم: مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و از حضرتش تقاضا كرد نصيحتى به او بفرمايد، فرمود: احْفَظْ لِسانَكَ: «زبانت را حفظ كن» او به اين مسأله زياد اهميّت نداد، باز تقاضاى خود را تكرار كرد، در مرتبه دوّم و سوّم نيز همين پاسخ را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيد، سپس حضرت براى اينكه اهميت اين موضوع را به خوبى نشان دهد در مرتبه سوّم افزود: (وَيْحَكَ وَ هَلْ يَكُبُّ النَّاسُ عَلى مَناخِرِهِمْ فِي النَّارِ الا حَصائِدُ السِنَتِهِمْ): «آيا جز اين است كه مردم را به صورت در آتش دوزخ مى افكند آنچه محصول و درو شده زبان هاى آنهاست».(1)

2- شك نيست كه بشارت و انذار هر دو پشتوانه مهمّى براى پياده كردن برنامه هاى تربيتى محسوب مى شوند، همان گونه كه بشارت به آن پاداش هاى عظيم بهشتى تأثير نيرومندى در دعوت به اطاعت خدا و ترك گناه دارد، تهديد به مجازات هاى دردناك دوزخى نيز از عامل نيرومندى است، بلكه تجربه نشان داده كه مجازات ها تأثير قوى ترى دارند.

به همين دليل تمام قوانين كه از سوى مراكز قانون گزارى دنيا وضع مى شود در كنار خود، مجازات هايى براى متخلفان دارد كه در اصطلاح حقوق دانان از آن به ضمانت اجرايى تعبير مى شود، مسأله ضمانت اجرا به قدرى مهم است كه يكى از عناصر اصلى تشكيل دهنده قانون است، به گونه اى كه اگر قانونى وضع شود و براى متخلفان هيچگونه مجازاتى (نه زندان نه شلاق نه جريمه مالى نه پاره اى از محروميت هاى اجتماعى) در بر نداشته باشد نام قانون نمى توان بر آن نهاد.

با اين حال چگونه ممكن است قوانين الهى خالى از ضمانت اجرا باشد؟ زيرا در اين صورت ارزش قانونى خود را از دست مى دهد، و متخلّفان دليلى بر اطاعت نمى بيند، و طبعاً هدف قانون عقيم مى ماند.

درست است كه آثار وضعى و طبيعى تخلّف از قوانين الهى مى تواند عامل باز دارنده اى در برابر تخلّف ها باشد، ولى مسلّماً به تنهايى كافى نيست، و لذا خداوند علاوه بر اين آثار، يك سلسله كيفرها و مجازات ها براى متخلّفان قرار داده، و همان گونه كه اقوامى را تهديد به مجازات هاى دنيا مى كند (و نمونه هاى زيادى از آن نيز در خارج واقع شده كه در شرح حال اقوام پيشين در قرآن مجيد آمده است)


1- اصول كافى، جلد 2، صفحه 115، حديث 14.

ص: 313

كيفرهايى در جهان ديگر براى متخلّفان مقرّر فرموده است.

اين نكته نيز روشن است كه هر قدر تشويق و تهديدى قوى تر و شديدتر باشد تأثير آن نيز بيشتر است.

اين امر يكى از فلسفه هاى وجود بهشت و دوزخ را روشن مى سازد.

در اينجا ممكن است گفته شود تمام اين آثار كه گفته شد بر وعده كيفر و مجازات مترتّب مى شود، بنابراين چه مانعى دارد كه اين تهديدها و اندارها از سوى خداوند مطرح شود ولى در قيامت تحقق نيابد، چون ضرورتى براى آن نيست، زيرا در آنجا نه عبرت ديگران مطرح است و نه عدم تكرار گناه از سوى گناهكاران.

ولى لازمه اين سخن اين است كه خداوند حكيم مرتكب قبيح گردد، و العياذ باللَّه سخن به دروغ بگويد، و تخلف از وعده خويش بنمايد، سخن از كيفر بدكاران بگويد و حتى سوگند بر انجام آن ياد كند، ولى در عمل خبرى نباشد، مسلّماً اين كار زشتى است كه نه تنها لايق ذات پاك خداوند نيست بلكه هيچ فرد مهذّب و حكيمى نمى تواند مرتكب آن گردد.

نتيجه اينكه: از يكسو تهديد و انذار به كيفرها به عنوان ضمانت اجرايى لازم است، و از سوى ديگر عمل به اين وعده ها براى دفع هرگونه قبيح از ذات خداوند ضرورى است.

اين است فلسفه تحقّق دوزخ و كيفرهايش.

و لذا در آيه 47 سوره ابراهيم مى خوانيم: فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّه مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسَلَهُ انَّ اللَّه عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ

«گمان مبر كه خداوند وعده اى را كه به پيامبرانش داده تخلّف كند، چرا كه خداوند قدرتمند و داراى مجازات است» (سپس به دنبال اين آيه بخشى از عذاب هاى روز قيامت را شرح مى دهد).

ص: 314

3- درهاى دوُزخ و دركات آن

اشاره

اشاره:

از آيات متعددى در قرآن مجيد استفاده مى شود كه جهنّم داراى درهاى متعدد است و در يك آيه تصريح به هفت در شده است.

آيا اين درها اشاره به اعمالى است كه انسان را به دوزخ مى كشاند و در حقيقت راه ورود انسان ها به جهّنم است؟ همان گونه كه درباره درهاى بهشت گذشت.

يا اشاره به طبقات جهنم و در كات آن است، كه در روايات متعددى به آن اشاره شده است؟ و يا هر دو معنا در مفهوم اين آيات جمع است؟.

بهتر اين است نخست به سراغ تفسير آيات مربوط به اين قسمت برويم تا پاسخ سؤال بالا را در يابيم.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و به آيات ذيل گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَ انَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ اجْمَعينَ- لَها سَبْعَةُ ابْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُم جُزْءٌ مَقْسُومٌ (حجر 43- 44).

2- فَادْخُلُوا ابْوابَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى المُتَكَبِرينَ (نحل- 29).(1)

3- وَسيقَ الذَّينَ كَفَرُوا الى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى اذا جائُواها فُتِحَتْ ابْوابُها (زمر- 71).

4- انَّ المُنافِقِينَ في الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدلَهُمْ نَصيراً (نساء- 145).

ترجمه:

1- و جهنم ميعادگاه همه آنهاست، هفت در دارد، و براى هر درى گروه معينى از آنها


1- شبيه همين معنا در آيات 72 زمر و 76 غافر آمده است.

ص: 315

تقسيم شده اند.

2- اكنون از درهاى جهنم وارد شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود، چه جاى بدى است جايگاه مستكبران؟!

3- و كسانى كه كافر شدند گروه گروه به سوى جهنم رانده مى شوند، وقتى به دوزخ مى رسند درهاى آن گشوده مى شود.

4- منافقان در پائين ترين مرحله دوزخ قرار دارند و هرگز ياورى براى آنها نخواهى يافت.

تفسير و جمع بندى

منظور از درهاى جهنم چيست؟

در نخستين آيه، با اشاره به پيروان شيطان كه در آيات قبل از آنها سخن گفته شده است، مى فرمايد:

«جهنّم وعده گاه همه آنهاست- هفت در دارد و براى هر درى گروهى از آنها تقسيم شده اند» (وَ انَّ جَهَنَّمَ لَمْوْعِدُهُمْ اجْمَعين لَها سَبْعَةُ ابْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُم جُزْءٌ مَقْسُومٌ).

در اينكه منظور از ابواب جهنم (درهاى دوزخ) چيست؟ مفسّران احتمالات گوناگونى ذكر كرده اند.

ست اينكه: اشاره به درهاى ورودى دوزخ است كه همه به يك كانون منتهى مى گردد همانند درهاى متعدد ساختمان هاى معمولى اين جهان، و در حقيقت اشاره به كثرت وارد شوندگان در اين مركز قهر الهى است.

اين احتمال با توجه به روايات متعددى كه در تفسير اين آيه آمده است بعيد به نظر مى رسد.

ديگر اينكه منظور طبقات مختلف دوزخ است كه از نظر شدت عذاب با همديگر متفاوت مى باشند، بنابراين هريك از اين درهاى هفتگانه در واقع به يكى از اين طبقات گشوده مى شود.

روايات متعددى كه از طرق اهلبيت عليهم السلام و اهل سنت رسيده گواه اين تفسير است.

در حديثى كه در دُرّ المنثور از علي عليه السلام آمده مى خوانيم كه فرمود: اتَدْرُونَ كَيْفَ ابوابُ جَهَنَّمَ؟ قُلْنا كنَحْوِ هذهِ الأبْوابِ! قالَ: لا ولكنّها هكذا و وَضَعَ يَدَهُ فَوقَ يَدِهِ وَبسَطَ يَدَهُ عَلى يَدِهِ: «آيا مى دانيد درهاى دوزخ چگونه است، گفتيم مانند همين درها، فرمود: نه، آنها اين چنين است، سپس امام عليه السلام يك دست خود را

ص: 316

بر ديگرى گذارد و آن را گشود (اشاره به اينكه آنها طبقاتى روى همديگر قرار دارد).(1)

در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام آمده سَبْعَةُ ابْوابِ النَّارِ مُتطابقاتِ «هفت در در دوزخ است كه روى يكديگر قرار دارد».(2)

و نيز در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده كه بعد از تفسير درهاى هفتگانه دوزخ به طبقاتى كه بعضى بالاى بعض ديگر قرار دارند، نام هاى اين طبقات را چنين شمرد: از همه پائين تر «جهنم»، و بالاى آن «لظى»، و بالاى آن «حطمه»، و فوق آن «سقر»، و بالاى آن «جحيم» و فوق آن «سعير» و برتر از آن «هاويه» است (ولى در بعضى از روايات پائين ترين «هاويه» و بالاترين «جهنم» شمرده شده.(3)

سوّمين احتمال اينكه تعدد اين درها به خاطر تعدد اقوام مختلفى است كه از آنها وارد مى شوند.

در تفسير روح المعانى از پاره اى از منابع خبرى نقل شده كه: در اوّل ويژه مسلمانان موحّد گنهكار است، و در دوّم از آن يهود، در سوّم از آن نصارى، و در چهارم مخصوص ستاره پرستان، و در پنجم از آن مجوس، و در ششم از آن مشركان و آخرين در مخصوص منافقان است!.(4)

چهارمين تفسير اينكه: منظور از اين درها همان اعمال و گناهانى است كه سرچشمه ورود در دوزخ است.

شاهد اين سخن اوّلًا مقابله اى است كه با درهاى بهشت وجود دارد، و در مورد درهاى بهشت در بعضى از روايات صريحاً آمده بود كه «جهاد» يكى از درهاى بهشت است، و يا اينكه يكى از درهاى بهشت به نام «باب المجاهدين» است (5) و در روايت ديگر اشاره به درهاى ديگرى شده كه رابطه اى با اعمال آدم همچون «صبر» و «شكر» و مانند آن دارد.

ثانياً: رواياتى است كه نشان مى دهد كه از بعضى از درهاى جهنم فرعون و هامان و قارون، و از بعضى مشركان، و از بعضى دشمنان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد مى شوند(6) اينها نيز دليل رابطه درهاى جهنم با گناهان مختلف است.

ولى سه تفسير اخير قابل جمع با يكديگر است، چرا كه طبقات جهنّم يكى از ديگرى دردناك تر، و


1- الدّرالمنثور، جلد 4، صفحه 99.
2- نورالثقلين، جلد 3، صفحه 18، حديث 62.
3- همان مدرك، صفحه 19، حديث 64.
4- روح المعاني، جلد 14، صفحه 48- تفسير قرطبى، جلد 5، صفحه 3646.
5- كافى، جلد 5، صفحه حديث 2.
6- بحار، جلد 8، صفحه 285، حديث 11.

ص: 317

گروه هايى كه وارد آنها مى شوند يكى از ديگرى گنهكارترند، و اعمالى كه آنها انجام مى داده اند يكى از ديگرى بدتر است، و به اين ترتيب هر سه تفسير در يك مفهوم جمع مى شود، و در نتيجه درهاى جهنّم در واقع پيام آور اين حقيقت است كه همان طور كه اعمال آدمى با هم متفاوت و اصناف مجرمان و كفّار با هم مختلفند، مجازات آنها نيز در جهان ديگر يكسان نيست و با يكديگر فرق بسيار دارد.

***

در دوّمين آيه كفّارى را كه با انتخاب اين راه غلط بر خود ظلم و ستم كردند مخاطب ساخته مى فرمايد «اكنون (در قيامت) از درهاى جهنّم وارد شويد، در حالى كه هميشه در آن خواهيد بود، و چه جاى بدى است جايگاه متكبّران»؟! (فَادْخُلُوا ابوابَ جَهَنَّمَ خالدينَ فليها فَلَبئْسَ مَثْوى المُتَكَبِرينَ).

قابل توجّه اينكه در اينجا «ابواب جهنّم» به صورت جمع ذكر شده، در حالى كه هر گروهى از يك در وارد مى شوند نه از درهاى متعدد (دقت كنيد).

اين تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه مخاطب ها در اين آيه جمعند، و طبعاً هنگامى كه يك جماعت مى خواهد وارد مكانى شود كه درهاى متعدد دارد هر گروهى از درى وارد مى شوند، پس مجموعاً از درهاى متعدد وارد شده اند.

يا اينكه هر گروه از آنان، تحت عنوان خاصّى از يكى از درها، كه ويژه آن گروه است وارد دوزخ مى گردند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه مخاطبين اين آيه در طبقات پايين دوزخ قرار دارند و طبعاً بايد از درها و طبقات متعددى بگذرند تا به آنجا برسند.

به هر حال در اين آيه فقط سخن از درهاى دوزخ است، اما توضيحى درباره تعداد آنها نيست، به تعبير ديگر دوزخ همانند بعضى از زندان هاى وحشتناك و تو در تو است كه از بندهايى تشكيل شده، گروهى از گمراهان سرسخت كه بايد در «درك اسفل» يا «قعر جهنم» يا طبقات نزديك به آن باشند طبعاً بايد از همه اين طبقات عبور كنند.

***

ص: 318

در سوّمين آيه همين موضوع با تعبير ديگرى عنوان شده است، مى فرمايد: «و كسانى كه كافر شدند گروه گروه به سوى دوزخ رانده مى شوند، هنگامى كه به آن مى رسند درهايش گشوده مى شود» (وَيَسْقَ الذَّينَ كَفَرُوا الى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى اذا جائُوها فتِحَتْ ابوابُها).

اين تعبير گويا اشاره به اين است كه «جهنم» حضور آنها را درك مى كند، هنگامى كه آنان نزديك مى شوند ناگهان درها گشوده مى شود، و اين مشاهده ناگهانى وحشت بيشترى در آنها ايجاد مى كند در حالى كه همين معنا در مورد بهشتيان نيز آمده و آن سبب مزيد سرور و خوشحالى آنهاست باز در اينجا به تعدد درها دوزخ برخورد مى كنيم بى آنكه تعداد آنها بيان شده باشد، و باز در اينجا سخن از گشوده شدن تمام درهاست در حالى كه هرگروهى از درى وارد مى شوند، انتخاب اين تعبير ممكن است به دلائلى باشد كه در آيه قبل به آن اشاره شد.

***

در چهارمين آيه سخن از درها نيست، بلكه تنها سخن از طبقه پائين جهنم است كه نشان مى دهد جهنم داراى طبقات مختلفى است، مى فرمايد: «منافقان در طبقه پائين دوزخ قرار دارند، و هرگز ياورى براى آنها نخواهى يافت» (انَّ المُنافِقِين في الدَرْكِ الأسْفَلِ مِن النار وَلَنْ تجِد لَهُمْ نصيراً).

در لسان عرب به پله هايى كه به طرف بالا مى رود «درجه» و به پله هايى كه سمت پايين مى رود (مانند پله هاى سرداب) «دركه» مى گويند.

اين واژه از ماده «درك» (بر وزن مرگ) به معناى رسيدن به چيزى است، لذا به طناب هايى كه به يكديگر متصل مى كنند تا به قعر چاه يا دريا برسد، «دَرَك» (بر وزن فلك) مى گويند.

عميق ترين نقطه دريا يا مكان هاى ديگر، «دَرك» (بر وزن مرگ) ناميده مى شود، نبابراين توصيف «الدرك» در آيه شريفه به «الأسفل» از قبيل تأكيد و قيد توضيحى است.

به هر حال اين آيه تنها آيه اى است كه اشاره به طبقات جهنم دارد، و مى توان آيات سابق را كه از درهاى جهنم سخن مى گفت با آن تطبيق كرد، و نتيجه آن همان چيزى است كه از روايات سابق استفاده شد، كه درهاى جهنّم در عرض هم نيست بلكه در طول هم است، بعضى بالاى ديگرى قرار دارد.

فخر رازى در تفسير خود، بعد از آنكه «درك» را به معناى دورترين نقطه قعر چيزى تفسير مى كند،

ص: 319

مى گويد: «ظاهر اين تعبير قرآنى اين است كه جهنّم داراى طبقاتى است، و ظاهر اين است سخت ترين طبقات جهنّم همان طبقه پائين است».(1)

قابل توجه اينكه در اين آيه پائين ترين قعر دوزخ براى منافقان! ذكر شده، اين به خوبى نشان مى دهد كه «نفاق» بدترين گناه و پست ترين نقطه دوزخ است، دليل آن هم روشن است، خطرى كه از ناحيه منافقان دامان جامعه اسلامى را مى گيرد به مراتب از خطر كفار و دشمنانى كه با صراحت، كفر و عداوت خود را آشكار مى سازند بيشتر است.

در حديثى نيز درباره علماى فاسد مى خوانيم: انَّ مِنَ العُلماءِ مَنْ يُحِبُ انْ يَخْزُنَ عِلْمَهُ وَ لا يُؤخَذُ عَنْه، فذاكَ في الدَرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النارِ: «بعضى از دانشمندان هستند كه دوست دارند علم خود را احتكار كنند و كسى از آنها بهره نگيرند، اينها در پايه اسفل از آتشند»!.(2)

چنانكه گفتيم از بعضى روايات نيز استفاده مى شود كه براى هريك از درهاى هفتگانه دوزخ اصحاب خاص است، مثلًا از يك در فرعون و هامان و قارون وارد مى شوند، و از در ديگرى بنى اميه، و از در ديگرى مشركان، و همينطور.(3)

بديهى است ورود فرعون و هامان و قارون، يا بنى اميه، از اين درها، به خاطر اعمال و عقائد آنها است و به همين دليل كسانى كه در خط آنها و پيرو مكتب عقيدتى و علمى آنان باشند قاعدتاً از همان درها وارد مى شوند، و بنابراين رابطه ميان «درها» و «اعمال و عقائد» انسان ها روشن مى شود.


1- تفسير فخر رازى، جلد 11، صفحه 87.
2- بحار، جلد 8، صفحه 31، حديث 76.
3- ، بحار، جلد 8، صفحه 285، حديث 11.

ص: 320

4- عذاب هاى جسمانى دوزخيان

اشاره

اشاره:

همان گونه كه پاداش هاى الهى و مواهب بهشتى در قيامت دو گونه است «روحانى» و «جسمانى» كه شرح مبسوط آن گذشت، عذاب هاى دوزخى نيز بر دو گونه است: روحانى و جسمانى، زيرا مى دانيم معاد دو جنبه دارد و هر كدام مجازات و پاداش مناسب خود را مى طلبد.

به علاوه اعمال انسان در اين جهان نيز دو گونه است «اعمال قلبى و روحى» و «اعمال جسمى و مادى» بنابراين ممكن نيست در آنجا تنها يك نوع پاداش يا كيفر وجود داشته باشد.

آيات مختلف قرآن و روايات اسلامى نيز گواه روشنى بر اين مدعاست.

با اين اشاره نخست به سراغ مجازات هاى جسمانى دوزخيان مى رويم، و به آياتى كه در اين زمينه وارد شده گوش جان فرا مى دهيم، و آنها را تحت عناوين زير مطالعه مى كنيم.

الف- شدت فوق العاده عذاب هاى دوزخيان.

ب- غذاى دوزخيان.

ج- نوشيدنى هاى آنها.

د- لباس دوزخيان.

ه- ساير عذاب هاى جسمانى آنان.

1- شدت عذاب در دوزخ.

1- يَوَدُّ المُجْرِمُ لَوْيَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمَئِذٍ ببنيه- وَ صاحِبَتِهِ وَ اخيهِ وَ فَصيلَته الَّتي تُؤْويه- وَ مَنْ في الأرْضِ جَميعاً ثُمَّ يُنْجيهِ (معارج 11- 14).

2- فَيُومَئِذٍ لا يُعذِبُ عَذابَهُ احَدٌ- وَ لا يُوثِقُ وَ ثاقَهُ احَدٌ (فجر 25- 26).

3- فَيُعَذِبُهُ اللَّه العذابَ الأكْبَرَ (غاشية- 24).

4- انْطلِقُوا الى ظِّلٍ ذي ثلاث شُعَبٍ- لاظَليلٍ وَلا يُغْنى مِنَ اللَّهَبِ- انّها

ص: 321

تَرْمي بِشَررٍ كَالقَصْرِ- كَانَّهُ جِمالَةٌ صُفْرٌ (مرسلات 30- 33).

5- و يتَجنَّبُها الأشْقى- الذَّي يصْلى النَّارَ الكُبرى- ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحيى (اعلى 11- 13).

ترجمه:

1- گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند، و همسر و برادرش را، و قبيله اش را كه هميشه از او حمايت مى كردند و تمام مردم روى زمين را، تا مايه نجاتش شود.

2- در آن روز هيچ كس عذابى همانند عذاب او نمى كند و هيچ كس همچون او كسى را به بند نمى كشد.

3- خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات مى كند.

4- برويد به سوى سايه سه شاخه! (از دودهاى خفقان بار آتش!) سايه اى كه نه آرام بخش است و نه از شعله ها جلوگيرى مى كند، جرقه هايى از خود پرتاب مى كند مانند يك كاخ! گويى (در سرعت و كثرت) همچون شتران زرد رنگى هستند (كه به هر سو پراكنده مى شوند).

5- اما بدبخت ترين افراد از آن (تذكر الهى) دورى مى گزيند، همان كسى كه در آتش بزرگ وارد مى شود، سپس در آن آتش نه مى ميرد و نه زنده مى شود!.

تفسير و جمع بندى

شدت عذاب دوزخ در قيامت به اندازه اى است كه قرآن در نخستين آيات مورد بحث مى فرمايد:

«شخص گنهكار دوست مى دارد كه فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند- (حتى) همسر و برادرش، و قبيله اش را كه هميشه از او حمايت مى كردند» و تمام مردم روى زمين را تا سبب نجاتش شود (يَودّ المُجْرِم لَو يفْتَدي مِن عَذاب يَوْمَئِذٍ بِبَنيهِ وَ صَاحِبَتِه وَ اخِيه وَ فصيلَتِهِ التِي تُؤْويهِ- وَ مَنْ فِي الأرْضِ جَميعَاً

ص: 322

ثُمَّ يُنْجيهِ).(1)

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه عذاب الهى در آن روز به قدرى هولناك است كه مجرم حاضر مى شود تمام سرمايه هاى خود، و همه عزيزانش، بلكه تمام مردم جهان را براى نجات خودش فدا كند، (و تعبيرى از اين گوياتر و رساتر نيست) امّا چه سود كه هيچ يك از اينها از او پذيرفته نمى شود او گرفتار اعمال خويش و عواقب دردناك آن است.

***

همين معنا در سومين آيه با تعبير ديگرى منعكس شده است، اشاره به كافرانى كه به حق پشت مى كنند نموده، مى فرمايد: «خداوند او را به عذاب اكبر مجازات مى كند» (فَيُعَذِبَهُ اللَّهُ العذابَ الأكْبَرَ).

عذاب اكبر (سخت ترين عذاب ها) اشاره به عذاب روز قيامت است در برابر مجازات هاى دنيا كه از آن تعبير به «عذاب ادنى» شده چنانكه در آيه 21 سوره الم سجده مى خوانيم (وَلَنُذِيقنَّهُمْ مِنْ العذابِ الأدنى دونَ عذابِ الاكْبَرِ): «ما به آنها از عذاب ادنى (عذا اين دنيا) پيش از عذاب اكبر مى چشانيم».

قابل توجه اينكه گاهى عذاب هاى الهى در دنيا نسبت به اقوام گنهكار- مانند قوم لوط چنان شديد بوده كه تمام شهر و آبادى ها و زندگى و اجساد آنها را درهم كوبيده است، ولى باز هم اينها در برابر عذاب قيامت عذاب اصغر است و اين امر از شدت فوق العاده مجازات هاى قيامت خبر مى دهد.

***

در چهارمين آيه گوشه اى از عذاب شديد دوزخيان در عبارات ديگرى بيان شده، به منكران قيامت و دادگاه عدل الهى گفته مى شود: برويد به سوى همان چيزى كه پيوسته آن را انكار مى كرديد «برويد به سوى سايه سه شاخه (از دودهاى خفقان بار آتش دوزخ) سايه اى كه نه آرام بخش است و نه جلو


1- « فصيله» از ماده« فصل» به معناى جدا شدن است، و در اينجا به معناى عشيره و قبيله اى است كه انسان از آن به وجود آمده است.

ص: 323

شعله هاى آتش را مى گيرد (بلكه بر آثار مرگبار آن مى افزايد) جرقه هايى از خود به بيرون پرتاب مى كند مانند يك كاخ! گويى همچون شتران زرد رنگى هستند» (كه با سرعت به هر سو پراكنده مى شوند) (انْطَلِقُوا الى ظِلٍ ذي ثَلاثِ شُعَبٍ- لاظَليلٍ وَ لا يُغنى مِنَ اللَّهَبِ- انها تَرْمي بِشَرَرٍ كالقصرِ- كَانَهُ جِمالَةٌ صُفْرٌ).

در اين آيات نكته هاى عجيبى پيرامون شدت آتش دوزخ بيان شده: نخست اينكه به منكران اين دادگاه بزرگ و آلوده گان به انواع گناه گفته مى شود برويد به سوى سايه، امّا كدام سايه؟! سايه ناشى از دودهاى خفقان بارى كه سه شاخه دارد. شاخه اى برفراز سر و شاخه اى از سمت راست و چپ، خلاصه سايه مرگبارى كه از هر سوى آنها را احاطه مى كند، سايه اى نه همچون سايه هاى آرامبخش درختان با طراوت بهشتى با سايه سقف ها و قصرها سايه اى داغ و سوزان!.

ديگر اينكه سايه چند شاخه اى كه پر از جرقه هاى آتشين است، جرقه هايى عظيم همچون كاخ ها! يا همچون شترانى زرد رنگ كه با سرعت به هر سو مى دوند!.

جائى كه سايه اش چنين باشد آتشش چگونه است؟!.

چه تعبيرات حساب شده و تكان دهنداى؟ مردم هميشه براى نجات از گرما به سراغ سايه ها مى روند، در حالى كه در اينجا سايه اى جز سايه دودهاى آتش زا چيز ديگرى نيست، كه اگر در زمان نزول آيات تصور آن مشكل بود امروز ميدان هاى جنگ هاى جنايت بار كه بمب ها چند تنى بر آن فرو مى ريزند و همه چيز در دود و آتش فرو مى رود مى تواند تصوير كوچكى از آن عذاب بزرگ داشته باشد، با آن جرقه هاى عظيم و تركش هاى آتشين كه تا شعاع وسيعى اطراف خود را پر از شراره مى كند تازه اين سايه آن آتش است.(1)

تعبير به «قصر» ممكن است اشاره اى به كاخ هاى ستمگران باشد، و تشبيه جرقه هاى آتش دوزخ به اين كاخ ها كه هميشه قلوب محرومان را آتش زده بسيار پرمعناست، همچنين تشبيه به شتران زرد رنگ يكدست، كه از نشانه ثروت بى حساب مستكبران بوده، تعبير پر معنا ديگرى در اين زمينه است.

ممكن است بعضى چنين پندارند كه تشبيه اين شراره ها گاهى به قصر و گاهى به شتران زرد رنگ با هم سازگار نيست، چون يكى بسيار بزرگ و ديگرى به نسبت كوچك است.

ولى بايد توجه داشت كه هريك از اين دو تشبيه ناظر به جنبه هاى خاصى است، تشبيه اوّل براى عظمت اين شراره هاست و تشبيه دوّم براى كثرت و سرعت و پراكنده شدن به هر سو، همچون پراكنده شدن شتران در بيابان هاست، يا اشاره به تفاوت اين جرقه هاست، جرقه هاى بزرگ آن همچون كاخ هاى


1- بعضى معتقدند ضمير« انّها» به آتش( النار) باز مى گردد كه مؤنث مجازى است گرچه« نار» در آيه ذكر نشده، امّا به قرينه سايه دودها مى توان آن را استفاده كرد، ولى بهتر اين است كه ضمير به شاخه هاى سه گانه اين سايه خفقان بار باز گردد، چون هدف آن است كه آثار مرگبار اين سايه معلوم شود تا موضوع آتش به طريق اولى روشن گردد.

ص: 324

ستمگران است، و جرقه هاى كوچك آن همچون شتران زرد رنگ آنها! ..

«جِمالة» جمع «جَمَلْ» به معناى «شتر» است، مانند حجر و حجاره، و «صُفْر» بر وزن «قُفل» جمع «اصفر» به معنى شي ءِ زرد رنگ است، و گاه به رنگ هاى تيره مايل به سياه نيز اطلاق شده، ولى در اينجا مناسب معناى اوّل است.

***

در پنجمين و آخرين آيات، تعبير ديگرى ديده مى شود كه حكايت از شدّت عذاب هاى دزوخى مى كند، مى فرمايد: «بدبختترين مردم از آن (تذكّرات بيدار كننده الهى) دورى مى كنند- همان كسى كه در آن آتش بزرگ وارد مى شود- سپس در آن مى ميرد و نه زنده مى شود» (ويَتَجَنَّبُها الأشْقى- الذَّي يَصْلَى النَّارَ الكُبْرى- ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى).

اين ترسيمى است از شدّت عذاب دوزخ، كه دوزخيان هميشه در حالتى بين موت و حيات گرفتارند، نه مى ميرند كه چيزى درك نكنند، و آسوده شوند، و نه آن حالت را مى توان زندگى نام نهاد همان گونه كه در عذاب هاى شديد دنياست كه انسان حالتى بين مرگ و حيات و به اين ترتيب دائماً ميان مرگ و زندگى دست و پا مى زنند.

تعبير به «النارِ الكُبْرى» (آتش بزرگ) در برابر آتش كوچك است كه اشاره به عذاب هاى اين دنيا مى باشد.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: (انَّ نارَكُمْ هذهِ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جَزأً مِنْ نارِ جَهَنَّمَ، وَ قَدْ اطْفِئَتْ سَبْعينَ مَرَّةً بِالماءِ ثُمَّ التَهَبَتْ! وَ لَوْلا ذلِكَ ما اسْتَطاعَ آدَمِيُّ انْ يُطِيقَها)!:(1) «اين آتش شما جزيى از هفتاد جزء از آتش دوزخ است كه هفتاد مرتبه با آب خاموش شده باز شعله ورگرديده، و اگر چنين نبود هيچ انسانى قدرت تحمل آن را نداشت يعنى نمى توانست در كنار آن قرار گيرد».

همين معنا از علي عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز نقل شده است.

بعضى از مفسّران احتمال داده اند كه «نار كُبرى» اشاره به قسمتى از دوزخ است كه عذابش شديدتر است (يعنى پايين ترين طبقات دوزخ).(2)


1- تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام طبق نقل بحارالأنوار، جلد 8، صفحه 288، حديث 21.
2- الميزان، جلد 20 ذيل آيه مورد بحث.

ص: 325

ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

اين بود گوشه اى از ابعاد وسيع و گسترده آتش دوزخ و شدّت عذاب دردناك آن.

***

2- غذاها و نوشيدنى هاى مرگبار دوزخيان

اشاره

بارها گفته ايم معاد جنبه جسمانى و روحانى هر دو دارد، به همين دليل كيفرها و پاداش ها نيز دو گانه است، و در اين ميان از جمله امورى كه مى تواند مايه لذّت جسم و يا سبب عذاب آن باشد، مسأله غذاها و نوشيدنى هاست، يك غذاى نامناسب و گلوگير و ناگوار و بدبو و بد طعم و داغ و سوزان، عذاب دردناكى است، و در مقابل، يك نوشيدنى يا غذاى لذيذ و گوارا، مايه لذت جسم و راحت تن است، حتّى در روح انسان تأثير مى گذارد، به او نشاط و انبساط مى بخشد، به عكس غذاها و نوشيدنى هاى ناگوار كه هم عذاب جسم است، و هم سبب ناراحتى جان.

قرآن مجيد براى اينكه بار تربيتى دوزخ را مضاعف سازد، به مجرمان و بدكاران شديداً هشدار دهد، و آنها را از اعمال زشتشان بر حذر دارد، پرده از روى كيفيّت غذاها و نوشيدنى هاى دوزخيان برداشته و گوشه اى از آن را به نمايش گذارده است.

تعبيراتى كه در اين زمينه وارد شده به قدرى هولناك و تكان دهنده است كه مى تواند هر انسانى را تحت تأثير قرار دهد.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و به آيات زير گوش دل مى سپاريم:

1- انَّ شَجَرَةَ الزَّقُومِ- طَعامُ الأثِيمِ- كَالمُهْلِ يَغْلِي فِي البُطُونِ- كَغَلْي الحَميمِ (دخان 43- 46).

2- اذلِكَ خَيْرٌ نُزُلًا امْ شَجَرةُ الزَّقُّومِ انَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في اصْلِ الجَحيم- طَلْعُها كَانَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ- فَانَّهُمْ لاكِلُونَ مِنْها فَمالِئُونَ مِنْها البُطُونَ (صافات 62- 66).

ص: 326

3- فَلَيْسَ لَهُ اليَوْمَ ههُنا حَمِيمٌ- وَ لا طَعامٌ الا مِنْ غِسْلينٍ- لايَأْكُلُهُ الا الخاطِئُونَ (حاقّه 35- 37).

4- تَصْلى ناراً حامِيَةً- تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيةٍ- لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ الا مِنْ ضَريْعٍ- لايُسْمِنُ وَلا يُغْني مِنْ جُوْعٍ (غاشيه 4- 7).

5- انَّا اعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً احاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ انْ يَتْغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالمُهْلِ- يَشْوِي الوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَسائَتْ مُرْتَفَقاً (كهف- 29).

6- انَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً- لِلطَّاغِينَ مَآباً- لابِثِينَ فِيها احْقاباً- لايَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً- الا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً (نبأ 21- 25).

7- وَ خابَ كُلُّ جَبَّارِ عَنِيدٍ- مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقى مِنْ ماءٍ صَديدٍ- يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيْغُهُ وَ يَأتِيهِ المَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِميِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ (ابراهيم 15- 17).(1)

ترجمه:

1- درخت زقوم- غذاى گنهكاران است همانند فلز گداخته در شكم ها مى جوشد- جوششى همچون آب سوزان.

2- آيا اين (نعمت هاى جاويدان بهشت) بهتر است يا درخت (نفرت انگيز) زقوم- ما آن را مايه درد و رنج ظالمان قرار داديم- درختى است كه از قعر جهنم مى رويد شكوفه آن مانند كله هاى شياطين است!- آنها (مجرمان) از آن مى خورند و شكم خود را از آن پر مى كنند!.

3- امروز در اينجا يار مهربانى ندارد- و نه طعامى جز از خونابه!- غذايى كه جز خطا كاران آن را نمى خورند.

4- و در آتش سوزان وارد مى گردند- از چشمه اى فوق العاده داغ به آنها مى نوشانند- طعامى جز از ضريع (خارخشك تلخ و بدبو) ندارند- غذائى كه نه آنها را فربه مى كند و نه گرسنگى را فرو مى نشاند!.


1- در آيات متعدّد ديگرى تعبيراتى شبيه آيات فوق به چشم مى خورد، از جمله در آيه 13 مزمل، 70 انعام 4، يونس، 57، ص، 46 محمد صلى الله عليه و آله و سلم و 52 تا 57 واقعه.

ص: 327

5- ما براى ستمگران آتشى آماده كرده ايم كه سراپرده اش آنها را از هر سو احاطه كرده است، و اگر تقاضاى آب كنند آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته كه صورت ها را بريان مى كند، چه بد نوشيدنى است، و چه بد محل اجتماعى؟.

6- جهنم كمينگاهى است بزرگ! و محل بازگشتى براى طغيانگران! مدت هاى طولانى در آن مى مانند- در آنجا نه چيز خنكى مى چشند و نه نوشيدنى گوارايى- جز آبى سوزان و مايعى از خونابه!.

7- آنها (از خدا) تقاضاى فتح و پيروى كردند، و هر گردنكش منحرفى نوميد و نابود شد- و به دنبال او جهنم خواهد بود و از آب بدبوى متعفى نوشانده مى شود- به زحمت جرعه جرعه آن را سر مى كشد و هرگز به ميل خود حاضر نيست آن را بياشامد و مرگ از هر مكانى به سراغ او مى آيد، ولى با اينهمه نمى ميرد! و به دنبال آن عذاب شديدى است.

تفسير و جمع بندى

زقوم- حميم- غسلين- ضريع- غسّاق- صديد

در نخستين آيه با نخستين تعبير درباره غذاى دوزخيان روبه رو مى شويم و آن درخت زقّوم است، مى فرمايد: مسلّماً درخت زقّوم طعام گنهكار است كه همانند فلز گداخته در شكم ها مى جوشد، جوششى همچون آب سوزان (انَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الأثِيمِ- كَالمُهْلِ يَغْلِي فِي البُطُونِ- كَغَلْي الحَمِيم).

مفسّران و ارباب لغت درباره واژه «زقّوم» و معناى آن كه سه بار در قرآن مجيد آمده (1) سخنان زيادى دارند، بعضى آن را واژه عربى از ماده «زقم» به معناى بلعيدن مى دانند، و بعضى گفته اند اين واژه در عربى وجود نداشته و از نقاط آفريقايى (حبشه) به محيط عرب آمده است.

جمعى از مفسّران و اهل لغت آن را نام گياهى تلخ و بدبو مى دانند كه داراى برگ هاى كوچكى است، و در سرزمين تهامه از جزيره عرب مى روئيده، و مشركان با آن آشنا بوده اند، گياهى كه شيره اش بسيار تلخ و تند است، به گونه اى كه وقتى به بدن اصابت كند متورم مى شود.(2)


1- آيات 62، صافات و 43 دخان و 52 واقعه.
2- تفسيرهاى مجمع البيان، روح المبيان و روح المعانى.

ص: 328

راغب در مفردات معتقد است كه «زقوم» به معناى هرگونه غذاى تنفّرآميز دوزخيان است.

بعضى از مفسّران گفته اند: هنگامى كه اين واژه در قرآن مجيد نازل شد، جمعى از كفّار قريش گفتند: ما گياهى به نام «زقوم» در اراضى خود سراغ نداريم!، مردى از سرزمين آفريقا بر آنها وارد شد، از او سؤال كردند: آيا زقوم را مى شناسى؟ او گفت: اين لغت نزد ما به معناى كره و خرما است! (آيا او به عنوان سخريّه اين سخن را گفت، و يا واقعاً اين واژه در ميان آنها چنين مفهومى داشت، معلوم نيست به هر حال مسلّماً در قرآن به عنوان يك درخت يا يك گياه معرّفى شده).

هنگامى كه اين معنى به ابو جهل رسيد از روى استهزا به كنيز خود گفت: زقّمينا!: «زقّوم براى ما بياور»! و منظورش كره و خرما بود، و به يارانش مى گفت: شما هم زقوم بخوريد! اين همان چيزى است كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم ما را به آن تهديد مى كند، گمان مى برد آتش درخت مى روياند در حالى كه آتش سوازننده درخت است!.(1)

اين معنا سبب شده كه بعضى از ارباب لغت و مفسّران به گمان اينكه تفسير مزبور يك تفسير جدّى و واقعى است، يكى از معانى زقّوم را همين معنا بدانند، چنانكه در لسان العرب از جوهرى نقل شده:

(الزّقوم اسم طعام لهم فيه تمر و زبد)!: «زقوم اسم غذايى است براى عرب ها كه در آن خرما و كره باشد».

***

دومين آيات توضيح بيشترى درباره اوصاف «زقوم»، اين غذاى ناگوار دوزخى بيان مى دارد، مى فرمايد: «آيا آن (نعمت هاى جاويدان بهشت) براى پذيرايى بهتر است يا درخت (نفرت انگيز) «زقوم» ... آن درختى است كه از قعر جهنّم مى رويد!- شكوفه هايش همچون سرهاى شياطين است!- آنها (مجرمان) از آن مى خوردند و شكم خود را پر مى كنند» (اذلِكَ خَيْرٌ نَزُلًا امْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ ... انَّها شَجَرَةُ تَخْرُجُ فِي اصْلِ الجَحِيم- طَلْعُها كَانَّهُ رُؤُسُ الشَّياطينِ- فَانَّهُم لاكِلُونَ مِنْها فَمالِئُونَ مِنْها البُطُونَ).

در اينجا نخست به اشكال «ابو جهل» برخورد مى كنيم كه او از روى سخريه مى گفت مگر درخت در آتش مى رويد؟ آتش دشمن درخت است، آن را مى سوزاند؟


1- تفسير قرطبى، جلد 8، صفحه 5529( ذيل آيه 62 صافات).

ص: 329

ولى اين مغروران ظالم و تبهكار از اين نكته غافل بودند كه اصول حاكم بر زندگى جهان ديگر با اصول حاكم بر اين جهان تفاوت بسيار دارد، گياه يا درختى كه از قعر جهنّم مى رويد به رنگ جهنّم است، و در شرائط دوزخى پرورش مى يابد، نه همچون گياهى كه در باغ هاى ما مى رويد، حتى در زندگى دنيا نيز عجائبى از اين قبيل ديده مى شود كه موجودات زنده اى در لابلاى طبقات يخ و برف پرورش مى يابند كه نشان مى دهد شرائط حيات موجودات زنده لازم نيست هميشه همانند موجودات زنده اطراف ما باشد، اصولًا مگر زنده ماندن انسان دوزخى در دوزخ عجيب نيست، چه تفاوتى ميان انسان و گياه است؟!.

اما تشبيه شكوفه هاى اين درخت به سرهاى «شياطين» با اينكه هيچكدام از مخاطبين اين آيات، نه شيطان را ديده بود، و نه كلّه شياطين را، شايد از اين نظر باشد كه هر چيز زشت و وحشتناكى را به «شيطان» تشبيه مى كنند، همان گونه كه هر موجود زيبايى را به «فرشته» تشبيه مى نمايند با اينكه هيچ كس «فرشته» را نيز نديده است، زنان مصر درباره قيافه يوسف گفتند: «صورتش درست مانند فرشته»! (انَّ هذا الّا مَلَكٌ كَرِيْمٌ) (يوسف- 31).

و در استعمالات روز مره مى گوييم فلان شخص قيافه «ديو» دارد، با اينكه كسى ديو را نديده، بلكه اصولًا ديو يك موجود موهوم است.

اينها همه تشبيهاتى است كه براساس ذهنيتى كه ما از مفهوم كلمه «فرشته» و «شيطان» داريم آمده است، و عموماً تشبيهاتى است رسا و گويا و زيبا.

به اين ترتيب «زقوم» نه تنها ناگوار و بد طعم و بدبو است، بلكه از نظر ظاهر نيز بسيار بد منظر است، به خلاف بسيارى از گياهان سمّى دنيا كه ظاهر زيبايى دارند!.

بعضى از مفسّران نيز گفته اند يكى از معانى شيطان نوعى مار بدقيافه است كه شكوفه زقّوم به آن تشبيه شده است، ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد، چرا كه استعمال شيطان در چنين مفهومى بسيار نادر است.

***

در سوّمين بخش از آيات، از طعام ديگرى به نام «غسلين» براى دوزخيان نام مى برد، مى گويد: (به خاطر اعمالشان) امروز در اينجا يار مهربانى ندارند و نه طعامى جز از غسلين- غذايى كه جز خطاكاران آن را نمى خورند (فَلَيْسَ لَه الْيَوْمَ ههُنا حَمِيمٌ- وَ لا طَعامٌ الّا مِنْ غِسْلِينٍ- لا يَأْكُلُهُ الّا الخاطِئُونَ).

ص: 330

«غسلين» كه تنها يك بار در قرآن مجيد آمده از ماده «غسل» (بر وزن نسل) به معناى شستشو است، راغب در مفردات مى گويد: «غسلين» آبى است كه از شستشوى بدن كفّار در دوزخ مى ريزد، ولى معروف در ميان مفسّران و ارباب لغت اين است خونابه اى است كه از بدن دوزخيان فرو مى ريزد، و چون شبيه آبى است كه انسان با آن شستشو مى كند «غسلين» ناميده شده، و شايد منظور راغب در مفردات نيز همين معنا باشد، ولى بعضى «زقوم» و «غسلين» را به يك معنا دانسته اند، و چنانكه گفتيم گياه بد طعم و بدبوئى است كه غذاى اهل دوزخ است، اما مشهور همان معناى اوّل است.

در چهارمين آيه باز به تعبير ديگرى در مورد طعام دوزخيان به نام «ضريع» مواجه مى شويم اشاره به گروهى از مجرمان كرده مى فرمايد: «آنها وارد آتش داغ و سوزان مى شوند- و از چشمه بسيار سوزانى به آنها مى نوشانند- طعامى جز از «ضريع» ندارند- طعامى كه نه فربه مى كند و نه گرسنگى را فرو مى نشاند (تَصْلى ناراً حامِيَةً- تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ- لَيْسْ لَهُمْ طَعامُ، الّا مِنْ ضَرِيْعٍ- لايُسْمِنُ وَ لا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ).

درباره «ضريع» تعبيرات گوناگون و تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است، كه قريب المعنا است: بعضى گفته اند گياه سبز بدبويى است كه از دريا بيرون مى افتد.(1)

بعضى ديگر مى گويند: ضريع نوعى خار است كه به زمين مى چسبد، هنگامى كه تر است قريش آن را «شيرق» مى ناميدند، و هنگامى كه خشك مى شود آن را «ضريع» مى گفتند، گياهى سمّى كه هيچ حيوان و چهارپايى به آن نزديك نمى شود.(2)

بعضى نيز آن را از ماده «ضرع» كه به معناى «ضعف و ذلّت» است مى دانند و مى گويند: طعامى است ذلّت بار كه دوزخيان براى رهايى از آن به درگاه پروردگار تضرع مى كنند.(3)

در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين آمده است: (الضّريعُ شَيْ ءٌ يَكُونُ مِنْ النارِ يُشْبِهُ الشّوكَ، اشَدُّ مِرارَةً مِنَ الصَّبْرِ، وَ انْتَنُ مِنَ الجِيْفَةِ، و احَرُّ مِنَ النّارِ، سَمّاهُ اللَّه ضَرِيْعاً): «ضريع چيزى است در آتش دوزخ مى رويد، شبيه خار، تلخ تر از صبر (صبر گياهى است كه داراى گل زرد رنگ بسيار تلخى است) و بد بوتر از مردار و سوزانتر از آتش، كه خداوند آن را «ضريع» نام نهاده است».(4)

از جمله «لايسمن و لا يعني من جوع»، به خوبى استفاده مى شود كه چنين غذايى نه موجب تقويت


1- خليل بن احمد در كتاب العين.
2- تفسير قرطبى، جلد 10، صفحه 7119.
3- همان مدرك، صفحه 712.
4- مجمع البيان، جلد 9 و 10، صفحه 479 ذيل آيه مورد بحث.

ص: 331

جسم است و نه آرامبخش در برابر گرسنگى، غذايى است گلوگير كه خود نوعى عذاب محسوب مى شود، چنان كه در آيه 13 مزملّ مى خوانيم: (وَطَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً الِيْماً): «نزد ما غذاهايى است گلوگير و عذابى دردناك».

البته نبايد تعجب كرد كه چگونه اين عذاب هاى شديد و دردناك در انتظار گروهى از مجرمان است، آنها كه در اين جهان شكم هاى خود را از انواع غذاهاى لذيذ و چرب و شيرين كه از تجاوز به حقوق ديگران، و انواع مظالم و ستم ها پُر مى كردند، در حالى كه در اطراف آنها شكم هاى گرسنه اى بود كه حتّى در عمر يك وعده غذاى سير نخورده بود، هر سال ميليون ها انسان از گرسنگى در اطراف آنها يا كشورهاى ديگر مى مردند ولى آنها غذاهاى اضافى خود را به زباله دان ها مى ريختند، آنها بايد در آن جهان چنين غذاهايى داشته باشند كه مايه درد و رنج و عذابشان گردد.

باز لازم مى دانيم در اينجا سخنى را كه بارها گفته ايم تكرار كنيم كه اين تعبيرات همه اشاراتى است به عذاب هاى دردناك جهان ديگر، و الّا نه نعمت هاى بهشتى و نه عذاب هاى دوزخى براى ما محبوسان زندان دنيا به طور دقيق قابل درك نيست، تنها شبحى از دور مشاهده مى كنيم!.

در اينجا اشكال معروفى است و آن اينكه از آيه 6 سوره غاشيه استفاده مى شود كه طعام دوزخيان فقط «ضريع» است (لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ الا مِنْ ضَريْعٍ) در حالى كه در آيات بالا دو چيز ديگر به عنوان طعام دوزخى معرفى شده «زقوم» و «غسلين» حتى در مورد غسلين در آيه 36 حاقه نيز به صورت طعام منحصر به فرد ذكر شده.

در پاسخ اين سؤال جواب هاى گوناگونى داده شده، كه عمدتاً سه جواب زير است:

1- كلمات «ضريع» و «زقوم» و «غسلين» هر سه به يك معناست، و آن گياه خشن و ناگوار و بد بو و بد طعمى است كه در جهنم مى رويد (ولى اين تفسير با آنچه درباره غسلين در بسيارى از كتب تفسير و لغت آمده سازگار نيست).

2- بعضى «زقوم» و «ضريع» را به يك معنا مى دانند كه در بالا اشاره شد و آن غذاى دوزخيان است، امّا «غسلين» نوشيدنى آنها مى باشد و تعبير به طعام در مورد نوشيدنى ها بى سابقه نيست.

3- طعام هاى سه گانه فوق هر كدام مخصوص گروهى از دوزخيان است كه در يك طبقه از جهنم قرار دارند، و اين پاسخ از همه مناسب تر است.

ص: 332

***

در پنجمين آيه باز، سخن از نوشابه ناگوار اهل جهنم است، مى فرمايد: «ما براى ستمگران آتشى آماده ساخته ايم كه سرا پرده اش آنها را از هر سو احاطه كرده است، و اگر تقاضاى آب كنند، آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته كه صورت ها را بريان مى كند، چه بد نوشيدنى است؟ و چه بد محل اجتماعى»؟ (انّا اعْتَدْنا لِلظّالِمينَ ناراً احاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ انْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالمَهْلِ يَشْوِي الوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ سائَتْ مُرْتَفَقاً).

قابل توجه اينكه اين مجازات دردناك براى ظالمين در نظر گرفته شده است، آنها كه در اين جهان در سراپرده هاى پر زرق و برق اشرافى، مشغول به باده گسارى و نوشيدن انواع مشروبات رنگارنگ و مختلف بوده اند، و ساقيان ماه رو بزم آنها را رونق مى دادند، اما در دوزخ در سراپرده هاى آتشين قرار دارند و هنگامى كه تقاضاى آب مى كنند، ساقى دوزخى آبى همچون فلز گداخته، آبى به داغى اشك سوزان يتيمان، و آه آتشين مستمندان، براى آنها مى آورد، زيرا آنچه در آنجاست تجسّمى از آنچه در اينجاست!.

آبى كه حرارتش صورت را بريان مى كند آيا قابل نوشيدن است؟ اين نشان مى دهد كه ساختمان وجودى انسان در آنجا با اينجا تفاوت بسيار دارد و چنان است كه مى تواند اين گونه امور را تحمّل كند، درد و رنج عذابش را بچشد بى آنكه نابود گردد، يا آنكه اشاره به اين است كه وقتى چنين آبى را مشاهده مى كنند از نوشيدنش چشم مى پوشند و همچنان در آتش عطش مى سوزند.

«مُهْل» (بر وزن قفل) به گفته جمعى از مفسّران و ارباب لغت به معناى دردى است كه در ظرف روغن ته نشين شده، كه معمولًا كثيف و بد طعم است.

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان»، آن را به معناى «فلز ذوب شده» تفسير كرده، در حالى كه بعضى آن را به «مس ذوب شده» اختصاص داده اند، و بعضى گفته اند به معناى آب سياه رنگى است، چون جهنّم خودش سياه است و حتى آب و درخت و اهلش نيز همه سياهند.(1)

بعضى نيز آن را به نوعى قير، يا يك مادّه سمّى تفسير كرده اند.(2)


1- مجمع البيان، جلد 5، صفحه 466 و تفسير قرطبى، جلد 6، صفحه 4011.
2- قرطبى، ج 6، ص 4011.

ص: 333

گرچه اين معانى متفاوت است، ولى نتيجه آنها كه درد و رنج فوق العاده و بى نظير دوزخيان است يكسان مى باشد.

***

در ششمين بخش از آيات دو تعبير ديگر درباره نوشابه هاى آنها ديده مى شود «حميم» و «غساق» كه در كنار يكديگر قرار گرفته اند، مى فرمايد: «آنها در آنجا نه چيز خنكى مى چشند و نه نوشيدنى گوارايى- جز «حميم» و «غساق»!. (لايَذُقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً الّا حَمِيماً وَ غَسّاقاً).

«حميم» را غالب مفسّران و ارباب لغت به معناى آب داغ سوزان تفسير كرده اند، از ماده «حَمَّ» كه به معناى حرارت است، و «غسّاق» از ماده «غَسَق» كه گاه به معناى تاريكى و گاه به معناى سيلان و روانى آمده است گرفته شده، و در اينجا غالباً آن را به خونابه اى كه از تن دوزخيان روان است تفسير كرده اند.

ناگفته پيداست كسى كه در كنار آتش يا درون آتش باشد شديداً تشنه مى شود، حتّى در هواى گرم تابستانى چنان عطش غلبه مى كند كه چيزى جز يك نوشابه بسيار خنك نمى تواند آن را فرو نشاند، اما دوزخيان نوشابه خنك ندارند، بلكه به عكس نوشابه آنان نيز آتشين است، و بر شدّت عطش آنها مى افزايد.

آيا مفهوم اين سخن آن است كه آنها با مشاهده چنين نوشابه اى به كلّى از نوشيدن چشم مى پوشند، و در آتش عطش مى سوزند؟ يا اينكه به اجبار مى نوشند و پيش از پيش گرفتار عطش مى شوند؟.

تعبير به «ذوق» (چشيدن) مناسب تفسير دوّم است.

گرچه بعضى مايلند تمام اين تعبيرها و تهديدها را در مورد دوزخيان به عذاب هاى معنوى و روحانى تفسير كنند كه نتيجه دورى از خدا و نزديكى به افق شياطين است، ولى چنانكه بارها گفته ايم ما حق نداريم الفاظ را بدون قرينه روشنى حمل بر معانى خلاف ظاهر كنيم.

***

در هفتيمن و آخرين بخش از اين آيات بار ديگر به نوشابه دوزخيان با تعبير ديگرى اشاره كرده،

ص: 334

مى فرمايد: «هر گردن كش گمراهى كه از حق روى گردان است نوميد شد- و به دنبال او دوزخ است و از «صديد» به او نوشانده مى شود- آنرا به زحمت جرعه جرعه سر مى كشد، او حاضر نيست آنرا بنوشد (به اجبار به او مى نوشانند) و مرگ از هر سو به سراغ او مى آيد و با اين همه نمى ميرد، و به دنبال او عذاب شديدى است» (وَخابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ- مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيْدٍ- يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ- وَ يَأْتيهِ المَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظُ).

«صديد» از ماده «صدّ» در اصل به معناى اعراض و عدول و انصراف از چيزى است، سپس به چرك ها و خونابه اى كه ميان پوست و گوش بدن به هنگام جراحت جمع مى شود اطاق شده، شايد به اين دليل كه نشانه انحراف مزاج و عدول آن از سلامت به بيمارى است، راغب در مفردات مى گويد: اين تعبير به عنوان مثالى براى نوشابه دوزخيان (كه سخت ناگوار و بد طعم و بد بو است) ذكر شده است.

گواه اين ناگوارى آن است كه دوزخيان هرگز با ميل خود آن را نمى نوشند، بلكه به اجبار و اكراه، جرعه جرعه سر مى كشند، وضع آنها به قدرى دردناك است كه گويى مرگ از هر سو به سراغشان مى آيد: اما چنان آفريده شده اند كه نمى ميرند تا به مجازات خويش برسند!.

جالب اينكه: اين عذاب هاى دردناك در آيه مورد بحث و آيات متعدد ديگر براى ظالمان و ستمگران و جبّاران و طاغيان ذكر شده (گاه تعبير به «طاغين» و گاه «جبار» و گاه «ظالمين» و چنين است عاقبت ظلم و جور و بيدادگرى و در واقع تجسّمى است از شكنجه هايى كه در اين دنيا نسبت به بيگناهان داشتند، گاه در زندان هاى خود، آنها را با بدترين غذا و ناگوارترين آب، ساليان دراز نگه مى داشتند و شكنجه مى كردند، به گونه اى كه بعد از مدّتى قيافه هاى زندانيان چنان دگرگون مى شد كه حتّى مادر نمى توانست فرزند خود را بشناسد (همان گونه كه در داستان هاى وحشتناك زندانيان حجّاج آمده است، و در عصر خود نيز نمونه هايى از آن را در مورد زندانيان طاغيان عصر ديده يا شنيده ايم).

آيا چنين كسانى مستحق چنان عذابى نيستند؟!.

***

از مجموع آنچه در اين آيات آمد به خوبى روشن مى شود كه يكى از بدترين مجازات هاى دوزخيان غذا و آب نوشيدنى آنهاست، يعنى درست همان چيزى كه انسان بايد از آن لذّت ببرد مايه درد و رنج شديد او مى شود، در مورد غذاها گاه تعبير به «زقوم» و گاه «ضريع» و گاه «غسلين» شده، و در مورد

ص: 335

نوشابه ها گاه «حميم» و گاه «مهل» و گاه «صديد»، و گاه «غساق» كه عموماً اشاره به غذاها و نوشيدنى هاى داغ و سوزان ناگوار، بدبو، بد طعم و تنفّرآميز است، و هرگاه اعمال اين تبه كاران را در دنيا در نظر بگيريم كه با مظلومان دنيا چه كردند، از اين مجازات هاى شديد تعجب نخواهيم كرد.

خداوند همه ما را به لطف و كرمش از آلوده شدن به گناهانى كه چنين عواقبى را به دنبال دارد حفظ فرماييد.

***

3- لباس دوزخيان

اشاره:

در دوزخ همه چيز رنگ عذاب و كيفر دارد، حتى «لباس» كه معمولًا پوششى است در برابر سرما و گرما، و مانعى است در برابر انواع آسيب هايى كه ممكن است به تن برسد، و وسيله اى است براى زينت و زيبايى، آرى آن نيز در آنجا يكى از اسباب درد و رنج و كيفر و عذاب است.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و به دو آيه زير گوش جان مى سپاريم:

1- فَالَّذين كَفَرُوا قُطّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمْ الحَميمُ- يُصْهَرُ بِهِ ما في بُطُونِهِمْ وَ الجُلُودُ- وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَديدٍ كُلَّما ارادُوا انْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ- اعيدُوا فيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الحَريقِ (سوره حج 19- 22).

2- وَتَرَى المُجْرِمينَ يَوْمَئِذٍ فِي الأصْفادِ- سَرابيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ (ابراهيم 49- 50).

ترجمه:

1- كسانى كه كافر شدند لباس هايى از آتش براى آنها بريده مى شود، و مايع سوزان و جوشان بر سر آنها فرو مى ريزند- آنچنان كه هم درونشان را ذوب مى كند و هم برونشان را!- و بر آنها گرزهائى از آهن است- هرگاه بخواهند از غم و اندوه هاى دوزخ خارج شوند آنها را به آن باز مى گردانند و (به آنها گفته مى شود) بچشيد عذاب سوزان را!.

ص: 336

2- و در آن روز مجرمان را همراه هم در غل و زنجير مى بينى (غل و زنجيرى كه دست ها و گردنهايشان را بهم بسته) لباسشان از قطران (ماده چسبنده بدبوى قابل اشتعال) است، و صورتهايشان را آتش مى پوشاند!.

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه به گروهى از كفّار كه پيوسته درباره پروردگار به مخاصمه و جدال مشغولند اشاره كرده، مى گويد: «كسانى كه كافر شدند لباس هايى از آتش براى آنها بريده مى شود» (وَالذَّينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ).

آيا مفهوم اين سخن آن است كه آتش از هر سوى آنها را مانند لباس احاطه مى كند؟ يا اينكه به راستى قطعاتى از آتش به صورت لباس براى آنها بريده و دوخته مى شود، ظاهر آيه معناى دوّم است.

و از آن دردناكتر اينكه «مايع سوزان و جوشان بر سر آنها مى ريزند» (يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الحَميمُ).

سپس مى افزايد: «اين آب سوزان در درون آنها چنان اثر مى كند كه «هم درونشان را ذوب مى كند و هم برونشان را»! (يُصْهَر بِهِ ما في بُطُونِهِمْ وَ الجُلُودُ).

«يصهر» از ماده «صَهْر» (بر وزن قَهْر) به معناى آب كردن پيه و مانند آن است، و نيز هر چيزى كه با تابش آفتاب، داغ و دگرگون شود، اطلاق مى گردد.

سپس از مجازات ديگر آنها خبر مى دهد و مى گويد: «براى آنها تازيانه ها يا گرازهايى (آتشين) است» (وَلَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَديدٍ).

«مقامع» جمع «مِقْمَعْ» (بر وزن منبر) گاه به معناى تازيانه، و گاه به معناى عمودى كه بر كسى مى كوبند، تفسير شده.

و در پايان وضع كلّى فوق العاده دردناك آنها را چنين ترسيم مى كند: «هر زمان بخواهند از دوزخ و غم و اندوه هاى آن خارج شوند، بلافاصله به آن باز گردانده مى شوند، و به آنها مى گويند بچشيد عذاب سوزان را»! (كُلَّما ارادُوا انْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ اعيدُوا فيها وَ ذُوقُوا عذابَ الحَريقِ).

بدون شك اين گونه مجازات هاى دردناك و حتّى كمتر از آن در دنيا باعث مرگ انسان مى شود، ولى ساختار وجود مجرمان در آنجا چنان است كه اين مجازات ها آنها را از پاى در نمى آورد، تا كيفر سنگين

ص: 337

اعمالشان را ببيند، اينها نشان مى دهد كه قوانين حاكم بر زندگى آن جهان با اين جهان بسيار متفاوت است (دقت كنيد).

***

در دوّمين آيه تعبير تازه اى درباره لباس هاى دوزخيان شده، مى فرمايد: «لباس هاى آنها از «قطران» است، و صورت هايشان را آتش مى پوشاند»! (سَرابيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ).

«سرابيل» جمع «سربال» (بر وزن مثقال) به گفته راغب در «مفردات» به معناى پيراهن است از هر جنسى كه باشد.

همين معنا در «لسان العرب» و «صحاح اللغه» نيز آمده است، بعضى نيز آن را به معناى هرگونه لباس تفسير كرده اند.

در كتاب التحقيق آمده است كه سربال به معناى لباسى است كه قسمت بالاى بدن را مى پوشاند و «سروال» به معناى چيزى است كه قسمت پايين بدن با آن پوشانده مى شود، اين واژه (سربال) به پارچه ندوخته اى كه بر بدن مى افكنند و زره كه در جنگ مى پوشند، نيز اطلاق شده است.

امّا «قَطِرانْ» (در لغت گاه قَطْرانْ و قِطْرانْ نيز تلفّظ مى شود) به معناى مادّه سياه رنگ قابل اشتعال بدبويى است كه از درخت بنام «ابْهَلْ» مى گرفتند و مى جوشانيدند تا سفت شود، و براى درمان بيمارى «جَرَب» به بدن شتر مى ماليدند، و معتقد بودند اين ماده سوزنده، بيمارى جرب را از بين مى برد.(1)

اين «قطران گياهى» است، نوعى قطران ديگر نيز داريم كه به هنگام تقطير زغال سنگ براى تهيه گاز حاصل مى شود.

از بعضى نوشته ها استفاده مى شود كه قطران را كه مايع روغنى شكل و چسبنده اى است از چوب هاى صمغ دهنده درختان ديگر نيز مى گيرند، از اين ماده براى ضدّ عفونى كردن در دامپزشكى استفاده مى كنند.(2)

به هر حال از آيه فوق استفاده مى شود كه به جاى لباس، بدن هاى دوزخيان را با نوعى مادّه سياهرنگ قابل اشتعال مى پوشانند كه همه چيزش بر ضدّ انتظارى است كه انسان از لباس دارد، لباس زينت است،


1- تفسير فخر رازى، جلد 19، صفحه 148.
2- فرهنگ معين ماده قطران.

ص: 338

و از گرما و سرما و خطرات انسان را حفظ مى كند، ولى اين لباس دوزخى هم زشت و بد منظر است، هم بدبو است و هم ماده اى است كه در آتش دوزخ شعله ور مى گردد!.

اين است سزاى كسانى كه در برابر كودكان يتيم و مستضعفان برهنه از انواع تجملات و لباس هاى زينتى و زر بفت بهره مى گرفتند و بر آنها فخر فروشى مى كردند، قلب آنها را مى سوزاندند اين است سهم ظالمان و مجرمان، از لباس در قيامت.

***

4- ساير عذاب هاى جسمانى دوزخى

اشاره:

اصولًا دوزخ كانون قهر و غضب الهى است و همه چيز در آنجا رنگ عذاب و كيفر دارد و الوان و اشكال گوناگون، چه در تصور بگنجد يا نگنجد، براى ظالمان و ستمكاران و مجرمان پيش بينى شده است.

قرآن مجيد در جاى جاى آيات خود به گوشه اى از اين مجازات ها (سواى آنچه گفته شد) اشاره كرده كه نمونه هايى از آن را در آيات زير با هم مى خوانيم:

1- وَ اصْحابُ الشِّمالِ ما اصْحابُ الشِّمالِ- في سَمُومٍ وَ حَميمٍ- وَ ظِلٍّ مِنْ يَحمُومٍ- لابارِدٍ وَ لا كريمٍ (واقعه- 41 تا 44).

2- انَّ الَّذينَ كَفَروا بِآياتِنا سَوفَ نُصْليهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرها لِيَذُوقُوا العَذابَ انَّ اللَّه كَانَ عَزيزاً حَكيماً (نساء- 56).

3- وَ الذَّينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الفِضَّةَ وَ لايُنْفِقُونها في سَبيلِ اللَّه فَبشِّرهُمْ بِعذابٍ اليمٍ- يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها في نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهْم هذا ماكَنَزْتُمْ لانْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنزُونَ (توبه- 34- 35).

4- وَ اذا الْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنينَ دَعَوا هُنالِكَ ثُبُوراً- لاتَدْعُوا اليَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُورا كَثيراً (فرقان- 13- 14).

5- تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ وَ هُمْ فيها كالِحُونَ (مؤمنون- 104).

ص: 339

6- اذِ الأغْلالُ في اعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ في الحميمِ ثُمَّ في النَّارِ يُسْجَروُنَ (مؤمن- 71- 72).

7- وَ قالَ الذَّينَ في النَّارِ لخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ العَذابِ- قالُوا اوَلَمْ تَكُ تَأتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالبيِّناتِ قالُوا بَلى قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الكافِرينَ الّا في ضَلالٍ (مؤمن- 49- 50).

ترجمه:

1- و اصحاب شمال چه اصحاب شمالى؟ (كه نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مى شود). آنها در ميان بادهاى كُشنده و آب سوزان قرار دارند- و در سايه رودهاى متراكم و آتش زا! سايه اى خنك است و نه مفيد.

2- كسانى كه به آيات ما كافر شدند به زودى آنها را در آتشى وارد مى كنيم كه هرگاه پوست هاى تن آنها (در آن) عريان گردد پوست هاى ديگرى به جاى آن قرار مى دهيم تا كيفر را بچشند! خداوند توانا و حكيم است (و روى حساب، كيفر مى دهد).

3- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بسيارى از علماى (اهل كتاب) و رهبانان اموال مردم را به باطل مى خورند و (آنان را) از راه خدا باز مى دارند، آنان كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان) مى سازند و در راه خدا انفاق نمى كنند به مجازات دردناك بشارت ده. در آن روز كه آن را در آتش جهنم گرم و سوزان كرده و با آن صورت ها و پهلوها و پشت هايشان را داغ مى كنند (و به آنها مى گويند) كه اين همان چيزى است كه براى خود گنجينه ساختيد پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوختيد!.

4- و هنگامى كه در مكان تنگ و محدودى از آن دوزخ افكنده مى شوند د رحالى كه در غل و زنجيرند فرياد واويلاى آنها بلند مى شود!- امروز يكبار واويلا نگوييد بلكه بسيار واويلا سر دهيد.

5- شعله هاى سوزان آتش همچون شمشمير به صورت هايشان نواخته مى شود و در دوزخ چهره اى درهم كشيده دارند.

ص: 340

6- در آن هنگام كه غل ها و زنجييرها بر گردن آنها قرار گرفته و آنها را مى كشند، و در آبى سوزان وارد مى كنند سپس در آتش دوزخ افروخته مى شوند! ...

7- و آنها كه در آتشند به خازنان جهنم مى گويند: از پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب ما را تخفيف دهد، آنها مى گويند آيا پيامبران شما با دلائل روشن به سراغتان نيامدند؟ مى گويند: آرى، آنها مى گويند: پس هرچه مى خواهيد دعا كنيد، ولى دعاى كافران به جايى نمى رسد.

تفسير و جمع بندى

بادهاى كشنده و سايه هاى سوزان!

در نخستين بخش از اين آيات، بعد از آنكه مردم را در قيامت به سه گروه تقسيم مى كند: «مقربان» و «اصْحابُ اليَمينِ» و «اصْحابُ الشِّمالِ»، درباره اصحاب الشمال (كسانى كه نامه اعمالشان به نشانه مجرم بودن به دست چپشان داده شده) چنين مى گويد: «آنها در ميان بادهاى كشنده و آب سوزان قرار دارند» (في سَمُومٍ وَ حَميمٍ).

«و در سايه دودهاى متراكم آتش زا» (وَ ظِّلٍ مِنْ يَحْمومٍ).

«سايه اى كه نه خنك است و نه برطرف كننده ناراحتى» (لابَارِدٍ وَ لا كَريمٍ).

در حقيقت دوزخ نيز مانند بهشت داراى آب و هوا و نسيم و سايه اى است، امّا چه نسيمى، نسيمى كه قرآن آن را «سَمُومْ» نام نهاده است.

سموم از ماده سم به معناى باد سوزانى است كه در «مسام» (روزنه هاى بسيار كوچك بدن) وارد مى شود و او را هلاك مى كند (اصولًا اسم «سَمَّ» را به اين جهت «سم» گفته اند كه در تمام روزنه هاى و ذرّات بدن نفوذ مى كند، زيرا سَمّ و سُمّ به گفته راغب به معناى هر سوراخ ريز مانند سوراخ سوزن و سوراخ بينى و گوش است).(1)

آب دارند اما سوزان و كشنده، و سايه دارند، امّا از دود غليظ سياه و داغ!.


1- در« قاموس اللّغه» آمده است كه« سَمُوم» به بادهاى داغى گفته مى شود كه در روز مى وزد، در مقابل« حرور» كه باد داغ شبانه را گويند- در تفسير فخررازى آمده است كه« سموم» هواى متعفّنى است كه وقتى انسان آن را استنشاق كند، قلب را متعفن ساخته و انسان را هلاك مى كند( تفسير كبير، جلد 29، صفحه 198.

ص: 341

در اين جهان هنگامى كه انسان گرفتار گرما مى شود، گاه تن خويش را به نسيم مى سپارد، گاهى درون آب مى رود، و گاه به سايه پناه مى برد، و اين هر سه در آنجا داغ و سوزان و كشنده است، به عكس بهشت كه هريك از ديگرى خنك تر و روحپرورتر است.

***

در دوّمين آيه به يكى ديگر از مجازات هاى دردناك كافران اشاره كرده، مى گويد: «كسانى كه به آيات ما كافر شدند به زودى آنها را در آتش (هولناكى) وارد مى كنيم (انَّ الذَّينَ كَفَروا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً).(1)

سپس مى افزايد: «هر زمان كه پوست هاى آنها بريان گردد (و بسوزد) آن را به پوست هاى ديگرى تبديل مى كنيم تا عذاب (الهى) را بچشند، خداوند توانا و حكيم است (بر همه اين امور قدرت دارد و در عين حال روى حساب كيفر مى دهد) (كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرهَا لِيَذوقُوا العَذابَ انَّ اللَّه كانَ عَزيزاً حَكيماً).

جمله اخير در حقيقت پاسخى است به اين سؤال، آيا چنين عذابى امكان دارد؟ و اگر امكان دارد آيا عادلانه است؟! قرآن مى گويد: اين كار در برابر قدرت خداوند آسان است، و هم با حكمتش سازگار مى باشد.

در اينجا سؤال معروفى در ميان مفسّران پيدا شده، و آن اينكه اگر آن پوست ها به پوست هاى ديگرى تبديل شود، گناه پوست هاى تازه چيست كه آنها بسوزند؟.

مفسّران بزرگ پاسخ هاى متعددى از اين سؤال داده اند كه از همه بهتر پاسخى است كه عيناً در حديث امام صادق عليه السلام در جواب «ابن ابى العوجاء مادى» كه پس از تلاوت آيه فوق سؤال كرد «ما ذنب الغير» گناه آن پوست هاى ديگر چيست؟» آمده است:

امام در پاسخى كوتاه و پر معنا فرمود: «هي هي و هي غيرها»: «پوست هاى نو همان سابق است و در عين حال غير آن است»!.

ابن ابن العوجاء چون نتوانست به عمق اين سخن برسد تقاضاى توضيح بيشترى با ذكر مثال كرد، امام فرمود: «اين مانند آن است كه كسى خشتى را بشكند و دو مرتبه آن را در قالب بريزد و به صورت خشت


1- نكره بودن ناراً در اينجا ظاهراً براى بيان عظمت آن آتش است.

ص: 342

تازه اى در آورد، اين خشت دوّم همان خشت اوّل است و در عين حال خشت تازه اى است»!.(1)

طبق اين روايت، پوست هاى جديد از همان مواد پوست هاى گذشته تشكيل مى شود كه در عين تازه بودن صورت، وحدت ماده محفوظ است.

جمعى نيز گفته اند: اگر صورت و ماده نيز غير از صورت و مادّه پوست هاى پيشين باشد مشكلى ايجاد نمى شود، چرا كه عذاب را در قيامت روح انسان مى چشد نه پوست هاى تن تعبير به لِيَذُوقُوا العَذابَ (تا آنها يعنى كفّار عذاب را بچشند) نيز گواه اين مدّعا دانسته اند، به همين دليل بسيار مى شود كه انسان گناهى را با عضوى انجام مى دهد و مجازات بر عضو ديگر واقع مى شود، مثلًا شراب مى نوشد، و هشتاد ضربه تازيانه بر پشت او مى زنند، اين به خاطر آن است كه آزار دادن جسم، وسيله اى است براى آزار روح.

***

در سوّمين آيه اشاره به كيفر ديگرى درباره گروهى از بدكاران مى كند كه درهم و دينار و طلا و نقره را به صورت گنج در مى آورند و حقّ آن را ادا نمى كنند، مى فرمايد: «آنها كه طلا و نقره را گنجينه (ذخيره و پنهان) مى سازند و در راه خدا انفاق نمى كنند به مجازات دردناك بشارت ده) (وَ الذَّينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونها في سَبيلِ اللَّه فبَشِّرِهُمْ بِعذابٍ اليمٍ»

سپس به گوشه اى از اين «عذاب اليم» اشاره كرده، مى فرمايد: «در آن روز كه آن سكّه طلا و نقره را در آتش جهنّم داغ و سوزان كرده و با آن صورت ها و پهلوها و پشتهايشان را داغ مى كنند» (يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها في نارِ جَهنَّمَ فَتُكْوي بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ).

و به آنها گفته مى شود: «اين همان چيزى است كه براى خود گنجينه ساختيد پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوختيد»! (هذا ما كَنَزْتُمْ لِانْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُم تَكْنِزُونَ).

اين تعبير به سؤال مهمّى كه در زمينه تمام آيات مربوط به عذاب شديد الهى در قيامت است پاسخ مى دهد.

و آن اينكه اين مجازات ها محصول اعمال مردم و نتيجه كارهاى خود آنهاست كه در آن روز به اين


1- نورالثقلين، جلد اوّل، صفحه 494، حديث 314.

ص: 343

صورت مجسّم مى شود، و در حقيقت اعمال خويش را مى چشند، درست مثل اينكه كسى به خاطر چند روزى افراط در نوشيدن شراب گرفتار بيمارى هاى دردناك و شديدى شود و يك عمر از آنها رنج ببرد.

چون درباره آيه فوق قبلًا شرح كافى داده ايم از تكرار آن خوددارى مى شود.

***

زندان هاى انفرادى دوزخ

در چهارمين آيه باز به نمونه ديگرى از عذاب هاى گوناگون دوزخيان برخورد مى كنيم مى فرمايد:

«هنگامى كه در مكان تنگ و محدودى از جهنم افكنده مى شوند در حالى كه در غل و زنجيرند، واويلاى آنها بلند مى شود» (وَ اذا الْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنينَ دَعَوا هُنالِكَ ثُبُوراً).

در اين حال به آنها گفته مى شود اين داد و فريادها بيهوده است، و هيچ مشكلى را حل نمى كند «امروز نه يك بار واويلا بگوييد، بسيار واويلا سر دهيد» كه مصائب شما زياد است و در خور واويلاها! (لاتَدْعُوا اليَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثيراً).

از اين تعبير به خوبى روشن مى شود كه آنها در دوزخ نيز آزاد نيستند، محلى همچون سلول هاى انفرادى دارند، و در آن نيز در بند و زنجيرند، آنچنان كه فريادشان بلند مى شود، فريادى كه هيچ مشكلى را حل نمى كند.

«مقرّنين» از ماده «قَرْن» (بر وزن قدر) به گفته راغب در مفردات در اصل به معناى اجتماع دو يا چند چيز در جهتى از جهات است، و به همين دليل طنابى را كه اشياء را با آن مى بندند «قَرَن» (بر وزن نظر) مى گويند، و «قَرْنَ» به قوم و جمعيتى مى گويند كه در زمان واحدى زندگى مى كنند، و گاه به خود آن زمان نيز اطلاق مى شود، و هنگامى كه اين واژه به باب تفعيل برده شود دلالت بر كثرت و شدت دارد.

لذا «مقرّنين» در آيه مورد بحث، گاه به اين تفسير شده كه دست و پاى دوزخيان را بهم مى بندند، بعضى نيز گفته اند: دوزخيان را در آن روز گروه گروه با غل و زنجيرها در يك سلسله طولانى به هم مى بندند، و اين تجسّمى از پيوند فكرى و عملى گنهكاران است كه در اين جهان دست به دست يكديگر مى دادند و به ظلم و فساد و تجاوز بر حقوق مظلومان مى پرداختند، و توطئه مى كردند.

ولى با توجه به تعبير «مَكاناً ضَيِّقاً»، تفسير اوّل از همه مناسب تر است.

ص: 344

اين نيز تجسمى است از اعمال آنها كه در اين جهان بيگناهان را به سلول هاى انفرادى مى فرستادند، و به زنجير مى كشيدند، و يا در زندگى اجتماعى چنان محدوديتى براى آنها ايجاد مى كردند كه مانند افراد زندانى و در بند قدرت حركت از آنها سلب مى شد.

«ثُبُور» در اصل به معناى هلاكت است هر چند «مقاييس اللغة» سه معناى اصلى براى آن ذكر كرده:

هلاكت، مراقبت، و سهولت، لذا زمين نرمى را كه خاك هاى آن مانند آهك روى هم ريخته «ثَبِرَة» مى گويند.

ولى ممكن است همه اين معانى به همان معناى هلاكت باز گردد، زيرا پيمودن چنين زمين ها خالى از خطر نيست، و از آنجا كه در موارد خطرناك انسان كاملًا از خود و اموال خود مواظبت مى كند اين واژه به معناى مواظبت نيز به كار رفته، و به هر حال عرب هنگامى كه با چيز خطرناكى روبرو مى شد فرياد «واثبورا!» بلند مى كرد يعنى اى واى كه هلاك شدم، و اين حكايت از شدت ناراحتى و احساس درد و رنج مى كند.

تعبير به «لاتَدْعُوا اليَوْمَ ثُبُوراً وَاحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثيراً» ممكن است اشاره به عوامل متعدد هلاكت و يا شدت يا طول مدت اين عوامل در دوزخ بوده باشد، و به هر حال اين نيز تجسّمى است از اعمال آنها كه در اين جهان به انواع گناهان روى آوردند و انواع گرفتارى ها و بلاها را بر خلق فرو ريختند، و درهاى هلاكت را از هر سو به روى آنها گشودند.

***

در پنجمين آيه چهره ديگرى از اين عذاب هاى دردناك ديده مى شود، مى فرمايد: «ضربه هاى شعله سوزان آتش بر صورت هايشان نواخته مى شود» (تَلْفَحُ وُجُوهَهُنْ النَّارُ).

به همين دليل «آنها در دوزخ چهره هايشان در هم كشيده است»! (وَهُمْ فيها كالِحُونَ).

«تَلفح» از مادّه «لَفْح» (بر وزن فتح) به گفته بسيارى از ارباب لغت و تفسير در اصل به معناى تأثير گرمى آفتاب و آتش و بادهاى سموم بر صورت و دگرگون ساختن آن است، و گاه به ضربه شمشير هم اطلاق مى شود كه همانند ضربه تابش آفتاب و شعله آتش و بادهاى سموم است.

گاه نيز به جاى «لفح» «نفح» گفته مى شود، ولى به عقيده بعضى «لفح» به مرحله شديدتر و «نفح» به

ص: 345

مرحله خفيف تر اطلاق مى گردد.

«كالحون» از مادّه «كلوح» (بر وزن كلوخ) به گفته بسيارى از اهل لغت و ارباب تفسير به معناى عبوس شدن و درهم كشيدن صورت است، به طورى كه لب ها از هم باز ماند، و اين حالتى است كه در دوزخيان به خاطر شدّت تابش شعله هاى آتش بر صورت هايشان پيدا مى شود، و در مجموع ترسيمى است از تأثير ضربات شعله هاى آتش بر چهره هاى آنها كه بسيار دردناك است، همان چهره هايى كه در اين جهان در برابر مستضعفان درهم كشيده مى شد، و لب هايى كه براى تمسخر و نيشخند نسبت به آنها از يكديگر باز مى ماند، اين اعمال زشت و رنج آور سرانجام در قيامت به آن عذاب هاى دردناك براى خودشان مبدل مى شود.

***

در ششمين بخش از اين آيات باز به شكل ديگرى از مجازات هاى دردناك آنان برخورد مى كنيم، مى فرمايد: به زودى از نتيجه اعمال خود با خبر مى شوند: «در آن هنگام كه غل و زنجيرها بر گردنشان افكنده شده» (اذِ الأغْلالُ في اعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ).

سپس مى افزايد: «آنها را در آب جوشان مى كشند، سپس در آتش دوزخ به آتش كشيده مى شوند»! (يُسْحَبُونَ في الحَميمِ ثُمَّ النَّارِ يُسْجَرُونَ).

«اغلال» جمع «غل»، و «سلاسل» «جمع سلسله» است، و تفاوت آنها در اين است كه غل طوقى است كه بر گردن يا دست و پاى زندانيان مى نهادند، و سلسله زنجيرى است كه آنها را با آن مى بستند، و يا مستقيماً بر دست و پا و گردن مى نهادند.

«يُسْحَبُون» از مادّه «سَحْب» (بر وزن سَهْل) به معناى كشيدن است، و ابرها را از اين جهت «سحاب» مى گويند كه به طور گسترده به صفحه آسمان كشيده مى شوند.(1)

بعضى نيز اين واژه را به معناى كشيدن بر زمين تفسير كرده اند(2) در حالى كه نه با آيه مورد بحث سازگار است، و نه با بعضى از مشتقات اين واژه مانند سحاب.

«يُسْجَرُونَ» از ماده «سَجْر» (بر وزن زجر) در مقاييس اللغه براى آن سه معنا ذكر شده: پر كردن،


1- مقاييس اللّغه و مصباح اللّغه و مفردات راغب.
2- التحقيق في كلمات القرآن الكريم و الميزان ذيل آيه مورد بحث.

ص: 346

آميختن، و بر افروختن، ولى بعضى اين اصول سه گانه را به يك اصل باز گردانده و گفته اند معناى اصلى، هيجان و ريزش از شدّت امتلاء است، لذا به آتش بر افروخته و درياى مملو و موّاج و دوستان نزديك پر از هيجان و محبّت «مسجور» و «سجير» اطلاق شده است.

بنابراين نخست آنها را در غل و زنجير مى كنند، سپس در آب سوزان وارد مى سازند و بعد آتش مى سوزانند و معلوم است كه ورود آنها در آتش بعد از آب داغ و سوزان دردناكتر خواهد بود.

اين تجسّمى است از اعمال آنها كه در اين جهان با افراد بى گناه داشتند و آنها را با انواع شكنجه ها آزار مى دادند، آزادى را از آنها سلب كرده و به غل و زنجيرشان مى كشيدند!.

***

از مجموع اين آيات به وضوح اين نكته به دست مى آيد كه مجازات ها و كيفرهاى دوزخيان نه آنچنان است كه به وصف بگنجد، يا براى نيرومندترين افراد قابل تحمّل باشد، مجازات هايى است بسيار دردناك و شديد.

***

توضيحات

چرا عذاب الهى اين قدر شديد است؟

شدّت و تنوّع و طول مدت اين مجازات هاى دردناك، براى بسيارى از افراد، اين سؤال را مطرح مى كند كه اين عذاب هاى شديد از يك سو چگونه با لطف الهى سازگار است؟ و از سوى ديگر چگونه با اعمال دوزخيان تناسب دارد؟ و شايد عدم توانايى بر حلّ اين مشكل سبب شده كه گروهى آنها را بر معانى مجازى يا مجازات هاى روحانى حمل كنند.

ولى با توجّه به نكته اى كه كليد حلّ اين گونه مشكلات است و بارها بر آن توجّه داده شد اين معمّا گشوده مى شود، و آن اينكه: اين عذاب ها غالباً تجسّمى است از اعمال انسان ها و محصول و نتيجه آن است، و نمونه هاى آن را در اين جهان مى بينيم.

افرادى هستند كه براى يك لذّت خيالى چند روزه گرفتار اعتيادهاى خطرناكى مى شوند و اين

ص: 347

اعتيادها تمام قواى آنها را تحليل مى برد و به زودى به صورت موجوداتى ناتوان با انواع بيمارى هاى جانكاه كه يك عمر در ميان آن دست و پا مى زنند در مى آيند.

يا اينكه بر اثر انحرافات جنسى به بيمارى هاى غير قابل علاجى همچون بيمارى «ايدز» مبتلا مى شوند، همان بيمارى كه وقتى انسان مبتلايان به آن را مى بيند راستى به حال آنها رقّت مى كند و سخت تأسّف مى خورد.

آيا مى توان گفت چرا محصول آن اعتياد با اين انحراف اين قدر شديد و دردناك و طولانى است، و ميان آنها تناسب منطقى وجود ندارد؟!.

اگر كسى چنين سخنى بگويد فوراً به او مى گويند اين خاصيت عمل آنهاست و قبلًا نيز به آنان اخطار شده است.

همين معنا در عذاب هاى دوزخيان نيز صدق مى كند.

بسيار ديده شده كه افرادى به خاطر سهل انگارى در امر رانندگى در يك حادثه خطرناك دست و پا يا ستون فقراتشان شكسته، و يك عمر از آن رنج مى برند، در حالى كه مى توانستند با مراقبت صحيح از مقررات از آن نجات يابند. هنگامى كه سخن به آثار طبيعى عمل مى رسد، ديگر جايى براى سؤالات فوق باقى نمى ماند.! اضافه بر اين در ميان دوزخيان افرادى هستند كه ديگران را به اين گونه شكنجه ها مبتلا ساختند، اگر انسان اخبارى را كه در مورد شكنجه ها حتى در دنياى امروز تا چه رسد به تاريخ گذشته ثبت شده بررسى كند، باور مى كند كه واقعاً افرادى مستحق اين كيفرهاى شديد هستند، بلكه گاهى ظلم ظالمان آن قدر بالا مى گيرد و آن قدر جنايت هاى رنگارنگ و بى حساب از آنها سر مى زند كه انسان فكر مى كند، هيچ گونه مجازاتى جوابگوى جنايات آنها نيست.

ص: 348

5- عذاب هاى روحانى

اشاره

اشاره:

همان گونه كه در مورد بهشت، نعمت هاى فوق العاده لذت بخش جسمى و روحى هر دو وجود دارد و اصولًا اين دو مكمل يكديگرند و به دليل توأم بودن معاد جسمانى و ورحانى نمى توانند از هم جدا شوند، درباره دوزخ نيز مجازات هايى از هر دو قسم ديده مى شود، و آيات قرآن در اين زمينه نيز گواه اين مطلب است.

به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَالذَّينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (حج 57).

2- رَبَّنا انَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ اخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ انْصارِ (آل عمران 192).

3- كُلَّما ارادُوا انْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ اعيدُوا فيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الحَريق (حج 22).

4- رَبَّنا اخْرِجْنا مِنْها فَانْ عُدْنا فَانَّا ظالِمُونَ- قالَ اخْسَئُوا فيها وَ لا تُكْلِّمُونِ (مؤمنون 107 و 108).

5- وَ قالَ الذَّينَ في النَّارِ لِحَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوُا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ العَذابِ- قالُوا اوَلَمْ تَكُ تَأتيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالبَيِّناتِ قالُؤا بَلى قالُوا فَادْعُوا وَ مما دُعاءُ الكافِرينَ الا في ضَلالٍ (مؤمن 49- 50).

6- اذا رَاتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً (فرقان 12).

7- يا ايُّها الذَّينَ آمَنُوا قُوا انْفُسَكُمْ وَ اهْليكُمْ ناراً وَ قُودُها النَّاسُ وَ الحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لايَعصُونَ اللَّه ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (تحريم 6).(1)


1- آيات ديگرى نيز همين مضامين را تعقيب مى كند مانند مجادله 5، سجده 20، اعراف 50، حاقّه 35.

ص: 349

8- وَ نادى اصْحابُ الجَنَّةِ اصْحابَ النَّارِ انْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قالُوا نَعَمْ فَاذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ انْ لَعْنَةُ اللَّه عَلَى الظَّالِمينَ (اعراف 44).

ترجمه:

1- و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند عذاب خوار كننده اى براى آنها است.

2- پروردگارا! هر كه را تو (به خاطر اعمالش) به آتش افكنى او را خوار و رسوا ساخته اى و اين چنين افراد ستمگر ياورى ندارند.

3- هرگاه بخواهند از غم و اندوه هاى دوزخ خارج شوند آنها را به آن باز مى گردانند و (به آنها گفته مى شود) بچشيد عذاب سوزان!.

4- پروردگارا! ما را از آن بيرون بر، اگر بار ديگر تكرار كرديم قطعاً ستمگريم (و مستحق عذاب) مى گويد دور شويد در دوزخ، و با من سخن مگوييد!.

5- و آنها كه در آتش اند به خازنان جهنم مى گويند: از پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب را از ما بردارد. آنها مى گويند: آيا پيامبران شما با دلائل روشن به سراغتان نيامدند؟

مى گويند: آرى، آنها مى گويند: پس هرچه مى خواهيد دعا كنيد ولى دعاى كافران (به جايى نمى رسد).

6- هنگامى كه آتش آنها را از دور مى بيند صداى وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنوند!.

7- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان ها و سنگ هاست نگهداريد، آتشى كه فرشتگانى بر آن گمارده شده كه خشن و سختگيرند، هرگز مخالفت فرمان خدا نمى كنند و دستورات او را دقيقاً اجرا مى نمايند!

8- و بهشتيان، دوزخيان را صدا مى زنند كه آنچه را پروردگارمان به ما وعده داده بود همه را حق يافتيم، آيا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود حق يافتيد؟!

ص: 350

آرى در اين هنگام ندا دهنده اى در ميان آنها ندا مى دهد كه لعنت خدا بر ستمگران باد!.

تفسير و جمع بندى

غم و اندوه جانكاه و حسرت بى پايان

منظور از آلام و كيفرهاى روحانى مجموعه امورى است كه روح و جان انسان را در فشار قرار مى دهد، هرچند تأثيرى در جسم او ظاهراً نداشته باشد، و يا آنكه تأثير دوگانه دارد هم جسم را مستقيماً آزار مى دهد و هم روح را.

در نخستين آيه به نمونه اى از قسم دوّم برخورد مى كنيم، مى فرمايد: «كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، عذابى خوار كننده براى آنها خواهد بود» (وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ).

قرآن اينجا در اين باره توضيحى نمى دهد كه چگونه اين عذاب، دوزخيان را به ذلّت و خوارى مى كشد، همين اندازه اشاره اى كلّى به آن نموده است و بسيارى از جنبه هاى تحقيرآميز عذاب هاى دوزخ را شامل مى شود كه مستكبران گردنكش و خودبين را به پايين ترين مرحله ذات مى كشاند.

بعضى از مفسران مانند «قرطبى» احتمال داده است كه اين عذاب خوار كننده اشاره به سرنوشتى باشد كه مشركان در ميدان جنگ بدر با آن مواجه شدند ولى با توجه به آيه قبل از آن كه سخن از «جنات نعيم» براى مؤمنان مى گويد روشن است كه اين آيه اشاره به عذاب خوار كننده دوزخ دارد.

به هر حال اين تعبير كه در آيات متعددى از قرآن مجيد آمده نشان مى دهد كه عذاب هاى دوزخى آميخته با انواع اهانت هاست كه مايه آزار روح و جان نيز مى شود، و اين تجسّمى است از تحقيرها و اهانت هايى كه آنان نسبت به انبياء الهى و مؤمنان پاكدل و مستضعفان پاكدل و و مستضعفان با ايمان داشتند و بايد در آن روز نتيجه كار خود را به اين صورت ببينند.

***

در دوّمين آيه سخن از رسوايى دوزخيان است كه آن نيز يك عذاب دردناك معنوى است، اين سخن را از زبان انديشمندان با ايمان (اولوا الألباب) نقل مى كند مى فرمايد: آنها مى گويند: «پروردگارا! هر كه را

ص: 351

تو (به سبب اعمالش) به آتش افكنى، او را رسوا ساخته اى و براى ظالمان ياورى نيست» (رَبَّنا انَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ اخْزَيْتَهُ وَ مالِلظَّالِمينَ مِنْ انصارٍ).

«اخزيته» از ماده «خزي» در كتب لغت، معانى مختلف براى آن ذكر شده است، مانند، بد حالى، دور شدن، ذلّت، رسوايى، و تحقير، همين معانى نيز در كلمات مفسّران آمده است.(1)

لحن اين آيه نشان مى دهد كه مجازات هاى روحانى قيامت، دردناكتر است، چرا كه «اولوا الألباب» به پيشگاه خداوند عرضه مى دارند كسانى را كه در دوزخ وارد كنى رسوايشان كرده اى، اشاره به اينكه از آتش دوزخ بالاتر همان رسوايى است، درست مثل اينكه بعضى از رفتن به زندان، زياد ناراحت نيستند، بلكه اصرار دارند اين مسأله فاش نشود، زيرا فاش شدنش، مايه رسوايى آنها در سطح جامعه مى گردد، و آن دردناكتر از خود زندان است.

جمله جمله «وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ انْصارٍ»، اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه آنها آنچه مى كشند به خاطر ظلم و ستمشان است، و طبيعى است كه آنها در آنجا رسوا شوند و يار و ياورى نداشته باشند (البته اين تعبير منافاتى با مسأله شفاعت در مورد كسانى كه لايق آنند ندارد، چرا كه منظور، نفى ياروانى است كه با زور و قدرت خود، ظالمان را يارى كنند، نه از طريق استمداد از قدرت الهى.

***

در سوّمين آيه سخن از غم و اندوه دامنه دار دوزخيان است كه از آلام روحى آنها حكايت مى كند، مى فرمايد: «هر زمان اراده كنند از غم و اندوه هاى دوزخ خارج شوند آنها را به آن باز مى گردانند و (به آنها گفته مى شود) بچشيده عذاب سوزان را»! (كُلَّما ارادُوا انْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ اعيدُوا فيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الحَرِيقِ).

بسيارى از مفسّران گفته اند هنگامى كه آنها مى خواهند از اين غم و اندوه جانكاه رهايى يابند و به اطراف دوزخ نزديك مى شوند مأموران دوزخى با تازيانه ها يا گرزهاى آتشين آنها را باز مى گردانند، زيرا در آيه قبل از آن جمله (وَلَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَديدٍ) اشاره به اين معناست.

جمله «ذُوقُوا عَذابَ الحَرِيقِ» (بچشيد عذاب سوزان را) كه به عنوان سرزنش و تحقير به آنها گفته


1- مقاييس اللّغه، مصباح اللّغه، صحاح اللّغه لسان العرب، و التحقيق في كلمات القرآن الحكيم- در تفسير مجمع البيان، دو معناى ديگر نيز براى خزى نقل كرده و آن هلاكت و قرار گرفتن در محل شرم آور است.

ص: 352

مى شود نيز نمونه ديگرى از اين عذاب روحانى است.(1)

***

تحقير و سرزنش فراوان

در چهارمين آيه به تعبير تازه اى در مورد تحقير و اهانت به دوزخيان كه نوعى عذاب اليم روحى است برخورد مى كنيم، آنجا كه مى فرمايد: «دوزخيان مى گويند) پروردگارا ما را از دوزخ بيرون بر اگر به اعمال گذشته بازگشتيم قطعاً ستمگريم (و مستحق عذاب)» (رَبَّنا اخْرِجْنا مِنْها فَانْ عُدْنا فَانَّا ظالِمُونَ).

ولى از سوى پروردگار به آنها گفته مى شود «دور شويد در دوزخ! و با من سخن مگوييد»! (قالَ اخْسَئُوا فيها وَ لاتُكلِّمُونِ).

تقريباً همه ارباب لغت و مفسّران تصريح كرده اند كه تعبير به «اخسأ» تعبيرى است كه درموقع دور ساختن سگ به كار مى رود و به كارگيرى آن در اينجا براى تحقير اين ظالمان گنهكار و مستكبر است.

بلكه مى توان جمله لاتُكَلِّمُونِ (با من سخن نگوييد) از آن دردناكتر و غم انگيزتر است كه مولاى كريم و رحيم بنده اى را از خود براند و به او بگويد هرگز با من سخن مگو! اين همان چيزى است كه در تعبير بسيار لطيفى در دعاى كميل به آن اشاره شده: فَهَبْني يا الهي وَ سَيِّدي وَ مَوْلايَ وَ رَبّي صَبَرْتُ عَلَى عَذابِكَ فَكَيْفَ اصْبِرُ عَلَى فِراقِكَ «گيرم اى خدا و آقا و مولا و پروردگار من، بر عذاب تو صبر كنم، چگونه مى توانم بر فراق و دوريت شكيبا باشم»؟!

چرا آنها به چنين عذاب دردناك روحى در آنجا مبتلا مى شوند آيات بعد از آن پرده از روى اين مسأله برداشته، مى گويند: «اين به خاطر آن است كه گروهى از بندگان من مى گفتند: پروردگارا ما ايمان آورده ايم، ما را ببخش و بر ما رحم كن، و تو بهترين رحم كنندگانى، اما شما آنها را به باد مسخره گرفتيد تا شما را از ياد من غافل كردند، و پيوسته به آنها مى خنديد»! (انَّهُ كانَ فَريقٌ مِنْ عِبادىٍ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ انْتَ خَيْرُ الرَّاحِمينَ- فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيَّاً حَتّى انْسَوكُمْ ذِكْرى وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ).(2)

نتيجه آن سخريه و استهزاء و خنديدن به افراد با ايمان اين است كه امروز مورد تحقير قرار گيريد و اين


1- « حريق» گرچه اسم مصدر است، ولى در اينجا معناى فاعلى دارد اما به گفته بعضى ديگرى صيغه مبالغه( يا صفت مشبهه) است، و به گفته مفردات« حريق» به معناى آتش است، اين تفسير با توجه به اضافه عذاب به حريق در اينجا مناسب تر به نظر مى رسد.
2- مؤمنون- 110.

ص: 353

در حقيقت تجسّمى است از اعمال خودتان!.

***

در پنجمين آيه به چهره ديگرى از ملامت و سرزنش و تحقير دوزخيان از سوى خازان دوزخ و مأموران عذاب و كيفر برخورد مى كنيم مى فرمايد: «كسانى كه در آتش دوزخند به خازنان جهنم مى گويند از پروردگارتان بخواهيد (لااقل) يك روز عذاب را از ما بردارند- آنها مى گويند: آيا پيامبرانتان با دلائل روشن به سراغ شما نيامدند؟! مى گويند: بلى (آمدند) مى گويند: پس هر چه مى خواهيد دعا كنيد ولى (بدانيد) دعاى كافران جز در ضلالت نيست (و هرگز به اجابت نمى رسد) (وَ قالَ الذَّينَ في النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ العَذابِ- قالُوا اوَ لَمْ تَكُ تَأتيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالبَيِّناتِ قالُوا بَلى قالُوا بَلى فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الكافِرينَ الّا في ضَلالٍ).

اين تعبيرات همچون شلاقى بر روح آنها نواخته مى شود، و آنها را شكنجه مى دهد، آنها فقط تقاضاى يكروز نجات از عذاب كردند اما پذيرفته نشد، آنها از خازان تقاضاى دعا كردند، ولى خازنان در پاسخ گفته اند: خودتان دعا كنيد، به خاطر اينكه آنها لايق دعا نبودند كه اين خود نوعى تحقير استع و يا دعا كردن براى آنها بايد به اذن خدا باشد و خدا هرگز چنين أذنى نداده، و يا اينكه چون اين دعا به اجابت نمى رسد بيهوده است، لذا حتى از دعا كردن نيز مضايقه مى كنند، و مى گويند خودتان دعا كنيد (و بدانيد به جايى نمى رسد) و اين نيز تعبير دردآور ديگرى است.

***

در ششمين آيه، گوشه ديگرى از عذاب روحى دوزخيان نشان داده، مى گويد: «هنگامى كه دوزخ، آنها را از دور مى بيند، صداى وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنوند» (اذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً).

در اينجا براى دوزخ تمام اوصاف يك حيوان درنده وحشتناك بيان شده كه وقتى طعمه خود را مى بيند، صداى وحشتناك و خشم آلودش را كه با تنفس شديد همراه است بلند مى كند، صحنه اى كه تمام وجود او را در وحشت فرو مى برد و از پاى در مى آورد.

ص: 354

تغيّظ از ماده «غيظ» به گفته راغب در مفردات به معناى «شدّت غضب» است، و «تغيظ» به معناى اظهار آن است، گرچه حالت خشم شنيدنى نيست، ولى اوصافى همراه دارد مانند صداهاى وحشتناك كه قابل شنيدن است.

«زفير» به معناى رفت و آمد نفس در شش هاست به گونه اى كه سينه بالا آيد و غالباً با صداى وحشتناكى همراه است كه قابل شنيدن مى باشد.

بعضى از مفسّران كه نتوانسته اند باور كنند جهنّم يك موجود زنده است، مى بيند و درك مى كند، و مجرمان را مى شناسد!، ناچار شده اند كه چيزى در تقدير بگيرند و بگويند: منظور، ديدن خازنان دوزخ است! در حالى كه مى دانيم «تقدير» خلاف قاعده است و در اينجا نياز به آن نيست، چه مانعى دارد كه بهشت و دوزخ داراى روح باشند، و حوادثى را كه در آنها واقع مى شود، درك كنند؟ حتّى از بعضى از روايات استفاده مى شود كه جهنّم چشم و گوش و زبان دارد، و مجرمان را به خوبى مى شناسد و بر مى گيرد، بهتر از شناخت پرندگان نسبت به دانه هاى غذايى!.(1)

ما امروز شاهد نمونه هاى كوچكى از اين مسأله در دنيا هستيم كه چشم و گوش هاى الكترونيكى با كمك كامپيوترها كه در ساختمان هاى مختلف به كار مى گذارند بسيارى از مسائل را مى بينند و مى شنوند و عكس العمل مناسب نشان مى دهند، هرچند ساختمان درك ندارد، ممكن است عكس العمل جهنم در برابر مجرمان از همين گونه يا بالاتر از آن يعنى توأم با درك باشد.

***

در هفتمين آيه چهره ديگرى از آلام روحى دوزخيان را مشاهده مى كنيم، در اين آيه مؤمنان را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان ها و سنگ هاست نگاه داريد» (يا ايُّها الذَّينَ آمَنُوا قُوا انْفُسَكُمْ وَ اهْليكُمْ ناراً وَقُودُها النَّاسُ وَ الحِجارَةُ).

اين تعبير نشان مى دهد كه آتش دوزخ با آتش اين جهان بسيار متفاوت است، خواه منظور از «حجاره» بت هاى سنگى باشد، و يا اعم از آن، و خواه منظور آتشى باشد كه از درون اتم هاى اين سنگ ها بيرون مى آيد و يا چيز ديگر، هرچه هست آتشى است كه بخشى از آن از درون وجود خود انسان ها شعله


1- تفسير قرطبى و روح المعانى ذيل آيه مورد بحث.

ص: 355

مى گيرد، از اعتقادات و نيّات باطنى آنها و از اعضاى آلوده به گناه آنها، يا سنگ هايى كه معبود آنها يا وسيله افتخار و مباهات آنها در ساختن كاخ ها و مانند آن بوده است.

سپس مى افزايد: «بر اين آتش فرشتگانى خشن و سختگير گمارده شده اند كه هرگز فرمان الهى را مخالفت نمى كنند و دستورات او را (دقيقاً) اجرا مى نمايند» (عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لايَعْصُونُ اللَّه ما امَرهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرونَ).

وجود اين فرشتگان خشن و سختگير، بر آلام روحى آنها مى افزايد، و راه هاى نجات را از هر سو بر آنان مى بندد.

اينها كسانى بودند كه در زندگى خود، پيوسته با زيردستان خشونت داشتند ماموران خشن آنها مردم را به سختى مى راندند و سختگيرى و بيرحمى و عدم شفقت، جزء برنامه زندگى آنان بود، اكنون خودشان به چنين سرنوشتى گرفتار مى شوند.

جالب اينكه در آيه بعد از آن خطاب به كافران مى گويد: «امروز عذر خواهى نكنيد، جزاى شما همان اعمال شماست»! (لاتَعتَذِرُوا اليَوْمَ انَّما تُجْزَونَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

بعضى از مفسّران كه نتوانسته اند بيرون آمدن آتش را از درون سنگ تصور كنند، گفته اند منظور از اين سنگ ها همان سنگ هاى گوگردى است كه هنگام بر خوردن با آهن جرقّه مى دهد!، در حالى كه امروز مى دانيم: نيروى اتم نهفته شده درون هر موجود مادّى مى تواند، شعله هاى عظيم آتش را ظاهر كند.

«غِلاظٌ» جمع «غليظ» و «شِدادٌ» جمع «شديد» هر دو داراى يك معناست و ممكن است ذكر اين دو با هم براى تأكيد باشد، ولى بعضى گفته اند «غلاظ» اشاره به خشونت در قول است و «شداد» اشاره به خشونت در عمل، يا اولى اشاره به خشونت خلقى است و دومى خشونت خَلْقي، به هر حال آن فرشتگان سر بر فرمان خدا دارند و از اوامر او منحرف نمى شوند.

گاه گفته اند كه اصولًا انسان را به منزله هيزم و همرديف سنگ ها قرار دادن خود نوعى تحقير و مجازات روحى و معنوى براى آنهاست.(1)


1- في ظلال القرآن، جلد 8، صفحه 168.

ص: 356

در هشتمين و آخرين تعبير به گفتگوهاى دلخراش و جانكاهى برخورد مى كنيم كه ميان بهشتيان و دوزخيان رد و بدل مى شود، و روح دوزخيان را سخت آزار مى دهد، مى فرمايد: «بهشتيان دوزخيان را صدا مى زنند (و به عنوان سرزنش) مى گويند: ما آنچه را پروردگارمان وعده داده بود حق يافتيم، آيا شما هم آنچه را پروردگارتان وعده داده بود حق يافتيم، آيا شما هم آنچه را پروردگارتان وعده داده بود حق يافتيد»؟! (وَنادى اصْحابُ الجَنَّةِ اصْحابَ النَّارِ انْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقاً).

و آنها با يك دنيا شرمندگى و سرافكندگى جواب مى دهند: «آرى» (همه حق بود، افسوس كه كه ما گرفتار غرور و غفلت بوديم)! (قالُوا نَعَمْ).

«در اين هنگام ندا دهنده اى در ميان آنها ندا مى دهد كه لعنت خدا بر ظالمان باد» (فَاذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ انْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمينَ).

اين سخن همچون نمك بر جراحات دل دوزخيان مى نشيند و شعله هاى آتش درون آنها را افروخته تر مى كند.

آرى آنها (همان گونه كه در آيه بعد از اين آيه آمده) كسانى بودند كه مردم را از راه خدا دور مى كردند لذا آن روز از رحمت خدا دورند (لعنت همان دورى از رحمت است).

در اينكه اين مُؤَذِّنْ (ندا دهنده) كيست كه سيطره بر بهشت و دوزخ دارد، و همگان صداى او را مى شنوند، و از سوى خدا سخن مى گويد؟ در بسيارى از روايات كه شيعه و اهل سنت نقل كرده اند آمده است كه او اميرالمؤمنين علي عليه السلام است كه در تمام طول عمرش با ظالمان و ستمگران مبارزه كرد.

عجب اين است كه بعضى از متعصبان كوشيده اند كه اين فضيلت را كمرنگ كنند و گفته اند معلوم نيست اين كار براى علي عليه السلام فضيلتى باشد!.

در حالى كه روشن است اين مؤذن الهى كه بر بهشت و دوزخ سلطه دارد و پيام خدا را در آن روز به همگان مى رساند بايد مقامى بسيار والا و بالا داشته باشد.

***

خلاصه انسان تركيبى از جسم و روح است، و معاد نيز در دو جنبه تحقق مى يابد و طبعاً كيفرها و پاداش ها نيز دو گانه است، بنابراين دوزخيان نه تنها آلام جسمانى آنها را رنج مى دهد، بلكه شايد آلام و

ص: 357

عذاب هاى روحى و معنوى براى آنها جانكاه تر و دردناك تر باشد، غم و اندوه بى پايان، رسوايى بزرگ، تأسّف و ندامت بر گذشته، مقايسه حال خويش با بهشتيان، مأموران خشن و سختگير، و بالاخره انواع سرزنش ها و تحقيرها و توبيخ ها، همه از امورى هستند كه روح آنها را سخت مى فشارد و در عذاب اليم فرو مى برد.

مسلّماً اين مجازات ها هماهنگ با اعمال آنها در اين دنياست كه مظلومان را با انواع كيفرها و شكنجه ها در فشار قرار مى دادند، چقدر آيات الهى را به سخريّه گرفتند و بندگان خدا را استهزاء كردند و مؤمنان را تحقير نمودند و بر ديگران كبر و غرور فروختند؟

چه جاى تعجّب كه تجسّم اعمال خويش را در آنجا ببيند و به نتائج آن گرفتار شوند، و محصولى را كه در مزرعه دنيا كشتند در قيامت و دوزخ درو كنند.

ص: 358

6- جاودانگى كيفرها

اشاره

اشاره:

بى شك ميان «جرم» و «جريمه» هميشه تناسبى بر قرار است، هر قدر جرم سنگين تر باشد مجازات و جريمه سنگين تر است، اين در مجازات هاى قراردادى است. ولى در آثار وضعى و طبيعى اعمال انسان، مسأله طور ديگرى است، گاه انسان بر اثر يك لحظه سهل انگارى و ندانم كارى گرفتار عارضه اى مى شود كه قابل درمان و جبران نيست، زيرا ضربه جهل و سهل انگارى آنچنان سخت و سنگين است كه مثلًا عضوى را براى هميشه ناقص و فلج مى كند، و تا پايان عمر بايد كفّاره آن را بدهد و جريمه اش را تحمل كند، در حالى كه فقط يك لحظه مرتكب خطا شده است.

از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه گروهى در عذاب جاودانى خواهند بود يا به تعبير ديگر در دوزخ مخلّدند، و اين مسأله (خلود) سؤالات گوناگونى را بر انگيخته، و تفسيرهاى گوناگونى را براى آن كرده اند كه شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.

نخست به سراغ قرآن مى رويم و به آيات زير كه هر كدام تعبير تازه اى از مسأله جاودانگى عذاب را در بر دارد گوش فرا دهيم:

1- وَ الذَّينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبوا بِآياتِنا اولئِكَ اصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (بقره 39).

2- يُريدُونَ انْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنْها وَلَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ (مائده 37).

3- فَامَّا الذَّينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ- خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّمواتُ وَ الأرْضُ الّا ما شاءَ رَبُّكَ انَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ (هود 106- 107).

4- وَنادُوا يا مالِكَ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ انَّكُمْ ماكِثُونَ (زخرف 77).

5- وَ قالَ الذَّينَ اتَّبَعُوا لَوْ انَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَروُّا مِنَّا كَذلِكَ يُريهِمْ اللَّهُ اعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النَّارِ (بقره 167).

ص: 359

ترجمه:

1- و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند اهل دوزخند و هميشه در آن خواهند بود.

2- آنها پيوسته مى خواهند از آتش خارج شوند ولى نمى توانند خارج شوند، و براى آنها مجازات پايدارى است.

3- امّا آنها كه شقاوتمند شدند در آتشند و براى آنها زفير و شهيق (ناله هاى طولانى دم و باز دم) است- جاودانه در آن خواهند ماند تا آسمان ها و زمين برپاست، مگر آنچه پروردگارت بخواهد كه پروردگارت هرچه را اراده كند انجام مى دهد.

4- آنها فرياد مى شكند اى مالك دوزخ! آرزو داريم پروردگارت ما را به ميراند (تا آسوده شويم!) مى گويد: شما در اينجا ماندنى هستيد!.

5- و (در اين موقع) پيروان مى گويند كاش بار ديگر ما به دنيا بر مى گشتيم تا از اين پيشوايان گمراه بيزارى جوييم آنچنان كه آنها (امروز) از ما بيزارى جستند (آرى) اين چنين خداوند اعمال آنها را به صورت حسرت زايى به آنها نشان مى دهد و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد.

تفسير و جمع بندى

عذاب خلد يا (عذاب جاويدان)

در نخستين آيه به تعبير معروف «خلود» (جاودانگى) برخورد مى كنيم، مى فرمايد: كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، اهل آتشند و در آن خلود دارند (وَالذَّينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا اولئِكَ اصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ).

اين در حالى است كه در بعضى از آيات قرآن به دنبال واژه «خلود» تعبير به «ابديت» شده كه تأكيد مجددى براى آن محسوب مى شود، از جمله مى فرمايد: «كسى كه نافرمانى خدا و رسولش كند آتش دوزخ از آن اوست، جاودانه تا ابد در آن خواهند ماند» (وَ مَنْ يَعصِ اللَّه وَ رَسُولَهُ فِانَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ

ص: 360

فيها ابَداً) (جن- 23).

همين معنا در آيه 45 سوره احزاب نيز آمده كه در آنجا نيز «خلود» با ابديّت آميخته و توأم شده است.

تعبير به خلود در مورد آتش دوزخ در آيات زيادى از قرآن مجيد آمده گاه به صورت وصفى (خالِدُونَ، خالِدينَ) و گاه به صورت فعلى و مانند 69 فرقان درباره مشركان و قاتلان و زناكاران، بعد از اشاره به عذاب مضاعف آنها در قيامت، مى فرمايد: ويَخْلُدُ فيه مُهاناً «هميشه با خوارى در آن خواهد ماند».

و گاه اين عنوان به صورت قيدى براى عذاب بيان شده، چنان كه در آيه 52 يونس مى خوانيم: (ثُمَّ قيلَ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ذوقُوا عَذابَ الخُلْد): «سپس به ظالمان گفته مى شود بچشيد عذاب خلد را».

تعبير «خلود» در اشكال مختلف آن (فعلى، وصفى و مصدرى) در مورد عذاب دوزخ بيش از سى بار در آيات قرآن مجيد ديده مى شود، و تأكيد قرآن بر اين عنوان، مفهوم خاصّى دارد كه دليلش در بحث هاى آينده به خواست خدا روشن خواهد شد.

البته اين واژه در مورد نعمت هاى بهشتى نيز در آيات فراوانى از قرآن مجيد آمده است كه در بحث نعمت هاى بهشتى به آن اشاره شد.

اكنون ببينيم «خلود» در لغت و كلمات مفسّران به چه معناست:

در لسان العرب، «خُلْد» به معناى دوام بقاى در سرايى كه انسان از آن خارج نمى شود تفسير شده است، اضافه مى كند اينكه آخرت را «دار الخُلْدِ» گفته اند به خاطر آن است كه مردم هميشه در آن مى مانند.

در «مقاييس اللّغه» معناى واحدى براى ريشه آن ذكر شده، و آن ثبات و بقاء و ملازمت است.

همين معنا در «صحاح اللّغه» و كتب ديگر نيز آمده.

ولى راغب در «مفردات» معناى اصلى آن را دور ماندن چيزى از فساد و باقى ماندن بر حالت اصلى مى داند، و مى گويد: «هر چيزى به زودى تغيير نكند و فاسد نشود، عرب آن را به «خلود» توصيف مى كند، و لذا به معناى طول عمر و بقاء مدّت طولانى نيز آمده است.

«راغب» در جاى ديگر از كلماتش مى گويد: رَجُلٌ مُخَلَّدٌ (مرد جاودانه) به معناى كسى است كه دير پير مى شود).

به هر حال از مجموع كلمات اهل لغت دو نظر مختلف به دست مى آيد: نخست اينكه معناى اصلى

ص: 361

آن همان جاودانگى و هميشگى و ابديت است، و اگر به طول عمر اطلاق مى شود از باب تشبيه است، دوّم اينكه معناى اصلى آن طول عمر است و اگر به جاودانگى و ابديت گفته مى شود از باب بيان مصداق واضح و روشن مى باشد.

«مفسّران» نيز در اين زمينه تعبيرات متفاوتى دارند:

بعضى از مفسّران تصريح كرده اند كه «خلود» در اينجا به معناى دوام است و هرگز انتهايى ندارد.(1)

بعضى ديگر گفته اند كه معناى اصلى آن دوام، و معنى مجازى آن مدت طولانى است و هنگامى كه در قرآن به كار مى رود همان معناى اوّل يعنى دوام را دارد.(2)

بعضى همين معنا را به تعبير ديگرى ذكر كرده اند و آن اينكه خلود در لغت به معناى مكث طويل است، همان گونه كه در مورد زندان هاى طويل المدّه گفته مى شود خُلِّدَ فُلانٌ في السِّجْنِ ولى در لسان شرع به معناى دوام و ابديت است.(3)

در المنار آمده است كه بعضى از مدّعيان استقلال فكرى در عصر ما با بهره گيرى از تأويلاتى كه در مورد خلود در پاره اى از كلمات پيشينيان آمده جرئت پيدا كرده بگويند: معناى خلود كافران در عذاب اين است كه مدّت طولانى در آن مى مانند، زيرا خداوند رحمان رحيم، كه رحمتش بر غضبش پيشى گرفته هرگز كسى از بندگان خود را عذاب بى نهايت نمى كند.(4)

بعضى نيز مى گويند: گرچه كافران و گردنكشان طاغى و باغى كه گناه سراسر وجودشان را قرار گرفته هميشه در دوزخ مى مانند ولى دوزخ هميشه به يك حال باقى نمى ماند، زمانى فرا مى رسد كه آتش آن خاموش مى گردد و دوزخيان آرامش مى يابند!.

اين احتمال نيز داده شده كه با گذشت زمان طولانى و تحمل مجازات هاى فراوان سر انجام يك نوع سازش با محيط در دوزخيان به وجود مى آيد، كم كم به آتش خو مى كنند و در اين حال احساس ناراحتى ندارد!.

البته اينگونه احتمالات از سوى علماى اسلام و مفسّران قرآن مردود شناخته شده، چرا كه بر خلاف صريح آيات قرآن است، زيرا همان گونه كه در آيات مورد بحث مى خوانيم تنها تعبير به خلود نشده است


1- طبرسى در مجمع البيان.
2- تفسير قرطبى، جلد اوّل، صفحه 207.
3- تفسير مراغى، جلد 1، صفحه 69.
4- المنار، جلد 1، صفحه 364.

ص: 362

كه قابل اينگونه تفسيرها باشد تعبيرات ديگرى در اين زمينه در قرآن مجيد آمده كه قابل اين توجيهات نيست (دقت كنيد).

خلاصه چنين به نظر مى رسد كه عجز و ناتوانى بعضى در برابر حل مشكل خلود و جاودانه بودن عذاب سبب گرايش به اين گونه توجيهات نادرست شده، وگرنه دلالت آيات قرآن و روايات اسلامى در مورد جاودانگى عذاب درباره گروهى از مجرمان قابل گفتگو نيست.

***

در دوّمين تعبير به واژه «اقامت» برخورد مى كنيم مى فرمايد: «كافران مى خواهند از آتش خارج شوند ولى هرگز نمى توانند و براى آنها عذاب «مقيم» و پايدار است (يُريدُونَ انْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ماهُمْ بِخارِجينَ مِنْها وَلَهُمْ عَذابٌ اليمٌ).

توصيف عذاب به «مقيم» به خوبى نشان مى دهد كه اين مجازات در مورد آنها پايدار و برقرار است.

***

ابديت عذاب ها

در سوّمين آيه مسأله ابديت عذاب دوزخ براى گروهى از دوزخيان با تعبير ديگرى كه توأم با صراحت بيشترى است منعكس شده است مى فرمايد: «اما آنها كه شقاوتمند شدند در آتش (دوزخند) و براى آنها زفير و شهيق (ناله هاى طولانى) است- هميشه در آن خواهند ماند تا آسمان و زمين برپاست» (فَامَّا الذَّينَ شَقُوا فَفي النَّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ- خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّمواتُ وَ الأرْضُ).

و در پايان آيه مى افزايد «مگر آنچه پروردگارت بخواهد، مسلماً پروردگارت هرچه را بخواهد انجام مى دهد» (الّا ما شاءَ رَبُّكَ انَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ).

(مسلماً در آن روز آسمان و زمينى وجود دارد، و آن آسمان و زمينى است كه طبق آيات قرآن بعد از ويران شدن آسمان و زمين دنيا برپا شده است، و اين آسمان و زمين جاودانه و ابدى است).

بعضى نيز گفته اند كه اين تعبير در لسان عرب كنايه از ابديت است، زيرا در ادبيات عرب تعبيرات زيادى داريم كه به معناى ابديت به كار مى رود مثل «مالاح كَوْكَبُ» (مادام كه شب و روز پى در پى فرا

ص: 363

مى رسد) و مانند آنچه در كلام اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه وقتى خرده گيران ناآگاه رعايت مساوات در تقسيم بيت المال را بر امام عليه السلام خرده گرفتند و انتظار داشتند همانند زمان خليفه سوم در ميان افراد تبعيضى قائل شود تا پايه هاى حكومت خود را از اين طريق به گمان آنها محكم تر سازد امام فرمود: اتَأمُرُني انْ اطْلُبَ النَّصَرَ بِالجَوْرِ فيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ، وَ اللَّه لااطُورُ بِهِ ما سَمَرَ سَميرٌ وَ ما امَّ نَجْمٌ في السَّماءِ!:(1) «آيا به من دستور مى دهيد كه براى پيروزى خود دست به ستم نسبت به كسانى كه تحت حكومت منند بزنم، به خدا سراغ اين كار نمى روم مادام كه مردم شب ها به بحث مى نشينند، و ستارگان آسمان يكى بعد از ديگرى طلوع و غروب دارند».

در ابيات ساير زبان ها نيز تعبيراتى شبيه آن ديده مى شود كه هم كنايه از دوام و استمرار و ابديت است.

تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه اگر آيه فوق اشاره به ابديت مجازات دارد استثنائى كه در پايان آيه آمده چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ «الّا ما شاءَ رَبُّكَ» (مگر آنچه پروردگارت بخواهد) زيرا ظاهر اين استثناء لااقل عدم ابديت عذاب در مورد گروهى از آنان است، بلكه احتمال دارد شامل همه آنان بشود و در اين صورت نتيجه معكوس مى دهد.

بعضى از مفسّران مانند مفسّر بزرگ مرحوم طبرسى در مجمع البيان در تفسير اين استثناء ده وجه از علماى تفسير نقل كرده كه چون بسيارى از آنها سست و بى اعتبار است از نقل آنها چشم مى پوشيم (مرحوم طبرسى نيز ظاهراً براى ذكر تمام اقوال به سراغ آنها رفته نه به عنوان پذيرش) و تنها قناعت به ذكر آنچه قابل توجه است مى كنيم:

نخست اينكه هدف از ذكر اين استثناء بيان حاكميت و قدرت مطلقه و مشيت كامله خداوند است كه گمان نكنيد اين خلود و ابديت بدون اراده او صورت گرفته، اگر بخواهد مى تواند همه چيز را دگرگون سازد، ولى اراده كرده كه اين گروه از دوزخيان تا ابد بمانند.

لذا همين تعبير در مورد بهشتيان در آيات قبل از آن آمده، در عين حال به دنبال آن مى فرمايد: عَطاءاً غَيْرَ مَجْذُوذٍ (اين عطائى است كه هرگز قطع نمى شود).

اين جمله به خوبى نشان مى دهد كه منظور از استثناء قطع عذاب يا نعمت نيست بلكه صرفاً براى


1- نهج البلاغه، خطبه 126.

ص: 364

بيان قدرت خداست.

ديگر اينكه منظور استثناء كسانى است كه استحقاق جاودانگى عذاب را ندارند مانند مؤمنان گنهكار كه مدتى در دوزخ مى مانند و پاك مى شوند، سپس به بهشت مى روند، و جمله الا ما شاء اللَّه در اينجا فقط ناظر به اين گروه است، اما كافران بى ايمان همچنان در دوزخ خواهند ماند (و به اصطلاح آنها جزء مستثنى منه هستند نه مستثنى).

نظير همين معنا درباره بهشتيان گفته مى شود كه آنها جاودانه در بهشتند مگر مؤمنان خطاكار كه قبلًا به دوزخ مى روند و بعد به بهشت.

به هر حال اين استثناء مشكلى در دلالت آيه بر ابديّت عذاب ايجاد نمى كند.

***

در چهارمين آيه بعد از تصريح به مسأله خلود و عدم تخفيف در عذاب مجرمان و تصريح به اينكه خدا بر آنها ظلم و ستمى روانداشته، بلكه آنها خود بر خويشتن ستم كرده اند، مى فرمايد: «آنها فرياد مى زنند اى مالك (دوزخ) اى كاش پروردگار تو ما را مرگ مى داد (تا راحت شويم) ولى او مى گويد شما در اينجا مكث و درنگ خواهيد كرد» (وَنادَوا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ انَّكُمْ ماكِثُونَ).

تعبير به مكث به طور مطلق و نامحدود دليل ديگرى بر جاودانگى عذاب آنهاست.(1)

و لذا مرحوم طبرسى در مجمع البيان تصريح مى كند كه «ماكِثُونَ» در اينجا به معناى «دائِمُونَ» است.

گرچه در آيه فوق بيان نشده كه مالك دوزخ اين سخن را بلافاصله مى گويد، يا بعد از مدتى، ولى جمعى از مفسّران گفته اند كه اين پاسخ با مدّتى تأخير به عنوان تحقير و بى اعتنايى گفته مى شود، بعضى بعد از چهل سال و بعضى يكصد سال، و از ابن عباس نقل شده كه بعد از هزار سال اين جواب منفى را به آنها مى گويند،(2)، تا بيشتر در انتظار بمانند و ناراحتى بكشند و بيشتر تحقير گردند!.

اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه در آنجا مرگ و ميرى نيست، بلكه دائماً زنده و در رنج و عذاب است.


1- « مكث» به معناى باقى ماندند توأم با انتظار است( همان گونه كه راغب در مفردات گفته) البته به توقف هاى موقف نيز مكث گفته مى شود، اما هنگامى كه به طور مطلق و بى قيد و شرط ذكر شود به معناى توقّف دائمى است.
2- تفسير فخررازى، جلد 27، صفحه 227، و تفسير قرطبى، جلد 9، صفحه 5937- در تفسير مجمع البيان نيز مسأله چهل سال و هزار سال نقل شده است.

ص: 365

***

بالاخره در پنجمين و آخرين تعبير به مسأله «عدم خروج از دوزخ» به طور مطلق برخورد مى كنيم كه آن نيز تعبير ديگرى از جاودانگى است، در اين آيه بعد از اشاره به بيزارى «رهبران اغواگر» از «پيروان گمراه» و تصميم آنها بر بيزارى متقابل در صورت بازگشت به دنيا، مى فرمايد: «اين چنين خداوند اعمالشان را به صورت حسرت بارى به آنها نشان مى دهد و هرگز از آتش خارج نخواهند شد» (كَذلِكَ يُريِهُمْ اللَّهُ اعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النَّارِ).

آرى از آنها كارى جز حسرت و اندوه برگذشته ساخته نيست، حسرت بر تقليد كوركورانه و پيروى چشم و گوش بسته از پيشوايان گمراه، و حسرت بر عمرى كه بيهوده تلف كردند، و اموالى كه از حرام اندوختند و براى ديگران گزاردند، و فرصت هايى كه براى توبه و بازگشت از دست دادند، حسرتى بيهوده و بى فائده چرا كه راهى براى بازگشت و جبران نيست.

مرحوم علّامه طباطبايى بعد از ذكر اين آيه در الميزان مى گويد اين دليلى است بر ضد كسانى كه معتقد به انقطاع عذاب دوزخند.

نتيجه:

از مجموع تعبيرهاى پنجگانه بالا به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه عذاب دوزخ جاودانه است، همان گونه كه نعمت هاى بهشتى جاودانى مى باشد، و آنها كه با پيشداورى هاى خود عذاب را منقطع مى دانند راهى جز گام برداشتن بر ضدّ اين آيات (و امثال آن) و پيمودن طريقه «تفسير به رأى» ندارند.

درست است كه اعتقاد به جاودانگى عذاب- هرچند در مورد گروه خاصى از دوزخيان است- مشكلات و پيچيدگى هايى دارد ولى با توجه به صراحت يا ظهور آيات قرآنى در اين زمينه بايد پيچيدگى ها را از طريق منطق و استدلال حل كرد، نه اينكه اصل موضوع را ناديده گرفت و انكار نمود.

***

توضيحات:

ص: 366

1- چه كسانى در دوزخ مخلّدند؟

اشاره

در آيات قرآن مجيد افراد يا اقوام مختلفى بالخصوص به عنوان افراد مخلّد در آتش نام برده شده اند، از جمله:

1- كافران:

اعم از منكران مبدء و معاد يا مشركان يا تكذيب كنندگان آيات الهى و يا دشمنان خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا مرتدان كه در آيات مختلف به عنوان كسانى كه در دوزخ جاودانه مى مانند ذكر شده اند، از جمله در آيه 116 آل عمران مى خوانيم:

انَ الذَّينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِي عَنْهُمْ امْوالهُمْ وَ لا اوْلادُهُمْ مِنْ اللَّه شَيْئاً وَ اولئِكَ اصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ: «كسانى كه كافر شدند هرگز اموال و اولادشان آنها را از خدا بى نياز نمى كند، آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند».(1)

2- منافقان:

هرچند ظاهراً در سلك اهل ايمان و در زمره مؤمنان بوده باشند، آنها نيز مخلد در آتش دوزخند، چنانكه در آيه 17 مجادله پس از اشاره به بعضى از اعمال و رفتار آنها مى فرمايد: لَنْ تُغْنِي عَنْهُمْ امْوالُهُمْ وَ لا اوْلادُهُمْ شَيْئاً وَ اولئِكَ اصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ: «اموال و اولاد آنها به هيچوجه آنان را از عذاب الهى حفظ نمى كند آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن مى مانند».

در آيه 140 سوره نساء مى گويد: (انَّ اللَّه جامِعُ المُنافِقينَ وَ الكافِرينَ في جَهَنَّمَ جَميعاً): «خداوند منافقان و كافران را همگى در جهنّم جمع مى كند».

3- آنها كه غرق گناهند:

در آيه 81 بقره تعبيرى درباره گروهى از گنهكاران ديده مى شود كه بسيار پرمعناست، مى فرمايد: (بَلى مَنْ كَسَبَتْ سَيِّئَةً وَ احاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَاولئِكَ اصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ: «آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند، و آثار گناه سراسر وجودشان را احاطه نمايد، آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند».

قريب به همين معنا در آيه 27 يونس آمده است كه مى فرمايد: وَالذَّينَ كَسَبُوا السَّيئِاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّه مِنْ عاصِمٍ كَانَّما اغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللّيْلِ مُظْلِماً اولئِكَ اصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها


1- آيات فراوان ديگرى نيز در قرآن همين معنا را دنبال مى كند، مانند اعراف 36، كه سخن از تكذيب كنندگان آيات الهى مى گويد، و بينه 6 كه مشركان و اهل كتاب را مخلد مى شمرد، و توبه 17 كه در آن سخن از خود مشركان است، و بقره 217 و آل عمران 88 كه از خصوص مرتدان سخن مى گويد، و فصّلت 28 كه اشاره به خلود اعداء اللَّه در آتش دوزخ مى كند.

ص: 367

خالِدُونَ: «كسانى كه مرتكب گناهان شدند كيفر را به مقدار آن دارند، و ذلت و خوارى آنها را فرا مى گيرد، و هيچ چيز نمى تواند آنها را از (مجازات) الهى نگه دارد، گويى صورتهايشان را پاره هايى از شب ظلمانى پوشانيده، آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند».

در اينكه آيا افراد با ايمان به خاطر گناهان كبيره ممكن است عذاب جاودانه داشته باشند يا نه بحث مشروحى داريم كه به خواست خدا بعد از تفسير اين آيات مطرح خواهد شد.

4- قاتلان و جانيان:

از آيات قرآن استفاده مى شود كه مرتكبان قتل عمد نيز عذاب جاودانه دارند، جنانكه در آيه 94 نساء مى خوانيم: (وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزائُهُ جَهَنَّمَ خالداً فيها وَ غَضِبَ اللَّه عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَ اعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً): «هركس فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند كيفر او دوزخ است، جاودانه در آن مى ماند، و خداوند بر او غضب مى كند، و او را از رحمتش دور مى سازد، و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است».

در اينجا چهار كيفر براى قاتلان عمد بيان شده است:

خلود در جهنم، غضب الهى، لعن و دور ساختن از رحمت پروردگار و آماده كردن عذاب عظيم براى آنان.

آيا اين كيفرها تنها در صورتى است كه در مقام توبه و جبران بر نيايند يا به هر حال دامان آنها را مى گيرد، احتمال دوّم بسيار بعيد به نظر مى رسد چرا كه حتى شرك كه بالاترين گناهان است با توبه برطرف مى شود، و مشركان باپذيرش اسلام بخشوده خواهند شد چگونه مى توان باور كرد كه قتل نفس از آن هم بالاتر باشد، بعلاوه در تاريخ اسلام آمده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از قاتل حمزة بن عبد المطلب كه نامش «وحشى» بود گذشت نمود، و تو به او را پذيرفت بسيارى ديگر از مسلمانان نيز قاتلان پدران و فرزندان و برادران خود را بعد از اسلام آوردن و توبه كردن پذيرفتند البته مسلم است كه توبه از چنين گناه عظيمى كار ساده اى نيست، و تنها با گفتن استغفار مسأله تمام نمى شود بلكه يا تسليم قصاص شود و يا اولياء مقتول را به وسيله ديه و غير آن راضى كند، و با اعمال آينده، گذشته را جبران نمايد.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه فرمود: لَزَوالُ الدُّنيا وَ ما فيها اهْوَنُ عَلَى اللَّه مِنْ قَتْلِ

ص: 368

مُؤْمِنٍ وَلَوْ انَّ اهْلَ سَمواتِهِ وَ اهْلَ ارْضِهِ اشْتَركُوا في دَمِ مُؤْمِنٍ لَادْخَلَهُمْ اللَّه تَعالي النَّارَ: «نابودى دنيا و آنچه در آن است نزد خدا آسان تر است از كشتن مؤمنى، و اگر اهل آسمان ها و اهل زمين در ريختن خون فرد با ايمانى شركت داشته باشند خداوند همه را در آتش داخل مى كند».(1)

در اينكه چگونه ممكن است قاتل عمد، خلود در آتش دوزخ داشته باشد با اينكه طبق بحثى كه در آينده خواهيم داشت تنها كافرانند كه مخلّد در آتشند، مفسّران پاسخ هاى گوناگونى گفته اند.

گاه گفته شده چنين افرادى موفق به توبه نمى شوند، يا كمتر موفق به توبه مى شوند، آنها در آخر عمر بى ايمان از دنيا مى روند و به همين جهت مستحق خلود در دوزخ مى شوند.

و گاه گفته اند اين كيفر كسانى است كه قتل عمد را از روى انكار تحريم آن انجام دهند، خود اين امر موجب كفر است.

و گاه گفته شده كه خلود در اينجا به معناى مدّت طولانى است نه جاودانگى عذاب.

تفسير اوّل و دوم مناسب تر به نظر مى رسد.

5- رباخواران:

رباخواران نيز در آيات قرآن تهديد به عذاب جاودانى شده اند آنجا كه مى فرمايد: فَمَنْ جائَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ امْرُهُ الَى اللَّه وَ مَنْ عادَ فَاولئِكَ اصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ: «آن كس كه اندرز الهى به او برسد و (از رباخوارى) خوددارى كند، سودهايى را كه قبلًا (قبل از نزول حكم تحريم) به دست آورده از آن اوست و كار او به خدا واگذار مى شود، اما كسانى كه برگردند و مرتكب اين گناه شوند، اهل آتشند و هميشه در آن خواهند بود» (بقره- 275).

باز در اينجا اين سؤال مطرح شده كه چگونه اين گروه مخلّد در آتشند، در حالى كه گناه كبيره به تنهايى موجب عذاب جاودانه نيست.

پاسخ اين سؤال در اينجا آسان تر است چرا كه در متن آيه (در جمله هاى قبل) سخن از منكران تحريم ربا به ميان آمده، كسانى كه مى گفتند: «چه تفاوتى ميان بيع و رباست؟ و چگونه خداوند يكى را حلال و ديگرى را حرام كرده است»؟! در حالى كه فرق ميان اين دو روشن بود، خريد و فروش و تجارت و


1- تفسير روح المعانى، جلد 5، صفحه 104.

ص: 369

كارهاى مشابه آن به سود جامعه و از فعاليت هاى سالم اقتصادى است، ولى رباخورى جز به زيان جامعه نيست كه اين شرح مبسوطى دارد و در جاى خود از آن سخن گفته ايم.

6- ظالمان و ستمكاران:

گروه ديگرى كه قرآن مجيد آنها را از مستحقّان عذاب جاويدان شمرده، ظالمان و ستمكارانند چنانكه در آيه 45 سوره شورى مى خوانيم: (وَ قالَ الذَّينَ آمَنُوا انَّ الخاسِرينَ الذَّينَ خَسِرُوا انْفُسَهُمْ وَ اهْلِيهِمْ يَوْمَ القِيامَةِ الا انَّ الظَّالمِينَ في عَذابٍ مُقيمٍ): كسانى كه ايمان آورده بودند گفتند: زيانكاران واقعى آنها هستند كه خود و خانواده خويش را روز قيامت، از دست داده اند آگاه باشيد كه ظالمان در عذاب دائمند»!

اين تعبير نشان مى دهد كه سرانجام ظلم و ستم، خلود در آتش دوزخ است.

در آيات قبل از آن نيز مكرّر، روى عذاب اليم ظالمان (شورى- 42) و پشيمانى دردناك آنها در آتش دوزخ (شورى- 44) تكيه شده است.

آيا منظور از ظلم و ستم در اينجا ظلم و ستم بر بندگان خدا و مستضعفان است، يا ظلم بر خويشتن و گرايش به شرك، چرا كه شرك طبق آيه 13 سوره لقمان «ظُلْمٌ عَظيمٌ» است، و در آيه 254 سوره بقره نيز آمده: وَ الكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ: «كافران همان ظالمانند».

جمعى از مفسّران معناى دوّم را ترجيح داده اند و شايد جمله قالَ الذَّينَ آمَنُوا نيز گواه بر اين معنا باشد كه مؤمنان مظلوم كه از دست كفّار ظالم ستم هاى فراوان ديده اند چنين سخنى را در قيامت مى گويند.

در آيه 17 سوره حشر نيز بعد از اشاره به خلود شيطان اتباعش در دوزخ مى فرمايد: وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمينَ: «اين است كيفر ستمكاران».

اما با توجه به اينكه سخن از شيطان و پيروان كفار اوست و در آيه قبل از آن اين معنا به روشنى آمده است (كمثل الشيطان اذ قال للأنسان اكفر فلما كفر قال اني بري ء منك): «كار آنها همچون شيطان است كه به انسان گفت كافر شو (تا مشكلاتت را حل كند) اما هنگامى كه كافر شد گفت از تو بيزام» مى توان گفت كه منظور از ظلم در اين آيه نيز مصداق اتم آن يعنى كفر است.

7- سبك اعمالان:

ص: 370

از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود كه سنگينى ميزان عمل در قيامت نشانه رستگارى و نجات است، و سبك بودن ميزان عمل كه به معناى بى ارزش بودن اعمال است سبب خلود در آتش دوزخ مى شود، در آيه 102 و 103 سوره مؤمنون مى خوانيم: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَاولئِكَ هُمْ المُفْلِحُونَ- وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ فَاؤلئِكَ الذَّينَ خَسِرُوا انْفُسَهُمْ في جَهَنَّمَ خالِدُونَ: «كسانى كه ترازوهاى (سنجش اعمال) آنها سنگين است آنان رستگارانند، و آنها كه ترازوى عملشان سبك مى باشد كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده در جهنم خالدند».

تعبير به «خَسِرُوا انْفُسَهُمْ» (سرمايه وجود خود را زيارت كرده اند) اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه بزرگترين سرمايه انسان، هستى او، عمر و حيات اوست، و اين گروه در بازار تجارت دنيا آن را از دست داده اند، بى آنكه در برابر آن چيز ارزشمندى به دست آورده باشند.

اين تعبير نيز ممكن است اشاره به كافران باشد، زيرا اگر كسى ايمان داشته باشد هرچند مرتكب گناهان فراوانى گردد باز در ميزان عمل او چيزى وجود دارد، و كاملًا سبك نيست، چرا كه ايمان و عقائد حق به تنهايى داراى وزن قابل ملاحظه اى است، بنابراين سبكى ميزان اعمال اين گروه و خالى بودن آن از هر حسنه اى دليل بر كفر آنهاست، همان گونه كه در آيه 105 سوره كهف مى خوانيم: (اولئِكَ الذَّينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبَّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبطَتْ اعْمالُهُمْ فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ القِيامَةِ وَزْناً): «آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند، به همين جهت اعمالشان حبط و نابود شد، لذا روز قيامت ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد».

8- گنهكاران به طور عام:

از پاره اى از آيات نيز برمى آيد كه گنهكار به طور مطلق، خلود در دوزخ دارند، چنانكه در آيه 23 سوره جن مى خوانيم: و من يعص اللَّه و رسوله فان له نار جهنم خالدين فيها ابداً: «هركس نافرمانى خدا و رسولش كند، آتش دوزخ مسلّماً براى اوست، جاودانه در آن مى مانند».

همين معنا با اضافه اى در آيه 14 نساء نيز آمده است: وَمَنْ يَعْصِ اللَّه وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عذابٌ مُهينٌ: «كسى كه معصيت خدا و پيامبرش كند و از حدود مرزهاى قانون الهى تجاوز نمايد او را در آتشى داخل مى كند كه جاودانه در آن مى ماند، و براى او عذاب خوار كننده اى است».

ص: 371

شبيه همين تعبير در آيه 74 زخرف نيز آمده است، آنجا كه مى فرمايد: انَّ المُجْرِمينَ في عَذابِ جَهَنَّم خالِدُونَ «مجرمان در عذاب جهنم مخلدند».

ولى با توجه به اينكه در آيات قبل (آيه 20 سوره جنّ) سخن از دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به توحيد و مبارزه شرك در ميان آمده و آيه بعد از آن (آيه 24 سوره جن) سخنان مشركان مكّه كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به خاطر نداشتن يار و ياور توانمند سرزنش مى كردند نقل مى كند، به نظر مى رسد كه كه مراد از «عصيان» در اينجا ترك دعوت به توحيد و گرايش به شرك و كفر است، بنابراين دلالتى بر خلود همه گنهكاران در آتش دوزخ ندارد.

در ذيل آيه 74 زخرف نيز قرينه اى بر اين معنا ديده مى شود چرا كه سخن از كسانى است كه با حق دشمنى داشتند و گمان مى كردند خداوند از سر و نجواى آنها آگاهى ندارد، و اين خود از نشانه هاى كفر است (دقت كنيد).

لذا بسيارى از مفسّران در تفسير آيه مورد بحث، تصريح كرده اند منظور، عصيان در توحيد است.(1)

اما اين احتمال كه منظور از خلود در اينجا عذاب طولانى باشد بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا تأكيد «خلود» با «ابداً» دليل بر اين است كه منظور جاودانگى عذاب الهى است.

***

نتيجه:

از مجموع موارد هشتگانه فوق نظر قرآن را درباره خالدين در آتش دوزخ دانستيم، ولى با يك نگاه اجمالى در آيات فوق نيز اين نكته معلوم مى شود كه آنچه مسلم است خلود كفار و افراد بى ايمان در دوزخ مى باشد، اما درباره هم معصيت كاران اين معنا مسلم نيست، مگر اينكه عصيان و گناه آنچنان عظيم يا گسترده باشد كه انسان را به كفر و ترك ايمان بكشاند، يا بى ايمان از دنيا برود. شرح بيشتر به زودى از نظرتان خواهد گذشت.


1- به تفسير مجمع البيان، جلد 9 و 10، صفحه 373 و الميزان، جلد 20، صفحه 52 و روح البيان، جلد 10، صفحه 200 و روح المعانى، جلد 29، صفحه 94 مراجعه گردد.

ص: 372

سؤال: آيا اصحاب كبائر در دوزخ مخلّدند؟

گروهى از مسلمانان كه به نام «وعيديه» معروفند (وعيديه گروهى از خوارجند) هرگناه كبيره را موجب كفر مى دانند و معتقدند گناه كبيره باعث خلود در آتش است و نقطه مقابل آنها «مرجئه» هستند كه مى گويند با داشتن ايمان هيچ معصيتى زيانى به انسان نمى رساند (يكى در افراط و ديگرى در تفريط!).

مرحوم «علّامه حلّى» در «شرح تجريد» بعد از آنكه اجماع و اتفاق مسلمان ها را بر عذاب ابدى كفار نقل كرده، مى گويد: تدر مورد مرتكبان گناه كبيره از مسلمانان اختلاف است، وعيديه آنها را همچون كفار مى دانند، ولى اماميه و گروه كثيرى از معتزله و اشاعره معتقدند كه عذاب آنها سرانجام پايان مى گيرد، سپس دلائلى بر اين معنا اقامه مى كند.

شيخ مفيد در «اوائل المقالات» مى فرمايد: «تمام علماى اماميّه اتفاق نظر دارند كه تهديد به خلود در آتش مخصوص كفّار است، و كسانى را كه داراى ايمان به خدا و اقرار به فرائض او دارند از اهل نماز، هرگاه مرتكب گناهى بشوند شامل نمى شود و تمام طايفه «مرجئه» و محدّثان بر اين امر متفقند، در حالى معتزله اتفاق برخلاف اين قول كرده اند، و چنين مى پندارند كه تهديد به خلود در آتش همه كفّار و همه فاسقان را شامل مى شود».(1)

اين گروه براى اثبات مقصود خود به بعضى از آيات فوق استدلال كرده اند، مخصوصاً به آنانى كه در مورد خلود مرتكبان قتل عمد و رباخواران و مانند آن آمده، و از همه اينها گسترده تر آيه 23 سوره جن است كه قبلًا تفسير شد: (وَ مَنْ يَعْصِ اللَّه وَ رَسُولَهُ فَانَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها ابَداً): «كسانى كه معصيت خدا و رسولش كنند آتش دوزخ از آن آنها خواهد بود جاودانه تا ابد در آن مى مانند».

ولى قرائن فراوانى در خود اين آيات و ساير آيات قرآن وجود دارد كه نشان مى دهد اين آيات ناظر به كسانى است كه گناهانشان منتهى به كفر و انكار مبدأ يا معاد يا نبوّت يا ضروريات دين مى شود، از جمله اينكه: جمله كَانَّما اغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً: «گويى صورت هاى آنها با پاره هايى از شب تاريك پوشانده شده (در آيه 27 سوره يونس) با توجه به اينكه اين وصف در قرآن مجيد براى كافران ذكر شده است، آنجا كه مى فرمايد: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ- تَرْهَقُها قَتَرَةٌ- اولئِكَ هُمُ الكَفَرَةُ الفَجَرَةُ: «صورت هايى در آن روز غبار آلود است، دود و تاريكى آن را پوشانده، آنها همان كافران فاجرند» (عبس


1- اوائل المقالات، صفحه 53، چاپ مطبوعاتى داورى.

ص: 373

- 40 تا 42) اين تعبير شاهد بر اين است كه در آيه مورد بحث نيز مقصود كافرانند.

لذا در روايتى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه «آيه اشاره به اهل بدعت و شبهات و شهوات است كه خداوند در قيامت روى آنها را سياه كرده لباس ذلّت و حقارت بر آنها مى پوشاند، لذا درباره آنها مى فرمايد آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن مى مانند».(1)

ديگر اينكه تعبير به احاطَتْ برهر خَطيئَتُهُ «كسى كه گناهى انجام دهد و آثار گناه تمام وجود او را بپوشاند» كه در آيه 81 بقره آمده، نشان مى دهد كه ارتكاب گناه كبيره به تنهايى موجب خلود در آتش نيست، بلكه احاطه گناه به تمام وجود انسان كه او را به سوى كفر سوق مى دهد، سبب چنين مطلبى است، زيرا همان گونه كه از روايات استفاده مى شود ايمان به صورت نقطه روشنى در درون قلب انسان ظاهر مى شود، هر قدر اعمال خير انجام دهد، گسترش پيدا مى كند تا تمام قلب را احاطه كند، و هرگاه اعمال بدوگناه انجام دهد تاريكى قلب او را فرا مى گيرد تا زمانى كه تمام قلب را فرا گرفته و آن را تاريك مى كند (و فروغ ايمان خاموش مى شود) مخصوصاً در پاره اى از اين روايات استدلال به آيه كَلّا بَلْ رانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسبُونَ (چنين نيست كه آنها مى پندارند بلكه اعمالشان چون زنگارى (سياه) بر دل هايشان نشانده (مطففين 14).(2)

بعضى از اين آيات نيز تعبير به تعمّد بر گناه دارد (مانند آيه قتل) كه ممكن است مراد از آن تعمّد در مخالفت فرمان خدا و عناد و لجاج در برابر حق باشد كه اين از واضح ترين مصداق هاى كفر است.

شاهد ديگر مطلبى است كه در آيه 10 سوره روم آمده است كه مى فرمايد: ثُمّ كانَ عاقبِةَ الذَّينَ اساؤُا السُّؤأى انْ كَذَّبُوا بِاياتِ اللَّه وَ كانُوا بِها يَسْتهْزِؤُنَ: «سپس سرانجام كسانى كه مرتكب اعمال سوء شدند اين شد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به سخريه گرفتند».

اين تعبير نشان مى دهد كه اصرار در گناه و ادامه آن گاه منجر به كفر و تكذيب آيات الهى (و سبب خلود) مى شود.

اضافه بر همه اينها آيه انَّ اللَّه لايَغْفِرُ انْ يُشْرِكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ: «خداوند گناه شرك را نمى آمرزند ولى كمتر از آن را براى هركس بخواهد مى آمرزد» كه دوبار در سوره نساء (آيه 48 و 116) آمده است، دليل روشنى بر اين حقيقت است كه تنها مشركان (انواع كفر نيز ملحق به شرك است) قابل


1- تفسير على بن ابراهيم، جلد 1، صفحه 311.
2- اصول كافى، جلد 2، صفحه 273، باب الذنوب، حديث 20.

ص: 374

بخشش نيستند و طبعاً در جهنّم خلود دارند، اما گنهكاران ديگر قابل بخشش و آمرزش اند اين نشان مى دهد كه حساب آنها از كفّار جداست، و همه را نمى توان در يك صف قرار داد.

اشتباه نشود اين آيه چراغ سبز به گنهكاران نمى دهد، زيرا وعده قطعى عفو به آنها داده نشده بلكه تنها وعده احتمالى مى دهد، زيرا منوط به مشيّت الهى شده و از آنجا كه مشيّت و خواست خدا آميخته با حكمت اوست و حكمتش ايجاب مى كند كه شايستگى ها معيار اين عفو و بخشش باشد، سبب مى شود كه گنهكاران تمام پيوندهاى خود را با خداوند و اولياء اللَّه قطع نكنند، و پل هاى پشت سرشان را ويران ننمايند.

در روايات اسلامى آمده است كه اين آيه اميد بخش ترين آيات قرآن مجيد است، چنانكه از اميرمؤمنان علي عليه السلام مى خوانيم: ما في القُرآنِ آيَةٌ ارْجي عِنْدي مِنْ هذِهِ الايةِ «در قرآن آيه اى اميد بخش ترين از اين آيه نيست».(1)

براى توضيح بيشتر بايد به اين نكته توجه داشت كه آيه فوق مسلماً ناظر به ارتكاب گناه صغيره نيست، چرا كه در آيات قرآن به كسانى كه از گناهان كبيره اجتناب كنند وعده عفو از گناهان صغير داده شده است، و نيز ناظر به گناهان كبيره بعد از توبه نمى باشد چرا كه توبه سبب بخشودگى گناهان حتى گناه شرك است، بنابراين تنها مفهومى كه براى آيه باقى مى ماند اين است كه ميان شرك و ارتكاب گناه كبيره (بدون توبه) فرق گذاشته است، اولى غير قابل بخشش است، چرا كه با وجود شرك هيچگونه شايستگى براى عفو نيست اما دومى قابل بخشش مى باشد، ولى نه بى قيد و شرط، بلكه با شرائطى كه در جمله لِمَنْ يشاءُ «براى هركس كه بخواهد» به آن اشاره شده.

شاهد ديگر بر اين مدعى آيات متعددى از قرآن مجيد است كه مى گويد: هركس كار نيكى انجام دهد و داراى ايمان باشد نتيجه آن را خواهد گرفت، اگر ارتكاب گناه كبيره سبب دخول در آتش دوزخ گردد اعمال صالح نتيجه اى براى آنها نخواهد داشت.(2)

باز دليل ديگر آيات شفاعت است، زيرا گناهان صغيره در پرتو اجتناب از كبائر بخشوده مى شود، و گناهان كبيره نيز با توبه بخشيده خواهد شد، بنابراين شفاعت تنها براى مرتكبان گناه كبيره است كه توبه نكرده اند آنها هستند كه اگر شايستگى شفاعت داشته باشند بخشوده مى شوند.


1- براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد 3، صفحه 409 مراجعه فرماييد.
2- سوره مؤمن، آيه 44، و زلزال آيه 7.

ص: 375

با اين حال چگونه ممكن است مرتكبين كبيره را همطراز كفار و مشركان بدانيم، و آنها را مخلد در آتش بشمريم؟!

چگونه ممكن است در حكمت خداوند كسى كه يك عمر ايمان داشته و تمام اعمال صالح را انجام داده، فقط يك گناه كبيره كرده و در يك روز از عمر خود مثلًا يك دروغ گفته است، چنين كسى مخلد در آتش دوزخ باشد، نمى گوئيم كيفر يك دروغ را نمى بيند، بلكه مى گوييم عذاب جاودان درباره چنين كسى معنا ندارد.

روايات زيادى نيز از معصومين عليهم السلام رسيده است كه ادعاى «وعيديه» را در مورد خلود صاحبان گناه كبيره در دوزخ نفى مى كند.(1)

حقيقت اين است كه اين گروه از افراطيون خوارج به واسطه تعصب و لجاجت شديد و عدم احاطه به آيات قرآن و اخبار پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و معصومين عليهم السلام و عدم توجه به دلائل روشن عقلى در اين درّه هولناك سقوط كرده اند، اصولًا خوارج همگى گرفتار عواقب سوء نادانى و تعصب خود بوده اند و سرگذشت آنها در تاريخ اسلام بهترين گواه اين مدعى است.(2)

***

توضيحات:

3- ايرادات مربوط به جاودانگى عذاب.

اشاره

در مورد مجازات ابدى براى گروه خاصّى از مجرمان، سؤالات مختلفى مطرح شده كه باعث درباره آنها در اينجا ضرورى به نظر مى رسد:

1- مادّه فناپذير است.

ماده نمى تواند جاودان باشد تا پاداش ابدى را پذيرا گردد، و به تعبير ديگر جاودانگى پاداش و عذاب با فانى بودن مادّه جسمانى سازگار نيست.


1- براى توضيح بيشتر در اين زمينه به جلد 8 بحارالأنوار، صفحه 351 تا 376( باب 27) و تفسير فخررازى، جلد 3، صفحه 144 به بعد.
2- براى توضيح بيشتر در اين زمينه به جلد 8 بحارالأنوار، صفحه 351 تا 376( باب 27) و تفسير فخر رازى، جلد 3، صفحه 144 به بعد.

ص: 376

پاسخ اين سؤال پيچيده نيست، هيچ چيز در عالم جز ذات پاك خدا ابدى با لذّات نمى باشد، بلكه همه در ذات خود- جز خداوند سبحان- فانى اند، و بقاء تنها سزاوار ذات پاك اوست، ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه موجودات امكانى، ابدى بالغير باشند، يعنى خداوند دائماً به آنها امداد هستى برساند و هر زمان فرسودگى يابند آنها را بازسازى و نوسازى كند، و به تعبير فلسفى «امكان بالذّات» منافاتى با «وجوب بالغير» ندارد (دقت كنيد).

بنابراين همان گونه كه خداوند به بهشت و دوزخ مرتّباً امداد وجود مى رساند و آنها را باقى و برقرار مى دارد، جسم بهشتيان و دوزخيان نيز مشمول اين قانون است، آنها نيز به قدرت امدادهاى الهى هميشه باقى مى مانند تا پاداش و كيفر ابدى خود را ببينند، خلاصه فنا در صورتى است كه امدادى از برون نرسد و نوسازى نشود.

***

2- آيا امور عرضى مى تواند دائم باشد؟

در كلمات بعضى از فلاسفه ديده مى شود كه: «اصول شناخته شده در فلسفه دلالت بر اين دارد كه امور قسرى (امورى كه برخلاف طبيعت چيزى است) نمى تواند دوام داشته باشد، و هر موجودى از موجودات طبيعى، غايت و هدفى دارد كه خير او در آن است و بايد به آن منتهى شود از طرفى خداوند متعال همه موجودات را آنچنان آفريده است كه به طبيعت ذات خود خير موجود خود را حفظ كرده و كمال مفقود خود را طلب كنند، مگر اينكه مانعى از آن جلوگيرى نمايد، اين را نيز مى دانيم كه موانع هميشگى نيست، و الا نظام آفرينش در هم مى ريخت، از مجموع اين مقدمات روشن مى شود كه همه اشياء ذاتاً طالب و مشتاق لقاى او هستند، و مخالفت با حق جنبه عارضى دارد، و هركس لقاء اللَّه را ذاتاً دوست دارد، خداوند لقاى او را دوست مى دارد، و هركس لقاء اللَّه را بالعرض به خاطر مرضى كراهت دارد خدا نيز لقاى او را موقتاً كراهت دارد، و لذا مدّتى او را مجازات مى كند تا از بيماريش بيهودى يابد و به فطرت نخستين باز گردد.(1)

پاسخ اين گفتار نيز چندان مشكل نيست، زيرا گاه خطاها و انحراف ها آنچنان در وجود انسان نفوذ


1- « اسفار»، جلد 9، صفحه 246( با تلخيص) البته صدرالمتألهين اين مطلب را به عنوان يك نظر نقل كرده، و تعبيراتش نشان مى دهد كه به طور قطع مورد پذيرش او باشد.

ص: 377

مى كند كه به صورت طبيعت ثانوى در مى آيد، همان گونه كه در اين دنيا گروهى از جنايتكاران به مرحله اى از انحراف مى رسند كه حتى از جنايات خود لذّت مى برند، و امورى كه انسان به حسب فطرت و طبيعت از آن متنفر است مورد علاقه آنها قرار مى گيرد، همان گونه كه در حالت بعضى از افراد معتاد به اعمال زشت و شنيع و تنفرّآميز ديده مى شود.

هرگاه انسان به چنين مرحله اى از طبيعت ثانوى برسد بازگشتى براى او نيست، اين همان چيزى است كه در آيات گذشته از آن تعبير به «احاطه خطيئه» (فراگيرى گناه) شده است كه موجب انقلاب طبيعت مى گردد.

***

3- آيا دوزخيان با عذاب سازش پيدا نمى كنند؟!

گاه گفته شده: كه دوزخيان بعد از ورود در آتش دوزخ به اندازه مدتى كه در شرك در دنيا گذراندند معذّب مى شوند، اما بعد از پايان اين مدّت عذاب هاى دوزخ براى آنها به صورت نعمت در مى آيد! چرا كه با طبيعت آنان هماهنگ مى شود، به گونه اى كه اگر آنها را وارد بهشت كنند ناراحت مى شوند! چرا كه با طبيعت آنان سازگار نيست!.

آنان از آتش دوزخ و نيش مارها و عقربها چنان لذتى مى برند كه بهشتيان از سايه درختان بهشتيان و حور و قصور و طوبى و كوثر متلذّذ مى شوند، در اين دنيا نيز مى بينيم اگر بلبل از بوى گل مست مى شود بعضى از حشرات كثيف از بوى گند زباله ها سرمست مى گردند»!(1)

اين پندار كه نقطه مقابل پندار سابق و كاملًا متضاد با آن نيز با هيچ يك از آيات خلود و جاودانگى عذاب سازگار نيست، مخصوصاً در بعضى از آنها تصريح شده است كه هر زمان پوست هاى تن آنها از ميان برود خداوند آن را به پوست نوينى تبديل مى كند تا عذاب الهى را بچشند! و اصولًا تهديد به خلود در آتش، تهديد به عذاب دائم است، و اگر مبدل به نعمت جاودانى گردد تهديدآميز نيست.

اين گونه تفسيرها درباره خلود دليل بر اين است كه گويندگانش بررسى دقيق و حتى بررسى اجمالى روى آيات قرآن نداشته اند، و اگر آيات گذشته را بار ديگر بخوانيم تضاد آنها را با اينگونه سخنان زشت و


1- اين سخن كه با كمى تلخيص در بالا آورديم در اسفار از« محي الدين عربى» در« فتوحات» نقل شده است( اسفار، جلد 9، صفحه 349).

ص: 378

زننده و بى مأخذ روشن مى شود.

به علاوه بايد توجه داشت كه عادت كردن انسان به ناراحتى ها حدود مرزى دارد، پاره اى از ناراحتى ها ناراحتى هاى جزيى است كه انسان با گذشت زمان به آن خو مى گيرد، ولى مثلًا هرگاه آب بدن انسان كم شود از تشنگى رنج مى برد و محال است كسى چنان عادت كند كه بدن او نياز به آب نداشته باشد و هرگز تشنه نشود.

***

4- آيا خلود نوعى است يا شخصى؟.

در پاره اى از تعبيرات نيز ديده مى شود كه بعضى خلود را «خلود نوعى» دانسته اند نه شخصى، به اين معنا كه نوع «انسان كافر» تا ابد در دوزخ مى ماند، ولى اشخاص عوض مى شوند، به اين ترتيب كه هريك از آنها مدّت معيّنى در دوزخ مى ماند اما چون جاى خود را به ديگرى مى دهند بقاى نوع انسان در دوزخ ابدى خواهد بود!.

مفهوم اين سخن آن است كه در آينده نيز خلق ديگرى در دنيا مى آيد، بازهم گروهى مسير انحراف را مى پيمايند، و باز هم طعمه آتش دوزخ مى شوند، و دخول آنها در دوزخ هنگامى خواهد بود كه خلق پيشين از آن نجات مى يابند!.(1)

اين سخن نيز با آيات خلود و جاودانگى عذاب كفّار سازگار نيست و مختصر دقّتى در آيات گذشته براى پى بردن به اين ناسازگارى كافى مى باشد، چرا كه ظهور يا صريح اين آيات خلود شخصى است، و اين گونه توجيهات به خاطر همان است كه قبلًا اشاره شد، يعنى چون نتوانسته اند مشكلات بحث خلود را حل كنند، پناه به اين گونه توجيهات برده اند (چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند).

***

5- آيا خلود با عدل الهى سازگار است؟!

مهمترين اشكالى كه در مسأله خلود مطرح مى شود- و در حقيقت اشكال اصلى است مسأله عدم


1- اين تفسير در پاورقى اسفار، جلد 9، صفحه 348 آمده است.

ص: 379

تناسب «گناه» و «كيفر» است، گفته مى شود چگونه مى توان پذيرفت كه انسانى تمام عمر خود را كه حدّاكثر صد سال بوده است، كار بد كرده، و در كفر و گناه غوطه ور بوده، ولى در برابر يكصد سال گناه هزاران ميليون سال كيفر ببيند؟!.

البته اين مسأله در مورد نعمت هاى جاودان بهشتى مشكلى ايجاد نمى كند، چرا كه تفضّل و پاداش بيشتر از بخشنده مهربانى كه رحمتش عالم هستى را فرا گرفته جاى تعجّب نيست، ولى در مجازات و كيفر، تناسب جرم و جنايت حتماً لازم است، و اگر اين تعادل به هم خورد، با عدل الهى سازگار نخواهد بود، خلاصه يكصد سال كفر و گناه در خورد يك صد سال مجازات است، نه بيشتر.

پيچيدگى اين اشكال سبب شده كه گروه هايى به فكر توجيه آيات خلود بيفتند و آن را به معناى مدت طولانى يا خلود نوعى و نه شخصى، يا پيدا شدن نوعى سازش با محيط، و امثال آن كه در بالا گذشته توجيه كنند، ولى همان گونه كه گفته شد اين توجيهات بسيار ضعيف و غير قابل قبول است، و هرگز با آيات خلود سازگار نيست.

پاسخ:

آنها كه اين ايراد را مطرح مى كنند از يك نكته اساسى غافلند و آن فرق ميان مجازات هاى قراردادى و مجازات هاى تكوينى است كه نتيجه طبيعى اعمال و يا زندگى كردن در كنار خود اعمال است.

توضيح اينكه: گاهى قانونگذار قانونى وضع مى كند كه هركس مرتكب فلان خلاف شود بايد فلان مقدار جريمه مالى بدهد، تا فلان مدت در زندان بماند، مسلماً در چنين جايى بايد تناسب «جرم» و «جريمه» در نظر گرفته شود، هرگز براى يك كار كوچك مجازات اعدام يا حبس ابد نمى توان قرار داد، و به عكس براى كار مهمى همچون قتل نفس يك روز زندان بى معناست، حكمت و عدالت ايجاب مى كند كه اين دو با هم كاملًا متناسب باشد.

ولى كيفرهايى كه در حقيقت اثر طبيعى عمل است و خاصيت تكوينى آن محسوب مى شود، و يا نتيجه حضور خود عمل در برابر انسان است اين گفتگوها را نمى پذيرد، خواه در مورد آثار عمل در اين جهان باشد يا در جهان ديگر.

مثلًا اگر گفته شود كسى كه از مقررات رانندگى تخلف كند و با سرعت غير مجاز و سبقت بى دليل و

ص: 380

عبور از مناطق ممنوع رانندگى كند ممكن است به خاطر همين چند لحظه تخلف چنان تصادفى كند كه دست و پاى او بشكند و يك عمر زمينگير شود، در اينجا كسى نمى گويد، اين نتيجه تلخ براى آن تخلف كوچك عادلانه نيست، زيرا مسلم است كه اين از قبيل جريمه هاى قراردادى اداره راهنمايى نيست كه در آن مسأله تناسب و هماهنگى جرم و جريمه در نظر گرفته شود، اين اثر طبيعى عمل است كه انسان آگاهانه به سراغ آن رفته، و خود را گرفتار آن كرده است.

همچنين اگر گفته شود سراغ مشروبات الكلى يا مواد مخدر نرويد، چرا كه در مدت كوتاهى قلب و معده و مغز و اعصاب شما را تباه مى كند، حال اگر كسى رفت و گرفتار ضعف شديد اعصاب، و بيمارى قلب و عروق و زخم معده شده، در برابر چند روز هوسبازى تا پايان عمرش در عذاب اليم و رنج شديد بود، هيچكس ايراد عدم تناسب جرم و جريمه را در اينجا مطرح نمى كند.

حال فرض كنيد چنين انسانى به جاى يكصد سال، هزار سال عمر كند و يا يك ميليون سال در دنيا بماند، مسلماً بايد تحمل آن رنج و عذاب را در اين مدت طولانى به خاطر مثلًا چند روزى هوسبازى بنمايد.

در مورد عذاب ها و كيفرهاى اخروى مسأله از اين فراتر است، آثار تكوينى اعمال و نتائج مرگبار آن ممكن است براى هميشه دامان انسان را بگيرد، بلكه خود اعمال (چنانكه در بحث تجسم عمل) گفتيم، در برابر انسان مجسم مى شود، و چون آن جهان جاويدان است اعمال نيك و بد جاودانه با انسان خواهند بود، و او را نوازش يا كيفر مى دهد.

سابقاً گفتيم كه مجازات ها و كيفرهاى رستاخيز بيشتر جنبه اثر تكوينى و خاصيت عمل دارد، همان گونه كه قرآن مجيد مى گويد: وَ بدالَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهزِؤُنَ: «اعمال بدشان در برابر آنان آشكار مى شود و آنچه را به باد مسخره مى گرفتند بر آنها وارد مى گردد»! (جاثيه 33).

و در آيه 54 سوره يس مى خوانيم: وَ لا تُجْزَوْنَ الّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: «جز اعمال خود شما جزايى براى شما نيست».

همين مضمون با تفاوت مختصرى در آيات متعدد ديگر نيز آمده است.

با اين حال، جايى براى اين سؤال باقى نمى ماند كه چرا تناسب ميان «جريمه» و «جرم» در نظر گرفته نشده است؟.

ص: 381

انسان بايد با دو بال «ايمان» و «عمل صالح»، بر فراز آسمان سعادت پرواز كند و از نعمت هاى ابدى بهشت و لذّت قرب خدا بهره مند شود، حال اگر بر اثر هوسبازى در يك لحظه با يك عمر صد ساله دو بال خود را درهم بشكند بايد براى هميشه در ذلّت و بدبختى بماند، اينجا مسأله زمان و مكان و مقدار جرم مطرح نيست، بلكه مسأله علّت و معلول و آثار كوتاه مدت و دراز مدت آن مطرح است، يك كبريت كوچك ممكن است شهرى را به آتش بكشد، و يك گرم بذر خار مغيلان ممكن است بعد از مدّتى يك صحراى وسيع خار به وجود آورد كه دائماً مزاحم انسان باشد، همان گونه كه چند گرم بذر گل ممكن است با گذشتن چند سال، صحرايى از زيباترين و معطّرترين گلها به وجود آورد كه عطر آن مشام جان را معطّر و ديده و دل را نوازش دهد.

حال اگر كسى بگويد يك كبريت چه تناسبى با آتش گرفتن يك شهر دارد و چند بذر كوچك چه تناسبى با يك صحراى خار يا گل مى تواند داشته باشد؟ آيا اين سؤال منطقى است؟ مسلّماً نه.

اعمال نيك و بد ما نيز همين گونه هستند و ممكن است آثار جاودانى بسيار گسترده اى از خود به يادگار بگذارند (دقت كنيد).

مسأله مهم اينجاست كه رهبران الهى و پيامبران بزرگ و اوصياى آنها اين هشدار را پى در پى به ما دادند كه نتيجه چنان گناهانى، عذاب جاودان است، و نتيجه چنين اعمال صالحى، نعمت مخلّد و ابدى است، درست مثل اينكه باغبان آگاه و بيدارى اثر وسيع آن بذر خار و گل را براى ما قبلًا بيان كرده باشد، و ما آگاهانه راه خودمان را در اين مسير انتخاب كنيم.

در اينجا به چه كسى مى توانيم ايراد كنيم، و بر چه چيز خرده بگيريم و به كدام قانون اعتراض نماييم، جز به خودمان!.

و در اينجا بحث پاداش و كيفر و جوانب مختلف آن پايان مى يابد.

ص: 382

«قرآن و مسئلّه مهم شفاعت»

اشاره:

بدون شك مجازات هاى الهى در قيامت خواه زودگذر باشد يا طولانى و ابدى، خواه جنبه جسمانى داشته باشد يا روحانى، خواه آنها را اثر طبيعى اعمال بدانيم يا قرار دادى، به هر حال جنبه انتقامى ندارد، و همه آنها در مسير تربيت انسان و ضامن اجراى قوانين الهى است كه براى ترقى كمال انسان ها تعيين شده است.

به همين دليل در عين اينكه عذاب هاى قيامت در قرآن مجيد بسيار شديد توصيف گرديده، راه هاى نجات از هر سو به روى انسان گشوده شده، و به گنهكاران فرصت داده مى شود كه از راه خطا باز گردند و خويش را اصلاح كنند و به سوى خود راه يابند.

شفاعت يكى از اين راه هاست، زيرا شفاعت به مفهوم صحيح كلمه به افراد آلوده هشدار مى دهد كه تمام پله هاى پشت سر خود را ويران نكنند، و تمام خطوط ارتباطى را با اولياء اللَّه قطع ننمايد، و اگر آلوده گناهانى شدند مأيوس نشوند، و در هرجا هستند بازگشت را شروع كنند و به استقبال رحمت واسعه الهى بشتابند.

بحث شفاعت با تمام ريزه كارى ها و نكات جالب تربيتى آن كه در آيات فراوانى از قرآن مجيد مطرح شده در همين راستاست.

بهتر اين است به همين اشاره بسنده كرده و براى درك حقيقت و مفهوم شفاعت و پاسخ به تمام مسائل مربوط به آن به خود قرآن باز گرديم و به آيات زير كه به چند گروه تقسيم مى شود گوش جان فرا دهيم:

1- فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعينَ (مدثر 48).

2- وَاتَّقُوا يَوْماً لاتَجْزى نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (بقره 48).(1)


1- همين مضمون با تفاوت مختصرى در آيه 254 بقره آمده است.

ص: 383

***

3- ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيّ وَ لا شَفيعٍ (سجده 4).(1)

4- قُلْ للَّه الشَّفاعَةُ جَميعاً لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَ الأرْضِ ثُمَّ الَيْهِ تُرْجَعُونَ (زمر 44).

***

5- مَنْ ذَالذَّي يَشْفَعٍ عِنْدَه الّا بِاذْنِهِ (بقره 255).

6- يَوْمَئِذٍ لاتَنْفَعُ الشَّفاعَةُ الّا مَنْ اذِنَ لَهُ الرّحمنُ وَ رَضِي لَهُ قَوْلًا (طه 109).(2)

7- ما مِنْ شَفيعٍ الّا مِنْ بَعْدِ اذْنِهِ (يونس 3).

8- وَكَمْ مِنْ مَلَكٍ في السَّمواتِ لاتُغْني شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً الّا مِنْ بَعْدِ انْ يَاْذَنَ اللَّه لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى (نجم 26).

***

9- وَ لا يَمْلِكُ الذَّينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ الّا مَنْ شَهِدَ بِالحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (زخرف 86).

10- وَ لا يَشْفَعُونَ الّا لِمَن ارْتَضى (انبياء 28).

11- لايَمْلِكُونَ الشّفاعَةَ الّا مَنْ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً (مريم 87).

***

12- ما لِلظَّالِمينَ مِنْ حَميمٍ وَ لا شَفيعٍ يُطاعُ (مؤمن 18).

ترجمه:

1- شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى نمى بخشد.

2- و از آن روز بترسيد كه كسى به جاى ديگرى مجازات نمى شود، و نه شفاعت


1- همين معنا در آيات 51 و 70 سوره انعام نيز آمده است.
2- همين معنا با كمى تفاوت در آيه 22 سوره سبأ آمده است.

ص: 384

پذيرفته مى شود، و نه غرامت و بدل قبول مى گردد و نه يارى مى شوند.

3- هيچ ولى و شفاعت كننده اى براى شما جز او نيست.

4- بگو تمام شافعت از آن خداست، حاكميت آسمان ها و زمين از آن اوست، و سپس همه به سوى او باز مى گرديد.

5- كيست كه در نزد او جز به فرمان او شفاعت كند؟

6- در آن روز شفاعت (هيچ كس) سودى نمى بخشد، جز كسى كه خداوند رحمان به او اجازه داده و از گفتار او راضى باشد.

7- هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن او وجود ندارد.

8- و چه بسيار فرشتگانى كه در آسمان ها هستند و شفاعت آنها سودى نمى بخشد، مگر بعد از آنكه خدا براى هركس بخواهد و راضى باشد اجازه (شفاعت) دهد.

9- آنها را كه غير از او مى خوانيد قادر بر شفاعت نيستند، مگر كسانى كه شهادت به حق داده اند و به خوبى آگاهند.

10- و آنها جز براى كسى كه خدا از او خشنود است (و اجازه شفاعتش را داده) شفاعت نمى كنند.

11- آنها هرگز مالك شفاعت نيستند مگر كسى كه نزد خداوند رحمان عهد و پيمان دارد.

12- براى ستمكاران دوستى وجود ندارد و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود.

تفسير و جمع بندى

گروه هاى پنجگانه آيات شفاعت

دوازده آيه فوق به اضافه چهار آيه مشابه آنها كه در پاورقى به آن اشاره شده، هرگاه در كنار هم چيده و تفسير شوند تمام مشكلات بحث شفاعت، به روشنى حل مى شود، و به هر سؤال در اين زمينه پاسخ داده خواهد شد.

ص: 385

ولى عدم توجه به تفسير موضوعى اين آيات و نظر افكندن به بعضى از آنها و كنار گذاشتن بقيه در مطالعات كلى بحث شفاعت، اشكالات زيادى را بر انگيخته است، و گاه به گمراه شدن و گمراه ساختن ديگران انجاميده است، و اين تقصير كسانى است كه آگاهانه يا ناآگاهانه به تفسير موضوعى پشت كرده و خواسته اند چنين بحث هايى را كه جز از اين طريق قابل حل نيست، با تكيه فقط بر يك يا چند آيه حل كنند، يا راستى در اين انتخاب كردن بعضى از آيات براى اثبات مقصود خود سوء نيست داشته اند.

به هر حال آيات فوق در حقيقت به پنج گروه مشخص كه هر كدام هدفى را تعقيب مى كند تقسيم مى شود.

«گروه اوّل» آياتى است كه شفاعت را به كلى نفى مى كند مانند آيه اوّل و دوّم.

در نخستين آيه بعد از ذكر قسمتى از حالات مجرمان بى ايمان در دوزخ و گفتگوى بهشتيان با آنان مى فرمايد: «شفاعت شفاعت كنندگان» به حال آنها سودى نمى بخشد» (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعينَ.).

اين آيه گرچه هرگونه شفاعت را در مورد اين گروه به طور كلى نفى مى كند (اعم از شفاعت انبياء و اوصياء و فرشتگان و صديقين و شهداء و صالحين) ولى تعبير به «شافعين» كه ظهور در فعليت دارد نشان مى دهد در آن روز شفاعت كنندگان و شفاعت شوندگانى هستند، ولى شفاعت آنها شامل حال اين گروه كه پيوسته روز قيامت را تكذيب مى كردند و نماز و اطعام مسكين را به كلى ترك كرده بودند، نمى شود.

تعبير به «فَمان تَنْفَعُهُمْ» (بنابراين، شفاعت سودى به حال آنها ندارد ..) نيز نشان مى دهد كه وضع حال و اعمال و عقائد آنها چنين محروميتى را به دنبال آورده است.

روى اين حساب اگرچه اين آيه جزء آيات نفى شفاعت است، ولى در متن آن و به طور ضمنى اثبات شفاعت به صورت سربسته آمده است.

در آيه دوّم نيز شفاعت، نفى شده است، و مى فرمايد: «از آن روز بترسيد كه هيچ كس مجازات ديگرى را نمى پذيرد، و شفاعت نيز از او پذيرفته نخواهد شد، و غرامتى (براى آزاد كردن از عذاب) از او نمى گيرند و كسى به ياريش بر نمى خيزد» (وَاتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسِ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لاهُمْ يُنْصَرُونَ).

گرچه مخاطب در اين آيه- به قرينه آيه سابق بر آن- قوم يهودند، ولى حكم آيه جنبه عموميت دارد و تمام راه هاى نجات را به روى خلافكاران مى بندد، و از ميان آنها به چهار طريق مهم كه در اين دنيا

ص: 386

وسيله نجات بسيارى از مجرمان مى گردد اشاره شده است:

نخست اينكه كسى جريمه ديگرى را بر عهده گيرد، دوّم شخص آبرومندى براى او شفاعت كند، سوّم غرامت از مجازات عفو شود، چهارم گروهى به ياريش برخيزند، و او را در چنگال مجازات رهايى بخشند، در قيامت هيچ يكى از اينها مفهومى نخواهد داشت.

سخن در اين است كه در اينجا شفاعت به طور كلّى نفى شده است، ولى آيا اين مخصوص به قوم يهود است كه راه كفر و عناد و دشمنى با حق را پيش گرفته بودند، و حتّى انبياء الهى را به قتل مى رساندند، بنابراين منافاتى با آيات شفاعت و روايات متواترى كه مى گويد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ساير معصومين براى گنهكاران اين امّت شفاعت مى كنند ندارد.

با اين كه آيه ناظر به پندار يهود است كه گمان مى كردند پدرانشان براى آنها در قيامت شفاعت مى كنند، آيه خطّ بطلان بر اين پندار مى كشد و آنها را مأيوس مى سازد، يا اينكه ظاهر آيه، اطلاق دارد و هر نوع شفاعتى را درباره هركس نفى مى كند.

ولى آيات ديگرى كه در ذيل خواهد آمد به ضميمه روايات متواتره و اجماع امّت، آيه را مخصوص كفّار و افرادى كه بر اثر گناهان سنگين از شفاعت محرومند مى نمايد، بنابراين آيه فوق به منزله عموم است و آيات ديگر جنبه خصوصى دارند و آن را تخصيص مى زنند و هرگونه ابهامى را در اين زمينه برطرف مى سازند.

شرح اين سخن به زودى خواهد آمد.

***

«گروه دوّم» آياتى است كه «شفاعت را مخصوص خدا مى شمرد».

از جمله سوّمين آيه مورد بحث است، كه بعد از اشاره به خلقت آسمان ها و زمين و حاكميّت خدا بر همه چيز مى فرمايد: «هيچ ولى و شفاعت كننده اى براى شما جز او وجود ندارد» (خالق اوست، مدبّر عالم نيز ذات پاك اوست، بنابراين مقام ولايت و شفاعت نيز مخصوص ذات مقدس او مى باشد) (مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيّ وَ لا شَفيعٍ).

به اين ترتيب شفيع على الأطلاق و بالذات خالق و مدبّر عالم هستى است زيرا شفاعت نيز نوعى

ص: 387

تدبير و ربوبيّت و تربيت است، بنابراين نبايد دست به دامان بت ها زنند، و به غير ذات پاك او پناه برند، و اگر كسى از انبياء و اولياء مقام شفاعت را پيدا كنند حتماً از ناحيه اوست، همان گونه كه مقام حاكميت و هدايت و مربى بودن آنها نيز از سوى خدا اعطا مى شود.

همين معنا در چهارمين آيه مورد بحث به شكل ديگرى آمده، آنجا كه در پاسخ بت پرستانى كه بت ها را به عنوان شفيعان خود برگزيده بودند، مى فرمايد: «به آنها بگو تمام شفاعت از آن خداست» (قُلْ للَّه الشَّفاعَةُ جَميعاً).

سپس دليل آن را چنين ذكر مى كند: «مالكيت و حاكميت آسمان ها و زمين از آن اوست، سپس همه شما به سوى او باز مى گرديد» (لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَ الأرْضِ ثُمَّ الَيْهِ تُرْجَعُونَ).

بديهى است كسى حق بخشش و عفو از گنهكاران دارد و كسى مى تواند شفاعت كند يا شفاعت را پذيرا گردد كه خالق و مالك همه موجودات است، در آغاز از سوى او به وجود آمدند و سرانجام به سوى او باز مى گردند.

به اين ترتيب در اصل صاحب شفاعت خداست، و هيچ كس همتاى او نيست، بلكه ديگران مشروعيت شفاعت خود را از او مى گيرند، روشن است انحصار شفاعت ذاتاً و به طور استقلال در وجود خداوند، هيچ گونه منافاتى با مشروعيت شفاعت ديگران به اذن خدا ندارد، همان گونه كه مالكيت و حاكميت ذاتاً از آن اوست، ولى ديگران مى توانند به اذن و فرمان او در محدوده خاصى مالك و حاكم گردند.

جالب اينكه در آيه قبل از آن هنگامى كه نفى شفاعت بت ها را مى كند مى فرمايد: «بگو چگونه از آنها شفاعت مى طلبند در حالى كه آنها مالك چيزى نيستند و عقل و شعورى ندارند»؟ (قُلْ اوَلَوْ كانُوا لايَمْلِكُونَ شَيئاً وَ لا يَعْقِلُونَ).

اين تعبير دليل روشنى است بر اينكه شفاعت از شئون مالكيت و حاكميت است و اختصاص آن به خدا نيز از همين رهگذر مى باشد چرا كه مالك و حاكم اصلى در عالم هستى اوست و ديگران ريزه خواران خوان نعمت او هستند.

***

ص: 388

«گروه سوّم» آياتى است كه «شفاعت را منوط به اذن خداوند مى كند» و در حقيقت مكمّل آيات گروه دوّم است، لذا در پنجمين آيه مورد بحث با يك استفهام انكارى مى فرمايد: «چه كسى مى تواند نزد خدا شفاعت كند جز به اذن او»؟ (مَنْ ذَا الذَّي يَشْفَعُ عِنْدَهُ الّا بِاذْنِهِ).

بنابراين پيامبران و اولياء اللَّه و شافعان روز جزا همگى مشروعيّت شفاعت خود را از خدا مى گيرند، و تنها به اذن او شفاعت مى كنند، و مسلّم است كه اذن او نيز از حكمت او سرچشمه مى گيرد، يعنى روى حساب و كتابى است، و تاكسى شايسته شفاعت نباشد، اذن براى شفاعت او داده نمى شود (اين سخن را در نظر داشته باشيد تا شرح بيشتر درباره آن به موقع داده شود).

قابل توجه اينكه در آيه فوق (آية الكرسي) اين جمله بعد از آن گفته شده كه مقام قيّوميّت و مالكيت را نسبت به تمام آنچه در آسمان ها و زمين است براى خدا تثبيت مى كند، بنابراين شفاعت، از مالكيت و حاكميت و قيّوميت او سرچشمه مى گيرد.

و به اين ترتيب خط بطلان بر عقائد بت پرستان مى كشد كه پرستش بت ها را به بهانه شفاعت آنها در درگاه خدا مى دانستند.

همين معنا در ششمين آيه به صورت ديگرى آمده است، مى فرمايد: «در آن روز (روز قيامت) شفاعت سودى نمى بخشد، جز كسى كه خداوند رحمان اجازه براى او داده و از گفتار او راضى است» «يَوْمَئِذٍ لاتَنْفَعُ الشَّفاعَةُ الّا مَنْ اذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِي لَهُ قَوْلًا).

در اينكه منظور از «من اذن له الرحمن» كيست؟ دو احتمال وجود دارد: نخست اينكه منظور شفاعت كنندگان است كه به اذن خدا عهده دار اين مقام مى شوند، و ديگر اينكه شفاعت شوندگان است كه به اذن خداوند مشمول شفاعت مى گردند.

ولى احتمال اوّل صحيح تر به نظر مى رسد، چرا كه هماهنگ با آيه گذشته (آية الكرسي) است، در آنجا نيز سخن از اذن براى شفيعان بود آيه اى كه بعد مى آيد نيز شاهد ديگرى بر اين مدعاست، و لذا در اينجا بسيارى از مفسّران همين معنا را برگزيده اند.

جمله «وَرَضِي لَهُ قَوْلًا» نيز تاب دو معنا دارد نخست اينكه به شفيعان بر گردد يعنى شفاعت كسانى پذيرفته مى شود كه خداوند از گفتار و شفاعت آنها راضى است، و به اين ترتيب هر دو جلمه مؤكد يكديگرند.

ص: 389

ديگر اينكه منظور شفاعت شوندگانى كه خداوند از قول آنها راضى است، و به تعبير ديگر داراى سخن يا اعتقاد يا عمل صالحى بوده اند كه جلب رضاى خدا را براى اذن شفاعت كرده اند، ولى با توجه به اينكه جمله اول ناظر به كار شفيعان است مناسب اين است كه جمله دوّم نيز اشاره به همان باشد تا مرجع ضميرها يكسان و يكنواخت گردد.

در هر صورت آيه دليل روشنى است بر وجود شفاعت با اذن پروردگار نسبت به گروهى از خطاكاران.

در هتفمين آيه نيز همين معنا به صورت ديگر بيان شده، مى فرمايد: «هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن او وجود ندارد» (ما من شفيع الا من بعد اذنه).

«بنابراين چرا براى شفاعت به سراغ عبادت بت ها مى رويد؟ فقط پروردگارتان را عبادت كنيد، نه غير او را، چرا متذكر نمى شويد»؟! (ذلِكُم اللَّه رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ افَلا تَذَكَّرُونَ).

همين معنا در هشتمين آيه در مورد شفاعت فرشتگان آمده است كه تأكيد مى كند شفاعت آنها نيز به اذن خدا است، مى فرمايد: «چه بسيار فرشتگان آسمانى كه شفاعت آنها سودى نمى بخشيد مگر بعد از آنكه خدا براى هركس بخواهد و راضى باشد اجازه دهد» (وَكَمْ مِنْ مَلَكٍ في السَّماواتِ لاتُغْني شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً الّا مِنْ بَعْدِ انْ يَأذَنَ اللَّه لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى).

جايى كه فرشتگان آسمان با آنهمه عظمت، قادر بر شفاعت نيستند جز به اذن و رضاى پروردگار، چه انتظارى از بت هاى بى شعور و فاقد هرگونه ارزش مى توان داشت؟ آيا شرم آور نيست كه بگويند ما بت ها را از اين جهت مى پرستيم كه شفيعان ما در درگاه خدا باشند؟!

جالب اينكه براى بيان اهميت مطلب، تعبير به «كم» شده است كه معمولًا به معناى كثرت است و در اينجا معناى عموم دارد، و نيز تعبير به في السَّماواتِ (در آسمان ها) شده كه آن نيز دليل بر علوّ مقام آنها است، و نيز تعبير به شَفاعَتُهُمْ (شفاعت آنان) به صورت جمعى آمده تا معلوم شود شفاعت همه آنها نيز بدون اذن و رضاى خداوند اثرى ندارد.

تكيه بر روى فرشتگان از ميان تمام شفاعت كنندگان، ممكن است به خاطر اين باشد كه گروهى از بت پرستان عرب، آنها را مى پرستيدند، يا از اين نظر كه وقتى شفاعت آنها بدون فرمان خدا مفيد نباشد هرگز انتظارى از بت بى شعور نمى توان داشت.

تفاوت ميان «اذن» و «رضا» از اين نظر است كه اذن در جايى گفته مى شود كه شخص اعلام رضايت

ص: 390

كند ولى رضايت مربوط به باطن است و از آنجا كه گاه اعلام رضايت ممكن است تحميلى باشد و رضاى باطنى در آن نباشد اين دو در اينجا با هم آمده است تا تأكيدى بر مقصود باشد، هرچند در مورد خداوند تحميلى تصوّر نمى شود و اذن و رضاى او هماهنگ است (دقت كنيد).

آيا اين اذن مربوط به شفاعت «شفاعت كنندگان» است، يا «شفاعت» شوندگان»؟ آيه مورد بحث تاب هر دو معنا را دارد، هرچند در مجموع مناسب تر آن است كه ناظر به «شفاعت كنندگان» باشد، يعنى خداوند اجازه شفاعت به آنها بدهد و از شفاعتشان راضى باشد.

***

«چهارمين گروه» آياتى است كه «براى شفاعت كننده، يا شفاعت شونده، شرائطى ذكر مى كند» از جمله در نهمين آيه مورد بحث ضمن نفى شفاعت بت ها مى فرمايد: «كسانى را كه غير از او (خدا) مى خوانند، قادر بر شفاعت نيستند» (وَ لا يَمْلِكُ الذَّينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ).

سپس گروهى را استثناء كرده، مى فرمايد: «مگر كسانى كه شهادت به حق داده اند و به خوبى آگاهند» (و مى دانند براى چه كسى اجازه شفاعت دارند) (الّا مَنْ شَهِدَ بِالحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ).

ظاهر اين است كه اين وصف براى «شفيعان» است و منظور از شهادت به حق كه وصف اوّل آنها است، اين است كه موحد و يكتاپرست باشد، يعنى جز در سايه توحيد و نفى بت ها و استمرار از عنايات الهى شفاعت ممكن نيست.

بعضى از مفسّران نيز گفته اند اين توصيف براى «شفاعت شوندگان» است، يعنى شفاعت تنها شامل حال كسانى مى شود كه شهادت به حقّانيت خداوند و يكتايى او داده اند، و مشركان هرگز مشمول شفاعت نخواهند شد.

ولى ظاهر آيه همان تفسير اوّل است، زيرا تفسير دوّم نياز به تقدير دارد(1) و تقدير خلاف ظاهر است.

در مورد توصيف دوّم (وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) نيز همين دو تفسير آمده است، اگر وصف براى «شفاعت كنندگان» باشد، مفهومش آن است كه آنها كسانى هستند كه شهادت به حق را از روى علم و آگاهى


1- تقدير آيه بايد چنين باشد:« الّا لمن شهد بالحقّ».

ص: 391

مى دهند، و يا منظور اين است كه «شفاعت» شوندگان» را به خوبى مى شناسد و مى دانند درباره چه كسى حق شفاعت دارند.

و اگر وصف براى شفاعت شوندگان باشد، مفهومش اين است كسانى مشمول شفاعت مى شوند كه شفاعت به حق و كلمه توحيد را از روى علم و آگاهى بگويند و با دليل و برهان باشد نه تنها با زبان!

همين معنا در دهمين آيه مورد بحث به صورت ديگرى آمده است، بعد از اشاره به نفى گفتار بت پرستان درباره فرشتگان كه آنها را فرزندان خدا مى پنداشتند مى فرمايد: آنها بندگان شايسته او هستند، «و آنها جز براى كسى كه خداوند از وى راضى است شفاعت نمى كنند» (وَ لا يَشْفَعُونَ الّا لِمَنِ ارْتَضى).

(و آنها از ترس او بيمناكند) (وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ).

بنابراين پرستش فرشتگانى به خاطر شفاعت (آنچنان كه عقيده مشركان بود) بيهوده است، آنها سر بر فرمان خدا دارند، و تنها براى كسانى شفاعت مى كنند كه مورد پذيرش خدايند، يعنى تنها براى موحّدان مخلص.

بنابراين جمله لِمَن ارْتَضى (براى كسى كه خدا از آنها راضى باشد) يا اشاره به راضى بودن از دين و ايمان و توحيد آنهاست، و يا راضى بودن از شفاعت براى آنان، و هر دو به يك معنى باز مى گردد.

به اين ترتيب شفاعت از سوى غير خداوند تنها به اجازه اوست، و اجازه او مخصوص كسانى است كه مؤمن و موحّد باشند.

در نهمين آيه با تعبير تازه اى در همين زمينه برخورد مى كنيم كه بعد از اشاره به رانده شدن مجرمان در قيامت به سوى جهنّم، مى فرمايد: «آنها مالك و صاحب اختيار شفاعت نيستند مگر كسى كه نزد خداوند رحمان عهد و پيمانى دارد» (لايَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ الّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمانِ عَهْداً).

اين توصيفى است براى شفاعت شوندگان (به قرينه آيه قبل از آن كه درباره مجرمان است) و مسلّماً منظور از عهد و پيمان در اينجا چيزى جز ايمان به خدا، و اقرار به يگانگى او، و تصديق پيامبران، و قبول ولايت اوصياء، نيست، و بعضى عمل صالح را نيز به آن افزوده اند.

هرچند مفسّران ظاهراً در اينجا احتمالات متعددى در تفسير «عهد» داده اند، زيرا با دقت در كلمات آنها روشن مى شود كه تقريباً همه به قدر جامعى بر مى گردد كه در بالا به آن اشاره شد.

ص: 392

بعضى از مفسّران بزرگ احتمال داده اند كه اين وصفى است براى شفاعت كنندگان و منظور از «عهد» در اينجا همان است كه در آيه 86 زخرف آمده يعنى «شهادت بالحق»(1)

ولى با توجه به اينكه ضمير در «لايملكون» بايد به مرجعى كه در آيه قبل است باز گردد، و در آنجا سخن از «مجرمان» به ميان آمده، اين احتمال بعيد به نظر مى رسد، و ظاهر اين است كه وصفى است براى «شفاعت شوندگان» به اين ترتيب بايد ميان «شفاعت شونده» و «شفاعت كننده» رابطه اى بوده باشد از ايمان و عمل صالح، چرا كه شفاعت در آنجا روى حساب است و هرگز به معناى پارتى بازى درباره افراد ناشايسته نيست.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: مَنْ ادْخَلَ عَلَى مُؤْمِنٍ سُرُوراً فَقَد سَرَّني وَ مَنْ سَرَّني فَقَدْ اتَّخَذَ عِنْدَ اللَّه عَهْداً: «كسى كه سرور و شادى در دل مؤمنى ايجاد كند مرا مسرور كرده، و هركس مرا مسرور كند عهدى نزد خدا (براى شفاعت) دارد».(2)

مسلّماً كسى كه مؤمنى را به خاطر ايمانش شاد كند داراى ايمان و نوعى عمل صالح است كه رابطه او را با خدا براى شفاعت محكم مى كند.

***

«گروه پنجم» (آخرين آيات مورد بحث) ناظر به آن است كه بعضى از افراد به خاطر اعمالى كه مرتكب شده اند شايسته شفاعت نيستند، و مفهوم آن اين است شفاعت، گروه هاى ديگرى را شامل مى شود، مى فرمايد: «براى ظالمان (در آن روز سخت، روز قيامت) دوستى وجود ندارد و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود» (ما لِلظَّالِمينَ مِنْ حَميمٍ وَ لا شَفيعٍ يُطاعُ).

پس غير ظالمان اجمالًا شايسته شفاعتند.

در اينكه منظور از «ظالمان» كيست؟ بعضى مانند محقق طبرسى در مجمع البيان آن را به معناى مشركان و منافقان دانسته اند چرا كه برترين ظلم و بالاترين ستم همان شرك و نفاق است.(3)

فخر رازى نيز تصريح مى كند كه منظور از «ظالمان» در اينجا كفّار است.(4)


1- الميزان، جلد 14، ذيل آيه 86 مريم.
2- دُرّالمنثور( مطابق نقل تفسير الميزان، ذيل آيه مورد بحث، صفحه 114).
3- مجمع البيان، جلد 7 و 8، صفحه 519.
4- تفسير فخر رازى، جلد 27، صفحه 50.

ص: 393

آياتى كه قبل از آن وارد شده، و آغاز همين آيه كه آنها را از روز قيامت بيم مى دهد و همچنين آياتى كه بعد از آن آمده، و سرنوشت كفّار پيشين را كه معذّب به عذاب الهى شدند به عنوان درس عبرتى براى آنان ذكر مى كند نيز شاهد و گواه اين معناست.

در تفسير روح البيان و روح المعانى و مراغى نيز اين تفسير انتخاب شده است.

به هر حال نفى شفاعت با تكيه بر گروه ظالمان (به هر معنا كه آن را تفسير كنيم) دليل بر اثبات شفاعت درباره اقوام ديگرى است، اين همان چيزى است كه تا به حال بارها گفته ايم كه شفاعت بى حساب نيست و نياز به نوعى شايستگى و قابليّت دارد، يعنى گنهكاران دو گروهند: گروه شايسته شفاعت و گروه غير شايسته.

***

نتيجه

با توجه به تنوع آيات فوق و گروه هاى پنجگانه اى كه هر كدام ناظر به بخشى از مسأله شفاعت است، و با توجه به جمع بندى اين آيات و تفسير آنها به كمك يكديگر كه در بالا اشاره شد هم حقيقت مفهوم شفاعت روشن مى شود، و هم فلسفه و شرائط و ارزش و نقش سازنده آن، و هم پاسخ به اشكالات گوناگونى كه ناآگهان به خاطر عدم احاطه به مجموعه آيات مربوط به شفاعت در اين زمينه كرده اند، بعضى از آيات قرآن پاسخگوى همه سؤالات است.

ولى اهميت مسأله ايجاب مى كند كه هريك از اين مباحث به طور جداگانه در توضيحات عنوان گردد، تا به كمك آيات قرآن و تحيل منطقى هرگونه زنگارى از اين آئينه زدوده شود، و گرد و غبار از چهره آن بر طرف گردد، اين شمال و اين توضيحاتى كه در زمينه مسائل مهم شفاعت است.

توضيحات

1- مفهوم شفاعت

هرگاه در معناى لغوى شفاعت درست بينديشيم مفهوم اسلامى آن را نيز مى توان به دست آورد، زيرا

ص: 394

شفاعت از مادّه شفع به معناى ضميمه كردن چيزى به همانند اوست (ضَمُّ الشَيْ ء الى مِثْلِه) و از اينجا روشن مى شود كه بايد نوعى شباهت و همانندى در ميان آن دو بوده باشد، هر چند تفاوت هايى نيز در ميان آنها ديده شود.

و به همين دليل شفاعت به مفهوم قرآنيش اين است كه شخص گنهكار به خاطر پاره اى از جنبه هاى مثبت (مانند ايمان يا انجام بعضى از اعمال صالح) شباهتى با اولياء اللَّه پيدا كند و آنها با عنايات و كمك هاى خود او را به سوى كمال سوق دهند و از پيشگاه خدا تقاضاى عفو كنند.

و به تعبير ديگر حقيقت شفاعت، قرار گرفتن موجودى قوى تر و برتر، در كنار موجود ضعيف تر، كمك كردن به او براى پيمودن مراتب كمال است.

شفاعت در مورد افراد خطاكار هميشه در جوامع انسانى وجود داشته است، و شايد هزاران سال قبل از نزول قرآن افراد صاحب نفوذ براى خطاكاران نزد ارباب قدرت شفاعت مى كردند، منتها شفاعت رائج در ميان مردم، با شفاعت در منطق قرآن و اديان آسمانى يك فرق بسيار مهم و واضح دارد و آن اينكه:

شفاعت در جوامع انسانى غالباً از اين نظر بوده است كه شفاعت كننده داراى نوعى نفوذ اجتماعى بوده، و شخصى كه نزد او شفاعت مى شد از جهتى به او نياز داشته، لذا شفاعت او را در مورد خطا كار مى پذيرفته تا به موقع از نفوذ شفاعت كننده براى پيشرفت مقاصد خود كمك بگيرد!.

مثلًا شاهان شفاعت اطرافيان خود و رجال دولت را در مواردى مى پذيرفتند، تا به آنها عظمت دهند و براى آنها ارزش قائل شوند و به موقع از وجودشان در كارهاى خود كمك گيرند.

شفاعت كنندگان نيز روابط شخصى را با شفاعت شونده در نظر مى گرفتند و نه شايستگى هاى افراد را.

ولى از آنجا كه خداوند غنى بالذات، و بى نياز على الأطلاق است، شفاعت در پيشگاهش شكل ديگرى پيدا مى كند، و آن اينكه شفيعان در كاهش نگاه مى كنند ببينند كه در ميان خطا كاران چه كسانى پيدا مى شوند كه بر اثر پاره اى از نقاط مثبت مانند ايمان و بعضى از اعمال صالح مورد رضاى پروردگارند و به خاطر همين زمينه هاى مثبت نزد خدا براى آنها شفاعت مى كنند، و اين تفاوت مهم شفاعت معمول ميان مردم را از شفاعت اولياء اللَّه در درگاه خدا جدا مى سازد كه اوّلى بر اساس «رابطه ها» است و دوّمى بر اساس «ضابطه ها»!.

و از اينجا پاسخ بعضى از خرده گيرهاى ناآگاهان كه شفاعت را به نوعى پارتى بازى يا چراغ سبز دادن

ص: 395

به گنهكاران تفسير كرده، و آن را با شفاعت اطرافيان سلاطين جبّار مقايسه نموده اند روشن مى شود، زيرا عوامل زير بنايى شفاعت در مفهوم شرعيش عواملى است سازنده، و بر اساس لياقتهاست در حالى كه شفاعت رائج در ميان مردم در بسيارى از موارد از نيازهاى طرفينى و رابطه هاى شخصى و خصوصى و غير منطقى سرچشمه مى گيرد.

شفاعت الهى تربيت كننده است، و شفاعت هاى معمولى گاه سبب جرأت بر گناه است.

آياتى كه در بالا آورده ايم نيز گواه زنده اى بر اين معناست زيرا براى شفاعت شوندگان اوصافى ذكر مى كنند كه همگى ناظر به جنبه هاى مثبت و لياقت و شايستگى است، هرچند اين شايستگى بر اثر بعضى از اعمال صالح باشد.

***

2- انواع شفاعت (شفاعت تكوينى و تشريعى).

با يك نظر وسيع مى بينيم شفاعت از نظر مصداق هاى خارجى آنقدر گسترده است كه تمام عالم هستى و جهان اسباب را در بر مى گيرد، زيرا كمك موجودات قوى تر به پرورش و نجات موجودات ضعيف تر در جاى جاى جهان تكوين به چشم مى خورد.

هنگامى كه بذر گياه شكافته مى شود، و جوانه ضعيف و ناتوان از آن سر بر مى آورد، زمين مواد غذايى خود را در اختيار آن گذارده، آفتاب با حرارت و گرمى و نيروى مرموز خود بر آن مى تابد، و ابرهاى پر بار دانه هاى حيات بخش خود را پى در پى بر آن فرو مى ريزند تا اين موجود ضعيف و ناتوان قدرت گيرد و از لابلاى موانع بگذرد و سرانجام به درختى تنومند كه شاخه هاى پر از ميوه است مبدل گردد، اين يك صحنه روشن از شفاعت تكوينى است.

قرار گرفتن پدر و مادر نيرومند در كنار نوزاد ضعيف، باغبان در كنار نهال ها، معلم دانشمند در كنار طفل ابجد خوان، صحنه هاى ديگرى از شفاعت تكوينى مى باشد، و به اين ترتيب تمام عالم اسباب و علت و معلول را مى توان صحنه هاى گوناگونى از اين شفاعت شمرد.

مسلماً آفتاب و باد و باران و زمين هرگز به يارى چوب خشك نمى شتابند، آن هيزم است و سرنوشتى جز سوختن ندارد، بلكه به كمك جوانه هاى نوخاسته، نهال هاى ضعيف، و خلاصه موجوداتى كه نوعى

ص: 396

شايستگى را براى كمال در خود حفظ كرده اند، مى شتابند.

هرگاه اين الگوى روشن را از جهان تكوين به عالم تشريع يعنى شفاعت هاى انبياء و اولياء براى گنهكاران ببريم، هم مفهوم واقعى شفاعت قرآنى روشن خواهد شد و هم به تمام ايرادهاى ناآگاهان پاسخ داده مى شود، و در اين حال شفاعت مفهوم تربيتى خود را كاملًا نشان مى دهد.

جالب اينكه اميرمؤمنان علي عليه السلام در نهج البلاغة در كلمات قصارش جمله اى دارد كه اين معنا را با تعبير بسيار زيبايى منعكس ساخته است، مى فرمايد: الشَّفِيعُ جَناحُ الطَّالِبِ: «شفاعت كننده بال و پر طلب كننده است»!(1)

همان گونه كه پرندگان كوچك و نوزاد كه قادر بر پرواز نيستند به كمك پدر و مادر خويش به پرواز در مى آيند، و آنها به حكم بال و پر او هستند، و به او كمك مى كنند تا به صورت يك پرنده كامل در آيد، شفاعت كنندگان الهى نيز شفاعت شونده هاى ضعيف را كمك مى كنند تا در آسمان سعادت و كمال به پرواز در آيند! (دقت كنيد).

***

3- فلسفه شفاعت

از آنچه در تفسير مفهوم شفاعت گفته شد، و نيز اشارات متعددى كه در تفسير آيات آورديم، فلسفه شفاعت كاملًا روشن مى شود.

شفاعت نه تشويق به گناه است و نه چراغ سبز براى معاصى، نه عامل عقب افتادگى و نه چيزى شبيه پارتى بازى در جامعه هاى دنيا امروز، بلكه يك مسأله مهم تربيتى است كه از جهات گوناگون آثار مثبت و سازنده دارد، از جمله:

الف: ايجاد اميد و مبارزه با روح يأس- بسيار مى شود كه غلبه هاى هواى نفس سبب ارتكاب گناهان مهمى مى شود و به دنبال آن روح يأس بر كسانى كه مرتكب آن گناهان شده اند غلبه مى كند، و اين يأس آنها را به آلودگى بيشتر، و غوطه ور شدن در گناهان سوق مى دهد، زيرا آنها فكر مى كنند آب از سرشان گذشته، بنابراين چه يك قامت چه صد قامت!.


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 63.

ص: 397

ولى اميد به شفاعت اولياء اللَّه به آنها نويد مى دهد كه اگر همين جا متوقف شوند، و خود را اصلاح كنند، ممكن است گذشته آنها از طريق شفاعت نيكان و پاكان جبران گردد، بنابراين اميد شفاعت به متوقف شدن گناه و بازگشت به سوى صلاح و تقوى كمك مى كند.

ب- ايجاد رابطه اى معنوى با اولياء اللَّه- با توجه به آنچه در تفسير مفهوم شفاعت در بالا گفته شد گرفتن اين نتيجه آسان است كه شفاعت منوط به وجود نوعى رابطه در ميان «شفيع» و «شفاعت شونده» است، رابطه معنوى از نظر ايمان، و بعضى از صفات فاضله، و انجام حسنات.

مسلماً كسى كه اميد به شفاعت دارد سعى مى كند به نوعى اين رابطه را بر قرار سازد، و كارى كه موجب رضاى آنهاست انجام دهد، پل هاى پشت سر را خراب نكند، پيوندهاى محبت دوستى را تا به آخر نگسلند.

مجموعه اين امور عامل مؤثرى براى تربيت او خواهد بود، و سبب مى شود كه تدريجاً از صف آلودگان درآيد، يا لااقل در كنار پاره اى از آلودگى ها به اعمال نيك روى آورد، و از سقوط بيشتر در دامان شيطان رهايى يابد.

ج: تحصيل شرائط شفاعت- در آياتى كه تفسير آن را در بالا خوانديم شرائط مختلفى درباره شفاعت ذكر شده بود كه از همه مهم تر اذن و اجازه پروردگار بود، مسلماً كسى كه اميد و انتظار شفاعت دارد، بايد اين اذن و اجازه را به نحوى فراهم سازد، يعنى كارى انجام دهد كه محبوب و مطلوب خدا است.

در بعضى از آيات گذشته آمده بود كه در قيامت شفاعت تنها براى كسانى مفيد خواهد بود كه خداوند رحمان اجازه براى شفاعت او داده و از گفتار او راضى است (طه 109).

در آيه 28 انبياء آمده بود تنها كسانى مشمول بخشودگى از طريق شفاعت مى شدند كه به مقام ارتضاء (خشنودى خدا) برسند، و طبق آيه 87 مريم داراى عهد الهى هستند، و چنانكه گفتيم همه اين مقامات در سايه ايمان به خدا و دادگاه عدل او و اعتراف به حسنات و سيئات (نيكى اعمال نيك و بدى اعمال بد) و گواهى به صحت تمام مقرراتى كه از سوى خدا نازل شده است پيدا مى شود.

بعلاوه در بعضى از آيات فوق آمده بود كه شفاعت شامل ظالمان نمى شود، به اين ترتيب اميدواران شفاعت بايد از صف ظالمان (ظلم به هر معنا كه تفسير شود) خارج گردند.

ص: 398

مجموعه اين جهات سبب مى شود كه اميدواران شفاعت در اعمال گذشته خويش تجديد نظر كنند و نسبت به آينده تصميم هاى بهترى بگيرند، اين خود نيز يك نقطه مثبت و عامل مؤثر تربيت است.

د: توجه به سلسله شافعان- توجه به اشاراتى كه درباره شفيعان در آيات قرآن آمده، و همچنين تصريحاتى كه در روايات اسلامى شده است، دليل ديگرى بر جنبه هاى تربيتى مسأله شفاعت است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: الشُّفَعاءُ خَمْسَةُ القُرْآنُ وَ الرَّحِمُ، وَ الأمانَةُ، وَ نَبِيِّكُمْ، و اهَلُ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ: «شفيعان در قيامت پنج اند: قرآن، صله رحم، امانت، و پيغمبر شما و اهل بيت پيغمبرتان.(1)

در حديث ديگرى كه در مسند احمد از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است، مى خوانيم: تَعَلَّمُوا القُرآنَ فَانَّهُ شَافِعٌ يَوْمَ القِيامَةِ: «قرآن را فرا گيريد كه شفاعت كننده روز قيامت است».(2)

همين معنا در نهج البلاغة در كلام مولاى متقيان اميرالمؤمنين علي عليه السلام آمده است: فَانَّهُ شافِعٌ مُشَفَّعٌ: «قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش پذيرفته مى شود».(3)

از روايات متعددى نيز استفاده مى شود كه بهترين شفاعت كننده «توبه» است علي عليه السلام مى فرمايد:

لاشَفيعَ انْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ: «شفاعت كننده اى موفق تر از توبه نيست».(4)

در بعضى از احاديث نيز تصريح به شفاعت انبياء و اوصياء و مؤمنين و ملائكه شده است، مانند حديثى از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه مى فرمايد: (الشَّفاعَةُ لِلأْنبِياءِ وَ الأوْصِياءِ وَ المُؤْمِنينَ وَ الملائِكَةِ، وَ في المُؤْمِنينَ مَنْ يَشْفَعُ مِثْلَ رَبيعَةٍ وَ مُضَرٍ! وَ اقَلُّ المُؤْمِنينَ شَفاعَةً مَنْ يَشْفَعُ ثَلاثينَ انْساناً)!: «شفاعت براى انبياء و اوصياء و مؤمنين و فرشتگان است، و در ميان مؤمنين كسانى هستند كه به اندازه قبيله «ربيعه» و «مُضَر» را شفاعت مى كنند! و كمترين شفاعت مؤمن آن است كه درباره سى نفر شفاعت كند»!.(5)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه روز قيامت خداوند «عالم» و «عابد» را مبعوث مى كند، هنگامى كه در برابر دادگاه عدل الهى قرار گيرند قيلَ لِلْعابِدِ انْطَلِقْ الى الجَنَّةِ، وَ قيلَ لِلْعالِمِ قِفْ تَشْفَعُ لِلنَّاسِ بِحُسنِ تَأديِبكَ لَهُمْ: «به عابد گفته مى شود: حركت كن به سوى بهشت، و به عالم گفته مى شود:

بايست و براى مردم شفاعت كن به خاطر تربيت خوبت نسبت به آنها»!.(6)


1- ميزان الحكمه، جلد 5، صفحه 122.
2- مسند احمد، جلد 5، صفحه 251( چاپ بيروت دار صادر).
3- نهج البلاغه، خطبه 176.
4- نهج البلاغه كلمات قصار، كلمه 371.
5- بحارالأنوار، جلد 8، صفحه 58، حديث 75.
6- همان مدرك، صفحه 56، حديث 66.

ص: 399

ضمناً اين تعبيرات مخصوصاً تعبيرى كه در روايت اخير آمده به خوبى نشان مى دهد كه شفاعت مولود نوعى پيوند معنوى با نيكان و پاكان و مؤمنان و دانشمندان است.

درباره شهيدان نيز از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود: وَ يَشْفَعُ الرَّجُلُ مِنْهُمْ في سَبْعينَ الْفاً مِنْ اهْلِ بَيْتِهِ وَ جيرانِهِ: «يك نفر از آنها درباره هفتاد هزار نفر از خانواده و همسايگان (و غير آنها) شفاعت مى كند»!.(1)

حتى از رواياتى استفاده مى شود كه «شفيع انسان اطاعت خداوند و عمل به حق است» (شافِعُ الخَلْقِ:

العَمَلُ بِالحَقِّ وَ لُزُومُ الصِّدْقِ).(2)

كوتاه سخن اينكه از مجموع اين روايات و روايات فراوان ديگرى كه در منابع اسلامى وارد شده يك نتيجه روشن گرفته مى شود كه شفاعت از مهمترين مسائل تربيتى در اسلام است كه ارزش هاى والاى اسلامى را با توجه به نوع شفاعت كنندگان نشان مى دهد، و همه مسلمانان را به سوى اين ارزشها و صفات شفاعت كنندگان و ايجاد رابطه با آنها ترغيب و تشويق مى نمايد، هرگونه تفسير نادرست و تحريف باطل را از مسأله شفاعت مى زدايد.(3)

***

4- شفاعت در چه زمانى است؟

بى شك از جمله زمان هايى كه شفاعت در آن صورت مى گيرد روز قيامت است، چرا كه بسيارى از آيات شفاعت ناظر به آن روز مى باشد، ولى آيا در جهان برزخ و يا حتى در عالم دنيا نيز شفاعت صورت مى گيرد و در آخرت قبل از پايان حساب شفاعتى هست يا نه؟ جاى گفتگو است.

مرحوم علّامه طباطبايى در اينجا بحث مشروحى دارد، و در پايان چنين نتيجه مى گيرد كه مسأله


1- مجمع البيان، جلد 2، صفحه 538( ذيل آيه 171 آل عمران).
2- غرر الحكم.
3- درالميزان بعد از آنكه شفاعت را به معناى تأثير اسباب در مسبّبات، تفسير مى كند، شافعان را به دو دسته در عالم تكوين و تشريع تقسيم مى نمايد و از جمله شافعان تشريعى، توبه و ايمان و عمل صالح و قرآن و انبياء و فرشتگان و مؤمنان را مى شمارد و در اين زمينه به آياتى كه دلالت بر تأثير اين امور يا اين اشخاص در آمرزش گناهان دارند استدلال مى نمايد( هرچند عنوان شفاعت در آنها نيست) مانند 54 زمر و 28 حديد و 9 مائده و 16 مائده و 64 نساء و 7 مؤمن و 286 بقره.

ص: 400

شفاعت در آخرين موقف از مواقف روز قيامت انجام مى گيرد، در اينجاست كه شفاعت كننده تقاضاى مغفرت شفاعت شونده را مى كند تا بدين وسيله وارد دوزخ نشود، و يا به كمك شفاعت او بعضى از كسانى را كه در دوزخند خارج شوند.

وى در بعضى ديگر از كلماتش اشاره به عالم برزخ كرده، و رواياتى را كه بر حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه (عليهم السلام) به هنگام مرگ و سؤال قبر و كمك به مؤمنان دلالت دارد مورد توجه قرار داده، مى افزايد: اينها از قبيل شفاعت نيست، بلكه از قبيل تصرّف و حكومت الهيّه اى است كه خدا به آنها بخشيده.(1)

عجب اينكه ايشان هنگامى كه سخن از حقيقت شفاعت مى گويند، آن را چنان توسعه داده كه هرگونه تأثير اسباب را در عالم تكوين و تشريع مشمول شفاعت مى شمرد، ولى در اينجا كمك و اعانت اولياء اللَّه را به گروهى از مؤمنان براى نجات آنها از مشكلات برزخ و قبر، مصداق شفاعت نمى دانند.

به هر حال آنچه از مجموعه آيات و روايات به دست مى آيد اين است كه «شفاعت» به معناى وسيع كلمه- در هر سه عالم (دنيا، برزخ و آخرت) صورت مى پذيرد، هرچند محل اصلى شفاعت و آثار مهم آن در قيامت و براى نجات از عذاب دوزخ است.

در آيه 64 نساء مى خوانيم: (وَلَوْ انَّهُمْ اذْ ظَلَمُوا انْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّه وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ، لَوْجَدُوا اللَّه تَوَّاباً رَحيماً): «اگر آنها هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و مرتكب گناه مى شدند) به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز براى آنها استغفار مى كرد خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند».

آيا تقاضاى مغفرت از سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى مؤمنان خطا كار چيزى جز شفاعت مى تواند باشد؟!.

همين معنا در داستان يعقوب و فرزندانش نيز در قرآن آمده است كه آنها از پدر خواستند در پيشگاه خدا براى آنان استغفار كند او هم پذيرفت (يوسف- 97).

و نيز بسيار شده است كه در همين جهان افراد يا اقوامى به خاطر شفاعت پيامبران و اولياء اللَّه از عذاب دنيا نجات يافته اند و اين چيزى جز شفاعت نيست.

در جهان برزخ نيز روايات بسيارى داريم كه اعمال نيك آدمى همچون نماز و روزه و ولايت و امثال آن


1- تفسير الميزان، جلد 1، صفحه 74، ذيل آيه 48 سوره بقره.

ص: 401

يا حضور اولياء اللَّه سبب تخفيف آلام و مجازات ها مى گردد، و يا دفن انسان صالح و پاكدامنى كه داراى حسنات مهمى بوده است در يك مقبره سبب تخفيف مجازات گنهكاران آن گورستان مى شود.

اينها همه نيز اشاراتى است به شفاعت در عالم برزخ.

حتى نماز ميت و تقاضاى مغفرتى كه در ضمن آن براى مردگان مى شود مسلماً بى تأثير نيست، اين نيز نوعى شفاعت است.

بنابراين شفاعت محدود به عالم خاصى نيست، بلكه همه عوالم سه گانه را در بر مى گيرد، منتها جايگاه اصل و مهم شفاعت همان قيامت و در آستانه قرار گرفتن در برابر كانون عذاب الهى است.

سؤال

ممكن است گفته شود در روايات متعددى اين مضمون از امامان معصوم عليه السلام روايت شده است كه در مورد برزخ درباره شما بيمناكيم، چنانكه از امام صادق عليه السلام نقل شده است: (وَاللَّه ما اخافُ عَلَيْكُمْ الّا البَرْزَخَ، فَاذا صارَ الأمْرُ الَيْنا فَنَحْنُ اوْلَى بِكُمْ): «به خدا سوگند تنها از برزخ بر شما مى ترسم، ولى هنگامى كه كار به دست ما آيد (اشاره به قيامت است) ما به شما سزاوارتريم»!.(1)

در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام مى خوانيم كه ضمن وعده شفاعت به مؤمنان خطا كار، فرمود:

(وَلِكنِّي وَ اللَّه اتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ في البَرْزَخِ): «ولى من به خدا در برزخ درباره شما بيمناكم»!.

راوى مى گويد: عرض كردم وَ ما البَرْزَخُ؟ «برزخ چيست؟» امام فرمود: «القَبْرُ مُنْذُ حَينَ مَوِهِ الى يَوْمِ القِيامَةِ»: «برزخ همان قبر است از زمان مرگ تا روز قيامت».(2)

ولى ممكن است اين روايات ناظر به مرحله خاصى از برزخ باشد يا اينكه اگر راه نجاتى براى بعضى در سايه مجاورت با اولياء اللَّه و مانند آن صورت گيرد جنبه استثنايى و محدود خواهد داشت و شامل همه كسانى كه لايق شفاعتند نمى شود.

5- ايرادهاى عمده اى كه به مسئله شفاعت شده.

اشاره

همان گونه كه در تحليل معنا شفاعت از ديدگاه قرآن و اسلام گفتيم شفاعت در اسلام مفهومى كاملًا


1- بحارالأنوار، جلد 6، صفحه 214، حديث 2.
2- همان مدرك، صفحه 267، حديث 116.

ص: 402

متفاوت با آنچه در ميان توده مردم است دارد، و اشتباه اين دو با يكديگر سرچشمه اصلى بسيارى از اشكالات و اشتباهاتى است كه در اين مسأله رخ داده، و در حقيقت پاسخ غالب اين اشكالات در همان تحليل مفهوم واقعى شفاعت اسلامى نهفته شده است، با اين اشاره اجمالى به شرح اين ايرادات و پاسخ آنها باز مى گرديم:

الف: آيا شفاعت تشويق به گناه نيست؟!

آيا اميد به شفاعت و تكيه بر آن سبب نمى شود كه گروهى از مردم آن را چراغ سبز براى ارتكاب گناهان تلقّى كنند، و به اين اميد كه شافعان روز جزا آنها را از عذاب الهى رهايى مى بخشند، تن به انواع گناهان كبيره دهند، و خيال خود را از تهديدات الهى به عذاب راحت سازند؟ يا به تعبير ديگر:

مجازات هاى قيامت ضمانت اجرايى براى ترك تخلف از قوانين الهى است، آيا شفاعت اين ضمانت اجرايى را در هم نمى شكند؟

پاسخ:

همان گونه كه قبلًا گفته شد شفاعت به مفهوم قرآنى نه تنها تشويق به گناه نمى كند، بلكه يك عامل بازدارنده قوى است، زيرا سبب مى شود كه افراد آلوده در هر مرحله اى كه هستند متوقّف شوند و در مسير گناه پيشروى نكنند، بلكه تدريجاً بازگردند.

و به تعبير ديگر شفاعت اسلامى مولود نوعى رابطه ميان شفاعت كننده (اولياء اللَّه يا قرآن يا مانند آن) و شفاعت شونده است، و منوط به اذن الهى است كه آن هم نياز به زمينه هاى الهى دارد، بنابراين اميد شفاعت به انسان مى گويد: بايد رابطه خود را با اولياء اللَّه از نظر ايمان و عمل برقرار سازى و در زمينه رضاى الهى را فراهم كنى تا در آن روز سخن آبرويى براى شفاعت نزد آنان داشته باشى.

لذا اميد شفاعت هم يك عامل بازدارنده از گناه است و هم عاملى براى دعوت به تجديد نظر در گذشته تاريك.

اين نكته نيز گفتنى است كه هيچكس تضمينى درباره شفاعت از هيچيك از اولياء اللَّه نگرفته است، و هيچ گنهكارى نمى تواند مطمئن به شفاعت باشد، بلكه اين مسأله فقط به صورت يك اميد و يك احتمال

ص: 403

است، آن هم با شرائطى كه در بالا گفته شد، بنابراين هرگز باعث بر تجرّى بر گناه نخواهد شد.

ب- شفاعت براى كيست؟

آيا براى افراد نادم و پشيمان از گناه است، آنها كه نياز به شفاعت ندارند، زيرا توبه همان ندامت است و مايه نجات آنهاست، و با وجود توبه چه نيازى به شفاعت؟ و اگر در باره كسانى است كه از گناه پشيمان نيستند بلكه در مقابل آن جسور و بى پروا هستند، چنين كسانى لايق شفاعت نيستند، و مصداق «من ارتضى» در آيه 28 انبياء نخواهند بود.

پاسخ: «اولًا» توبه شرايطى دارد چه بسا انسان موفق به انجام شرائط آن نشود، زيرا در چندين آيه از قرآن مجيد شرط توبه اصلاح گذشته بيان شده، يعنى كسى كه ساليان دراز مرتكب گناهى شود و بعد نادم گردد و از در توبه درآيد بايد خطاهاى گذشته را هرچند حق اللَّه بوده با اعمال نيك خود جبران كند، و اگر حق الناس بوده همه را تا آخر بپردازد، بنابراين «توبه» برخلاف آنچه تصور مى شود تنها ندامت نيست.

چه بسا خطاكارانى كه موفق به اين جبران و اصلاح نمى شود، در حالى كه ندامت و پشيمانى سراسر وجود آنها را فرا گرفته، اگر به شفاعت دل نبندند از آمرزش الهى مأيوس شده، و اين يأس آنها را غرق گناه بيشتر مى كند.

«ثانياً» ممكن است كسى به گناهى آلوده باشد، و هنوز توفيق توبه و ندامت براى او حاصل نشده باشد، اگر احساس كند كه امكان دارد در قيامت شفيعان دست او را بگيرند، به شرط اينكه گناهان ديگر را ترك كند و يا كارهاى خير و مثبتى انجام دهد همين معنا لااقل سبب تشويق او به ترك گناهان ديگر و انجام اعمال خير خواهد شد.

ج:- آيا شفاعت با عدل الهى سازگار است؟

چگونه ممكن است عده اى گنهكار شبيه با هم وجود داشته باشند، جمعى در پرتو شفاعت از مجازات الهى رهايى يابند، و گروهى گرفتار مجازات شوند؟ آيا اين تبعيض مخالف با عدالت پروردگار نيست؟

گاه اين مطلب به صورت ديگرى مطرح مى گردد و گفته مى شود اگر مجازات الهى نسبت به گنهكاران

ص: 404

عدالت است، پس تقاضاى شفاعت از سوى اولياء اللَّه، تقاضاى متوقف ساختن اجراى عدالت مى باشد؟ و اگر موافق با اصل عدالت نيست كه از آغاز نبايد چنين مجازاتى صورت گيرد.

پاسخ:

جواب اين سؤال نيز از لابلاى بحث هاى پيشين روشن مى شود، زيرا «اوّلًا» شفاعت بدون زمينه مناسب انجام نمى گيرد، هركس لايق آن باشد، مشمول شفاعت مى شود، و هركس نباشد از آن بر كنار خواهد بود، بنابراين هيچ گونه تبعيض انجام نمى گيرد.

«ثانياً»: مجازات گنهكار عين عدالت است، اما پذيرش شفاعت نوعى تفضّل مى باشد، تفضّلى كه از يك سو به خاطر زمينه هاى مناسب «شفاعت شونده»، و از سوى ديگر به خاطر آبرو و احترام و اعمال صالح شفاعت كننده است.

د: آيا شفاعت با خواست خدا متضاد نيست؟

گاه تصوّر مى شود كه شفاعت كننده در حقيقت جلو اراده حاكم عادل را مى گيرد، و كسى را كه او اراده كرده مجازات كند، از مجازات مى رهاند، و اين در مورد خداوند نمى تواند قابل قبول باشد.

ولى اين اشتباه نيز از آنجا ناشى مى شود كه شفاعت مورد بحث قرآن را با شفاعت معمول در برابر جبّاران و حكّام ستمگر يكسان دانسته اند، در آنها صاحبان نفوذ سعى مى كنند گنهكارانى كه با آنها رابطه دارند، برخلاف ضوابط، از مجازات مصون دارند، پادشاه و سلطان و امير نيز به خاطر نيازى كه به صاحبان نفوذ دارد، ناچار مى شود، شفاعت آنها را بپذيرد و گاه بر خلاف ميل خود از مجازات گناهكار چشم بپوشد.

ولى اين مسائل در مورد خداوند و شفاعت در پيشگاه او- همان گونه كه قبلًا شرح داده شد- صادق نيست، در اينجا شفاعت رنگ ديگرى به خود مى گيرد، اولياء اللَّه به اجازه و اذن خداوند بر كسانى كه گناهانشان زياد سنگين نيست، و در مقابل آن گناهان، اعمال شايسته اى نيز دارند، به شفاعت بر مى خيزند اعلام اين مطلب در واقع برنامه اى است براى تربيت نفوس و پاك ساختن دل ها.

ص: 405

ه- مجازات هاى قيامت اثر تكوينى اعمال است، چگونه با شفاعت قابل دفع است؟

اين نيز يكى ديگر از اشكالاتى است كه در اين بحث به نظر مى رسد كه شفاعت تنها در مورد مجازات هاى قراردادى و تشريعى به درد مى خورد و «شفاعت كننده» سبب شود كه اجراى حكم در مورد «شفاعت شونده» متوقف گردد، ولى وقتى قبول كنيم مجازات هاى قيامت غالباً اثر وضعى و طبيعى اعمال است مانند تأثير سم در كشتن انسان، اين اثر چيزى نيست كه با شفاعت قابل تغيير باشد.

پاسخ:- با توجه به آنچه در سابق گفتيم كه شفاعت دوگونه است تكوينى و تشريعى، جواب اين سؤال نيز به خوبى روشن مى شود، زيرا اگر مجازات ها جنبه تكوينى داشته باشد اولياء اللَّه به عنوان يك وجود قوى و برتر در كنار «شفاعت شوند» قرار گرفته، و استعداد ناقص او را با امدادهاى معنوى خود به تكامل مى رسانند، و در نتيجه بر اثر تكوينى گناه غلبه مى كنند همان گونه كه خورشيد گياهان لايق را پرورش مى دهد و از آفات مى رهاند، و اگر قراردادى باشد با تقاضاى شفاعت از پيشگاه خداوند براى افرادى كه لياقت آن را دارند آمرزش و مغفرت مى طلبند، و در هر دو صورت مقامات معنوى آنها سبب مى شود كه اين شفاعت ها به فرمان خدا مؤثر گردد.

همين سخن را در مورد تجسم اعمال نيز مى توان تكرار كرد چرا كه آن هم شبيه آثار وضعى و تكوينى عمل است (دقت كنيد).

و- آيا اعتقاد به شفاعت عامل عقب افتادگى نيست؟

اين توهم نيز براى بعضى پيدا شده است كه اعتقاد به شفاعت سبب مى شود كه افراد بر عمل خود تكيه نكنند، و لياقت و استعداد خويش را به مرحله ظهور و بروز نرسانند.

پاسخ- اين تعبير نيز نشان مى دهد كه ذهنيت ايراد كنندگان همان ذهنيتى است كه افراد عادى درباره شفاعت و مفهوم دنيوى آن دارند، در حالى كه در آغاز اين بحث اين مطلب به طور مستدل بيان شد كه شفاعت به مفهوم قرآنى و اسلامى نه تنها عامل عقب افتادگى نيست، بكله دعوت مؤثرى براى اصلاح و ترك گناه، و جبران گذشته، و اميد به آينده، و حركت به سوى نيكى ها و پاكى هاست، و چون

ص: 406

قبلًا اين موضوع مشروحاً بيان شده نيازى به تكرار نمى بينيم.

***

ز- آيا «توحيد» با «شفاعت» تضاد دارد؟!

پندار تضاد شفاعت با توحيد يكى از اشكالات معروف است كه به خاطر تبليغات زياد وهابيان و سرمايه گزارى آنها روى اين مسأله بايد دقيقاً مورد توجه قرار گيرد.

عقائد وهابيان عمدتاً روى چند محور دور مى زند كه از همه واضح تر همان مسأله توحيد افعالى و توحيد عبادت است، آنها اين شاخه هاى توحيد را چنان تفسير مى كنند كه با مسأله شفاعت و توسل و استمداد از ارواح اولياء و انبياء، و شفاعت آنها در پيشگاه خداوند، تضاد دارد، و به همين دليل تمام فرق مسلمين را (غير از وهابيون) كه معتقد به اين امورند مشرك دانسته! و اگر تعجب نكنيد جان و مال و ناموس آنها را همچون مشركان جاهليت عرب مباح مى شمرند!.

آنها به خاطر همين عقيده خون هاى گروه زيادى از مسلمين حجاز و عراق را ريختند و اموالشان را غارت كردند و جناياتى مرتكب شدند كه در تاريخ اسلام بى سابقه بود.

محمد بن عبدالوهاب بنيانگذار اين فرقه (متوفاى 1206) در كتابى كه بنام «رساله اربع قواعد» معروف است سخنى در اين زمينه دارد كه خلاصه اش چنين است:،

رهايى از شرك تنها با شناخت «چهار قاعده» ممكن است:

1- مشركانى كه پيامبر با آنها نبرد كرد اقرار داشتند كه خداوند خالق و رازق و تدبير كننده جهان هستى است، چنانكه قرآن در آيه 31 يونس مى فرمايد:

قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الأرْضِ امْ مَنْ يَمْلكُ السَّمْعَ وَ الأبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الحَيَّ مِنَ المَيِّتِ وَ يُخْرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَيَّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الأمْرُ فَسَيَقُولونَ اللَّه فَقُلْ افَلا تَتَّقُون

«بگو چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ و يا چه كسى مالك (و خالق) گوش و چشم ها است؟ چه كسى زنده را از مرده خارج مى سازد؟ و چه كسى امرو (جهان) را تدبير مى كند؟ به زودى (در پاسخ تو) مى گويند: خدا! بگو پس چرا تقوى پيشه نمى كنيد؟ (و از خدا نمى ترسيد).

به اين ترتيب آنها معتقد به توحيد رازقيت و خالقيت و مالكيت و تدبير بودند.

ص: 407

2- مشكل كار مشركان اين بود كه مى گفتند: توجه و عبادت ما نسبت به بت ها به خاطر اين است كه مى خواهيد براى ما نزد خدا شفاعت كنند، و ما را مقرب سازند! وَيَعبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّه ما لايَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعائُنا عِنْدَ اللَّه «آنها جز خدا موجوداتى را مى پرستيدند كه نه زيان به آنها مى رساند و نه سودى به آنها مى بخشد، و مى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدا هستند»! (يونس 18).

3- پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با تمام كسانى كه عبادت غير خدا مى كردند پيكار كرد، اعم از آنها كه اشجار و احجار و خورشيد و ماه را مى پرستيدند يا آنها كه فرشتگان و انبياء و صالحين را عبادت مى نمودند، و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم هيچ تفاوتى ميان آنها نگذاشت.

4- مشركان عصر ما (منظور تمام فرق مسلمين غير از واهبيان است) از مشركان عصر جاهليت بدترند! زيرا آنها به هنگام آرامش خاطر بت ها را عبادت مى كردند ولى در شدائد و سختى ها فقط خدا را مى خواندند، چنانكه در آيه 65 عنكبوت آمده: فَاذا رَكِبُوا في الفُلْكِ دَعَوُا اللَّه مُخْلِصينَ لَهُ الدِّيْنَ فَلَمّا نَجّاهُمْ الَى البَرِّ اذا هُمْ يَشْرِكُونَ «هنگامى كه سوار بر كشتى مى شدند خدا را با اخلاص مى خواندند (و غير او را فراموش مى كردند) اما هنگامى كه خدا آنها را به خشكى مى رساند و نجات مى دهد باز مشرك مى شوند».(1)

عجب اينكه آنها به قدرى به اين گفتار خود كه در حقيقت سفسطه و مغالطه اى بيش نيست پايبندند كه به سادگى جان و مال مخالفان را مباح مى شمرند، و قتل آنها را مجاز مى دانند، چنانكه شيخ «سليمان» از سران اين فرقه گمراه در كتاب «الهدية السنيّه» مى گويد: كتاب و سنت بر اين معنا گواهى مى دهند كه هر كس فرشتگان و انبياى يا (مثلًا) ابن عباس و ابوطالب و امثال آنان را واسطه ميان خود و خدا قرار دهد، تا براى او به خاطر قربشان در درگاه خدا شفاعت كنند، همان گونه كه مقربان سلاطين نزد آنها شفاعت مى كنند، چنين كسانى كافر و مشر كند و خون و مال آنها مباح است، هرچند شهادتين بگويند و نماز بخوانند و روزه بگيرند»!.(2)

آنها پايبند بودن خود را به اين حكم زشت و شرم آور يعنى مباح شمردن خون و مال مسلمين در حوادث مختلف تاريخى از جمله در قتل عام معروف مردم طائف در حجاز (در صفر اسل 1343) و قتل


1- « رساله اربع قواعد»( نوشته محمد بن عبد الوهاب پيشواى وهابيان) صفحه 24 تا 27 بنا به نقل كشف الأرتياب، صفحه 163.
2- الهدية السنية، صفحه 66.

ص: 408

عام معروف مردم كربلا در عراق (در 18 ذي الحجة سال 1216) به ثبوت رساندند كه در بسيارى از تواريخ آمده است.

***

نقاط انحرافى اين استدلال.

1- در آيات دوازده گانه اى كه در آغاز اين بحث درباره شفاعت آورديم و تفسير شد، اين حقيقت به خوبى روشن گرديد كه شفاعت يك اصل مسلّم قرآنى و اسلامى است، منتها شرايطى براى «شفاعت كننده» و «شفاعت شونده» در آن آمده است، بنابراين ممكن نيست كسى دم از اسلام و قرآن بزند و اين اصل را با اين همه مدارك روشن انكار نمايد، و ما تعجب مى كنيم چگونه اينها خود را مسلمان مى دانند و اين اصل را كه از ضروريات اسلام و قرآن است انكار مى كنند؟ مگر ممكن است مسلمان منكر ضروريات اسلام، و حقايق قرآن باشد؟!.

2- شفاعتى كه قرآن ذكر كرده و از آن دفاع مى كند شفاعتى است كه خط اصلى آن به «اذن خدا» بر مى گردد، و تا او اجازه شفاعت ندهد كسى حق شفاعت را ندارد، و به تعبير ديگر شفاعتى است از بالا و به اذن پروردگار، نه شفاعتى همچون شفاعت اطرافيان سلاطين جور شفاعتى از سوى پائين و براساس روابط شخصى.

اينگونه شفاعت تأكيدى است بر مسأله توحيد، چرا كه خط اصليش از ناحيه خدا گرفته مى شود، توحيدى خالى از هرگونه شرك، ولى وهابيان كه شفاعت قرآن را با شفاعت هاى شيطانى اطرافيان سلاطين اشتباه كرده اند، آن را انكار كرده، و با اصل توحيد در تضاد مى دانند در حقيقت آنها به پندارهاى خود در اين مسأله ايراد كرده اند نه به مسأله شفاعت قرآنى.

3- شفاعت در حقيقت يكنوع سببيت براى نجات است، همان گونه كه اعتقاد به وجود اسباب در عالم آفرينش و تكوين (مانند تأثير تابش آفتاب و بارش باران در پرورش گياهان) با اصل توحيد هرگز منافات ندارند، زيرا تأثير اين اسباب همه به فرمان و اذن خداست و در حقيقت كار آنها يكنوع شفاعت تكوينى است، همچنين در عالم شريعت نيز وجود چنين اسبابى براى مغفرت و آمرزش و نجات آن هم به اذن اللَّه نه تنها منافات با توحيد ندارد بلكه تأكيدى بر آن است، و اين همان چيزى است كه آن را

ص: 409

شفاعت تشريعى مى ناميم.

4- شفاعتى را كه قرآن درباره بت ها نفى مى كند از يك سو به خاطر آن است كه بت پرستان موجوداتى را كه از هر جهت بى خاصيت بوده، شفيعان خود در درگاه خدا قرار مى دادند، و لذا در آغاز آيه 18 سوره يونس كه مخصوصاً مورد استناد آنهاست صريحاً مى گويند: وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونَ اللَّه ما لايَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعائُنا عِنْد اللَّه «آنها غير از خدا معبودهايى را مى پرستند كه نه زيانى به آنها مى رساند و نه سودى، و مى گويند اينها شفعيان ما نزد خدا هستند»!

مسلّماً اين ربطى به شفاعت انبياء و اولياء ندارد، اين مخصوص بت هاست همان سنگ ها و فلزّات بى عقل و شعور.

از سوى ديگر، قرآن شفاعتى را مذمّت مى كند كه بر اساس اعتقاد به استقلال شفاعت كننده، و تأثير او در سر نوشت انسان ها بدون اذن خدا باشد و لذا در آيه 3 سوره زمر كه مخصوصاً مورد استناد آنها است، مى خوانيم: وَالذَّينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ اوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ الّا لِيُقَرِّبُونا الى اللَّه زُلْفاً انَّ اللَّه يَحْكُمْ بَيْنَهُمْ فيما هُمْ فيه يَخْتَلِفُونَ «كسانى كه غير از خدا را اولياء خود قرار دادند و مى گفتند: اينها را عبادت نمى كنيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كند، خداوند روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى خواهد كرد.

مطابق اين آيه آنها معبودان خود را ولى و سرپرست و حامى و حافظ خويش مى پنداشتند و آنها را پرستش مى كردند، و اى هر دو كار غلط و ناروا بود (آنها را ولىّ خود شمردن و آنها را عبادت كردن).

امّا اگر كسى اولياء اللَّه و انبياء و فرشتگان را هرگز پرستش نكند، بلكه آنها را گرامى و عزيز بشمرد و شفيعان بر درگاه خدا، باذن اللَّه بداند هرگز مشمول اين آيات نخواهد بود.

وهّابيان به خاطر عدم احاطه بر آيات قرآنى در مورد شفاعت و مسأله كفر و ايمان و شرائطى كه خداوند براى شفاعت كننده و شفاعت شونده ذكر كرده، اين مسأله را با آنچه بت پرستان درباره بت ها اعتقاد داشته اند اشتباه كرده اند و به اين ترتيب «چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند».

5- اينكه وهّابى ها مى گويند بت پرستان عرب همه چيز را اعم از خالقيت مالكيت و رازقيت را مخصوص خدا مى دانستند و مشكل كار آنها فقط در مسأله وساطت و شفاعت بت ها بود، يكى ديگر از اشتباهات آنهاست كه از كمى بضاعت علمى و عدم احاطه آنها به آيات قرآنى سرچشمه مى گيرد، زيرا از

ص: 410

آيات متعددى استفاده مى شود كه آنها بعضى از اين صفات را براى بت ها قائل بودند از جمله در آيه 65 عنكبوت مى خوانيم: فَاذا رَكِبُوا الفُلْكِ دَعَوُا اللَّه مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجّاهُمْ الى البَرِّ اذا هُمْ يُشْرِكُونَ

«هنگامى كه سوار بر كشتى مى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (و تنها حل مشكلات را از او مى طلبند، امّا هنگامى كه آنها را نجات مى دهد و به خشكى مى رساند مشرك مى شوند» (يعنى حل مشكلات خود را از غير خدا مى خواهند).

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه آنها براى حل مشكلات خود در حال عادى به سراغ بت ها مى رفتند هرچند در شدائد سخت تنها دست به دامن لطف خدا مى زدند.

در آيه 49 رعد به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهد: قُلْ ارَأَيْتُمْ شُرَكائَكُمْ الذَّينَ تَدُعُونَ مِنْ دُونِ اللَّه ارُوني ماذا خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ امْ لَهُمْ شِرْكُ في السَّمواتِ «بگو به من خبر دهيد كسانى را كه جز خدا مى پرستيد و همتاى خدا مى دانيد، چه چيزى از زمين را آفريده اند؟ آيا آنها شريك در آفرينش آسمان ها هستند»؟!

اگر مشركان خالق را منحصر به خدا مى دانستند و بت ها را به چشم شفيعان مى نگريستند، اين سؤال معنا نداشت، چرا كه آنها در جواب مى گفتند: ما آنها را خالق نمى دانيم و تنها واسطه اى ميان خالق و مخلوق مى شناسيم، مرگ واسطه بايد خالق يا شريك در خلقت باشد؟

اين نشان مى دهد كه آنها نوعى شركت در خلقت را براى آنها قائل بودند، و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مأمور مى شود براى روشن ساختن كذب آنها سؤال كند چه چيزى را آنها خلقت كرده اند؟!

آيه 111 سوره اسراء نيز نشان مى دهد كه آنها بت ها را همتاى خداوند در مالكيت و حاكميت بر جهان مى پنداشتند و حتى معتقد بودند كه بت ها خدا را در مشكلات يارى مى كنند!: وَقُلْ الحَمْدُ للَّه الذَّي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ في المُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيراً: «و بگو حمد براى خداوند است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده، و نه شريكى در حكومت دارد، و نه ولى و حمايت كننده اى در برابر ضعف و ذلت، و او را بسيار بزرگ بشمر».

اين جمله هاى سه گانه هر كدام براى نفى يكى از اعتقادات بت پرستان است كه «ملائكه را دختران خدا مى دانستند» (توجه داشته باشيد ولد به پسر و دختر هر دو گفته مى شود)(1) و آنها را شريك در خلقت، و آنها را ياور حق مى شمردند!


1- ولد به معناى مولود است كه به صغير و كبير و پسر و دختر و مفرد و جمع اطلاق مى شود( به مفردات راغب رجوع كنيد).

ص: 411

روشن است اگر چنين اعتقاداتى در آن محيط وجود نداشت اين تعبيرات قرآنى مفهومى نمى توانست داشته باشد.

قابل توجّه اين كه قرآن همه جا بت پرستان را به عنوان «مشركان» و عمل آنها را به عنوان «شرك» معرّفى مى كند، اگر آنها هيچ گونه شركتى ميان «خدا» و «بت ها» قائل نبودند، و تنها آنها را شفيعان درگاه خدا مى پنداشتند، اين تعبير صحيح نبود محتواى واژه «شرك و مشرك» اين است كه آنها بت ها را شريك خداوند در ربوبيت و حل مشكلات يا خلقت و مانند آن مى دانستند (البتّه بت هاى سنگى و چوبى در نظر آنها سمبل و مظهرى بود از صالحان و فرشتگان).

به تعبير ديگر آنها براى بت ها نوعى استقلال در تدبير امور جهان قائل بودند، و به اصطلاح آنها را همتاى خدا مى دانستند، نه فقط وسائل بر درگاه او.

مخصوصاً تعبيرات گوناگونى در آيات مختلف قرآن آمده كه اين مطلب را كاملًا روشن مى سازد، مثلًا در آيه 22 عنكبوت مى خوانيم: وَمالَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّه مِنْ وَليٍّ وَ لا نَصيرٍ: «براى شما جز خدا ولىّ و ياورى نيست».

اين اشاره به اعتقاد بت پرستان است كه بت ها را ولىّ و ياور خود (جز خدا) مى دانستند، چنانكه در آيه 10 جاثيه مى خوانيم: وَلايُغْني عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَيْئاً وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّه اوْلِياءَ: «هرگز آنچه را (مشركان) به دست آورده اند، آنان را از عذاب الهى رهايى نمى بخشد، و نه اوليايى كه غير از خدا براى خود برگزيدند» (دقت كنيد).

تعبير «مِنْ دُوْنِ اللَّه» كه به طور مكرّر در آيات قرآن درباره مشركان آمده نشان مى دهد كه آنها موجوداتى را جداى از خداوند مورد توجه قرار مى دادند تا ولىّ و نصير و حامى آنها باشد اين همان شرك در ربوبيّت است، نه مسأله شفاعت.

***

كوتاه سخن اينكه قرآن در آيات مختلفى دو ايراد عمده بر مشركان مى گيرد: نخست اينكه آنها موجوداتى بى شعور و فاقد سمع و بصر را مبدء اثر مى دانستند، و ديگر اينكه براى آنها در كنار تدبير الهى، ربوبيتى قائل بودند.

ص: 412

البتّه بت پرستان عصر جاهليّت، كلمات ضد و نقيضى هم داشتند، چنان نيست كه مانند يك انسان منطقى و آگاه، سخنان خود را بى هيچ تناقض و تفاوتى بيان كنند، لذا در عين اينكه بت ها را شريك خدا در حلّ مشكلات مى پنداشتند و آنها را «من دون اللَّه» و جداى از خداوند، ولىّ و حامى خود معرّفى مى نمودند گاه مسأله شفاعت در پيشگاه خدا را نيز عنوان مى كردند، و اين هرگز دليل بر عدم اعتقاد به شرك در افعال نبود.

اين چيزى است كه از مطالعه مجموع آيات، و مجموع حالات، آنها به دست مى آيد، و تازه آنها هرگز شفاعت را منوط به اذن و اجازه خدا نمى دانستند.

بنابراين به خوبى نتيجه مى گيريم كه اگر انسان فقط به سراغ اولياء اللَّه برود. (نه بت هايى از سنگ و چوب!) و فقط آن ها را شفيع در درگاه خدا بداند (نه شريك در ولايت و حمايت و تدبير) و شفاعت آنها را نيز به اذن اللَّه و اجازه او مى دانستند (نه مستقلّ از او) در اين صورت هيچ ايرادى بر او وارد نيست، ايراد وقتى پيدا مى شود، كه انسان يكى از اين اصول سه گانه و يا هر سه اصل را ناديده بگيرد و راه خطا بپيمايد.

ص: 413

اعراف كجاست، و اعرافيان كيستند؟

اشاره

اشاره:

در قرآن مجيد سوره اى به نام «اعراف» داريم كه چهار آيه از آن مربوط به مسأله «اعراف» است، از اين آيات اجمالًا استفاده مى شود كه اعراف جايى است در ميان بهشت و دوزخ، و گروهى از مردان الهى كه بهشتيان و دوزخيان را به خوبى مى شناسند در آنجا قرار دارند.

امّا مأموريت اين مردان الهى چيست؟ و چه هدفى را تعقيب مى كنند؟ و اصولًا اعراف داراى چه موقعيتى در صحنه قيامت است؟ و آيا غير از آن رجال الهى كه مأموريّت خاصى بر اعراف دارند افراد ديگرى نيز از ضعفاى مؤمنين و مانند آنها در آنجا هستند يا نه؟

اينها مسائلى است كه بايد در پرتو تفسير آيات چهارگانه سوره اعراف، و همچنين رواياتى كه در شرح آنها در منابع مهم اسلامى رسيده است روشن گردد.

با اين اشاره به سراغ قرآن مى رويم و به آيات زير گوش جان مى سپاريم:

1- وَبَيْنَهُمْا حِجابٌ وَعَلَى الأعْرافِ رِجالٌ يَعْرَفُونَ كُلًا بِسيماهُمْ وَ نادَوْا اصْحابَ الجَنَّةِ انْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَهُمْ يَطْمَعُؤنَ

2- وَ اذا صُرفَتْ ابْصارَهُمْ تِلْقاءَ اصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لاتَجَعلْنا مَعَ القَوْمِ الظَّالِمينَ

3- وَنادَى اصْحابُ الأعْرافِ رِجالًا يَعْرفُونَهُمْ بِسيماهُمْ قالُوا ما اغْنى عَنْكُم جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ

4- اهؤُلاءِ الذَّينَ اقْسَمْتُمْ لايَنالُهُمْ اللَّه بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الجَنَّةَ لاخَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا انْتُمْ تَحْزَنُونَ

(اعراف 46- 49).

ترجمه:

ص: 414

1- و در ميان آن دو (بهشتيان و دوزخيان) حجابى قرار دارد و بر «اعراف» مردانى هستند كه هريك از آندو را از سيمايشان مى شناسند، و به بهشتيان صدا مى زنند كه درود بر شما باد، اما داخل بهشت نمى شوند در حال يكه اميد آن را دارند.

2- و هنگامى كه چشمشان به دوزخيان مى افتد مى گويند: پروردگارا! ما را با جمعيت ستمگران قرار مده!.

3- و اصحاب اعراف مردانى (از دوزخيان را) كه از سيمايشان آنها را مى شناسند صدا مى زنند و مى گويند: ديديد كه گردآورى شما (از مال و ثروت و زن و فرزند) و تكبرهاى شما به حالتان سودى نداد؟!.

4- آيا اينها (اين واماندگانى كه بر اعراف هستند) همان ها نيستند كه سوگند ياد كرديد رحمت خدا هرگز شامل حالشان نخواهد شد؟ (ولى به خاطر ايمان و پاره اى از اعمال خير، خداوند آنها را مشمول رحمت خود ساخت هم اكنون به آنها گفته مى شود) داخل بهشت شويد كه نه ترسى داريد و نه غمناك مى شويد.

تفسير و جمع بندى

جايگاهى ميان بهشت و دوزخ

در آيه نخست ضمن اشاره به آياتى كه قبل از آن است و سخن از بهشت و دوزخيان و بهشتيان و دوزخيان مى گويد، مى فرمايد: «و در ميان آن دو (اهل بهشت و دوزخ حجابى قرار دارد) «وَبَيْنهُما حِجابٌ».

اين حجاب مانع مى شود از اينكه اين دو گروه به يكديگر برسند، ولى مانع از آن نيست كه صدا و آواز يكديگر را بشنوند، زيرا در آيات قبل نيز سخن از گفتگوى بهشتيان و دوزخيان با يكديگر گويد كه بهشتيان دوزخيان را صدا مى زنند و مى گويند: «ما آنچه را پروردگارمان به ما وعده داده بود به حق يافتيم، آيا شما هم وعده هاى پروردگار را حق يافتيد، آنها مى گويند آرى».

اين جاى تعجب نيست، چرا كه بسيار ديده شده كه همسايگان مجاور يكديگر از پشت ديوار با هم سخن مى گويند و حال يكديگر را جويا مى شوند در حالى كه يكديگر را نمى بينند يا راه رسيدن ندارند،

ص: 415

شبيه همين معنا در سوره حديد آمده است كه در قيامت در حالى كه منافقان به مؤمنان مى گويند: به ما مهلت دهيد (با به ما نگاه كنيد) تا از نور شما بهره گيريم، آنها در جواب مى گويند به عقب بر گرديد (به عالم دنيا) و كسب نور كنيد، «در اين هنگام ديوارى در ميان آنها زده مى شود كه درى دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب، منافقان صدا مى زنند مگر ما با شما نبوديم؟ مؤمنان مى گويند: ولى شما خود را به هلاكت افكنديد» فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرهُ مِنْ قَبْلِهِ العَذابُ- يُنادُونَهُمْ الَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلَى وَلَكِنَّهُمْ فَتَنْتُمْ انْفُسَكُمْ (حديد 13- 14).

آيا اين ديوار بلند (و به تعبير قرآن «سور») همان «اعراف» است يا چيز ديگر؟ پاسخ اين سؤال را بعداً خواهيم يافت.

به هر حال سپس مى افزايد «و بر اعراف مردانى قرار دارند كه هريك از بهشتيان و دوزخيان را (از جايگاه خود مى بينند و آنها را) از چهره هايشان مى شناسند» (وَعَلَى الأعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًا بِسيماهُمْ).

با توجه به اينكه «اعراف» در لغت به معناى محلّ مرتفع است معلوم مى شود كه اين رجال، مردان با شخصيتى هستند كه از آن مقام بالا به هر دو گروه اشراف دارند، و هر دو را مى بينند و از چهره ها و سيمايشان آنها را مى شناسند.

اين شناسايى براى چيست؟

از مجموع قرائنى كه در آيات مورد بحث وجود دارد، و در خلال مباحث آينده شرح بيشترى براى آن خواهد آمد، و همچنين روايات فراوانى كه در زمينه اعراف در منابع اسلامى آمده استفاده مى شود كه در اعراف، دو گروه وجود دارند: گروهى از مردان الهى و شخصيت هاى بزرگ و مقرّب درگاه خداوند، و گروهى از مستضعفان و كسانى كه اعمال صالح و ناصالح را به هم آميخته اند، بعضى حسناتشان بر سيّئات آنها پيشى گرفته، و بعضى سيائتشان بر حسنات آنها، و در حقيقت در ميان بهشت و دوزخ سرگردانند.

اينجاست كه آن رجال الهى تمام اين گروه را از سيمايشان مى شناسند، به آنهايى كه شايستگى شفاعت و مغفرت دارند، و از گوهر ولايت اولياء اللَّه بهره مندند، مى گويند: به بهشت برويد، بقيه را راهى دوزخ مى سازند.

ص: 416

اين مناسب ترين توجيه و تفسيرى است كه مجموع آيات مربوط به اعراف، و همچنين آيات قبل و بعد آن را روشن مى سازد، و ما را از هرگونه پراكنده گويى رهايى مى بخشد، و مى تواند وجه جمع و حلقه اتصالى ميان بسيارى از اقوال و تفاسير مفسّران در اينجا بوده باشد.

فى المثل مرحوم علّامه طباطبايى دوازده قول درباره كسانى كه بر اعرافند، نقل فرموده است (بعضى تنها ده قول يا هفت قول نقل كرده اند، مانند تفسير قرطبى و تفسير اثنى عشرى) به اين ترتيب:

1- آنها بزرگان و شخصيت هاى ممتازند.

2- آنها گروهى هستند كه حسنات سيئاتشان يكسان است و هيچ يك بر ديگرى پيشى نگرفته است.

3- آنها اهل فترت هستند (كسانى كه در ميان بعثت دو پيامبر قرار گرفته اند و حجّت كافى به آنها نرسيده است).

4- آنها مؤمنان جن هستند.

5- آنها اولاد نا بالغ كفّارند.

6- آنها فرزندان نامشروعند.

7- آنها خود برتر بينانند.

8- آنها فرشتگانند (و تعبير به رجال درباره آنها به خاطر اين است كه به شكل مردانى از انسان در مى آيند).

9- آنها پيامبرانند.

10- آنها مردان عادل از امّت ها هستند كه براى شهادت و گواهى نسبت به افراد امّت در آنجا ايستاده اند.

11- آنها گروهى صالح و آگاه و عالمند.

12- آنها علي عليه السلام و عباس و حمزه و جعفر عليه السلام هستند.(1)

در بسيارى از رواياتى كه در منابع اهل بيت عليهم السلام آمده است: اين رجال تفسير به محمّد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم شده است و اين قولى است اضافه بر آن اقوال.(2)


1- الميزان جلد 8، صفحه 126 ذيل آيات مورد بحث.
2- مرحو علّامه مجلسى اين روايات را در جلد 8، بحار، صفحه 336 و 337 آورده و مرحوم كلينى در اصول كافى، جلد 2، صفحه 408 نقل كرده است.

ص: 417

ولى در حقيقت تمام اين اقوال دوازده گانه يا سيزده گانه در آن تفسيرى كه در بالا آورديم جمع است و آن وجود دو گروه در اعراف است، جمعى از نيكان و پاكان و اولياى اللَّه كه در طليعه آنها «محمد و آل محمد» عليهم السلام قرار دارند، و سپس انبياء و فرشتگان و جمعى از صالحان و علماء و بزرگان، و گروهى از مستضعفان و كسانى هم نقاط مثبت داشتند و هم نقاط منفى، و يا فاقد نقاط مثبت و منفى بوده اند (مانند فرزندان نابالغ كفار و جاهلان قاصر و اهل فترت).

رواياتى كه در بالا به آن اشاره شد نيز با صراحت وجود اين دو گروه را در اعراف تأييد مى كند.

لذا در ادامه آيه اوّل، اشاره به گروه دوم كرده مى فرمايد:

(گروه مستضعفان) «بهشتيان را صدا مى زنند كه درود بر شما، اما داخل بهشت نمى شوند در حالى كه اميد آن را دارند» (وَ نَادَوا اصْحابَ الجَنَّةِ انْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمْعُونَ).

به اين ترتيب صدر و ذيل آيه اشاره به آن دو گروه مختلفى دارد كه در بالا گفته شد.

***

در دوّمين آيه مى افزايد: «و هنگامى كه چشمشان به دوزخيان مى افتد مى گويند: «پروردگار! ما را با جمعيت ستمگران قرار مده» (وَ اذا صُرِفَتْ ابْصارُهُمْ تِلْقاءَ اصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لاتَجْعَلْنا مَعَ القَوْمِ الظَّالِمينَ).

ضميرهايى كه در اين آيه (ضمير «ابصارهم» و «قالوا») مانند ذيل آيه قبل است به گروه دوّم باز مى گردد، در حالى كه در آغاز آيه اوّل سخن از گروه اوّل است.

اين تنها خلاف ظاهرى است كه ما در تفسير اين آيات، قائل مى شويم يعنى مرجع اين ضمائر را از هم جدا مى كنيم ولى قرائن متعددى براى اين خلاف ظاهر، هم در آيه اوّل و هم در آيات بعد است، زيرا رجالى كه بر اعراف قرار دارند و همه را از سيمايشان مى شناسند، و در آنجا امر و نهى مى كنند، و دوزخيان را مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهند، و كسانى را كه به فضل خدا شايسته بهشتند به بهشت مى فرستند از افرادى نيستند كه جمله لمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ (داخل بهشت نمى شوند در حالى كه طمع ورود در آن را دارند) شامل حال آنها بشود (دقت كنيد).

كوتاه سخن اينكه: در اين آيات تعبيراتى وجود دارد كه نشان مى دهد رجال والا مقامى بر اعراف قرار

ص: 418

دارند كه داراى امر و نهى، و مقام والاى معرفت در شناخت بهشتيان و دوزخيان (حتى قبل از ورود به بهشت و دوزخ) هستند و نيز تعبيراتى در اين آيات وجود دارد كه نشان مى دهد گروهى وامانده بر اعرافند كه از سرنوشت خود سخت در وحشت و اضطرابند، طمع بهشت دارند و ترس از دوزخ، و مجموع اين قرائن، خبر از وجود اين دو گروه بر اعراف مى دهد، و در پرتو اين تقسيم تمام مشكلات تفسير اين آيات قابل حل است.

***

در آيه سوّم بار ديگرى به گروه اوّل باز مى گردد و مى فرمايد: «اصحاب اعراف مردانى (از دوزخيان) كه از سيمايشان مى شناسند صدا مى زنند، و مى گويند آنچه از مال و ثروت و زن و فرزند) گردآورى كرديد، و آنچه را مايه برترى جويى بر ديگران قرار مى داديد شما را بى نياز نساخت (و در عذاب الهى گرفتار شديد) (وَ نادِى اصْحابُ الأعْرافِ رِجالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسيماهُمْ قالُوا ما اغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ).

اين ملامت سرزنش شديد از سوى اصحاب اعراف به جمعى از دوزخيان يكى از نشانه هاى روشن مقام والاى آنهاست كه همچون فرشتگان الهى آنها را با اين شلاق هاى ملامت و سرزنش مجازات مى كنند.

***

در چهارمين و آخرين آيه باز همين والا مقامان ساكن اعراف در حالى كه از يك سو اشاره به جمعى از ضعفاى مؤمنان كه بر اعراف قرار دارند مى كنند، و از سوى ديگر مستكبران دوزخى را مخاطب ساخته و با زبان ملامت به آنها مى گويند: «آيا اينها همان كسانى نيستند كه شما سوگند ياد كرديد هرگز مشمول رحمت الهى نمى شوند»؟! (اهؤُلاءِ الذَّينَ اقْسَمْتُمْ لايَنالَهُمُ اللَّه بِرَحْمَةٍ).

سپس در همين حال رو به ضعفاى مؤمنين كرده اظهار مى دارند: برويد و وارد بهشت شويد، نه ترسى بر شماست و نه غمى خواهيد داشت (ادْخُلُوا الجَنَّةَ لاخَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا انْتُمْ تَحزَنُونَ).

اين تعبير نيز به خوبى نشان مى دهد كه در آنجا دو گروهند گروه والا مقامان، و گروه واماندگان از

ص: 419

ضعفاى مؤمنين، كه سرانجام مشمول رحمت الهى مى شوند، و به امر رجال با شخصيت اصحاب اعراف به سوى بهشت روانه مى گردند.

***

توضيحات:

1- اعراف در لغت و تفسير

«اعراف» جمع «عُرْف» (بر وزن قفل) به معناى مكان بلند و مرتفع است، و در اصل از «عرف الفرس» و «عرف الدّيك» كه به معناى بال هاى اسب و تاج خروس است گرفته شده، و گاه گفته مى شود كه از همان ريشه معرفت و عرفان كه به معنى آگاهى نسبت به اشياء و اطلاع بر خصوصيات آنهاست گرفته شده، زيرا زمين هاى مرتفع از زمين هاى پست و منخفض شناخته شده ترند (و از فراز آنها همه جا را مى توان شناخت).

و گاه گفته مى شود كه اعراف مقامات افراد والا مقام و بلند مرتبه است.(1)

در اينكه «اعراف» كجا است؟ و چگونه است؟ اقوال متعددى وجود دارد كه در الميزان شش قول از ميان آنها بيان شده است:

1- محلى است كه مشرف به بهشتيان و دوزخيان است.

2- ديوارى است كه تاج مخصوصى همچون تاج خروس دارد!

3- تلّى است ميان بهشت و دوزخ.

4- همان ديوارى است كه در قرآن به آن اشاره شده كه در ميان مؤمنان و منافقين قرار مى گيرد، و در آيه 13 سوره حديد درباره آن مى فرمايد: (فَضُربَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ العَذابُ): «در ميان مؤمنان و منافقان، ديوارى زده مى شود كه درونش رحمت است و بيرونش عذاب».

5- اعراف به معناى صراط و پلى است كه به روى دوزخ كشيده شده.

6- اعراف به معناى آگاهى بر حال مردم مى باشد.

ولى به اعتقاد ما هرگاه در آيات چهارگانه بالا كه سخن از اعراف مى گويد دقت شود ابهامى در معنا


1- التحقيق و مجمع البيان و لغات و تفاسير ديگر.

ص: 420

«اعراف» باقى نمى ماند، و از آنها به خوبى استفاده مى شود كه: اعراف محلى است كه مشرف است بر بهشت و دوزخ، گروهى والا مقام از اولياء اللَّه در آنجا قرار دارند و گروهى وامانده و ضعيف الايمان، و اين در زمانى است كه مؤمنان خالص بهشت رفته اند و گنهكاران بى ايمان به دوزخ، اما گروهى كه اعمال نيك و بدى با هم داشته اند، و از جهتى داراى نقاط مثبت و از جهتى داراى نقاط منفى بوده اند بر اعراف مائده، و در انتظار اين هستند كه مردان الهى اعراف درباره آنها چگونه عمل كنند؟.

درباره اين دو گروه كه بر اعراف قرار دارند، و اينكه هر كدام كيانند قبلًا ضمن بيان تفسير آيات به طور مشروع سخن گفته شد.

و از اينجا روشن مى شود كه رسالت مردان الهى اعراف در حقيقت يكنوع شفاعت براى كسانى است كه «خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً» (اعمال نيك و بد را به هم آميخته اند) و پيوسته در حال اضطراب و نگرانى هستند، هنگامى كه از نقطه اعراف به بهشتيان مى نگرند آرزو مى كنند در كنار آنها باشند، و هنگامى كه چشمشان به دوزخيان مى افتد مضطرب مى شوند و آرزو مى كنند هرگز در كنار آنها قرار نگيرند.

و از اينجا ضمناً فلسفه وجود اعراف روشن مى شود كه هدف نشان دادن مقامات بلند اولياء اللَّه، و دستگيرى آنها نسبت به واماندگان، و نيز ارائه سرنوشت گروهى از گنهكاران است كه سرانجام مشمول شفاعت آن بزرگ مردان خواهند شد.

***

2- اعراف از نظر منطق عقل.

معلوم است كه هيچ دليل عقلى براى اثبات وجود اعراف نداريم، زيرا عقل تنها كليات مربوط به حساب و كتاب و پاداش و كيفر را اثبات مى كند، چرا كه اگر اينها نباشد با عدالت و حكمت خدا سازگار نخواهد بود.

اما مواقف قيامت، و مراحل پاداش و كيفر، چگونگى ورود بهشتيان در بهشت، و دوزخيان در دوزخ و صراط و اعراف و مانند آن از جزئيات قيامت مسائلى نيست كه جز از طريق دليل نقلى قابل اثبات باشد.

ولى با توجه به اينكه شفاعت نيز از حكمت خداوند سرچشمه مى گيرد، (آن گونه كه در بحث

ص: 421

شفاعت آمد) و طبعاً شفيعان بايد افراد و الا مقام و بلند مرتبه اى باشند كه از ضعيفان دستگيرى كنند، يك اشاره كمرنگ در اعماق حكم عقل به مسأله اعراف مى توان يافت (دقت كنيد).

3- اعراف در روايات اسلامى.

در منابع اسلامى، اعم از منابع شيعه و اهل سنت، روايات زيادى درباره اعراف و اعرافيان وارد شده است كه هرگاه آنها را دقيقاً در كنار هم قرار دهيم نتيجه همان چيزى خواهد شد كه در تفسير آيات فوق آورديم.

اين اخبار، بسيار فراوان است و بعضى آن را بالغ بر 28 حديث مى دانند.(1)

بعضى از اين احاديث ناظر به خود «اعراف» است، و بعضى ناظر به «مردان الهى» است كه بر اعراف قرار دارند، و بعضى نظر به «گروه واماندگان و ضعيف الايمان» دارد كه در آنجا هستند، و ما به چند نمونه قابل توجّه در اينجا قناعت مى كنيم:

1- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در پاسخ سؤال از آيه شريفه (وَبَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الأعْرافِ رِجالٌ) فرمود: (سُورٌ بَيْنَ الجَنَّةِ وَ النَّارِ): «اعراف، ديوارى است ميان بهشت و دوزخ».(2)

همين معنا در تفسير طبرى از امام باقر عليه السلام نقل شده است.(3)

2- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام در تفسير (وَعَلَى الأعْرافِ رِجالٌ) آمده است كه فرمود: «نَزَلَتْ في هذِهِ الأمَّةِ وَ الرِّجالِ هُمُ الأئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم، قُلْتُ: فَالأعْرافُ؟ قال: صِراطٌ بَيْنَ الجَنَّةِ وَ النَّارِ، فَمَنْ شَفَعَ لَهُ الأمامُ مِنَّاً مِنَ المُؤْمِنينَ المُذْنِبينَ نَجا، وَ مَنْ لَمْ يَشْفَعْ لَهُ هَوى»: «اين آيه درباره اين امّت نازل شده، و رجال امامان از آل محمّد صلى الله عليه و آله و سلم هستند» راوى مى گويد: سؤال كردم پس اعراف چيست؟ فرمود: «راهى است در ميان بهشت و دوزخ، هركس از مؤمنان گنهكار امامى از ما شفاعت او كند، رهايى مى يابد و هركس براى او شفاعت نكند سقوط مى كند».(4)

در اين حديث هم معناى اعراف بيان شده و هم دو گروهى كه بر آن هستند.

3- در حديث ديگرى كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان از امام صادق عليه السلام نقل كرده است


1- تفسير اثنى عشرى، جلد 4، صفحه 75.
2- تفسير برهان جلد 2، صفحه 18، حديث 10.
3- تفسير طبرى، جلد 8، صفحه 137 چاپ بيروت.
4- تفسير برهان، جلد 2، صفحه 18، حديث 8.

ص: 422

مى خوانيم: (الأعْرافُ كُثْبانٌ بَيْنَ الجَنَّةِ وَ النَّارِ، فَيَقِفُ عَلَيْها كُلُّ نَبِيّ وَ كُلُّ خَليفَة نَبِيّ، مَعَ المُذْنِبينَ مِنْ اهْلِ الزَّمانِ كَما يَقِفُ صاحِبُ الجَيْشِ مَعَ الضُّعفاءِ مِنْ جُنْدِهِ)!: «اعراف، تلّى است در ميان بهشت و دوزخ كه هر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و هر جانشين پيامبر با گنهكاران زمانش (با افراد ضعيف) در آنجا مى ايستد، همان گونه كه فرمانده لشكر با افراد ضعيف لشكر (در گذرگاه هاى صعب العبور) توقّف مى كند».(1)

در ذيل همين حديث كاملًا توضيح داده شده كه نيكوكاران قبلًا به بهشت مى روند و مردان الهى به گنهكارانى كه در كنار آنها هستند مى گويند: نگاه به برادران نيكوكارتان كنيد، بر شما پيشى گرفتيد و به بهشت رفتند، در اينجا گنهكاران نگاه مى كنند و به آنها درود مى فرستند، و اين همان است كه قرآن مى گويد: «وَنادَوا اصْحابَ الجَنَّةِ انْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُم يَطْمَعُونَ» اين گنهكاران داخل بهشت نشده و اميد دارند به بركت شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و امام عليه السلام وارد بهشت شوند .... سپس بقيه آيات را به همين ترتيب تفسير مى فرمايد به گونه اى كه هيچ ابهامى در معناى اعراف و دو گروهى كه بر آن هستند باقى نمى ماند، و دقيقاً تفسير را كه در بالا درباره آيات چهارگانه اعراف و ارتباط آيات با يكديگر بيان كرديم در آن منعكس است.(2)

4- در حديث ديگرى كه در درّالمنثور از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: (يُجْمَعُ النَّاسُ يَوْمَ القِيامَةِ فَيُؤْمَرُ بِاهْلِ الجنَّةِ الَى الجَنَّةِ وَ يُؤْمَرُ بِاهْلِ النَّارِ الى النَّارِ، ثُمَّ يُقالُ لأصْحابِ الأعْرافِ: ما تَنْتَظِرُونَ؟ قالُوا: نَنْتَظِرُ امْرَكَ، فَيُقالُ لَهُمْ: انَّ حَسَناتُكُمْ تَجاوَزَتْ بِكُمُ النَّارَ انْ تَدْخُلُوها، وَ حالَتْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الجَنَّةِ خَطاياكُمْ، فَادْخُلُوا الجنَّةَ بِمغْفِرَتي وَ رَحْمتي): «خداوند روز قيامت همه مردم را جمع مى كند به بهشتيان گفته مى شود به سوى بهشت برويد، و به دوزخيان گفته مى شود به سوى جهنم! سپس به اصحاب اعراف گفته مى شود انتظار چه چيز مى كشيد؟ عرض مى كنند: انتظار فرمان تو را (اى پروردگار) به آنها گفته مى شود: حسناتتان شما را از ورود در دوزخ رهايى بخشيده، ولى گناهانتان مانع ورود در بهشت شده، اكنون وارد بهشت شويد به مغفرت و رحمت من»!(3)

البته سبب ورود در بهشت در اينجا همان شفاعت شفيعان و رجال الهى اعراف به فرمان خدا مى باشد.


1- مجمع البيان، جلد 3 و 4، صفحه 423.
2- مجمع البيان، جلد 3 و 4، صفحه 423.
3- درّالمنثور، جلد 3، صفحه 87.

ص: 423

5- در حديث ديگرى در درّالمنثور از ابو سعيد خدرى نقل شد كه از رسول خدا درباره اصحاب الأعراف سؤال كردند، فرمود: (هُمْ رِجالٌ قُتِلُوا في سَبيل اللَّه وَ هُمْ عُصاةٌ لأبائِهِمْ، فَمَنَعَتْهُمُ الشَّهادَةُ انْ يَدْخُلُوا النَّارَ، وَ مَنَعَتْهُمُ المَعْصِيةُ انْ يَدْخُلُوا الجَنَّة، وَ هُمْ عَلَى سُورٍ بَيْنَ الجَنَّةِ وَ النَّارِ ... فَاذا فَرِغَ مِنْ حِسابِ خَلْقِهِ فَلَمْ يَبْقَ غَيْرُهُمْ تَغَمَّدَهُمْ مِنْهُ بِرَحْمَةٍ، فَادْخَلَهُمْ الجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ): «آنها مردانى هستند كه در راه خدا شهيد شدند، در حالى كه نافرمانى پدرانشان كرده بودند، شهادت مانع از آن شده كه داخل در دوزخ شوند، و نافرمانى پدران مانع از آن گرديده كه داخل بهشت شوند، آنها بر ديوارى ميان بهشت و دوزخند ... هنگامى كه خداوند از حساب خلقش فارغ مى شود و كسى جز آنان باقى نمى ماند، آنها را مشمول رحمت خويش مى سازد و به رحمتش وارد بهشت مى كند».(1)

همان گونه كه قبلًا نيز گفتيم هيچ مانعى ندارد كه مشمول رحمت الهى نسبت به آنان در پرتو شفاعت انبياء و اولياء باشد.

***

پايان بحث معاد

در اينجا با پايان يافتن مسأله شفاعت و اعراف، به پايان بحث هاى معاد مى رسيم.

و همان گونه كه قبلًا اشاره شد در نظر بود تمام بحث هاى معاد در يك مجلّد باشد ولى گستردگى بحث هاى قرآنى در اين زمينه سبب شد كه آنها را در دو جلد عرضه كنيم، تازه اينها امّهات مسائل معاد و مباحث بنيادين است، وگرنه در گوشه و كنار اين مباحث مسائل گوناگون ديگرى نيز وجود دارد كه براى پرهيز از طول مباحث فعلًا از آن صرف نظر كرديم تا در فرصت ديگرى توفيقى نصيب گردد.

***

خداوندا! ما را در اين سفر پرخوف و خطر و در عين حال پر از رحمت و بركت تنها مگذار، دست ما را بگير و از مواقف خطر، و مواضع عذاب، بگذران، و به جوار رحمتت برسان!


1- همان مدرك، صفحه 88.

ص: 424

بارالها! دست ما خالى، اعمال ما ناچيز، گناهانمان بسيار، نامه اعمالمان سبك، پشت ما از بار مسئوليت ها سنگين، و در اين حال چشم اميدمان به تو دوخته شده است.

پروردگارا! رحمتت گسترده الطافت بيكران، كرمت بى انتها و لطف و محبّتت فراگير، تو را به اولياء گرامت سوگند مى دهيم كه در آن روز ما را مشمول عناياتت قرار دهي و از باده لقايت سر مست، و از عشق ديدارت بهره مند گردانى.

پايان بحث معاد در قرآن

و پايان جلد ششم.

آمين يا ربّ العالمين

تاريخ 21/ 3/ 1370 شمسى مطابق 27 ذيقعده 1411 ه ق

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109